۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

خوشا به بشریت که کورش دارد


خوشا به بشریت که کورش دارد


دکتر احمد پناهنده

هر ملتی در تاریخ دور و نزدیکش الگوهایی دارد که سرمایه ی آن ملت بشمار می رود. اما از میان ِ همه ی این الگوها همیشه یکی از همه برجسته تر و تابناک تر است. بطوریکه همه الگوها در مقیاس ِ ارزشها، در زیر مجموعه ی آن قرار می گیرند و یا از وجود آن هویت می یابند.
ایران در میان کشورهای کهنسال از فرهنگ و تاریخ ِ ممتازی برخوردار است. تاریخ و فرهنگی که امروز نه فقط ایرانیان بلکه جهانیان به آن افتخار می کنند.
بی سبب نیست که امروز خانه ی ملل جهان با منشور کسی مزین شده است که بنیان گذار پادشاهی هخامنشی در پهن دشت ایرانزمین است.
این پادشاه و الگوی ِ ایرانزمین، نامش کورش است و در زمانی که آدمخواری، برده داری و خشونت بی حد و حصر همتایانش، در کشورهای همسایه بی داد می کرد، راه تسامع در کشورداری و برخورد ِ مدارا با انسان و مذهب را پیش گرفت و بذری در آن سرزمینهای خون و جنون پاشید که پس از قرنها و در دنباله ی دو جنگ خانمان برانداز و انسانسوز ِ جهانی، در قرن ِ بیستم، جوانه اش در قامت اعلامیه ی حقوق بشر سبز شد و سپس چون درختی استوار  ریشه محکم کرد و ثبت گردید.
امروز هر ایرانی، حتا در این زمانه ی عسرت و درد و با این همه زخم ِ خنجر بر تن تاریخ و فرهنگ ِ نیاکان، به خود می بالد که از چنین تاریخ انسانمدار و فرهنگ ِ انسان سالار برخوردار بوده است و می تواند سرش را در مجامع جهانی بالا بگیرد و به تاریخ و تمدن و فرهنگش افتخار کند.
هر چند در سرزمین کورش امروز کسانی بر تختش تکیه زده اند که بویی از انسانیت و حقوقش نبرده اند که هیچ
حتی نام بالا بلندش را خوار و مزارش را عار می پندارند.
و راستی چرا؟
زیرا این گنده واشها* که امروز بر سریر کورش و دارا تکیه زده اند، هر چند در ایران متولد شدند و به ظاهر ایرانی هستند اما تاریخ ایران را بر نمی تابند و فرهنگ ایرانی ندارند و مبداء تاریخیشان را نه 559 سال قبل از میلاد بلکه از زمان هجرت محمد که یک تاریخ و تمدن ناداشته ی عرب است، می دانند.
به عبارت دیگر خودشان را امت ِ اسلامی می پندارند که در ایران زندگی می کنند.
در حالی که ما و همه ی ما ایرانی هستیم و تاریخ ما از 559 قبل از میلاد شروع می شود که بنیان گذار آن پادشاه بزرگ ایرانزمین، کورش کبیر است.
کورش نمونه ی فرد یا پادشاه ِ بی همتایی است که تا کنون تاریخ بشریت به خود دیده است. برای فهم این ادعا کافی است با نگاه و ذهن امروزی به منشوری که او در بیست و پنج سده پیش برای عدالت گستری و حقوق انسانها انتشار داد، مقایسه کنیم با قوانینی که امروز در پیشرفته ترین کشورها اجرا می شود.
و یا مقایسه کنیم با تمامی قوانینی که پس از مرگ او و سقوط هخامنشیان به اجرا در آمد، آنوقت خواهیم دید که این بزرگ مرد و بزرگ پادشاه با چه وسعت نظر و اندیشه ی انسان سالاری به بشریت می نگریست.
 این مرد بزرگ وقتی بابل را گشود، در نهایت عطوفت با مردمان امپراتوری ِ مغلوب رفتار کرد.
اُسرای یهود را که از زمان بخت النصر در بابل در زندان بسر می بردند، آزاد نمود و معبد و اماکن دینی و مذهبی شان را مرمت کرد و در مقابل مردوخ خدای بابل سر تعظیم فرود آورد و وقتی که بر کل ِ امپراتوری بابل تسلط یافت در روز 29 اکتبر سال 539 پیش از میلاد پس از بیست سال پادشاهی اعلامیه ی تاریخی خود را که امروز از آن به عنوان نخستین منشور حقوق بشر یاد می شود روی سفالتبشته ای که به استوانه ی کورش معروف شد، حک کرد.
این استوانه ی سفالین به تاریخ 1878 میلادی در پی کاوش در محوطه ی باستانی بابل کشف شد.
این سند ِ نخستین حقوق بشر، در سال 1971 میلادی توسط سازمان ملل به زبانهای گوناگون ترجمه و منتشر شد.
نمونه ی کپی برداری شده ی این استوانه در مقر سازمان ملل در نیویورک نگه داری می شود.
و امروز جای بسی خوشحالی است که پس از حمله ی تازیان به ایران و لگد کوب کردن فرهنگ و تمدنی که کورش سنگ بنایش را گذاشته بود و داریوش بزرگ آن را وسعت داد و ساسانیان با همه ی توان ادامه داده بودند، پس از قرنها فراموشی و پاک شدن از ذهن و ضمیر ایرانی و ایرانیان، پادشاهان پهلوی دوباره نام و یادگارشان را از خاکروبه های قرون اعصار در آوردند و در دل و جان هر ایرانی آینه کاشتند.
جشن با شکوه و در خور ِ سزاوار ِ کورش و همه ی ایرانیان پاک سرشت برای بزرگداشت و پاسداشت ِ دو هزار و پانصد سال پادشاهی در ایران، در دوران ِ پادشاهی ِ محمد رضا پهلوی، اوج این شناسایی ِ پدر ِ حقوق ِ بشر به تمامی  ِ مردم ایران و جهان بود و با این جشن شکوهمند و شور و شادی آفرین، ایرانیان را به خویشتن ایرانی و هویت ملی خود فرا خواند.
از این پس است که کورش در قلب هر ایرانی منزلگه جاویدان پیدا می کند.

