۱۳۹۷ دی ۲۳, یکشنبه

الویت امروز فقط اتحاد است و بس



Bild könnte enthalten: 1 Person, lächelnd, Anzug
الویت امروز فقط اتحاد است و بس

می دانیم و می دانید که اکثریت بزرگ ملت ایران می خواهند با هزینه ی کمتر اما با راندمان بیشتر از این حکومت تبهکار اسلامی سیاسی عبور کنند
در این عبور شکوهمند نه پادشاهی خواهی در الویت است و نه جمهوریخواهی
هرچند طرفداران هر دو نظام پادشاهی و جمهوری از این حق برخوردار هستند که مفید بودن نظام مورد علاقه شان را برای ایران بعد از حکومت تبهکار اسلام سیاسی، تبلیغ کنند. اما این تبلیغ نباید مانع از این شود که دشمن مشترک همه ی ایرانیان یعنی حکومت تبهکار اسلام سیاسی فراموش شود و به جای آن یقه یکدیگر را بگیریم که هر دو قربانی همین حکومت تبهکار اسلامی سیاسی هستیم
خیر
باید بپذیریم که امروز نه الویت با پادشاهی خواهی است و نه جمهوری خواهی اصل است. بلکه الویت در امروز، فقط اتحاد همه ی نیروهای موجود مخالف حکومت تبهکار اسلام سیاسی باشد
تاکید می کنم همه ی نیروهای مخالف موجود در پارامتر سیاسی ایران باید حول محور براندازی حکومت تبهکار اسلام سیاسی با هم متحد شوند
تعیین نوع نظام باید در سرنگونی حکومت تبهکار اسلام سیاسی به رای ملت ایران گذاشته شود و این ملت ایران است که نوع نظام دلخواهشان را با اکثریت آرا انتخاب می کنند
بنابراین کسانی که امروز به جای مبارزه با حکومت تبهکار اسلام سیاسی و عبور شکوهمند از آن را به مبارزه بین نوع نظام پادشاهی و نظام جمهوری تقلیل می دهند، باید هم در نیت آنها شک کرد و هم مبارزه شان را برای آینده ای بهتر و بدون حکومت تبهکار اسلام سیاسی باور نکرد
با صراحت می گویم این گونه نیروها که امروز به جای مبارزه تمام عیار با حکومت تبهکار اسلام سیاسی و عبور شکوهمند از آن، یقه ی پادشاهی خواهان و مشروطه خواهان را می گیرند و آنها را دشمن خود می پندارند، باید آنها را در ردیف همین حکومت تبهکار اسلامی جای داد و عملکرد بغایت ضد ایرانی شان را بی رحمانه افشا و نقد کرد
بی آنکه کوچکترین خللی در مبارزه با حکومت تبهکار اسلامی ایجاد شود
زیرا دشمن اصلی همه ایرانیان و آزادیخواهان و وطندوستان اسلام سیاسی تبهکار است
شاید دوستانی پرسش کنند که آیا مجاهدین اسلامی تبهکار که کارنامه ی ننگین و خیانت باری دارند، می توانند در این اتحاد همراه شوند؟
پاسخ من به عنوان یک شهروند ایرانی این است که این نیروی ضد ایرانی نه می خواهد در اتحاد با نیروهای ایرانی قرار بگیرد و نه نیروهایی که دل در گرو ایران دارند، حاضر هستند با این مواضع ضد ایرانی مجاهدین، آنها را در اتحاد خود بپذیرند
به باور من باید آنها را به حال خودشان رها کرد تا شاید در تنهایی خودشان شفا پیدا کنند و در این شفا پیدا کردن عناصر مستعد شان به سمت ایران دوستان بیایند و از گذشته ناشادشان در پیشگاه ملت ارجمند ایران زانوی ادب به زمین بسایند و پوزش بخواهند
نیک پیدا است که این اتحاد امروز، نیاز به یک شخصیتی دارد که فراسازمانی و فراحزبی عمل کند
و خوشا به حال ملت ایران که امروز شاهزاده رضا پهلوی هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ مبارزاتی و همچنین توانایی شان از ظرفیتی برخوردار شده اند که می توانند فرا سازمانی و فراحزبی، همه نیروها را حول محور خودشان متحد کنند
حال بر نیروها است که باید با خودشان صفر صفر کنند که آیا می خواهند حکومت تبهکار اسلام سیاسی را سرنگون کنند یا نه؟
اگر آری
جایشان زیر چتر حمایتی شاهزاده رضا پهلوی است
اگر نه
باید بگویند چگونه می خواهند این حکومت تبهکار اسلام سیاسی را سرنگون کنند؟
با لکنت هم سخن نگویید و جایگاه تان را همین امروز مشخص کنید
اگر به جمهوری معتقد هستید باید به آرای آزاد مردم هم معتقد باشید و تعیین نوع نظام را در فردای سرنگونی حکومت تبهکار اسلام سیاسی به عهده آرای مردم بگذارید
اگر هم نیستید، با ملت ایران برای یکبار هم که شده است رو راست باشید
در پایان مایل هستم به عنوان یک شهروند ایرانی که دل در گرو ایران ِ بدون حکومت اسلام سیاسی تبهکار و هر نوع حکومت ایدئولوژیک دارد، تاکید کنم که عمده کردن تضاد بین پادشاهی خواهی و جمهوری خواهی، سودش فقط در جیب همین حکومت تبهکار اسلام سیاسی می رود
همین

