۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

چکامه ی خون وُ جنون



مقدمه

می دانیم که ماه امرداد و شهریور  ماه هر سال، یاد آور ِ خاطره ی تلخ و ویرانگر  ِوجدان های زلال و منصف ایرانی در تاریخ حکومت ِ انسان کُش و ایران بر باده اسلامی است.
فاجعه ای که در همه ی تاریخ ایران، همتایش موجود نیست و اگر هم باشد باز شمشیر خونریز اسلام به دست اسلامیون در همه رنگش و البته با همکاری و همیاری بیگانه پرستان و خیانت نا ایرانیان ِ ایرانی نما، زندگی ِ ایرانی را سر بریده و جای جای وطن را ویران کرده بود.
مایل هستم بگویم که البته قصد من در این مقدمه این نیست که چونان کربلاییان و سینه زنان عاشورایی ِ عرب پرستان و سیاسیون  کربلایی، اشک ِ بی مقدار بریزم و گریبان چاک کنم.
بلکه می خواهم عملکرد همه ی آنهاییکه در سر بریدن امیران و پایورران نظام گذشته چون هرزه گان و دلقگان تاریخ به شادی و شعف پرداختند و پیکرها در رودخانه ی خون ِ جاری رادمردان تاریخ ایرن، به رقص و پایکوبی و دست افشانی، تکان دادند و سپس در کنار همین قداره به دستان اسلامیون غنچه های باغ ِ پر گل ایرانزمین را که هنوز خنده ای به لب باز نکرده بودند، پر پر کردند، برای تاریخ ایران و نسل جوان امروز و فردا گزارش کنم.
زیرا قرار نیست که ما ایرانیها زانوی غم بغل بگیریم و چونان عاشوراییان بر سینه و سرمان بکوبیم و فرهنگ بیابانگردی را رواج دهیم.
و اگر هم یادی از آن گلهای پرپر شده می کنیم به این خاطر است که کینه ها و خوی ِ حیوانی ِ زندگی کُشی را که همین اسلام و فرهنگش و همچنین مکتب کمونیست در جان و جهان ما زنگار بستند، از خود بشوییم و درونمان را با فرهنگ ایرانی صیقل بزنیم.
زیرا سراسر زندگی نیاکانمان بر بستر ِ شادخواری وُ شادخوانی وُ شادگویی وُ شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای ِ کاشانه شان مکانی نبوده است و حتا در مرگ ِ عزیزان از دست رفته شان لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که باید شادی فرو خفته در عزیز از دست رفته را در زندگان شکوفا کرد .
و شگفتا که این همکاران دیروزی و حتا امروزی حکومت اسلامی برای سرپوش گذاشتن جنایت خودشان که در آن سالها بدون هیچ شرم وُ عذاب ِ وجدانی دسته دسته جوانان ِ گل خورده ی نا آگاه را برای بدست آوردن " گندم ری " به دژخیمان معرفی می کردند و یا محل زندگی شان را سخاوتمندانه لو می دادند، سالگرد برگزار می کنند. بدون اینکه زانوی ادب به زمین بسایند و از گذشته ی ناشاد و سراسر جنایت آمیزشان در برایر تاریخ و از دست رفتگان و خویشانشان عذرخواهی کنند. 
این چکامه در رابطه با افشای عملکرد جنایتکارانه ی این گروه های همکار و آتش بیار حکومت اسلامی در آن سالهای کُشتار وُ جنون و همچنین در  هیاهوی ِ سینه زنان ِ همین مرگ سالارن در سه سال گذشته سروده شده است که پس از سالها همکاری با مرگ اندیشان، زندگی را داوطلبانه به دار می کشیدند.
و سپس برای رسیدن به " گندم ری " از هیچ جنایتی خم بر ابرو نمی آوردند که هیچ، حتا در ارگانها ی رسانه ای شان افتخار می کردند که در کنار ِ مرگ اندیشان، " ضد انقلابیون " را سر می بریدند و یا آنها را زنده زنده به آدمخوارن حکومت اسلامی تحویل می دادند.
امروز اما به جای عذرخواهی از تاریخ و ملت شریف ایران، بی شرمانه مدعی می شوند که آنها اولین سازمان و یا رسانه ای بودند که این جنایت را افشا کردند.
این قلم معتقد است که همه ی آنها که در کمال نا آگاهی بازیچه ی مشتی قدرت پرست ِ تبهکار قرار گرفته بودند، اگر همراه ِ سازمان مطبوعشان به قدرت می رسیدند، همان می کردند که حکومت اسلامی بر سرشان آورد.
در اینجا ضمن محکوم کردن ِ آن جنایات ِ هولناک ِ حکومت اسلامی و احساس همدردی با خانواده های داغدار ِ قربانیان، در کنارش عملکرد سیاه این گروه ها و سازمانها را با صراحت و شجاعت بر ای مردم شریف ایران و بویژه جوانان گزارش می کند.

چکامه ی خون وُ جنون

و راستی چرا کشته شدند
به چه گناهی؟
چرا کشتند؟
به چه برهانی؟
مگر آنها
همه ی آنها
از پیر و ُجوان
و سرکرده هایشان
نمی خواستند
انقلاب؟
مگر
در آن هیاهوی ِ جنون و خون
با دهانی از کف
نعره ی ِ نابودی ِ خویشتن را
با شعار ِ مرگ بر خود
فریاد نکردند؟
مگر با داس وُ تبر و چکُش
بر سر مردم و خویشتن
نکوبیدند؟
مگر با اسلحه ی مرگ
پاسبان و ژاندارم نکشتند؟
مگر همین آخوندها ی خونریز را
بر شانه هایشان بالا نبردند؟
مگر ارتجاعمرد ِ قرن را
پدر
امام
خطاب نکردند؟
مگر کشف نکردند
سوسیالیسم
با اسلام
یکی است؟
مگر سراسیمه
به پای ِ درخت سیب نشتافتند؟
مگر فریاد نکردند
دیو رفت و
فرشته در آمد؟
مگر
قهقهه ی مستانه سر ندادند؟
و در کشتار امیران
و پایوران پادشاهی
شادی نکردند؟
مگر عربده ی ضد امپریالیستی نکشیدند؟
مگر در جنایت ِ جنون و خون ِ کشتار شصت
با ارتجاعمرد زمان همکاری نکردند؟
مگر همین تعداد که در تابستان سیاه
به خون نشستند
اکثریشان را لو نداده بودند؟
مگر . . .
مگر . . .
چه شد
که امروز
شما ها
با شما هایم
با شما هایی
که بر مرگ سلام می کردید
و زندگی را خوار
سالگرد بر گزار می کنید
که
به کمک شما قربانی شدند؟
مگر شماها شریک جرم نیستید؟
آری
شما
همه ی شما
همه ی آنها
که در قدرتند
مگر
در همان هیاهوی بهمن سیاه
حقانیت را سر نبریدید؟
حقانیت را دفن نکردید؟
و نا حقی
از قعر تاریخ
بر مردم ایران
بر سریر ایران
بر سرزمین ایران
سوار نکردید؟
آری 
شما دیروز
تیغ به دستش دادید
تا رقیبتان را
از میدان
بدر کند
و سپس
این تیغ
گردنتان را گرفت
و شک نکنید
اگر شماها
و هر کدام از شماها
حاکم می شدید
همین می کردید
که برسرتان آمد
زیرا فاقد حقانیت بودید
و هستید
نه امروز
بلکه فردا
و فردا ها
هم
حقانیت را فاقدید

***

وقت آن است
به زندگی
سلام بگویید
زندگی را
باور کنید
به زندگی
احترام بگذارید
خم شوید
خاضعانه
در برابر تاریخ
زمین ادب ببوسید
و در پیشگاه مردم
از گذشته ی ناشاد خود
عذر بخواهید
و عذر بخواهید
از این همه ظلمی که
بر تاریخ
بر مردم
بر خودتان
بر خویشانتان
بر زن و فرزند
بر فرهنگ
و
تمامی ایران کردید
و خدمتی که
به بیگانه رساندید
و از خود بیگانه شدید
نویسنده و سراینده: احمد پناهنده
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

پیام قتل عام شهریور ماه سال 67


پیش درآمد


این روزها در میانه ی ماه امرداد و همچنین شهریور ماه سالگرد ِ قتل ِ عام جوانان از دختر و پسر و میانسالان از زن و مرد ایرانزمین به دست دژخیمان حاکم است که چونان تازیان ِ خونریز دوران جاهیلیت، غنچه ها و شاخه های جوان و سبز ِ درخت ِ پر تراوت ایران را سر بریدند و پر پر کردند.
و داغ جگر سوز و زندگی سراسر درد و حرمان را بر دل ِ مادران و پدران و خویشان گذاشتند.
و راستی چرا؟
چرا باید زندگی را می کشتند و همچنان بکشند؟
آیا آنانی که کشته شدند، به زندگی باور داشتند و یا به زندگی احترام می گذاشتند؟
و یا آنانی که زندگی را کشتند، زندگی را ارج می نهادند؟
با یک نگاه عمیق به عملکرد ِ هر دوسو، چه آنانیکه زندگی را کشتند و چه آنانیکه زندگی از آنان سلب شد به لحاظ عقیده و مرام از هیچگونه حقانیتی برخوردار نبودند.
زیرا این هر دو سوی عدم حقانیت در غوغای ِ غائله ی منتهی به بهمنِ سیاه و پیش از آن نه به زنده بودن خود اهمیت می دادند و نه به زندگی دیگران احترام می گذاشتند.
هر دو سو عقیده و مرامشان نهیلیست بوده است و می کشتند تا کشته شوند.
امروز هم چه آنانیکه در قدرت هستند، زندگی را می کشند و چه آنانیکه دستشان از قدرت کوتاه است، برای زندگی پشیزی ارزش قائل هستند.
تابستان سیاه سال 67 انتقامی کور و جنون آسا از کسانی بود که بی دفاع و بی پناه در سیاه چالهای قرون وسطایی محکومیت خودشان را می گذراندند.
و اگر در این ماجرا قربانی دست برتر می داشت، همان می کرد که برسرش آمده است.
زیرا مرامشان و وجودشان ضد مرام دیگری و نفی وجودی یکدیگر بود.
اگر نیک بنگریم، جدالشان با یکدیگر هیچ نفعی به حال ایران و مردم ایران نداشت. کما اینکه دیروز هم جدالشان با نظام گذشته جزء زیان، نفعی به حال ایران و مردم ایران نداشت و همچنان ندارد.
یکی تعرض می کرد تا سوار قدرت شود و سپس خود دمار از روزگار مخالفین ِ خود در آورد و حتی در این تعرض برایش فرقی نمی کرد که چه تعداد کشته شوند و یا بدون هیچگونه عذاب وجدانی در خاک بیگانه و همراه بیگانه در یک جنگ ِ مرزی و سپس داخلی هست و نیست مملکت را بر باد دهند.
در این میان اما حال و روز نیروهای تروریست دیروزی از نوع کمونیستی در کنار رفقای ایدئولوژیکشان که سر در دامن بیگانه داشتند، تماشایی تر بود و بی دریغ برای ضربه فنی کردن رقیب خود ( بخوان مجاهدین )، در کنار آخوندهای حاکم قرار گرفتند و هر آنچه در توان داشتند، در دیگ ِ جوشان آدمکشی حکومت اسلامی ریختند تا هر چه بیشتر از رقیب تلف کنند و یا با معرفی و لو دادن جوانان ِ نشریه خوان و یا اعلامیه خوان، آنان را به بند بکشند تا پس از نابودی رقیب، خود میدان ِ تعرض ِ گشادتری پیدا کنند و حکومت آخوندها را چون شبیخون بلشویکها در روسیه، ساقط کنند و سپس در آغاز، سران آخوندی را گردن بزنند و بعد هر آنکه با مرامشان همخوانی ندارد به اردوگاه مرگ بفرستند.
فراموش نکنیم که اکثریت زندانیانی که در تابستان 67 قتل عام شدند زندانیانی بودند که به کمک همین نیروهای ِ نماز گزار به سمت کرملین، به حکومت اسلامی معرفی شدند و یا خود در گرفتار کردن آنها فعالانه دست داشتند.
از یاد نبریم که فرو کشیدن کشتار جوانان و مردم ایران فقط به قتل عام تابستان 67 به همان میزان جنایت است که حکومت اسلامی در قتل عام سال 67 مرتکب شد.
به عبارت دیگر سنگر گرفتن فقط در پشت جنایت و خیانت کشتار سال 67 و نادیده انگاشتن کشتار حکومت اسلامی از آغاز حکومتش تا تابستان سال 67 و پس از آن، فرار از عملکرد جنایتکارانه و خیانتکارانه خود و نیز تبرئه ی خویش است.
باید برای ثبت در تاریخ نوشت و فریاد کرد که کشتار امیران و پایوران نظام پادشاهی در هیاهوی انقلاب و قهقهه ی آدمکشان در همه رنگش به همان میزان جنایت و خیانت بوده است که در تابستان 67 این جنایت و خیانت اتفاق افتاد.
باید فریاد زد که کشتار ِ جنایتکارانه ی جوانان از خرداد 60 به این سو و همکاری در این قتل و کشتار به همان میزان جنایت و خیانت بود که در تابستان سال 67 این جنایت و خیانت اتفاق افتاد.
و اما طنز ِ تاریخ، امروز در این است که همکاران ِ دیروزی و حتا امروزی حکومت اسلامی در کشتار ِ فرزندان ِ ایرانزمین، امروز مراسم یاد بود برای قتل عام زندانیان تابستان سال 67 برگزار می کنند.
ایکاش ذره ای وجدان و انصاف می داشتند و در همان آغاز مراسم در پیشگاه مردم ایران زانو می زدند و از عملکرد جنایتکارانه ی خودشان از آنان عذرخواهی می کردند.