خوش باد به حال ِ ما که کورش داریم
در قلب و خرد، سایه ی نورش داریم

افسوس که ددان به سرزمینش تاختند
با جهل و جنون به گورش آب انداختند

با این همه او بزرگ در قلب ِ جهان
اما، ددان، همه، تو چاه ِ جمکران

حال در پایان این نوشته در این روز ِ صدور اعلامیه ی تاریخی کورش، منشورش را که سنگ بنای قوانین حقوق بشر امروز گردید، با هم بخوانیم.



اينك كه به ياري مزدا ، تاج سلطنت ايران و بابل و كشورهاي جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام مي كنم : 
كه تا روزي كه من زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد 

دين و آيين و رسوم ملتهايي كه من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت كه حكام و زير دستان من ، دين و آئين و رسوم ملتهايي كه من پادشاه آنها هستم يا ملتهاي ديگر را مورد تحقير قرار بدهند يا به آنها توهين نمايند . 

من از امروز كه تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزي كه زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد ، 
هر گز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد 
و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد 
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من براي سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم كرد . 

من تا روزي كه پادشاه ايران و بابل و كشورهاي جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ، 
كسي به ديگري ظلم كند و اگر شخصي مظلوم واقع شد ، من حق وي را از ظالم خواهم گرفت 
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم كرد . 

من تا روزي كه پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غير منقول يا منقول ديگري را به زور يا به نحو ديگر 
بدون پرداخت بهاي آن و جلب رضايت صاحب مال ، تصرف نمايد 

من تا روزي كه زنده هستم ، نخواهم گذاشت كه شخصي ، ديگري را به بيگاري بگيرد 
و بدون پرداخت مزد ، وي را بكار وادارد . 

من امروز اعلام مي كنم ، كه هر كس آزاد است ، كه هر ديني را كه ميل دارد ، بپرسد 
و در هر نقطه كه ميل دارد سكونت كند ، 
مشروط بر اينكه در آنجا حق كسي را غضب ننمايد ، 

و هر شغلي را كه ميل دارد ، پيش بگيرد و مال خود را به هر نحو كه مايل است ، به مصرف برساند ، 
مشروط به اينكه لطمه به حقوق ديگران نزند . 