مقدمه
 
از آن شهریور سال 1367 تا این شهریور بیست و دو سال می گذرد و ما هر ساله فقط یادی از رفتگان این فاجعه ی سیاه و ضد بشری می کنیم و شقاوت ِ حیوانی ِ رژیم را بار دیگر برای دیگران رونویسی می کنیم.
اما کمتر دیده شده است که عزاداران و یا یادآوران به پیام ِ این فاجعه ِ سنگین وسیاه اشاره ای کرده باشند.
سراسر مطلب، پیام و حرف و حدیثشان شور و فتور بی مایه ومظلوم نمایی بی پایه است. چنین افراد و یا گروه ها فقط برای فرار از بار مسئولیتی که خود در بر کشیدن این رژیم سفّاک سهیم بودند و بعد تیغ بدستشان دادند تا سر شوریده دلان و وطندوستان را ببرند، امروز مصیبتی دلخراش و خرد آزار را آواز می دهند اما نمی گویند که اگر خود به قدرت می رسیدند چه ها که نمی کردند.
بی گفتگو زمان آن لحظه رسیده است که این افراد و یا نیروها در کمال ِ خضوع در پیشگاه ملت بزرگ ایران زانو بزنند و زمین ادب را ببوسند و انتقادی از سر ِ خیرخواهی از خود و از عملکرد ِ خود به لب تر کنند و از گذشته ی بغایت ناشاد و نا شکیبای خود عذر بخواهند و سپس درس عبرت بگیرند.

عبور از آن منجلاب تیرگی و خشم و کینه کور ِ بی غرور و بی فروغ ِ گذشته که انبانی از جنون و جهالت را در ذهن و جان خود تلمبار کرده بودند می تواند آنان را پالایش کند تا از پس این پالودگی آغوش بگشایند و به سمت نیروهای وفادار به چهارچوب آبی و ارضی ایران و همچنین خواهان به زیر کشیدن حکومت اسلامی در تمامیتش، در یک مبارزه ی مسالمت آمیز تحت عنوان نافرمانی مدنی در جنبش فراگیر ِ سبز ایرانی و نه سبز اسلامی، پر بگشایند و در حد قد و قامت خود متوقّع باشند.


پیام ِ شهریور ِ سال 1367

در یک کلام کشتار وحشیانه و ضد بشری جنایتکاران ِ حاکم، از مردم ِ مرز و بوم ِ ایرانزمین، تقاص اتودینامیکی و یا درون جوش گروه هایی است که بر طبل کینه و نفرت می کوبیدند و عاقبت، آتش این کینه و نفرت بر خرمن ِ هستی شان شعله ور شد و نسلی از انسانهای نا آگاه امّا پر غرور را در کام خود کشید.
و این منطقی است که از دل انقلاب در می آید و به عبارت دیگر انقلاب فرزندان خود را می بلعد. انقلابی که کور است و کر و فقط ویرانی و خرابی را طالب است، از آن چه انتظار می رود که پیام آور صلح و دوستی و یگانگی و چند صدایی باشد. کافی است در این باره به کشورهایی که انقلاب کردند، بنگریم که چگونه فرزندان انقلاب را سر بریدند. روسیه شوروی پیش چشم ما است و در تاریخ و گزارشهای ِ پس از فروپاشی ِ کمونیسم ِ عملن موهوم خواندیم که با چه قساوتی نزدیکترین یاران و بعضن رهبران انقلاب را شقه شقه نمودند و ملیون ها انسان ِ پاکدل ولی ناآگاه و ایده آلیست را در یخبتدان ِ جهنم سیبری تلف کردند.

تاریخ گواهی می دهد که بعضی از نا ایرانیان ِ به ظاهر ایرانی که سرسپردگی خودشان را به پیشگاه رفیق استالین جنایتکار به نحو شایسته ای انجام داده بودند، با این وجود مورد خشم وغضب استالین جانی قرار گرفتند و به فجیع ترین شکلی کشته شدند. نمونه اش احسان الله خان دوستدار، سلطان زاده، نیک بین، بی ریا، پیشه وری و . . . است که ازعاقبت ِ وطنفروشی چیزی جزء حرمان و سرگشتگی و استغاثه به درگاه استالین، نصیبشان نگشت.

چین مائو را بنگرید که چگونه تحت نام انقلاب فرهنگی ملیونها نفر از یاران انقلاب را بدون کوچکترین ناراحتی وجدان نیست و نابود کرد و هر گونه صدایی را در گلو فرو خشکاند.
پُل پوت کامبوج را ببینید که چگونه هزاران نفر را به جرم زندگی کردن و زیر بار ایدئولوژی تکصدایی نرفتن، جمجمه هایشان را متلاشی کرد.
کوبا، کره شمالی، عراق صدام حسین، سوریه آل اسد و . . . نیز از همین مسیر عبور کردند و می کنند. ایران انقلابی ما جزء این نمی توانست باشد و پر واضح است که درجریان " انقلاب شکوهمند البته اسلامی " هر نیرویی که قدرت را کسب می کرد، همین می کرد که جنایت کاران حکومت اسلامی می کنند. زیرا همواره در یک جنگ خونین ِ عقیدتی آن نیرویی که غالب می شود، نیروهای مغلوب را یا به تمکین وامیدارد و یا با تیغ آنان را از میدان بدر می کند. بنابراین جا دارد که هر نیرویی متمدنانه با رجوع به خویشتن ِ خویش و برسی ِ عملکرد ِ ناشاد گذشته و حال ِ خود، پیام ِ رهایی بخش را از کشتار سال 67 بیرون بکشد و به جای ناله و شیون، کینه را از دل خود بیرون کنند و جای آن عشق بنشانند، عشق به زندگی، عشق به انسان، عشق به شور وشیدایی و عشق به رسوایی ِ عشق سالاری.

پیام شهریور ماه سال 1367 ، پیام مصیبت و ناله نیست بلکه پیام تَرَک برداشتن دیوار گچ گرفته ی ذهنی است که درآن گرفتار هستیم. پیام ِ هشداری است که به خود آییم و از کینه و نفرت نسبت به یکدیگر دوری گزینیم و عشق و مهر را در دلمان بکاریم. آیا گزافه است که بگوییم، در سیستم پادشاهی گذشته ما کینه کاشتیم و سپس ظلم درو کردیم؟ جامعه ای که در آن علی رغم محدودیت در بعضی از عرصه ها، با جوامع جهان آزاد هماهنگ بود و شادی و شور نشاط انگیز ِ بی همتا به زندگی، در جای جای جان ِ جوان ِ ایران زمین جلوه ای از حیات ِ باورمند به آینده ای درخشان را در چهره ها نوید میداد. امّا ما با الهام از " بهشت بَرَین زحمتکشان " داس و چکش و تَبَر برداشتیم و سلاح ِ مرگ در دست گرفتیم و کینه و نفرت در دلها کاشتیم و بنای زندگی و عشق به ایران را که با خون ِ جگر ایراندوستان ساخته شده بود، ویران کردیم. دولتمردان و پایوران نظام گذشته را سر بریدیم و بر اجسادشان شادی و پایکوبی کردیم و تشویق کردیم که بیشتر و بیشتر خون جاری کنند و بعد در دشتی از خون، ارتجاع سیاه دل را از قرون اعصار بیرون کشیدیم و بر سرمان نشاندیم و تیغ در دستش دادیم که هر گونه عشق کاشته شده و زندگی بنا شده در سال های شکوفایی ایران را درو کند و جایش نفرت بکارد. و این است عاقبت ِ همان نفرت، که هستی یاران دیروز انقلاب را سوزاند. و مطمئن باشیم که اگر ما نیروهای چپ در همه رنگش چه از نوع اسلامی و چه از نوع کمونیستی، در این جنگ قدرت، دست بالا را می داشتیم، همان می کردیم که جانوران وحوش حکومت اسلامی بر سر ما می آورند.

حال برای روشن شدن افکار روشنفکران ِ دوران پادشاهی که زندگی را می کشتند تا نفرت در دلشان زبانه بکشد چند نقل ِ قول را با هم می خوانیم تا عمق چنین تفکراتی بر همگان روشن گردد و بعد در پرتو ِ چنین روشن شدنی به این درک ِ قاطع برسیم که آنها هم در صورت گرفتن قدرت سیاسی همان می کردند که امروز حکومت اسلامی می کند.
" ما از قبل از شروع فعالیت تشکیلاتی مان، بتدریج در فکر تقویت روحیه مقاومت و سخت کوشی و تسلیم نشدن در برابر ناملایمات و غیره بودیم. بعد از عضویت در گروه، این روحیه بیشتر در ما تقویت شد. به عنوان مثال من برای تقویت تحمل در برابر سختی های احتمالی تصمیم گرفتم که بدون هیچ گونه بالش و یا متکائی بخوابم. تا آنجا که ممکن است از تشک استفاده نکنم. می کوشیدم مقاومتم را در برابر گرسنگی و تشنگی بالا ببرم. ما تلاش می کردیم وسوسه های زندگی و اندیشه به خود را هر چه بیشتر ازخود دور کنیم...

در سال 45 احمد به دختر جوانی علاقه مند شد. این علا قه مندی به تدریج تا سر حد یک عشق دیوانه وار پیش رفت. او طبع شعر هم داشت و گاهی با مضامین سیاسی شعرهای پر احساسی می سرود. قضیه عشق احمد برای مان دردسری شده بود. به خصوص دختر هیچ زمینه سیاسی نداشت و بدتر از آن هیچ تمایلی به احمد نشان نمی داد. من با او با نرمش و مدارا برخورد می کردم. اما این قضیه هیچ راه حلی نداشت...احمد به خاطر اهداف سیاسی و مبارزاتی اش که البته هنوز شکل مشخصی هم به خود نگرفته بود، خود را از این عمیق ترین، رقیق ترین و عاطفی ترین حالت جوانی، رفته رفته کنار کشید. هر چند که هرگز از قلبش بیرون نرفت..."
مورد دیگر:
" در پائیز سال 46 عباس و رحیم و من بعد از کوه نوردی در ارتفاعات توچال در میدان تجریش منتظر اتوبوس بودیم. تازه هوا تاریک شده بود. خسته در گوشه پیاده رو به کوله هایمان تکیه زدیم و به رفت و آمد مردم که بیشتر دختران و پسران جوان بودند به طور عادی می نگریستیم. گویا طرز نگاهم به عابران طوری بود که نظر عباس را جلب کرد و یا او مستمسکی یافت تا ما را محک بزند و یا نکته ای به ما بیاموزد. به ناگهان پرسید " نقی! نظرت نسبت به این دخترها چیست؟ " من یکه خوردم. پیش خود گمان کردم که شاید نگاه من به دختران نگاهی خریدارانه و غیر معمول بوده که مورد این سئوال قرار گرفتم. البته در آن سالها ما به ظاهر خود، به نفع شخصی و جمع کردن پول و یا ثروت توجه ای نداشتیم. حتی با این که هیچ کار غیر عادی نمی کردیم، به امر ازدواج با یک نوع بی اعتنائی و حتی تحقیر برخورد می کردیم.... این روحیات به خصوص در حال و هوای شیفتگی نسبت به آرمانهای سیاسی مان تشدید شده بود. به هر حال در مقابل سئوال عباس غافل گیر شدم. اگر بدون حضور او میان ما چنین مسائلی مطرح می شد مشکلی نبود. اما عباس به سمبل ما تبدیل شده بود. رفتار و کردار، عقاید و نظریات او برای ما ملاک و معیار بود. او با این که سالهای آخر دانشگاه را می گذرانید، تمام هوش و انرژی خویش را صرف آرمانها و افکار سیاسی و عقیدتی و تشکیلاتی کرده بود. از این لحاظ به تمایلات و دلبستگی ها و نفع شخصی خود میدان نمی داد که هیچ، بلکه بوضوح به ستیز با هر چه که اندک مانعی در راه آرمان هایش ایجاد می کرد بر می خاست.

در پاسخ سئوال عباس با مکث کوتاهی که ناشی از غافل گیرشدنم بود، با عبارتی دو پهلو گفتم نظر من به این دخترها چیزی خاصی نیست همانطوری که انسان از نگاه کردن به گل های زیبا لذت می برد، من هم به آن ها نگاه می کنم. او بدون معطلی رویش را به طرف دخترانی که در حال رفتن بودند کرد و گفت " من از اینها متنفرم!! و هیچ گاه دوست ندارم به اینها نگاه کنم. من از هر چه که مانع راه هدف ها و عقایدمان باشد متنفرم!"
تأکید از من است.
بر گرفته از کتاب " سفر با بالهای آرزو نوشته نقی حمیدیان "

حال طبق قانون احتمالات اگر چنین افرادی در جریان " انقلاب شکوهمند اسلامی " قدرت را در دست می گرفتند، همین اعمال را در شکلی دیگری انجام نمی دادند که امروز آخوندهای جنایت کار انجام می دهند؟ نگوئید نه! زیرا کسی که از هر چه زیبائی متنفر است و نسبت به دختران زیبا رو که جلوه های لطافت و شیرینی ِ زندگی را عسل وار در کام پسران می ریختند و آنان را به عشق و شور و شیدایی و رسوایی دعوت می کردند، تنفر داشته باشد، دیگر چه انتظاری است که نفرت نکارد و ظلم درو نکند و بر هر کسی که به زندگی عشق می ورزد، زندگی اش را خاموش نکند؟ کسی که برای جانش ارزش قائل نشود، چه انتظار می رود که برای جان دیگری ارزش قائل شود؟ فراموش نکنیم که تیم لنین با چنین تفکراتی به قدرت رسید و در همان آغاز خاندان رومانف را سر برید و سپس ادامه دهنده اش آن جنایت تاریخ بشری را مرتکب شد و به هیتلر گفت " زکی ".
مائو و فیدل و پل پت و... هم با چنین ایده هایی قدرت را در دست گرفتند و زندگی را کشتند و می کشند.
علی میهندوست از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق در دادگاه نظامی نظام گذشته در جواب دادستان که گفته بود از خودت دفاع کن که چرا سلاح بدست گرفتی و دولتمردان را ترود می کنی. گقته بود " دفاعی ندارم ولی اگر در اینجا سلاح داشتم، سینه ی دادستان را سوراخ سوراخ می کردم " عین همین گقته را بعدن، مجاهدین و چریکهای فدایی دیگر، از جمله قاسم ارض پیما چند بار تکرار کرده بودند. بنا براین چنین آدم هایی اگر به قدرت می رسیدند، سینه مردم و همه آنانی که با نظراتشان مخالف بودند، سوراخ سوراخ نمی کردند؟ وقتی که عناصر نوجوان مجاهدین با شستشوی مغری و گرفتار شدن در زندان ِ تنگ ِ ذهنی و ایدئولوژی، کمر بند انفجاری به خود می بندد و امروز یک یا چند جانی را با خود پودر می کند. چه انتظاری است که فردا همین عمل را با نیروی مخالف خود نکند. فراموش نکنیم که تروریستهای امروزی در اطراف ایران با پودر کردن جانشان، جان هزاران انسان بی گناه را به خاکستر تبدیل می کنند و مطمئن باشیم که اگر قدرت را بدست بگیرند، رحم به صغیر و کبیر نمی کنند. زیرا صدام حسین را دیدیم و حکومت اسلامی هم پیش چشم ما است.

اکنون به این نقل ِ قول توجه کنید تا روشن شود که انسان کینه ورز چقدر کور است و چگونه می تواند وقتی که قدرت را کسب در چنگ گرفت مثل آب خوردن آدم بکشد و آن را مظهر پاکیزگی انقلاب قلمداد کند. بویژه اینکه بفهمیم که چنین فردی هنوز خود در قدرت نیست ولی چون کینه و نفرت در دلش می جوشد حاضر می شود از طریق بیعت کردن با ارتجاع ِ زمان آنان را نسبت به کشتار صاحب منصبان و دولتمردان و امیران ِ نظام گذشته تشویق کند تا بتواند با دیدن خون آنان، قدری تسکین پیدا کند.

حال ببینیم این فرد کینه جو در فردای پیروزی « انقلاب شکوهمند اسلامی » در مورد کشتاربی رحمانه ی امیران ارتش و بزرگان رژیم پادشاهی از جمله خانم دکتر فرّخ روی پارسا چه می گوید:
« محیط انقلاب باید با سرعت و شدت پاکیزه شود، یعنی همه دشمنان انقلاب، همه میکروب ها و سمومات موّلد عناد و ظلم باید بلافاصله و بدون کمترین درنگ، نابود شوند. انقلاب، عدالت خاص خود را دارد و عدالت انقلابی یعنی، شدت عمل هر چه بیشتر...».


آقای حاج سید جوادی! ملاحظه می کنید با این خوش رقصی برای خمینی ها و خلخالی ها نتوانستید از " گندم ری " بخورید و عاقبتِ کینه توزی و کینه خویی، دامن خود شما را گرفته و شدّت عمل عدالت انقلابی، امروز شما را پاریس گیر کرده است. در حالی که به گواهی تاریخ شما در رژیم گذشته، صدر نشسته بودید و قدر درو میکردید. آیا پاکیزه شدن محیط انقلاب با این همه کشتار و ویرانی جهت تسّلای دل داغدیده تان در سوگ کربلای 28 امرداد بوسیله احمد مختار زمان، خمینی و دنباله هایش کافی نیست و یا باز هم می خواهید به خون خواهی کربلای 28 امرداد دنبال خون خواری دیگر، بگردید تا انتقام دیگری از کربلای 28 امرداد را بگیرد؟
نتیجه

امروز باید هر فرد و یا نیرویی خود را در برابر آینه حقیقت بگذارد و افکار و اعمال خود را نسبت به گذشته و حال مورد ارزیابی قرار دهد و با رجوع به تاریخ و بررسی عقایدشان که نمود عملی شان در گوشه و کنار جوامع ِ جهانی حکومت می کردند و هم اکنون نیز می کنند، به این نتیجه برسند که زندگی را دوست بدارند و به زیبایی عشق بورزند. کینه و نفرت را از دل خارج کنند و جای آن عشق و مهر بنشانند. دست همدیگر را بگیرند و برای ساختن یک ایرانی آزاد و آباد و دموکراتیک از هیچ کوششی فروگزار نکنند. فراموش نکنیم که همه ی ما قربانی این رژیم ستمگر هستیم که بر جان و مال و ناموس و مُلک و ملت ما سوار است. بنا براین جا دارد که ما قربانیان با هر عقیده و مرامی، کینه و عداوت را بین خود به دور بریزیم و با مهر و آشتی در کنار هم با یک نا فرمانی مدنی بدور از خشونت موجب شویم که مردم این پیام عشق و دوستی را در میان خودشان نهادینه کنند تا با اعتراضات مسالمت آمیز و اعتصابات سراسری و تظاهرات ملیونی حکومت اسلامی را در همه عرصه های اجتماعی فلج کنند و سبب شوند حکومت اسلامی سقوط کند.
نویسنده: احمد پناهنده

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

شهریاری ِ جشن شهریورگان شادمان باد



گل ریحان نُماد ِ جشن شهریورگان

در آغاز این جُستار ِ شادمانی گستر ترانه های گیلکی " جمعه بازار و گل پامچال " را با صدای دلنشین دوست و همولایتی گرامی ام بانوی ارجمند خانم شیلا نهرور در گوش ِ جان نوش می کنیم و سپس آهسته آهسته این جُستار بر آمده از شادمانی ِ نیاکانمان را در واژه واژه اش به جشن می نشینیم.

هنوز شادی و شادابی ِ جشن ِ بی مرگی ِ امردادگان را در پهنای ِ دیده و دل، شادمانیم که نم نمک شهریور ماه از راه می رسد و جشنی دیگر را با خود به سرای ِ جانان، سرزمین ِ جشن سالاران ارمغان می آورد.

ماهی سزاوار ِ شادمانی که پاره های جگر زمین، پس از پختگی و رسایی در امردادگان، رونق ِ فراوانی ِ محصول را در همه سویش به برداشت می رساند.

برنج زاران و گندم زاران، خوشه های ِ پُر دانه و بَرَشان را چون فرشی طلا گون در ازدحام ِ شادمانی ِ برزگران، هوای ِ مطبوع ِ شهریور ماه را به نسیمی دل
 
افروز، معطر می کنند.
طبیعت ِ سبز ِ پر نشاط، پس از تلاش ِ سرشار از باروری، آنچه را که در دامن خود پرورده است، به زمین می گذارد تا برای رفع خستگی، به آهستگی، در پائیز ِ در راه، به استراحتگاه ِ زمان برود و خوابی به چشمان بیاورد.

خورشید، از بالا بلند نردبان زمان، آهسته آهسته فرود می آید و داغی هوای امردادگان را به خنکی مطبوع شهریورگان، فرو می کشد.

نور و روشنایی، پس از فرمانروایی در تیرگان و امردادگان، قله ی خورشید را در شهریورگان، 
آهسته آهسته فاصله می گیرند تا به تعادل ِ روز و شب، به مهرگان برسند.
برگهای ِ درختان و بوته ها هر آنچه که در گرمای ِ امردادگان اندوخته و پرورده کرده بودند، به بَرَشان بخشیدند تا به ثمر برسند و خود رنگ ِ رخساره را رنگا رنگین، به انتظار نشستند تا در پائیز ِ در راه، فرو ریزند.

ارتش ِ کبوتران و گنجشکان، شادمانند، از فراوانی دانه و قوت، در کشتزاران و شادابند، از شادی ِ جشن شهریورگان، نشسته بر خوشه های برنج، در برنجزاران و سیرابند از زندگی ِ  با صفا در گندم زاران.
 
کودکان ِ مدرسه رو، شادمان از خنده ی زندگی ِ پر تلاش، بر لب پدران ومادران، که محصول را به پایانه ی برداشت رسانده اند، خود را برای پوشاک ِ نو آماده می کنند که پدران، از پس ِ برداشت ِ حاصل، آن را ارمغان می آورند.
آه . . .

چه می گویم و چه حالی مرا به آن سرای ِ دل و جان در پرواز است؟

آن روزهای ِ جوان سالارم که دل در کشتزار و جان در باغ و گلزار داشتم و بلوغ شدن برنج را در برنج زاران، از جوی ِ باردار در خزانه، تا دانه های سوار بر خوشه ها ی ِ برنج، همواره تماشاگر بودم و با دست های ِ خود، برگ ِ نرم ِ لطیف ِ توت را با ساطور خرد می کردم و در دهان ِ کِرمک های ابریشم می گذاشتم تا به کِرم شدن بالغ گردند و آنگاه با بلعیدن ِ برگ ِ توت، بزرگ و درازتر شوند تا به خواب بروند و پیله ای به دور خود بتنند، سی سال گذشته است.
 

اما هنوز شادمانی ِ برزگران را با خانواده، پس از تلاش ِ برداشت ِ محصول، در آینه ی ِ نگاهم حس می کنم و جمع کردن پیله ها از جای جای ِ لای ِ شاخه های ِ خشکیده را در بند بند انگشتانم در خاطر دارم که خیال ِ پرواز، در شهریورگان به سرم زده است تا با مهربان یاران ِ ایام ِ عشق سالار ِ جوانیم باشم و شریک گردم در شادمانی آنان، به درازای سی سال.


جشن ِ شهریورگان

در جشن ِ بی مرگی امردادگان نوشته بودم:

" بی گمان فرهنگ ِ گوهر آفرین و سنن ِ سالار ِ ملی ِ ملت ِ ایران، سرشار است از جشن و سرور و شادمانی و شاد خواری و شادخوانی و شاد گویی و شاد رقصی و فرهنگ عزا و ماتم و مصیبت و گریه و سینه زنی و قمه زنی را در آن، جایگاهی نبوده و نیست. زیرا ایرانیان در هرماه، یک روز را به مناسبت هم نام شدن با ماه، جشن می گرفتند و شادی و شادمانی می کردند.

نام این جشن ها، در تاریخ ایرانیان فروردین گان، اردیبهشت گان، خردادگان، تیرگان، امردادگان، شهریورگان، مهرگان، آبانگان، آذرگان، دیگان، بهمن گان و اسفندگان ثبت شده است."

اکنون بر آن می افزایم که:

گذشته از این، در عهد نیاکانمان در ایران ِ باستان، هر روزی از  ماه نامی داشت.

به عنوان مثال روز اول ِ هر ماه بنام اهورا مزدا بود، روز دوم بنام بهمن یا سرشت و خرد ِ پاک نام داشت، روز سوم بنام اردیبهشت یعنی سمبل پاکی و راستی و زلالی ِ خرد و جان و دل بود، روز چهارم بنام شهریور، نماد فرمانروایی، شهریاری، پادشاهی و دادگری بود علیه بیداد و ... درفرهنگ ِ نیاکانمان ثبت شد.

بنا براین روز چهارم هرماه شهریور نام دارد و این روز چون با نام ِ ماه ِ شهریور، همنام می گردد، نیاکانمان این روز را جشن می گرفتند. اما همانگونه که در نوشته ی جشن امردادگان آمد، به دلیل تغییرات ِ سالشمار ِ باستان با اکنون، این جشن بایستی منطبق با زمان برگزاری در باستان، پنج روز جلوتر یعنی در 30 امرداد ماه برگزار شود.

دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره ی باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل جشن شهریورگان، نسبت به سال شمار دیروز، پنج روز جلوتر، یعنی سی ام امرداد ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز چهارم شهریور ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.

ابوريحان مي نويسد: " شهريور ماه روز چهارم آن شهريور روز است و آن به مناسبت توافق دو اسم جشن مي باشد و آنرا شهريورگان گويند . معني شهريور دوستي و آرزو است شهريور فرشته ايست که به جواهر هفتگانه از قبيل طلا و نقره و ديگر فلزات که برقراري صنعت و دوام دنيا و مردم بآنها بستگي دارد موکل است."

زرتشت در یسنا 28 در نیایش اهورا مزدا می سراید:
" ... پس به نیایش برخیزید، به سرودهای من گوش فرا دهید و به یاری من بشتابید تا آرمش و آسایش را به جهان باز برگردانیم و نیروی خلل ناپذیر ِ شهریاری ِ اهورایی ( خشترا ) را در جهان استوار کنیم ..." (1) آری:" سومین فروزه ی اصلی ِ اهورا مزدا " خشتر " یا شهریور است که به معنای توان و شهریاری ِ اهورایی است.

نیروی بدنی و مادی با نیروی اهورایی و مینوی تفاوت دارد. نیروی اهورایی می تواند با توان بدنی همراه باشد ولی هر نیروی بدنی الزامأ با نیروی مینوی همراه نیست." (2)
 

در یسنا 51 در بند 1 و 2 آمده است:
" گران بهاترین بخشش اهورایی به خردمندان ِ نیکوکار و راستکار، شهریاری ِ اهورایی است. شهریاری ِ اهورایی، نیروی مینوی است که در اندیشه، گفتار و کردار ِ آدمی، به شکل ِ منش نیک، خوبی و مهر و فروتنی جلوه گر می شود و آدمی را به خدمت به دیگران، سازندگی و تازه کردن ِ جهان وا می دارد. به این شهریاری و نیرو، تنها با کردار نیک و راستی می توان دسترسی یافت. این نیرو و شهریاری (خشترا )، داده ی خدایی است و به آن کس که به رسایی برسد، ارزانی می شود." (3) آری:

همانگونه که در نوشته امردادگان آمده است، پاره های جگر ِ طبیعت ِ سبز ِ شاداب پس از عبور از آبریزگان ( تیرگان )، در امردادگان، به پختگی و رسایی در همه سویش می رسد و نیروی " خشتر " را در شهریورگان کسب می کند و آن را در طبق اخلاص به ما زمینیان ارزانی می دارد.