من اعلام مي كنم ، كه هر كس مسئول اعمال خود مي باشد و هيچ كس را نبايد به مناسبت تقصيري كه يكي از خويشاوندانش كرده ، مجازات كرد ، 
مجازات برادر گناهكار و برعكس به كلي ممنوع است 
و اگر يك فرد از خانواده يا طايفه اي مرتكب تقصير ميشود ، فقط مقصر بايد مجازات گردد ، نه ديگران 

من تا روزي كه به ياري مزدا ، سلطنت مي كنم ، نخواهم گذاشت كه مردان و زنان را بعنوان غلام و كنيز بفروشند 
و حكام و زير دستان من ، مكلف هستند ، كه در حوزه حكومت و ماموريت خود ، مانع از فروش و خريد مردان و زنان بعنوان غلام و كنيز بشوند 
و رسم بردگي بايد به كلي از جهان برافتد . 

و از مزدا خواهانم ، كه مرا در راه اجراي تعهداتي كه نسبت به ملتهاي ايران و بابل و ملتهاي ممالك اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .

روز جهانی ِ بنیانگذار حقوق بشر کورش بزرگ بر همه ی جهانیان بویژه ملت ِ شریف ایران خجسته باد

* گنده واش در لهجه و گویش گیلکی، علف هرزه را گویند که در مزارع و باغ و باغچه ها مزاحم نشاط و طراوت گل و سبزه و گیاه می شود. در واقع وجودشان زاید و کدر کننده ی زیبایی است.

 



۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

جشن ِ تراوتباران ِ آبانگان شاد باد


جشن ِ تراوتباران ِ آبانگان، شاداب باد!
 

دکتر احمد پناهنده



در یسنا، هات ِ 38، بند ِ 3 چنین می خوانیم:
" اینک آب ها را می ستاییم، آب های ِ فرو چکیده، گرد آمده و روان شده و خوب کُنش ِ اهورایی را . . ."
و چه ستایشی است دلپذیر، از این عنصر ِ زندگی بخش ِ حیات ِ زندگان
و چه شاداب است، نسیمی طراوت افزا، بر خاسته از آب ِ چشمه سارها، جویبارها، دریاها و . . .
آه
ای پرندگان!
فرود آیید! در کنار ِ چشمه سارها
پرهایتان را، در آب برکه ها، بشویید
آب را، در جان خود فرو دهید
بتکانید! اندام ِ خیسابتان را در آفتاب
میهمان کنید! منقار بوسه ای یکدیگر را
پر پرواز بگشایید! بر شاخسارها
بَسَرورید در آشیانه و لانه ها

ای پرندگان!
سالها ست که از آب ِ آبان ماه، نصیبی نبردم
برکه های ِ پر آب ِ لنگرود ِ جانم را، چشمان ندیدم
رودخانه ی شهرم را، سلام نکردم
دریای ِ همیشه زیبای ِ چمخاله را، تن ِ خود، خیس نکردم
آبشار ِ لیلا کو را، طراوت نچیدم
جویبار ِ همیشه بیدار ِ دره ها را، آواز نشینیدم
باران ِ جوان ِ گیلان ِ جان را، موها نشُستم
مرداب ِ شاداب ِ دیار را، قایقی پارو نزدم
نهر های ِ خروشان ِ  زادگاهم را، انتظارها کشیدم
شبنم ِ گلبرگ ِ گلهای ِ صحبگاهان ِ باغمان را، مشتاقانه منتظر ماندم
مه ِ سحرگه هان فرود آمده بر سقف ِ دیارم را، چه دل تنگ گشتم
گریه ی دوری ِ پاره های تن ِ لنگرود ِ جانم را، جگرسوز آه کشیدم
رطوبت ِ دل آزار ِ گیلان ِ جانان را، هی به بویی منتظرم
سیلاب ِ سرکش ِ سرازیر از کوه ِ لیلا را، سالهاست از تماشا محرومم
اشک ِ شادی ِ شادابم، در دریاچه چشمانم خشک شده است
اما هنوز عاشقم
عاشق ِ آن روزهای ِ جوانم
و می دانم
روزی پر ِ پرواز، در می آرم
و در آبهای ِ زلال ِ دیارم
عشق می کارم