حال ما آدمیان بکوشیم که آن پختگی ِ سزاوار ِ امردادگان را با پندار و گفتار و کردار نیک، در خود به رسایی برسانیم تا از پس ِ این پختگی و رسایی ِ سزاوار، نیروی " خشتر " را در خود جشن بگیریم.
 
شهریاری ِ جشن ِ شهریورگان بر همه ی شما شادمان باد!

1و (2) و (3) بر گرفته از کتاب ِ دیدی نو از دینی کهن اثر ِ دکتر فرهنگ مهر، چاپ ِ دوم، صفحه ی207 و 241
 نویسنده: احمد پناهنده
a_panahan@yahoo

آیا 28 امرداد اجتناب ناپذیر بود؟

مصدق السلطنه با افتخار دست زن شاه را می بوسد!


باز خوانی یک نگاه





با مطالعه ی همه جانبه و بدور از نگاه ِ تنگ ِ حقیر ِ فردی و گروهی و موضع ِ حق به جانب گرفتن و جانب ِ مقابل را تخریب کردن، می شود نتیجه گرفت که 28 امرداد هم اجتناب پذیر بود و هم اجتناب نا پذیر.


اجتناب پذیر بود به این شرط که نیروهای درگیر در این رویداد، با انعطاف و تعامل نسبت به یکدیگر به یک تعادل مواضع می رسیدند و از زیاده خواهی و یکدنده گی و در نظر نگرفتن بُعد دیگر قضیه پرهیز می کردند.


چون بحثِ مورد ِ نظر حول احتمالات دور می زند، لازم می بینیم از علم احتمالات کمک بگیریم تا این موضوع تاریخی که سبب ساز ِ دشمنی و کینه در بین ایرانیان گردیده است، قابل فهم گردد.


در علم ریاضیات فصلی است بنام احتمالات یا حساب احتمالات که قوانین کوانتم بر همین علم احتمالات استوار است. والا در عالم منطق و خاصّیت ماده نمی شود ذرّه را در حرکت خطی، دورانی و موجی ثابت فرض کرد بلکه نقش احتمال را در این تئوری در نظر می گیرند و با معادله شرویدینگرموقعیت ذرّه را در حرکات نوری- کوانتمی حساب می کنند.


حال با وام گرفتن از این علم می شود قضاوت کرد که احتمال به وقوع نپیوستن رویداد 28 امرداد وجود داشت. به شرطی که آقای دکتر محمد مصدق با رهبری مدبّرانه و با در نظر گرفتن منافع جناح مقابل و رعایت موازنه قدرت جهانی از منافع ِ ملی ِ " ممکن " و نه غیر ممکن دفاع می کرد و تحت تأثیر ِ عناصر ِ بی سواد و متعصّب، حول مسئله نفت و تآثیر آن در معادله ی جهانی که در پیرامون ایشان فراوان بودند، قرار نمی گرفت. زیرا در مراجعه به تاریخ و مطالعه ی شکل گیری این رویداد می توان در این باره منصفانه قضاوت کرد که آقای دکتر محمد مصدق در مرحله ی بحرانی و نهایی ِ دعوای ِ نفت، بدلیل یکدنده گی، تنگ نظری و زیاده خواهی بهترین فرصت ِ ممکن ِ وقت را که دومین طرح و پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن بود، رد کرد. طرح و پیشنهادی که می توانست منافع ِ ملی ایران را به نحو شایسته و ممکنی نسبت به گذشته و در رابطه با منافع و موازنه ی قدرت جهانی تأمین کند و از دست دادن این فرصت تاریخی و نسبتاً طلایی از جانب مصدق، سبب گردید که هر گونه بلند پروازی و زیاده خواهی او را به یأس تبدیل کند و حمایت های بی دریغ دیروزی از او را به دشمنی با او تبدیل نماید. بطوری که تداوم این حرکت سبب شد که یاران صدیق ِ دیروزی اش از او فاصله بگیرند تا مبادا در غرقاب ِ ویرانی ِ ایران شریک شوند.


نمونه اش حسین مکی، دکتر بقایی، شمس قنات آبادی، حائری زاده و...تا حدودی ملکی بوده است. بطوریکه از لحظه ی آن آخرین تصمیم، سقوط ایشان تدریجاً شتاب گرفت و 28 امرداد روز نهایی و تعیین کننده آن بود.


حال با این توضیحات ببینیم که قانون، اصول و شرایط ملی شدن صنعت نفت چیست و طرح نهایی مشترک چرچیل- ترومن چه می گوید؟


اصول و شرایط ملی شدن صنعت نفت به قرار زیر است:


1- تصدیق و قبول اصل ملی شدن نفت و حاکم بودن آن بر کلیه شئون صنعت نفت ایران.


2- قرار گرفتن همه ی عملیات ِ صنعت نفت در دست دولت ِ ایران با پیش بینی تشکیل شرکت ملی نفت ایران و با این تفاهم که هیچ قسمت از عملیات مزبور به سازمانی واگذار نشود که به تمام معنی مجری تصمیمات دولت ایران نباشد.


3- مجاز بودن استفاده از کارشناسان خارجی به شرط اجرای ترتیباتی برای گماشتن تدریجی ایرانیان به جای آنها.


4- فروش نفت به مشتریان شرکت سابق به مقادیری که قبلاً مورد معامله بوده با این شرط که مشتریان نسبت به مقادیر زاید بر آن با تساوی شرایط، حق تقدم خواهند داشت.


5- تعلق کلیه درآمد نفت و فرآورده های نفتی به دولت ایران با این تفاهم که تحویل گیرنده نفت ایران هیچگونه انتفاعی جزء تحت عنوان معامله خرید نخواهد داشت.


6- رسیدگی به دعاوی و مطالبات ِ حقه شرکت سابق و دعاوی و مطالبات متقابل ایران با پیش بینی تودیع 25 درصد از عایدات خالص نفت به منظور پرداخت غرامت به شرکت سابق.


حال ببینیم که چه پیشنهاداتی از طرف مقابل به دکتر مصدق داده شد. در مجموع شش پیشنهاد و یک اصلاحیه بر آخرین پیشنهاد به دولت مصدق داده شد که عبارتند از:


1- پیشنهاد میسیون جکسون عضو هیئت مدیره شرکت نفت انگلیس و ایران


2- پیشنهاد میسیون هاریمن فرستاده مخصوص رئیس جمهور آمریکا






3- پیشنهاد میسیون استوکز وزیر کابینه انگلیس


4- پیشنهاد بانک جهانی


5- اولین پیشمهاد مشترک چرچیل - ترومن


6- دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن


7 – اصلاحیه دومین پیشنهاد مشترک چرچیل - ترومن - روزولت.


این پیشنهادات در آغاز با دادن امتیازات کم و گرفتن امتیازات زیاد شروع شد و در تداوم خود به جایی رسید که نقطه تعادل آن بود و عبور از آن در آن شرایط، دیگر ممکن نبود و می دانیم که علم سیاست، علم شناخت ِ فرصت ها است و هم چنین علم ِ شناخت ِ ممکنات. اگر سیاستمدارو یا دولتمردی، در شرایط تاریخی و تعیین کننده نتواند منافع ملی کشورش را در یک شرایط بسیار پیچیده ی تضادها که در آن چند کشور دخیل هستند، تشخیص بدهد و شهامت واقتدار در جهت کسب منافع ملی و استقلال کشورش را نداشته باشد، آن سیاستمدار و دولتمرد، مرگ تاریخی اش بسر آمده و بایستی از گردونه تاریخ، در حوزه ی سیاست و مصدر کار بودن، حذف شود و جایش را به سیاستمداری واگذار کند که از توانایی ِ برتری در صحنه ی سیاست برخوردار است.


دکتر مصدق علی رغم صداقت و پاکی و ایمان به سربلندی ایران نتوانست عمق تضادهای موجود را تشخیص دهد و عاقبت در اثر زیاده خواهی اش همه ی آنچه را که به دست آورده بود، یکجا از دست داد.


زیرا دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن با مقررات قانون ملی شدن صنعت نفت منطبق بود و بدون شک بهترین پیشنهادی بود که به دولت ایران تسلیم گردید. زیرا شروط 1 و 2 و 3 یعنی اصل ملی شدن و واگذاری اداره کامل عملیات نفتی به دولت ایران و استفاده از کارشناسان خارجی به شرط جایگزینی تدریجی آنان توسط ایرانیان را بدون هیچ قید و شرطی می پذیرفت. در باره شرط 4 یعنی صادرات و فروش نفت، پیشنهاد می نمود که بر اساس آن یک کنسرسیوم بین المللی متشکل از تعدادی شرکت های نفتی ِ جهان ِ آزاد که در آن شرکت سابق نیز عضویت داشته اند، با شرکت ملی نفت ایران قرارداد دراز مدت برای خرید مقادیر عمده ی نفت ایران منعقد نماید و بخصوص این حق را برای ایران قائل می شد که مقادیر تولید مازاد بر فروش به کنسرسیوم را مستقیماً در بازارهای جهان به فروش رساند.


در مورد شرط 5 یعنی موضوع درآمد و سهم منافع فروش اصولاً معلوم بود که تحت شرایط آن زمان استفاده ایران از تمام درآمد فروش بر مبنای بهای رسمی بازار، غیر ممکن بود زیرا ایران مجبور بود نفت خود را یا با وساطت شرکت های بزرگ بین المللی که صاحب کلیه وسائل پالایش و حمل و نقل و


توزیع بودند، به فروش رساند که در آن صورت طبق شرایط معمول در سایر کشورهای تولید کننده، تنضیف درآمد فروش با آنها لازم می آمد یا با زحمات زیاد مستقیماً به بازارهای جهان برساند که در آن صورت اعطای تخفیف های عمده به خریداران لازم می گردید. کما اینکه معاملات محدودی که شرکت ملی نفت با خریداران ژاپنی و ایتالیائی انجام داد همگی متضمن اعطاء تخفیف به میزان پنجاه درصد از بهای رسمی بازار بود که با روش اول تفاوتی نداشت.


در مورد ِ شرط 6 یعنی رسیدگی به دعاوی و مطالبات حقه ی طرفین پیشنهاد شده بود مسئله تعیین غرامت به دیوان داوری بین المللی لاهه واگذار گردد که بر مبنای ضوابط و شرایطی که دولت انگلیس در مورد ملی کردن صنایع ذغال سنگ آن کشور عمل نموده بود به دعاوی ایران و شرکت سابق نفت انگلیس و ایران رسیدگی و اتخاذ تصمیم نماید. ضمناً برای رفع مضیقه مالی ایران پرداخت کمک مالی اولیه از طرف دولت آمریکا به میزان صد میلیون دلار که به تدریج از طریق خرید نفت مستهلک گردد، در این پیشنهاد منظور شده بود.


در اصلاحیه دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن – روزولت که در فوریه 1953 توسط لویی هندرسن سفیر آمریکا در تهران به دکتر مصدق ارائه شد و آخرین پیشنهاد تسلیمی به دولت ایران بود، کلیه اصول و شرایط مندرج در پیشنهاد مشترک دوم بجا باقی مانده و اضافه شده بود که از نظر ایجاد تسهیلات بیشتر مالی برای دولت ایران در مورد تسویه حساب غرامت که از طرف دیوان داوری بین المللی لاهه تعیین خواهد شد، پرداخت غرامت در هر سال از بیست و پنج درصد درآمد خالص فروش نفت بیشتر نگردد و این کاملاً با اصل ششم ملی شدن صنعت نفت مطابقت داشت.


طبق نوشته آقای دکتر فؤاد روحانی در کتاب " زندگی سیاسی مصدق "، دکتر مصدق شخصاً با آخرین پیشنهاد چرچیل – ترومن موافق بود و اکثر مشاورانش نیز همین نظر را داشتند. امّا مهندس حسیبی و دکتر شایگان معتقد بودند که این طرح یک دام حقوقی است که اگر ایران در آن قدم گذارد، سقوطش حتمی است. آقای دکتر روحانی می نویسد:


" این مطلب متکی به اطلاع شخصی نگارنده است به این شرح که عصر روز 18 اسفند دکتر مصدق سهام السلطان بیات، رئیس شرکت ملی را احضار کرد و با خوشوقتی اظهار داشت که کار نفت بخوبی انجام یافته است و از او خواست که صبح روز بعد او و اینجانب ( بعنوان مشاور حقوقی ) نزد ایشان برویم تا دستوری در این زمینه به شرکت ملی داده شود. صبح روز 19 اسفند به منزل ایشان رفتیم. هنگام ورود ما به اتاق ایشان یکی از مشاوران مزبور از نزد ایشان بیرون آمد. دکتر مصدق به محض ورود ما از جا بلند شد و با حالت آشفته گفت: دیدید که اینها باز نقشه ای برای محکوم کردن ما طرح کردند. دکتر مصدق نمی خواست بیش از این در این باب بحث شود. سهام السلطان و اینجانب به دفتر شرکت رفتیم و چون همه همکاران در شرکت، پیشنهاد مورد بحث را رضایت بحش می دانستند همان روز هیئتی مرکب از مهندس پرخیده، مهندس اتحادیه، حسن رضوی و نگارنده از طرف شرکت نزد مهندس رضوی رفته و نظر مزبور را به تفضیل بیان کردیم. مهندس رضوی نیز با نظر شرکت موافقت


کرد و گفت به فوریت در آن باب با نخست وزیر مذاکره خواهد کرد. ولی هیچگونه خبری از اقدام مشارالیه به شرکت نرسیده. امّا روز 20 اسفند دکتر شایگان در یک مصاحبه اظهار کرد که اگر آنتونی ایدن گفته است دولت های انگلیس و آمریکا در پیشنهادهای اخیر پافشاری خواهند کرد ما در رد آنها پافشاری خواهیم نمود. "


با یک بررسی همه جانبه می توان نتیجه گرفت که آخرین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن که در فوریه سال 1953 به دکتر مصدق تسلیم گردید نه تنها کلیه اصول و اهداف ملی شدن صنعت نفت را تأمین می کرد، بلکه با توجه به اوضاع و احوال بین المللی نفت در آن زمان، بهترین پیشنهاد و شرایطی بود که به علت مداخله مؤثر و فشار دولت آمریکا حصول آن امکان پذیر بود. امّا با کمال تأسف باید گفت که دکتر مصدق با رد این پیشنهاد یک فرصت طلائی و بی نظیر را از دست داد. به عبارت دیگر اگر طبق علم احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر دکتر مصدق آخرین پیشنهاد مشترک ِ چرچیل و ترومن را پذیرفته بود و به عقد قراردادی جدید بر مبنای آن توافق نموده بود، نه تنها اداره کامل تمام عملیات صنعت نفت از همان سال بدست شرکت ملی نفت ایران سپرده شده بود بلکه مسیر تاریخ و سرنوشت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران بکلی تغییر می کرد. و باز طبق همان قانون احتمالات نه رویداد 28 امرداد اتفاق می افتاد و نه ملت ایران به بلای " انقلاب شکوهمند " سال 57 دچار می گردید. پس با این توضیحات رویداد 28 امرداد اجتناب پذیر بود.


حال برای روشن شدن این بحث به چند مثال تاریخی که در منطقه خاورمیانه اتفاق افتاده، اشاره می کنیم و نتیجه مقایسه را به عهده وجدان بیدار می گذاریم.


1- سقوط صدام حسین در عراق، علی رغم ثبات بی نظیرش در منطقه را می توان به دلیل عدم تشخیص درست تضادها که در آن چند کشور درگیر بودند،ارزیابی کرد. زیرا صدام حسین در مقابل فشار بین المللی مبنی بر عدم گسترش سلاح های شیمیایی و کوشش در جهت ساختن سلاح های اتمی، بر میزان قدرت خود و کشورهای حامی عرب و افکار عمومی افراطی عربها و عرق ناسیونالیسم عربیسم غرّه شد و تمامی بازرسان سازمان ملل را از عراق اخراج کرد و در مقابل کشورهای جهان آزاد ایستاد. و تصور می کرد با بوجود آوردن اختلاف در جبهه غرب در این بازی ِ سرنوشت ساز می تواند پیروز شود. امّا به قول هنری کسینجر وزیر اسبق ایالت متحده آمریکا، زمامداری که این تدبیر را نداشته باشد که تصمیم جدی طرف مقابل دعوای خود را تشخیص دهد و آن را در کمال حماقت بلوف سیاسی ارزیابی کند، نادان است و عاقبت دیدیم که چگونه صدام حسین را با آن دبدبه و کبکبه از سوراخ موش بیرون آوردند و به تاریخ سپردند. در حالی که طبق همان قانون احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر صدام حسین با جوامع بین المللی در جهت پیشبرد منافع ملی ِ " ممکن ِ" عراق همکاری می کرد امروز به احتمال زیاد صدام حسین با قدرت کمتری حکومت می کرد و یا اینکه در اثر آزاد شدن نیروهای اجتماعی و ترَک برداشتن دیوار دیکتاتوری، جایش را به فرد معتدل تری می داد که در هر حال به نفع منافع ملی عراق بود.


2- عدم تشخیص درست تضادها و منافع جهانی در خاور میانه و درک نکردن توازن بین المللی و بهره برداری از فرصت های ممکن در زمان خاص بوسیله یاسر عرفات در جریان صلح فلیسطین – اسرائیل سبب شد که عرفات طلایی ترین موقعیت برای رسیدن به آرمان فلسطینیان را از دست بدهد و نیز به سبب طینت زیاده طلبی، طرح صلح کلینتون – بارک را رد کند. طرحی که اگر پذیرفته می شد، فلسطینیان به حقوق حقه ی خودشان در عالی ترین شکل ِ ممکن می رسیدند. طرحی که تکرار آن شاید سالها طول بکشد تا دوباره فلسطینیان حسن نیت خودشان را ثابت کنند و دوباره به آن نزدیک شوند. امّا عرفات با زیاده خواهی های خود و همچنین درک نکردن ِ موقعیت ِ اسرائیل و جهان این فرصت ممتاز را از دست داد و از آن روز مرگ تاریخی اش به شمارش افتاد. بطوری که از آن تاریخ تا مرگ عرفات صدها فلسطینی و اسرائیلی به دلیل همین سهل انگاری و خبط تاریخی کشته شدند و خانه ها و شهر های چندی ویران گشتند.


و عاقبت، عرفات به دنبال ِ این شکست از غصه، دق مرگ شد.


ملاحظه می کنیم که تاریخ به ندرت فرصت ایجاد می کند، امّا فقط این سیاستمداران مجرّب و مدبّر هستند که از فرصت های بدست آمده استفاده می کنند و جهشی تاریخساز به سوی آینده ای شکوفا انجام می دهند. و طبیعی است که هر سیاستمداری اگر نتواند از فرصت های ِ مناسب نهایت بهره برداری را به نفع خود و کشورش بکند از جرگه عمل خارج می شود و بایستی جایش را سیاستمدار دیگری با سیاست نوین به عهده بگیرد.


3- همگی می دانیم که رژیم جمهوری اسلامی از فردای به قدرت رسیدن برای بقای ِ قدرت خود احتیاج به سرکوب در داخل و بحران آفرینی در خارج داشت. هرچند چنین سیاستی در کوتاه مدت موفقیت آمیز بود زیرا توانست از طریق دامن زدن به اختلافات درون نیروهای آزادیخواه، بین آنها شکاف بیاندازد و آنها را مقابل هم قرار دهد. بر این پایه بود که رژیم جمهوری اسلامی با دانه پاشیدن برای " توده ایها " و" اکثریتها "


آنها را به سمت خود کشانید و با همکاری آنها نیروهای مقابل را بطرز بی رحمانه ای سرکوب کرد و وقتی که آنها را از میدان بدر کرد نوبت به همان " توده ای " و " اکثریتی " رسید که آنانرا بدون مقامتی به درون " بهشت َ بَرَین زحمتکشان " پرتاب کرد. امّا رژیم برای پیشبرد این مقصود در داخل، احتیاج به بحران آفرینی در خارج داشت تا بتواند بر سرکوب داخلی سرپوش بگذارد. نمونه اش ادامه جنگ با عراق، صدور انقلاب به کشورهای اسلامی، صدور تروریسم در منطقه خاور میانه و سراسر جهان و در کنارش عملکردی بغایت وحشی گرایانه و ضد قوانین بین المللی، چون اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن همه ی کارکنان آنها بود که همگی از مصنویت سیاسی برخوردار بودند.


به موازات سرکوب در داخل ایران و بحران آفرینی در خارج، مخفیانه از آماده سازی و ساختن سلاح های اتمی غافل نبود و این عمل ِ جنایتکارانه را حدود دو دهه از انظار بین المللی مخفی نگه داشت. امروز ولی پس از پشت کردن مردم به رژیم و پائین افتادن طشت رسوایی و بی اعتبار شدن اصلاح طلبان ِ دروغین و بر ملا شدن همه نیرنگهای رژیم و اعتراض شکوهمند مردم سرفراز ایران به بهانه ی تقلب در انتخابات اخیر که نوک حمله شان را متوجه ی تمامیت حکومت اسلامی کرده اند، جمهوری اسلامی برای بقای


حاکمیت ننگینش چاره را در این اندیشیده است که برای بیمه کردن خود دست به تولید سلاح اتمی بزند. واین همان خط قرمز کشورهای جهان آزاد است که اجازه نمی دهند حاکمان جنایت کاری حکومت اسلامی به اینگونه سلاح ها دسترسی پیدا کنند و این بحرانی است مرگبار که حلقوم رژیم را در دست می فشارد. طبیعی است که عدم تشخیص تضادها که حکومت اسلامی را با کشورهای جهان آزاد و منطقه درگیر می کند، میتواند سرنوشت شومی را برای رژیم رقم بزند که منافع ملی کل ایران را با جان و مال مردم به خطر بیاندازد.


نمونه اش تصویب چهار قعطنامه ی شورای امنیت سازمان ملل مبنی بر تحریم تدریجی حکومت اسلامی، تحریم بنزین و تحریمات اقتصادی و پر رنگ تر شدن سایه ی جنگ بر فراز آسمان ایران است.


در حالی که اگر رژیم جمهوری اسلامی طبق همان قانون احتمالات با جوامع بین المللی همکاری کند و از تروریسم دست بردارد و قوانین حقوق بشر را رعایت کند و به خواسته های ملت ایران احترام بگذارد به احتمال زیاد با قدرت کمتری می تواند حکومت کند و یا پس از باز شدن فضای باز سیاسی و اجتماعی بوسیله مردم جارو شود که در هر حال به نفع کل منافع ایران و مردم است. امّا آیا این رژیم با این کارنامه ی جنایتکارانه اش می تواند از پس این تضادها در عالی ترین شکلش بر بیاید؟


به عقیده نگارنده این رژیم به سرنوشت صدام حسین دچار خواهد شد زیرا به خوبی می داند که مردم پس از ایجاد کوچکترین روزنه ای این جرثومه های پلیدی را به قعر تاریخ پرتاب می کنند. این را هم بگویم که هرگونه اتفاقی که برای ایران وایرانی بیفتد، مقصّر اصلی فقط رژیم جمهوری اسلامی است و سپس کسان و یا نیروهایی است که از این رژیم به هر شکلی حمایت می کنند.


مثال اتمی شدن ایران و به هم خوردن موازنه قدرت در جهان یکی از دلایلی است که می شود آن را با جریان ملی شدن نفت مقایسه کرد. این حرکت هم مانندی زیادی با حرکت ملی شدن نفت دارد. یعنی اگر آقای دکتر مصدق برای حل مسئله نفت با انگلیس درگیر بود، اجازه نداشت موازنه با قدرت های دیگر جهان را نادیده بگیرد بویژه آنکه در آن شرایط، جهان از دو قطب متخاصم تشکیل شده بود و ایران همسایه خرس شمالی یعنی قطب کمونیسم بود و هر گونه بی تدبیری و عدم دور اندیشی در مورد مسائل جاری مملکت و ارتباط آن با موازنه قدرت در جهان، می توانست ایران را در کام خرس شمالی فرو ببرد که اگر چنین می شد، امروز سرنوشت دیگری داشتیم. از طرف دیگر چنین سیاست نابخردانه نظم نوین جهانی و موازنه آن را به هم می ریخت. زیرا تمامی تلاش قدرت جهان آزاد این بود که پای کمونیسم و یا شوروی به آبهای گرم نرسد. به همین جهت برای از دست ندادن کشور ایران که تا آن زمان در جبهه غرب جای داشت، حاضر بودند حتی با فدا کردن موضعی و پذیرش ریسکی مقطعی و مورد سرزنش قرار گرفتن در افکار عمومی، نگذارند منافع عالیه جهانی به خطر بیفتد. به همین دلیل 28 امرداد اجتناب ناپذیر بود. زیرا دکتر مصدق حاضر نبود کوچکترین انعطافی از خود نشان دهد.


حال که به اینجا رسیدم مایل هستم یک نقل ِ قول ِ تاریخی را که در یک میهمانی از زبان یکی از دوستان دانشمند و ادیبم شنیدم و بی ارتباط با موضوع مورد بحث نیست، به اطلاع علاقه مندان به تاریخ ایران برسانم. او می گفت در ملاقاتی که به مناسبتی با آقای سید حسن تقی زاده داشته است، پس از صحبت های مقدماتی که در ارتباط با کارش بود از او سئوال کردم که آیا شما واقعاً جاسوس انگلیس هستید؟ در مقابل این سئوال، آقای تقی زاده خنده ای کرد و گفت، آخر چه دلیلی دارد که من جاسوس انگلیس باشم؟ و چنین برچسب هایی، انگی است که توده ایها برای خراب کردن امثال من می زنند. زیرا من و همفکران من براین عقیده هستیم که چون کشوری ضعیف هستیم، برای گرفتن


حقمان باید با گام های سنجیده حرکت کنیم و نگذاریم که آنها نسبت به ما بدبین شوند. و وقتی که در مواضعمان مسلط تر شدیم، می توانیم برای گام های بلندتری در جهت کسب حقوقمان خیز برداریم و معتقد بود که در جریان ملی شدن صنعت نفت همین توصیه را به دکتر مصدق کرده است که بایستی با گام های سنجیده جلو رفت و موازنه قدرت جهانی را در نظر گرفت.


بنا براین ملاحظه می کنیم که تشخیص و درک موازنه قدرت جهانی، اصلی است که عدم رعایت از آن باعث نابودی سیاستمدار و سیاست گذار می شود.


اشتباه بزرگ دیگر دکتر مصدق در آن روزهای بحرانی نپذیرفتن دست خط محمدرضاشاه مبنی بر خلعش از نخست وزیری بود که بوسیله فرستاده شان ارتشبد نصیری به دکتر مصدق ابلاغ شده بود. زیرا شاه به لحاظ قانونی این حق را داشت که برای جلوگیری از بحران، در غیاب مجلس نخست وزیری را عزل و یا معرفی کند. بنا براین دستگیر کردن فرستاده شاه در آن شرایط، بحران را شتاب بخشید و سبب شد هرج و مرجی در ایران صورت بگیرد که نمو نه اش پایین کشیدن مجسمه رضاشاه و شعارهای توهین آمیز علیه خانواده پهلوی و اعلام جمهوری دموکراتیک بوسیله حزب توده بوده است. بد نیست بدانیم که دکتر مصدق خبر درست این واقعه یعنی نپذیرفتن فرمان ِ عزل از طرف شاه را حتی به هیأت دولت خودش نداد.