آری:
اگر تا دیروز در بی خبری از آنچه که نیاکانمان، در دوران ِ درخشان ِ تمدن ِ ایران ِ باستان، برای غلبه بر هرچه غم و اندوه، که آن روی سکه ی شادی و شادمانی است، جشن و سرور برگزار می کردند، امروز اما این بی خبری، به همت زلالپندار زنان و عاشق کردار مردان ِ فرهنگ ِ شادی سالار ِ نیاکانمان، از انجماد ِ فرو رفتگی در عزا و ماتم و شیون و زاری و جِر دادن ِ خود، با گرمای ِ نیرو آفرین ِ شادمانی و سرور، ذوب شدند و هر روز بیشتر از روز قبل، قطرات ِ فرو چکیده از این گرمای ِ خشنود کننده ی دلها، چون رودخانه ای روان، نشاط ِ شادمانی ِ شاداب ِ شور و شراب را، به هرسو می برد و چون نسیمی زنده کننده ی جان و دل، بر چهره ها می وزد و دلها را به طپش ِ عشق ِ شادمانی وا می دارد.
غم و اندوه، گویی نیاکانمان را دشمن بود. از این جهت برای ِ در تنگنا قرار دادن آنها، به مناسبت های گوناگون، جشن و سرور برگزار می کردند و شادی و شادمانی می کردند.
یک روز دور آتش حلقه می زدند و گونه ها را چون انار، ارغوان می کردند و خون ِ رگ ِ تاک را در کام، شیرن می نمودند و به رقص و پایکوبی می پرداختند، دیگر روز به باغ و دشت وصحرا بیرون می زدند و در چمن زاران، همسایه ی لاله زاران می شدند و بوی ِ خوش ِ تازه خوشه ی برنج را، در برنجزاران، با عطر ِ جوانبرگ ِ چای ِ بهاره، در چا ی زاران می آمیختند و در دَمی، در جان و دل، نوش می کردند.
یک روز به عشق زمین و خاک که سمبل زایش و زن است تحت عنوان ِ سپندارمذ و یا عشق به زمین و زن، جشن می گرفتند و زن را گرامی می داشتند و روز دیگر، در کنار ِ جویبارها، رودخانه ها، قناتها و دریاها جمع می شدند و آب، این مایع ِ زندگی بخش ِ طبیعت ِ جاندار را می ستودند و  شاداب می شدند.
و چه زیبا اندیشه ای، در ذهن نیاکانمان می جوشید و چه رعنا سنتی، پر از عشق و صفا و سور و سرور از خود جاری کردند تا ما امروز، با چنین میراثی، بر غم واندوه هجوم ببریم و هر روز از سال را شادمانی کنیم.
آری:
 همانگونه که تاریخ ِ باستان ِ ایرانیان گواهی می دهد، سراسر ِ زندگی ِ مردم ِ پهن دشت ِ ایرانزمین، بر بستر ِ شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای ِ کاشانه ی نیاکانمان، مکانی نبوده است و حتی در مرگ ِ عزیزان ِ خود، لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی ِ فروخفته در عزیز ِ از دست رفته را باید در زنده گان شکوفا کرد. به همین مناسبت سراسر ایام ِ سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
بطوریکه داریوش بزرگ در کتیبه یبیستون می نویسد:
" اهورامزدا جهان را آفرید، مردمان را آفرید، شادی را آفرید و شادی را برای ِ مردمان آفرید."

جشن ِ تراواتباران ِ آبانگان

آبانگان، آبان روز از ماه ِ آبان است که در روز دهم ِ آبان ماه ِ زرتشتی بر گزار می شود.

ولی امروز این جشن نه در دهم آبان ماه، بلکه در چهارم آبان ماه ِ کنونی برگزار می گردد. دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار ِ نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره ی باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول ِ سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل، جشن ِ آبانگان، نسبت به سال شمار ِ دیروز، شش روز جلوتر، یعنی چهارم آبان ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز ِ دهم آبان ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.
آبانگان
جشنی شاداب، از ستایش ِ آب است
آب ، مظهر ِ حیات و حیات یعنی آب
آه . . .
ای آب
که در دوران ِ شباب
در زیر ِ چراغ ِ مهتاب
با نسمیت
عاشقان را
عاشقانه
می کردی خواب
و
مستی ِ شب ِ شراب ِ ارغوانرا
در جان ِ جانان
ناب
و
بی قراران را
بی تاب

ابوریحان در آثارالباقیه می نویسد:

" آبان روز دهم آبان ماه است و آن را عید می­دانند که به جهت همراه بودن دو نام، آبانگان می­گویند. در این روز زو Zoo پسر طهماسپ از سلسله­ی پیشدادیان به شاهی رسید، مردم را به کندن قنات­ها و نهرها و بازسازی آن­ها فرمان داد، در این روز به کشورهای هفت­گانه خبر رسید که فریدون ، بیوراسب (ضحاک - آژی دهاک) را اسیر کرده، خود به پادشاهی رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگی خود را دارا شوند. "
در روایت دیگرى آمده است كه پس از هشت سال خشكسالى در ماه آبان، باران آغاز به باریدن كرد و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد.
زرتشتیان نیز در این روز همانند سایر جشن­ها به آدریان­ها (آتشكده­ها) مى­روند و پس از آن براى گرامیداشت مقام فرشته­ی آب­ها، به كنار جوى­ها و نهرها و قنات­ها رفته و با خواندن اوستاى آبزور (بخشى از اوستا كه به آب و آبان تعلق دارد) كه توسط موبد خوانده مى­شود، اهورامزدا را ستایش كرده و درخواست فراوانى آب و نگهدارى آن را كرده و پس از آن به شادى مى­پردازند.
این جشن ِ شاداب، همانگونه که از نامش پیداست، در ستایش از آب است.
و آب در پندار ِ نیاکانمان، یکی از عناصر چهارگانه است که مورد احترام و ستایش ِ پدران و مادران ِ زرتشتی ِ ما در گذشته ی دور و هم اکنون بوده است و هست.
و باور داشتند که  این چهار عنصر ِ تشکیل دهنده ی طبیعت و محیط ِ زیست، نباید از ناپاکی ها آلوده گردند.
بطوریکه هرودوت و گزنفون می نویسند:
" ایرانیان در میان آب ادرار نمی­کنند، آب دهان و بینی در آن نمی­اندازند و در آن دست و روی نمی­شویند "
استرابون جغرافیادان یونانی می گوید:
"  ایرانیان در آب روان، خود را شستشو نمی­دهند و در آن لاشه، مردار و آن­چه که نا پاک است نمی­اندازند "
از این رو نیاکانمان به ایزدانی باور داشتند که وظایف آنها جلوگیری از آلودگی ِ محیط ِ زیست بود.
از این ایزدان، آناهیتا و آبان، فرشتگان ِ پاسدار آب، آذر و نیریوسنگ، فرشته های ِ آتش، زامیاد فرشته ی پاسدار زمین و خاک و وَیو فرشته ی پاسدار باد و هوا است.


جشن پر تراوت ِ آبانگان بر ملت ِ با فرهنگ ِ ایران، خجسته باد!
www.apanahan.wordpress.com

جشن ِ تراوتباران ِ آبانگان شاد باد

در آغاز این جُستار شادمانی گستر ترانه ای گیلکی و شاد از استاد فریدون پور رضا را در جان و دلمان تراوتباران می کنیم و سپس با رقصی قاسم آبادی، پیکرهایمان را در بی آلایشی زنان نیک سرشت گیلانی به عشق وطنمان ایران، تکان می دهیم و آنگاه جُستار ارجمند آبانگان را در واژه واژه اش لذت می نوشیم.

در یسنا، هات ِ 38، بند ِ 3 چنین می خوانیم:

" اینک آب ها را می ستاییم، آب های ِ فرو چکیده، گرد آمده و روان شده و خوب کُنش ِ اهورایی را . . ."
و چه ستایشی است دلپذیر، از این عنصر ِ زندگی بخش ِ حیات ِ زندگان
و چه شاداب است، نسیمی طراوت افزا، بر خاسته از آب ِ چشمه سارها، جویبارها، دریاها و . . .