در جواب آزموده، دادستان ارتش در دادگاه نظامی، که می پرسد شما پس از دیدن فرمان ِ عزل ِ خودتان چه عکس العملی داشتید، دکتر مصدق جواب می دهد. " ... در اصالت فرمان مشکوک شدم. زیرا اعلیحضرت شاهنشاهی خوب می دانستند که اگر می فرمودند مایل به ادامه خدمت من نیستند، دقیقه ای در خدمت باقی نمی ماندم...تردید در اصالت فرمان سبب شد که اینجانب از پیشگاه ملوکانه توضیحاتی بخواهم. پس از تحقیق معلوم شد اول وقت روز یکشنبه یعنی 25 امرداد از کلاردشت به رامسر و از آنجا به بغداد رهسپار شده اند ( جلیل بزرگمهر، ص 4 ، بخش دوم ).


با این تو ضیحات باز هم طبق علم احتمالات اگر دکتر مصدق بر فرمان شاه صحه می گذاشت و نخست وزیری را واگذار می کرد، مطمئناً رویداد 28 امرداد بوجود نمی آمد و صد البته انقلاب ننگین جمهوری اسلامی بوقوع نمی پیوست و ملت ایران اینچنین گسسته نبودند و دلها، چرکین در درون سینه شان نمی تپید.






نتیجه:


اینکه امروز بگوئیم آیا 28 امرداد سال 1332 کودتا است یا قیام، شاه خوب بود و مصدق بد و یا مصدق حق داشت و شاه لاحق بود، چه دردی و یا مشکلی از شرایط اکنون ِ ما حل می کند؟


28 امرداد ماه هر چه بود به تاریخ پیوست و به عنوان یک روز و یا رویداد تاریخی می شود از آن یاد کرد و آموخت.


و تجربه و درسی که از آن می آموزیم، سعی کنیم با همکاری و تحمّل یکدیگر، دیگر چنین شرایطی را بوجود نیاوریم. نه اینکه در گذشته در جا بزنیم.


تا پایان تاریخ، ما نمی توانیم از هم گسیخته، پشت مصدق سینه بزنیم، بر سر بکوبیم که وای چرا مردم به مصدق پشت کردند.


آری بر این باورم که مردم به مصدق پشت کردند و الاّ چگونه می شود به حرفهای انقلابیون و میلیون باور داشت که کرمیت روزولت و اینتلجنت سرویس به کمک چاقوکشان و رجاله های چاله میدانی، مصدق را سرنگون کردند؟ همه ی ما می دانیم که فاصله 25 امرداد تا 28 امرداد سه روز بیشتر نیست و طبق هیاهوی حزب توده در روز 25 امرداد، سرهنگ نصیری که حامل پیام و دستخط محمد رضاشاه مبنی بر برکناری دکتر محمّد مصدق از سمت نخست وزیری بود، بوسیله گارد نخست وزیری دستگیر و بازداشت شد و افتخار توده ایها در این هیاهو این است که از قبل ، آمدن سرهنگ نصیری را به اطلاع نخست وزیری رسانده است و بعد اسمش را با کمال وقاحت کودتا نام می گذارد. در حالی که طبق قانون اساسی، شاه قانوناً این اختیار را داشت که نخست وزیر را در غیاب ِ مجلس عزل کند. بنا براین کودتا نامیدن آن حرکت یک حربه ی تبلیغاتی بود که از شیپور حزب توده و با حمایت اربابش در کرملین دمیده شد و دکتر مصدق دراین هیاهو دچار یک خبط تاریخی شد که در کنار خبط های دیگرش سبب شد مردم از او فاصله بگیرند. و الاّ توده ایهای که در روز 27 امرداد مجسمه شاه را پائین می کشیدند، کجا بودند؟ و یا آن مردمی که خیابانها را به حمایت از دکتر مصدق سیاه می کردند، کجا بودند؟ شهربانی، ارتش و گارد ویژه نخست وزیری که روز 25 امرداد سرهنگ نصیری را کد بسته بازداشت کرده بودند، کجا بودند؟ فراموش نکنیم که مصدق وزرارت جنگ ( وزارت دفاع ) را در اختیارخود داشت. تازه مگر آمریکا و انگلیس در ایران لشکر پیاده کرده بودند و یا ناوگان دریائی و نیروی زمینی خودشان را در خلیج فارس و یا پشت مرزهای ایران مستقر کرده بودند؟ و آیا اصلاً می شود یک حکومت ملّی را با چند چاقوکش و رجاله سرنگون کرد؟ خیر، این مردم بودند که پشت مصدق را خالی کردند، برای اینکه تا آن زمان چند خطای استراتژیک انجام داده بود.


ا- نپذیرفتن طرح چرچیل – ترومن- روزولت در رابطه با مسئله نفت


2- اعلام رفراندم برای منحل کردن مجلس ِ شورای ملی که در قانون پیش بینی نشده بود.


3- انحلال مجلس که به لحاظ قانون اساسی از اختیار او خارج بود


4- عدم پذیرش برکناری خود بوسیله فرمان محمّد رضاشاه که طبق قانون اساسی این حق برای پادشاه محفوظ بود.


همه این پارامترها در کنار اوضاع نابسامان اقتصادی که کشور را در مرز ورشکستگی پیش برده بود و اوضاع آشفته اجتماعی که توده ایها امنیّت آن را به هم زده بودند، سبب شد که در 28 امرداد مردم به خیابان نیایند. متعجّبم از اینکه امروز توده ایها و انقلابیون سوپر چپ در کربلای 28 امرداد سینه می زنند و سیاه می پوشند، در حالی که به گواهی تاریخ، هم حزب توده وهم نیروهای چپ ِ آن زمان و پس از آن، مصدق را فردی مرتجع و پادوی امپریالیسم ارزیابی می کردند و مخالف ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ایران بودند. بلکه درمقابل ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ایران به رهبری دکتر مصدق،


شعار می دادند که فقط نفت جنوب را ملّی کنید. یعنی در پس ِ این شعار، آنها می خواستند نفت شمال، در اختیار اربابشان استالین جنایتکار قرار بگیرد و وقیحانه کشور ایران را به سه حریم تقسیم کرده بودند که یکی حریم شوروی بود که شامل خطه شمالی کشور یعنی از خراسان تا کردستان را در بر می گرفت، دیگری حریم انگلیس نام داشت که شامل صفحات جنوبی کشور یعنی از سیستان و بلوچستان گرفته تا خوزستان را شامل می شد و سوّمی حریم ایران نام داشت که فقط شامل استان مرکزی کشور و کویر لوت می شد.


حال این افراد و نیروها برای 28 امرداد اشک تمساح میریزند.


امروز هر ایرانی وطن دوست که به نحوی از انحا در دوران 28 امرداد سال 1332 و پس از آن در آن دخیل بود و یا روشنفکران و سیاسیون، بایستی منصفانه خود را، تاریخ را به قضاوت بنشینند و ببینند که خودشان چه کردند؟ آیا تمامی اعمال آنها طی این سالیان همیشه درست بوده است و فقط عملکرد سیستم حاکم غلط؟


آیا زمان آن نرسیده است که سیاسیون و روشنفکران دیروزی از خود سؤال کنند که چرا سبب شدند چنین رژیم آدمخواری را جایگزین سیستم پادشاهی با اشکال بسیار ولی منطبق با دنیای امروزی کنند؟ متأسفانه وقتی به خاطرات و گفته های آنها می نگرم، می بینم هیچ کس از آنها از خود انتقاد نکردند و نمی کنند.


شرایط امروز وظیفه سنگینی را بر دوش هر ایرانی خواهان ایرانی آباد، آزاد و دموکراتیک گذاشته است که برای نجات آن از چنگال هیولای زمان، عفریت آخوندیسم ( چه معمم و چه مکلا ) به پا خیزند. و این وظیفه بیش از همه بردوش نیروهای سیاسی سنگینی می کند که برای بیرون رفتن از معضل اجتماعی کنونی، اختلافات فردی و گروهی ِ حقیر را کنار بگذارند و برای هدفی بزرگتر که همانا آزادی ایران از دست ایلغار مذهبیون حاکم است، دست در دست یکدیگر بدهند و با اتحاد یکپارچه فصل نوینی را در تاریخ ایران زمین بگشایند و طرحی نو در آسمان غم زده ایران در افکنند.


درس بزرگ 28 امرداد و رویداد ملی شدن صنعت نفت این است که تضادهای موجود را تشخیص دهیم و رابطه آن را با موازنه قدرت جهانی درک کنیم. هر گونه غفلت و یکدنده گی ِ کینه توزانه نسبت به گذشته و تعمیم آن به زمان حال، فاجعه ای نصیب کشورمان می کند که جزء افسوس و حسرت ِ قدر نشناختن موقعیت برایمان باقی نمی ماند.


امروز جهان پس از فروپاشی بلوک شرق، نظم نوینی را طلب می کند که لیبرالیسم – دموکراسی حرف اول را می زند و اقتصاد جهانی به سمت ایجاد فرصت مساوی برای همگان پیش می رود که در آن هر که خلاق تر و لایق تر باشد، جذب کار می شود. بنابراین جا دارد که ما ایرانیان در این حرکت شکوهمند و در عین حال شور انگیز جهانی همراه باشیم و منافع عالیه ملی مان را با چنین نگاهی پاسداری کنیم. پر واضح است که رسیدن به این هدف بزرگ ما را ناگزیر می کند که سد پیشرفت کشورمان را که بیش از همه جمهوری اسلامی است، از جلوی پا برداریم. و این مهم میسّر نمی شود، مگربا اتحاد تمامی نیروهای آزادیخواه که دل در گرو نجات ایران دارند.


نویسنده: احمد پناهنده


www.golchai.wordpress.com


a_panahan@yahoo.de




* علاقه مندان برای اطلاع بیشتر در این باره می توانند به کتاب " خواب آشفته نفت " اثر دکتر محمد علی موحد و نشریه تلاش شماره 14 ویژه نامه 28 امرداد رجوع کنند.









۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

عوام فریبی ِ بی بدیل از هر دو جناح





این روزها برای منحرف کردن ِ افکار عمومی ِ ایرانیان و سپس جهانیان هر یک از جناح های حکومت اسلامی برای یار گیری از مردم ایران دست به عوام فریبی ِ غریب و سخیفی زده اند تا مخالفت مردم ِ سراسر ِ ایران را با تمامیت حکومت اسلامی، از سر خود بر گیرند و آنها را در دعوایی در گیر کنند که سودش اگر هوشیار نباشیم، فقط در جهت ابقای همین حکومت فایده می افتد.


داستان چیست؟


از خرداد سال 88 به این سو یک جناح به بهانه ی تقلب در " انتخابات " بیرقی را در دست گرفته است که در پایان راهش می خواهد همین حکومت اسلامی را با رنگ و لعاب نچسب ِ حقوی ِ بشری و لیبرالیسم بر گرده ی مردم سوار کند و جنایات و کشتارهای دهه ی اول انقلاب اسلامی را با اسلام رحمانی کتمان کند.
پر واضح است که این جناح هیچ صداقتی در گفتار و رفتارش ندارد و گرنه تا امروز که طشت رسوایی حکومت اسلامی از بام اسلام فرو افتاده و هر کس و ناکسی در این بازار مکاره ی اسلامی چون گرگان وحشی یکدیگر را می درند و ایران را در تمامیتش نابود می کنند، بایستی برای احترام گذاشتن به ملت ایران، حداقل پرونده ی اعمال دهه ی اول انقلاب اسلامی ِ خودشان را می گشودند و ورق ورق جنایات ثبت شده در تاریخ دلها و وجدانهای ایرانیان را گزارش می کردند و در مقابل ملت بزرگ ایران زانو و پیشاتی ِ ادب به زمین می سائیدند و از گذشته و عملکرد ناشاد خودشان عذرخواهی می کردند.
و دریغا که تا امروز نه اینکه این حداقل حرکت ِ انسانی را انجانم ندادند که هیچ حتا به تزویر امروز بیرق " اسلام رحمانی " را در دست گرفتد تا بگویند همه این جنایات و درنده خویی های اسلام از آغاز موجودیتش تا کنون و بویژه اسلام حاکم در ایران در این سی و اندی سال، رحمانی نبوده است.
و اگر می بوده است باید چون دهه ی اول سال 60 خورشیدی و سپس سال 67 در زمان زمامداری خودشان هزاران هزار انسان ایرانی را گردن می زدند تا کسی جرئت نمی کرد به خودش اجازه دهد به خیابانها بیاید و همه ی ارزشهای اسلامی را بر سرشان خراب کند و از حکومت اسلامی و سپس اسلام عبور کند.
در اینجا به این کسان که از ناکسان تاریخ ایرانند، باید گفت اگر مجاهدین خلق توانستند درآن دوران شکوفایی ایران در زمان پادشاهی پهلوی دوم که همین اسلام را به مسجدها و سر قبور رجعت داده بود، با عوامفریبی ،" اسلام مترقی و چپ تر از مارکسیسم و اسلام رحمانی " جا بزنند، شما هم خواهید توانست.
اما تاریخ گواهی می دهد که مجاهدین با همه ی جان کندن هایشان و گرفتن جان ایرانیان با ترور و خشونت، اسلام مرگ آفرین ِ همین آخوندهای متحجر را زنده کردند و آن را از پستوی تاریخ بیرون کشیدند و به امروز و حال ِ ملت ایران تحمیل کردند.
به عبارت دیگر اسلام همین است که در شکل فرقه های اهل سنت تا دوران صفویه و سپس فرقه ی شیعه ی اثناعشری از صفویه تا کنون در جای جای ایران، ستمگری پیشه می کند و خون ایرانی می ریزد و فرهنگ و تاریخ درخشانش را نابود و کشورشان را ویران می کند.
یعنی اسلام در همه ی اشکال و فرقه هایش و بویژه فرقه ی شیعه ی اثناعشری از آغاز تاریخش تا کنون در همه سویش تجاوزگر و خونریز و ویرانگر و بیابان آفرین و ضد آزادی و کرامت انسانی بوده است.
بنابراین امروز دم زدن از " اسلام رحمانی " فقط فرار از گذشته ی نکبت بار و خاک پاشیدن در چشمان توده های نا آگاه و زجر کشیده ی همین " اسلام رحمانی " است.
البته فراموش نمی کنیم که علم کردن " اسلام رحمانی " در این شرایط به شکلی خلع سلاح کردن اسلامیون حاکم است که اسلام را برهنه و شفاف چون زلفقار دو دم بر گردن ایرانی فرود می آورند.
به عبارت دیگر این علم دارن امروزی " اسلام رحمانی " بیش از اینکه دلشان برای ایران و ایرانی بسوزد و برای رهایی ایران و ایرانی از ایلغار اسلام به تکاپو بیافتند، دلشان برای همین اسلام حاکم و امروز از نوع " رحمانی اش " می سوزد و می روند به ازای نابودی ایران همین اسلام را بار دیگر از زیر تیغ مخالفت ملت ایران بیرون بکشند و دوباره از مردم سواری بگیرند.
و بی شرمانه و در عین حال می شود گفت صادقانه کتمان نمی کنند که می خواهند حال و روز ایرانیان را به دهه ی اول " اسلام نورانی و و رحمانی " که بیشترین جنایت ضد بشری، علیه ایرانیان و ایران در تمامیتش اتفاق افتاد، برسانند.
اما در مقابل این عوامفریبی مضحک، جناح دیگر دستشان را به خوبی خوانده است و امروز برای خلع سلاح کردن این جناح که به اسلام رحمانی تمسک می جویند، عوامفریبانه تر زیر بیرق ایرانگرایی و ایرانیت سینه می زنند تا از این طریق با یارگیری از ایرانیانی که به حق کشورشان را دوست دارند و همچنین سوء استفاده از عِرق میهن پرستی شان، آنها را در دعوایی وارد کنند که اگر هوشیار نباشند، عافبتش ابقاء همین حکومت اسلامی است.
وگرنه کسی که ادعا دارد ایران را بالاترین ارزش می داند و در مقایسه با اسلام ایران را بالاتر و والاتر ارزیابی می کند، احتیاجی ندارد از " امام زمان موهوم " دستور بگیرد و هاله ی نورانی هدایت کننده او باشد.
احتیاج ندارد با وزیران کابینه اش به اندرون چاه جمکران سرک بکشد و عریضه برای کسی بیاندازد که نه مادر زاییده است و نه وجود خارجی دارد.
احتیاج ندارد در مرگ کسی که برای به چنگ آوردن قدرت در نزاع قبیله ای جان داد و حتا بی رحمانه بر کودک شش ماهه اش ترحم نکرد، بر سر و تن ِ بی مقدارش بکوبد و گریبان پاره کند و یا حسین یا حسین بگوید.
همان حسینی که خود و پدر و اجدادش بر ایران تاختند و تاریخ و فرهنگ یک ملت بزرگ را نابود و خاک ایران را ویران کردند.
اگر این کسان که امروز ادعا دارند به ایران و فرهنگ و تاریخ ِ قبل از حمله ی اعراب به ایران، احترام می گذارند و باید امروز در مجامع بین المللی با چنین فرهنگ و تاریخی خودشان را بشناسانند، باید از هم اکنون همه ی نابخردیها و ظلم و ستمی که بر تاریخ و فرهنگ ایران در جای جای وطن روا داشتند، عذرخواهی کنند و بدون هیچ اما و اگری در جهت ترمیم آن بر آیند و ایرانیان را به خویشتن ِ ایرانی ِ خویش فرا خوانند.
باید همه ی اشغال کنندگان مُلک و تخت ِ دارا را به کمک و یاری مقامت و مبارزه ی بی همتای ملت ایران از اریکه ی قدرت به زیر بکشند و خود، همراه اسلامشان به جای سزاوار و در خور جایگاهشان در تاریخ فرو کشیده شوند.
چنین نپندارند که با حلوا حلوا گفتن بتوانند دهان ملت را شیرین کنند.
معنی اش این است که اگر تا حال ندانستید و نخواستید بدانید، از هم اکنون بدانید که ما ایرانیان بیداریم و اجازه نخواهیم داد که از عِرق وطن پرستی ما جهت بقای حکومت بی مقدارتان استفاده کنید.
اجازه نمی دهیم ایران را به پای اسلام قربانی کنید.
اجازه نمی دهیم که این کسان ِ از ناکسان وقیح تر با نام ایران و یا از عِرق وطن پرستی ایرانیان سوء استفاده کنند تا به مقصود خود که همانا ذلیل کردن هر چه بیشتر ایرانی و سپس ویرانی ایران است، برسند.
هرچند هم نباید کتمان کرد که چنین موضعی حتا اگر از روی عوامفریبی باشد که هست باید گفت نسبت به موضع آن جناح دیگر جلوتر است زیرا باید اینگونه پنداشت که چنین موضع گیری، امروز نشانه ی سربلندی ایران و فرهنگ و تاریخ ایران است که با همه ی تیغ جفا ی اسلام و اسلامیون بر گردنش در طی این سی و دو سال، اسلام را در تمامیتش، شانه به خاک مالیده است و امروز همین اسلامیون،  از نوع امام زمانی شان مجبور شدند که کاسه ی گدایی را به سمت ایرانیت بگیرند تا با عوامفریبی ِ غریب و سخیف فرصتی برای خود بخرند و دوباره همین اسلام ویرانگر و ضد ایران و ایرانی و کرامت انسانی را در قدرت ابقا کنند.
از طرف دیگر با چنین مواضعی از جانب جناح حاکم که امروز حتا عوام فریبانه پشت ایرانیت و فرهنگ و تاریخ ایران پناه قرار گرفته است، جناح مغلوب را هر چه بیشتر در تنگنا و زیر فشار خرد کننده ی افکار جمعی ِ ایرانیان می گذارد که تکلیف خودشان را باید بین ایران و اسلام روشن کنند.
به این معنی که آیا " اسلام رحمانی " را هنوز برتر و والاتر از ایران ارزیابی می کنند یا نه ایران را بالاترین ارزش می دانند؟
و این جدالی است که اگر ایرانیان از آن در جهت هر چه ضعیف کردن تمامیت حکومت اسلامی بهره بگیرند، آینده ای درخشان ما را در انتظار خواهد بود.
این را هم فراموش نکنیم که ما ایرانی ها در این دعوا بدون اینکه یکی از این جناح را تقویت و یا حمایت کنیم، باید تمامی نیروهایمان را جمع کنیم و در عین حال که ایرانیت و فرهنگ و تمدن و تاریخ ایران را در همه سطوح  و عرصه های اجتماعی برجسته می کنیم، اسلام را با هر دو جناحشان از قدرت به جای سزاوارشان فرو بکشیم.
به خاطر بسپاریم که جناح حاکم میرنده است و قدرت باز سازی سیستم و کسب مشروعیت مجدد را ندارد اما در مقابل جناح مغلوب چون عوامفریبانه امروز بین مردم است می تواند در صورت به هم خوردن تعادل قوا به نفع آنها همین قدرت اسلامی را با چهره ی بزک کرده تر باز سازی کنند و اندکی بیشتر برای همین حکومت اسلامی زمان بخرند.
هوشیار باشیم که مبادا وعده های میان تهی هر یک از آنها ما را از مسیرمان که همانا آزادی ایرانی از ایلغار اسلامی است، خارج کند.
www.golchai.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de




۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

برای ثبت در تاریخ






 فارس عکس | Www.FarsAks.Co.Cc
دیروز نوشته بودم:
 " آن هشدارهای دلسوزانه و وطن خواهانه ی دیروزی که از روی صدق و راستی و از خون ِ جگر روی
کاغذ رنگین می شد و به عمد ناشنیده ماند، امروز خود را در قامت واقعیت نشان داده است
دیروز هشدار این بود که نگذاریم حکومت اسلامی از واگرایی ِ ما، ایران ِ جان همه ی جانان را به
.لبه ی .پرتگاه ببرد که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان
نگذاریم که عدم ِ اتحاد ما و بی لیاقتی حکومت اسلامی کار را به آنجا بکشاند که بیگانه قصد ِآن کند برای ادب کردن حکومت اسلامی به ایران بتازد و با بمباران، شالوده های اقتصادی و زیربنای ملک ِ دارا را نابود کند.
نگذاریم که حکومت اسلامی از واگرایی و عدم اتحاد ما قصد ِ آن کند که برای بقای حکومت ضد ایرانی و ضد تاریخی خود مردم ایران را به گروگان بگیرد و دنبال زیر ساخت ِ سلاح اتمی برود وبعد از جهان آزاد باج خواهی کند.
نگداریم که حکومت اسلامی از عدم اتحاد ما سیاست ضد مردمی را به آنجا بکشاند که فرصت طلبان جدایی خواه، خیره سری پیشه کنند و بیرق جدایی تحت عناوین " ملت ها، حق تعیین سرنوشت، فدرالیسم و . . . و . . ." در دست بگیرند و بی هیچ شرمی جدایی را از بیگانه طلب کنند.
هشدار این بود که در صدد پیدا کردن ظرفیت در درون رژیم نباشیم زیرا حکومت اسلامی در تمامیتش از ظرفیت در راستای منافع ملت ایران و کرامت انسانی و ایرانی تهی است. حال این رژیم ضد ایرانی با دارودسته ی" اصلاح طلبان" در قدرت باشد یا بدون " اصلاح طلبان "، هیچ فرقی نمی کند که امروز هر دو قماش با اسب ضد ایرانی شمشیر جهالت و بیگانگی را در دل خرد سالاران ایرانی فرو می برند. هشدار این بود که اختلافات حقیر درون اپوزیسیون را به خاطر منافع ومصالح عالیه ی ایران و ایرانی که امروز در گروگان یک رژیم بغایت ضد ملی و ضد تاریخی است، کنار بگذاریم و دور طرح فراگیر رفراندم ملی حلقه بزنیم و در فردای سرنگونی همین حکومت اسلامی، انتخاب نوع نظام را در شرایط آزاد به عهده ی ملت ِ سزاوار بهروزی و  آزادی ایران واگذار کنیم.
هشدار این بود که دعواهای " حیدر- نعمتی" امروز ِ بین گروها را به فردای دمکراتیک ایران واگذار کنیم زیرا در این شرایط ِ تیره و تار ِ واگرایی دامن زدن به این اختلافات، ثمره اش نصیتِ همین حکومت اسلامی می شود واز این طریق پایه های حاکمیت ننگینش را مستحکمتر می کند و در مقابل، اما مردم، سرخورده و بیزار از مبارزه، برای رسیدن به فردای بهتر می شوند.
هشدار این بود که امروز مشکل فی مابین نیروهای مخالف رژیم، کمبود طرح و یا برنامه نیست زیرا با انتشار طرح رفراندم ملی دیگر جایی برای طرحهای پر طمطراق اما میان تهی باقی نمانده است و حجت را بر همگان تمام کرده است. زیرا این طرح در برگیرنده تمامی موازین دموکراسی خواهانه و یک آشتی ملی ملت ایران بوده و هست. بر کسی پوشیده نیست که تا قبل از انتشار طرح رفراندم هر گروه و یا سازمانی در آیینه تنهایی فقط به قامت خود می نگریست وبرای ارضای حقیرانه خود، نسخه رهایی می پیچید و از سایرین می خواست به او بپیوندند و در نسخه پیچیده شده ی خود فقط نیروهایی را مخاطب قرار می داد که از نظر او " خلقی و انقلابی " بودند و سایرین جایی نداشتند.
هشدار این بود که " کربلای 28 مرداد، 16 آذر و و و . . . " دیگر رنگ امروزی ندارد و بر سر کوفتن و سینه زدن برای آنها ما را در کنار عزاداران جاویدان مرتجعین حاکم قرار می دهد که در هر زمان و وقت و بی وقت در غم از دست رفتن دسته ای از عرب که در دعوای قبیله ای جان یکدیگر را گرفتند، ناله سر می دهند و ملت بخت برگشته را در هپروت جنون سرا خمار می کنند و جان و جهان آنها را در قمار افسون زدگی فنا و تلف می نمایند.
اما افسوس و صد افسوس که این هشدارها به عمد شنیده نشد و گوشها برای نشنیدن از پنبه آغشته و بسته شد وهرگروه و سازمانی برای مطرح کردن خود کشک خود را آسیاب کرد و به جای همگرایی بر طبل واگرایی ضرب گرفت. و چه دردناک است که امروز چشمان ِ منتظران بویژه جدایی طلبان به حمله ی نظامی آمریکا و شرکاء دوخته است تا در ویران سرای ایران، از پس ِ بمباران ِ خاک وطن، تن ِ زخمی ایران ِ جان را تکه پاره کنند. و دردناک تر از این تو نظاره گر صحنه ای باشی که لاشخواران جدایی طلب، چنگال خونین خودشان را در جان ِ زخمی ایران فرو ببرند وطعمه جدایی جدا کنند. امروز این آواز شوم ِ خیره سری در گوشه های پهندشت ایران زمین، گوشها را آزار می دهد و حکومت اسلامی با سیاست ضد ایرانی خود هرچه بیشتر این آواز شوم را پژواک می دهد. روزگار غریبی است و غریب تر از روزگار، وضعیت و آرایش نیروها و شخصیت هایی است که خردشان بیمار و اندیشه شان بیکار است و هر روز به نوایی مست می شوند و سرمستی خود را با پریشان گویی به نمایش می گذارند. یک روز باد در غبغب می اندازند و از " ملل" ایران صحبت می کنند و آواز ِ ضد هارمونی ِ تفرقه انگیز و جدایی طلبانه سر می دهند و روز بعد در یک سرمستی دیگر ترانه " حق تعیین سرنوشت " برای " ملل " ایران را اجرا می کنند و هم اکنون در راه اندازی یک " سمفونی " در قامت " فدرالیسم " هستند. تو گویی هم اکنون معضل بزرگ ایران تعیین تکلیف حقوق " خلقها " است و سد اصلی راهگشایی ایرانی دموکراتیک، دیوار نداشتن خانه " ملل موهوم در ایران " است.
تا کی الگو برداری از دیگران؟
دیگرانی که تا دیروز همین اصطلاحات من در آوردی " خلقها، ملل، حق تعیین سرنوشت و فدرالیسم" را در بوق و کرنا می دمیدند و خود را در چهارچوب ارضی کشورشان وفادار نشان می دادند امروز اما " پرچم  مستقل " برافراشتند و پرچم کشورشان را از فراز ادارات و خانه ها پایین کشیدند. این همان هشدارهای دلسوزانه بود که دیروز و همچنین امروز از حلقوم وطن دوستان فریاد زده می شد که " فدرالیسم " فردا به یک " چرخش قلمی " به جدایی تبدیل می شود و امروز شکل واقعی خود را در جوار میهن در کردستان عراق نشان داده است. امروز دیگر جای چانه زدن نیست و باید در مقابل این گونه طرحها با سر وُ تن وُ جان وُ دل ایستاد و این صداهای شوم را در نطفه خفه کرد. اگر امروز چنین کنیم فردا مشکل کمتری خواهیم داشت. 
امروز اما می نویسم:
روزها از پی هم می گذرند و زمان ِ فاجعه نزدیک می شود. اما ما دلمان خوش است که اطلاعیه ای می دهیم و در آن جنگ را محکوم می کنیم. ولی به خود زحمت نمی دهیم که فکرمان را به کار بیاندازیم و اندیشه کنیم که یک راه حلی برای جلوگیری از فاجعه ی در پیش پیشنهاد کنیم.
همگی فقط روضه ای اندر معایب و ویرانی ِ فاجعه جنگ می خوانیم و مصیبتی از نابودی مُلک دارا سر می دهیم اما در کنار این زار زار گریستن های ِ جگر سوز، سرمان را بالا نمی گیریم تا راهی بیابیم و از این فاجعه به سلامت و یا حداقل با کمترین هزینه عبور کنیم.
عده ای می گویند در این زمان باید جبهه صلح و حقوق بشر درست کرد و نیروها را در آن متشکل کرد. اما نمی گویند در صورت وقوع جنگ، چه کار باید بکنند؟
سالها است چنین جبهه ای بدون اینکه رسمیت داشته باشد چه در ایران و چه در جهان تشکیل شده است و قدمتش به دوران جنگ سرد می رسد. آنجا که جهان در نزاع ِ ایدئولوژیک ِ بلوک شرق با بلوک جهان باز و آزاد، در جنگی جهان سوز می سوخت، همین به ظاهر صلح دوستان ِ جهان و ایران برای نابودی امپریالیسم جهانی، پا برهنه در خیابانها چون سیل جاری می شدند و شعار ِ کف آلود ِ رنگینخون ِ " مرگ بر آمریکا " سر می دادند و " عمو هو را هو هو" می کردند.
در همین دیروز ِ نزدیک علیه جنگ آمریکا با عراق به خیانها ریختند، شعار دادند و بعد چلو کباشان را خوردند و دیگر هیچ نفسی از آنها در نیامد.
یعنی می خواهم بگویم که چنین شعاری و یا راه حلی امروز محلی از اعراب ندارد. زیرا مرحله ی اکنون و امروز، مرحله ی عمل است و راه حل مادی و خرد پسند می طلبد.
آن دیگران از روی شکم سیری و از روی بی خردی، هم در مخالفت از جنگ شعار می دهند و هم آواز می خوانند که مخالف حکومت اسلامی هستند اما موقعیت خودشان را معلوم نمی کنند که کجا هستند.
اینکه بگوییم با هر دو مخالف هستیم، هیچ هنری نیست و هیچ مشکلی از فاجعه ی ِ در پیش حل نمی کند و بی شک چنین موضعی در این شرایط تعیین کننده به نفع حکومت اسلامی تمام می شود.
در سیاست این از بدیعی هات است، وقتی چیزی را رد می کنید، از قبل باید جایگزین آن را معرفی و تبلیغ کنید. اما ما یاد نگرفتیم حتی به این بدیعی هات پایبند باشیم بلکه یکطرفه و بی خردانه همه چیز را نفی می کنیم.
در هر صورت 32 سال وقت داشتیم روی نقاط ِ مشترک با یکدیگر، مقابل حکومت اسلامی، جبهه ای درست کنیم تا امروز که می رود فاجعه ای ایران سوز بر کشورمان فرود آید، آن فاجعه را دور بزنیم و یا آن را با کمترین هزینه پشت سر بگذاریم.
بارها نوشتم که فن آوری اتمی جهت ساختن سلاحهای کشتار جمعی بوسیله حکومت گران غیر منطبق با جهان آزاد، خط قرمز کشورهای جهان آزاد و کشور ژاندارم جهانی است.
البته این بدان معنا نیست که کشور ایران فن آوری اتمی صلح آمیز جهت بر طرف کردن نیازهای صنعت ِ نیرویی و پزشکی نداشته باشد.
همچنین نوشتم آن گروه، دسته جات و یا شخصیت هایی که همواره آماده بودند هر نوع اتحاد و یا ائتلافی را تخریب کنند و سبب ساز بقای حکومت اسلامی گردند، در آفریدن این فاجعه ی پیش رو، مسئولیتی کمتر از حکومت اسلامی ندارند.
ما تا امروز ثابت کردیم که ظرفیت متمدن شدن را نداریم. زیرا خون ِ از خود بیگانگی ِ اثناعشری در شریان ما جاری است و همیشه دوست داریم از یکدیگر نفرت داشته باشیم و تفرق را استقبال کنیم.
اگر غیر از این می بود، می بایستی تاکنون برای نجات ایران و مردم، دست همکاری را بدون کوچکترین چشمداشتی، برای اهداف والاتر از منافع گروهی دراز می کردیم. اما تا امروز نکردیم بلکه در پیله خود فرو رفتیم تا مبادا کسی به اندرون ما سرک بکشد و ما را از نکبت خودخواهی ِ بی مقدارمان آگاه کند.
هزاران طرح و برنامه روی کاغذ نوشته ایم و هزاران امضای خانوادگی پای آنها به حساب ِ لشکر کشی آراستیم. اما نه برای اتحاد و هماهنگی بلکه برای خودنمایی و جدایی از یکدیگر سبقت گرفتیم.
حاصلش همین شد که امروز در آن قرار گرفتیم. سایه جنگ در آسمان ِ ایران، موج ِ مرگ را به نوسان در می آورد. اما ما هنوز فقط اطلاعیه صادر می کنیم که جنگ بد است، صلح خوب است و بدون اینکه بتوانیم در مقابل جنگ، آلترناتیوی تشکیل دهیم.
امروز دیگر وقت اطلاعیه دادن و خودنمایی کردن نیست. به اندازه کافی وقت داشتیم خودمان راو اندیشه و ایده ای که در سر داشتیم، نشان دهیم..امروز فقط  زمان نزدیک شدن به یکدیگر و دست یکدیگر را فشردن به خاطر نجات ایران است.
امروز دیکر عقده کشی از گذشته جایی ندارد، بلکه باید همه اختلافات فی مابین را برای نجات ِ هدف بزرگتر به گوشه ای بیاندازیم و پشت همدیگر را محکم بگیریم تا ایران ِ جانمان فرو نریزید و ما نیز از این بیشتر فرو نرویم.
اگر به حال ایران در تمامیتش دل می سوزانیم باید جمع گردیم تا دشمن مشترکمان که جنگ وحکومت اسلامی باشد، از پیش پا برداریم.
امروز هر یک از گروه ها و شخصیت ها باید خودشان را ارزیابی کنند و ببینند چه وزنه ای در پارامتر سیاسی ایران هستند و سپس نسبت به سنگینی و اثرگذاریشان قدم بردارند.
آیا وجدان بیداری پیدا می شود که از منافع خود بگذرد و به ایران بیاندیشد؟ اگر آری، شتاب کنید!
نگویید که به بن بست رسیدیم. سرتان را بالا بگیرید و جوانب را بنگرید!
مطمئن باشید همه راهها بسته نشده است بلکه این ذهن ما است که در مقابل افسون ِ چشم مار، بسته شده است.
شب پرستان و تاریک اندیشان، نور را در اسارت خود گرفتند و ظلمت را در همه سو باریدند و سراسر ایران را به چاه جمکران نقب زدند تا همه ما را در آن چاه جهل و جنون فرو برند.
اما هیهات
نور در اسارت هم نور است و پرتوش روشنایی بخش راه از چاه
و چنین است که با همه این نا امیدی ها و تاریکی باریدنهای ِ پیش رو باید گفت:
با اینکه آسمان ایران ِ جانمان را ابرهای تیره در خود گرفته و ستاره ها و خورشید ِ ما را در محاق ظلمت فرو برده است. اما با همه این تاریکی ها و شرارت ها، ستاره ای هنوز می درخشد که انوار ِ نیرو دهنده اش ما را نهیب می زند که از افسون زدگی ماری که ما را میخکوب کرده است، برخیزیم و سپس چون پرنده ای رهایی سالار از مقابل چشمان ِ ما پر ِ پرواز باز می کند تا به ما یادآور شود که ما هم بالی داریم و می توانیم پرواز کنیم.
این سرمایه مادی و معنوی امروز در بین ما است اما ما هنوز در حد سزاوار قدرش را نشناختیم و هر روز که می گذرد به علت این بی توجهی، بیشتر در باطلاق عقب ماندگی فرو می رویم.
بی گمان تا امروز بر هر ناظر ایرانی و حتی بین المللی روشن شده است که محبوب ترین چهره مخالف حکومت اسلامی، شاهزاده رضا پهلوی است.
همچنین  در کنار این محبویت، امروز در این شرایط بحرانی تنها برگ گذار از بحران جنگ و پس از جنگ است.
این سرمایه متعلق به همه ایرانیان است. بنابراین جا دارد که همگی از این سرمایه برای برون رفت از بحرانی که تمامیت ایران و مردم ایران را فرا گرفته است، استفاده کنیم و با هزینه کمتر به دوران پس از حکومت اسلامی وارد شویم.

چگونه؟

شاهزاده رضا پهلوی در این دوران خطیر ِ واگرایی و فاجعه ی نزدیک می تواند به عنوان سمبل هماهنگی، نماد ِ اتحاد و آشتی و پایه و چشمان ِ حفظ ِ چهارچوب ارضی و آبی ِ ایران، برای همگی مان که به ایران می اندیشیم، پایگاهی باشد تا از این پایگاه در صورت وقوع جنگ و ضعیف شدن و یا نابودی حکومت اسلامی، بتوانیم در کنارش خلأ قدرت را پر کنیم.
فراموش نکنیم که این شرایط در پیش، در دو حالت می تواند رخ بنماید.
یکم: حکومت اسلامی در لحظات آخر دست هایش را بالا ببرد و جامی دیگر از زهر را فرو بدهد. آنوقت دیگر در این موقعیت نمی تواند باشد که امروز هست بلکه ضیف تر شده است. در این شرایط این پایگاه ایجاد شده حول شاهزاده رضا پهلوی می تواند برای باز کردن فضای سیاسی – اجتماعی، بر حکومت اسلامی فشار بیاورد و موجبات آزادی هرچه بیشتر شهروندان ایران را فراهم کند که در تداومش به بر کناری حکومت اسلامی ختم شود. 
 
دوم: اگر حکومت اسلامی در مقابل جهان آزاد تسلیم نشود، آنوقت جنگ اجتناب ناپذیر می شود و این جنگ است که می تواند حکومت اسلامی را متوقف کند. در این صورت یا حکومت اسلامی سقوط می کند و یا با قدرت کمتر می ماند که در هر دو صورت، این پایگاه ِ حول شاهزاده رضا پهلوی است که می تواند این مرحله ی عبور از حکومت اسلامی را به مقصد برساند. 
اما اگر ما نتوانیم به دلیل تنگ نظری و خودخواهی و کینه جویی، حول شاهزاده رضا پهلوی جمع شویم و از این سرمایه سود ببریم. هر آنچه بر سرمان و ایران و ایرانی بیاید در درجه اول مقصر خودمان هستیم که از این موقعیت بهره نگرفتیم.
و مطمئن باشیم که لعنت ابدی را بر پیشانی خود حک می کنیم.
در پایان برای ثبت در تاریخ اعلام می کنم و همه وجدانهای بیدار را مخاطب قرار می دهم که برای نجات ایران و ایرانی، این سرمایه مادی و معنوی را هر چه بیشتر برجسته تر کنیم و از ملت ایران بخواهیم که در صورت وقوع جنگ، جبهه شاهزاده را قوی تر و قوی تر کنیم تا خلاء قدرت پس از حکومت اسلامی را پر کنیم و ارتش ایران را تحت فرمان این جبهه برای حفظ چهارچوب ارضی و آبی ایران، از تعرض جدایی طلبان به خدمت بگیریم. 
امروز آنانیکه به ایران در تمامیتس و مردم ایران می اندیشند باید شاهزاده رضا پهلوی را هر چه برجسته تر کنند و در سایت ها و روزنامه ها و رادیو و تلویزیون به مردم معرفی کنند تا جهان بفهمد که مردم ایران اجازه نخواهند داد، ایران ِ جان همه جانان از پس ِ جنگ، نابود و یا تکه پاره شود.
نویسنده: احمد پناهنده


a_panahan@yahoo.de