آری
همانگونه که تاریخ ِ باستان ِ ایرانیان گواهی می دهد، سراسر ِ زندگی ِ مردم ِ پهن دشت ِ ایرانزمین، بر بستر ِ شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای ِ کاشانه ی نیاکانمان، مکانی نبوده است و حتی در مرگ ِ عزیزان ِ خود، لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی ِ فروخفته در عزیز ِ از دست رفته را باید در زنده گان شکوفا کرد. به همین مناسبت سراسر ایام ِ سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
بطوریکه داریوش بزرگ در کتیبه یبیستون می نویسد:

" اهورامزدا جهان را آفرید، مردمان را آفرید، شادی را آفرید و شادی را برای ِ مردمان آفرید."
جشن ِ تراواتباران ِ آبانگان


" آبان روز دهم آبان ماه است و آن را عید می


" ایرانیان در میان آب ادرار نمی
کنند، آب دهان و بینی در آن نمی اندازند و در آن دست و روی نمی شویند "استرابون جغرافیادان یونانی می گوید:

" ایرانیان در آب روان، خود را شستشو نمی
دهند و در آن لاشه، مردار و آنچه که نا پاک است نمی اندازند "از این رو نیاکانمان به ایزدانی باور داشتند که وظایف آنها جلوگیری از آلودگی ِ محیط ِ زیست بود.
از این ایزدان، آناهیتا و آبان، فرشتگان ِ پاسدار آب، آذر و نیریوسنگ، فرشته های ِ آتش، زامیاد فرشته ی پاسدار زمین و خاک و وَیو فرشته ی پاسدار باد و هوا است.
جشن پر تراوت ِ آبانگان بر ملت ِ با فرهنگ ِ ایران، خجسته باد!
نویسنده و سراینده: احمد پناهنده
a_panahan@yahoo.de
در روایت دیگرى آمده است كه پس از هشت سال خشكسالى در ماه آبان، باران آغاز به باریدن كرد و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد.
زرتشتیان نیز در این روز همانند سایر جشنها به آدریانها (آتشكده
ها) مى روند و پس از آن براى گرامیداشت مقام فرشته ی آبها، به كنار جوىها و نهرها و قناتها رفته و با خواندن اوستاى آبزور (بخشى از اوستا كه به آب و آبان تعلق دارد) كه توسط موبد خوانده مى شود، اهورامزدا را ستایش كرده و درخواست فراوانى آب و نگهدارى آن را كرده و پس از آن به شادى مى پردازند.
این جشن ِ شاداب، همانگونه که از نامش پیداست، در ستایش از آب است.
و آب در پندار ِ نیاکانمان، یکی از عناصر چهارگانه است که مورد احترام و ستایش ِ پدران و مادران ِ زرتشتی ِ ما در گذشته ی دور و هم اکنون بوده است و هست.
و باور داشتند که این چهار عنصر ِ تشکیل دهنده ی طبیعت و محیط ِ زیست، نباید از ناپاکی ها آلوده گردند.
بطوریکه هرودوت و گزنفون می نویسند:
دانند که به جهت همراه بودن دو نام، آبانگان می گویند. در این روز زو Zoo پسر طهماسپ از سلسله ی پیشدادیان به شاهی رسید، مردم را به کندن قناتها و نهرها و بازسازی آنها فرمان داد، در این روز به کشورهای هفتگانه خبر رسید که فریدون ، بیوراسب (ضحاک - آژی دهاک) را اسیر کرده، خود به پادشاهی رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگی خود را دارا شوند. "
آبانگان
جشنی شاداب، از ستایش ِ آب است
آب ، مظهر ِ حیات و حیات یعنی آب
آه . . .
ای آب
که در دوران ِ شباب
در زیر ِ چراغ ِ مهتاب
با نسمیت
عاشقان را
عاشقانه
می کردی خواب
و
مستی ِ شب ِ شراب ِ ارغوانرا
در جان ِ جانان
ناب
و
بی قراران را
بی تاب
ابوریحان در آثارالباقیه می نویسد:
آه
ای پرندگان!

فرود آیید! در کنار ِ چشمه سارها
پرهایتان را، در آب برکه ها، بشویید
آب را، در جان خود فرو دهید
بتکانید! اندام ِ خیسابتان را در آفتاب
میهمان کنید! منقار بوسه ای یکدیگر را
پر پرواز بگشایید! بر شاخسارها
بَسَرورید در آشیانه و لانه ها

ای پرندگان!
سالها ست که از آب ِ آبان ماه، نصیبی نبردم
برکه های ِ پر آب ِ لنگرود ِ جانم را، چشمان ندیدم
رودخانه ی شهرم را، سلام نکردم
دریای ِ همیشه زیبای ِ چمخاله را، تن ِ خود، خیس نکردم
آبشار ِ لیلا کو را، طراوت نچیدم
جویبار ِ همیشه بیدار ِ دره ها را، آواز نشینیدم
باران ِ جوان ِ گیلان ِ جان را، موها نشُستم
تالاب ِ شاداب ِ دیار را، قایقی پارو نزدم
نهر های ِ خروشان ِ زادگاهم را، انتظارها کشیدم
شبنم ِ گلبرگ ِ گلهای ِ صحبگاهان ِ باغمان را، مشتاقانه منتظر ماندم
مه ِ سحرگه هان فرود آمده بر سقف ِ دیارم را، چه دل تنگ گشتم
گریه ی دوری ِ پاره های تن ِ لنگرود ِ جانم را، جگرسوز آه کشیدم
رطوبت ِ
نفس گیر
ِ گیلان ِ جانان را، هی به بویی منتظرم
سیلاب ِ سرکش ِ سرازیر از کوه ِ لیلا را، سالهاست از تماشا محرومم
اشک ِ شادی ِ شادابم، در دریاچه چشمانم خشک شده است
اما هنوز عاشقم
عاشق ِ آن روزهای ِ جوانم
و می دانم
روزی پر ِ پرواز، در می آرم
و در آبهای ِ زلال ِ دیارم
عشق می کارم
آری
اگر تا دیروز در بی خبری از آنچه که نیاکانمان، در دوران ِ درخشان ِ تمدن ِ ایران ِ باستان، برای غلبه بر هرچه غم و اندوه، که آن روی سکه ی شادی و شادمانی است، جشن و سرور برگزار می کردند، امروز اما این بی خبری، به همت زلالپندار زنان و عاشق کردار مردان ِ فرهنگ ِ شادی سالار ِ نیاکانمان، از انجماد ِ فرو رفتگی در عزا و ماتم و شیون و زاری و جِر دادن ِ خود، با گرمای ِ نیرو آفرین ِ شادمانی و سرور، ذوب شدند و هر روز بیشتر از روز قبل، قطرات ِ فرو چکیده از این گرمای ِ خشنود کننده ی دلها، چون رودخانه ای روان، نشاط ِ شادمانی ِ شاداب ِ شور و شراب را، به هرسو می برد و چون نسیمی زنده کننده ی جان و دل، بر چهره ها می وزد و دلها را به طپش ِ عشق ِ شادمانی وا می دارد.
غم و اندوه، گویی نیاکانمان را دشمن بود. از این جهت برای ِ در تنگنا قرار دادن آنها، به مناسبت های گوناگون، جشن و سرور برگزار می کردند و شادی و شادمانی می کردند.
یک روز دور آتش حلقه می زدند و گونه ها را چون انار، ارغوان می کردند و خون ِ رگ ِ تاک را در کام، شیرن می نمودند و به رقص و پایکوبی می پرداختند، دیگر روز به باغ و دشت وصحرا بیرون می زدند و در چمن زاران، همسایه ی لاله زاران می شدند و بوی ِ خوش ِ تازه خوشه ی برنج را، در برنجزاران، با عطر ِ جوانبرگ ِ چای ِ بهاره، در چا ی زاران می آمیختند و در دَمی، در جان و دل، نوش می کردند.
یک روز به عشق زمین و خاک که سمبل زایش و زن است تحت عنوان ِ سپندارمذ و یا عشق به زمین و زن، جشن می گرفتند و زن را گرامی می داشتند و روز دیگر، در کنار ِ جویبارها، رودخانه ها، قناتها و دریاها جمع می شدند و آب، این مایع ِ زندگی بخش ِ طبیعت ِ جاندار را می ستودند و شاداب می شدند.
و چه زیبا اندیشه ای، در ذهن نیاکانمان می جوشید و چه رعنا سنتی، پر از عشق و صفا و سور و سرور از خود جاری کردند تا ما امروز، با چنین میراثی، بر غم واندوه هجوم ببریم و هر روز از سال را شادمانی کنیم.

آبانگان، آبان روز از ماه ِ آبان است که در روز دهم ِ آبان ماه ِ زرتشتی بر گزار می شده است.
ولی امروز این جشن نه در دهم آبان ماه، بلکه در چهارم آبان ماه ِ کنونی برگزار می گردد. دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار ِ نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره ی باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول ِ سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل، جشن ِ آبانگان، نسبت به سال شمار ِ دیروز، شش روز جلوتر، یعنی چهارم آبان ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز ِ دهم آبان ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.