احمد پناهنده
13 ماه ژانویه 2019

۱۳۹۷ دی ۲۲, شنبه

پرت و پلا گویی ِ مم جواد




Bild könnte enthalten: 1 Person, Bart
پرت و پلا گویی ِ مم جواد

در خبرها آمده است که آمریکا می خواهد، در ماه فوریه کنفرانسی به میزبانی لهستان در ورشو برگزار کند که هدفش، صلح و امنیت و ثبات منطقه و همچنین کنترل یاغی گری و تروریستی حکومت تبهکار اسلامی اعلام شده است
در این رابطه مم جواد حکومت تبهکار اسلامی به نمایندگی از خامنه ای ضد ایرانی، به میدان آمد و در توئیتی نوشت:
«این ننگ برای دولت لهستان پاک شدنی نیست در حالی که ایران لهستانی ها را در جنگ جهانی دوم نجات داد اکنون لهستان میزبان سیرک مذبوحانه ضد ایرانی است.»
پرسش ما ایرانیان که در فرهنگ پادشاهان عدالت گستر ایران و تاریخ ایران، به تسامع طلبی و نوعدوستی و انسان گرایی و کمک به انسان هایی که از جور و ستم زمامداران خود، ایران را مامن امن و امنیت خود تشخیص دادند و در آن پناه گرفتند و زبانزد عام و خاص هستیم، چه ربطی به اسلام سیاسی تبهکار دارد که از آغاز پیدایشش تا امروز فقط گردن زدن و مثله کردن و کافر پنداشتن دیگران را در کارنامه ی سراسر راهزنی و کشتار انسان ها را در خود ثبت کرده است؟
اگر لهستانی های ارجمند که از ستم و کشتار هیتلر و استالین به ایران زمان رضا شاه بزرگ پناه آورده اند، را باید در فرهنگ انساندوستی و تسامع طلبی و نوعدوستی ایرانیان به پادشاهی رضا شاه بزرگ تعریف کرد و رجوع داد نه اینکه شما دیوسیرتان تبهکار که تخت دارا را اشغال کردید و به هیچ انسانی ایرانی رحم نکردید، این عمل نیک رضاشاه بزرگ را در جیب خودتان بریزید که با فرهنگ ایران و ایرانی بیگانه و دشمن هستید
لازم است اینجا برای جوانان گزارش شود که در جریان جنگ جهانی دوم، هیتلر و شوروی استالین به خاک لهستان حمله کردند و هر یک نیمی از کشور لهستان را اشغال کرد
در این اشغالگری ضد انسانی، شوروی استالین هزاران نفر از ملت لهستان را در قلمرو خود کوچ و اسکان داد و بعدن آنچنان کشتاری از این لهستانی کرد و سختی و رنجها بر بازماندگانش روا داشت که لهستانی ها به ایران زمان رضاشاه بزرگ بزرگ پناهنده شدند و در امنیت یک زندگی شرافتمندانه را پی گرفتند
حال معلوم نیست که مم جواد اسلام سیاسی تبهکار چرا باید منت بر سر لهستانی ها بگذارد که در تمامیت تفکر و اندیشه و کردار و رفتارشان ضد انسانی هستند
باور دارم که معنی حرف مم جواد اسلام سیاسی تبهکار این است که اگر امروز روسیه متجاوز و جنایتکار پوتین، به لهستان حمله کند، مم جوادهای اسلام سیاسی تبهکار هیچ کمکی به ملتی که آواره می شوند، نمی کنند
بنابراین باید به مم جوادهای اسلام سیاسی تبهکار گفت، فرهنگ صلح طلبی و تسامع جویی و نوعدوستی ایرانیان را با وجود و فرهنگ کثیف اسلام سیاسی تبهکار خودتان آلوده نکنید

احمد پناهنده
12 ماه  ژانویه 2019

۱۳۹۷ دی ۲۰, پنجشنبه

نماد و اراده ی ملی ِ ملت ایران، شاهزاده رضا پهلوی است




Bild könnte enthalten: 1 Person, Auto und im Freien

نماد و اراده ی ملی ِ ملت ایران، شاهزاده رضا پهلوی است

فکر نکنید که فقط من چنین با صراحت سخن می شوم که اراده و ونماد ملی ِ ملت ایران، شاهزاده رضا پهلوی است
بلکه در دی ماه سال ِ گذشته، اعتراضات و مبارزات سالیان ملت ایران، در حنجره ها، نام رضا شاه بزرگ و شاهزاده رضا پهلوی را، فریاد شدند و با صدای رسا شعار دادند
رضا شاه روحت شاد
یا
رضا رضا پهلوی
ولیعهد کجایی به داد ما بیایی
از آن پس بود که مبارزات و اعتراضات ملت ایران در جای جای ایرانزمین با کیفیتی اندازه ناگرفتنی، پا بر گلوگاه های تنفسی ِ حکومت تبهکار اسلامی گذاشت و می روند تا این حکومت اشغالگر و بیگانه پرست را با هزینه ی کمتر در چهارچوب مبارزه نافرمانی مدنی، خفه کنند
و چنین بود که این حرکت غرورانگیز ِ ملت ایران، همه کسانی که تا امروز، چوب زیر بغل همین حکومت تبهکار اسلامی بودند و در تمامی جنایات و خیانت های حکومت تبهکار همدست و همراه بودند، به وحشت انداخت و هر یک ماهیت ضد ایرانی و ضد کرامت انسانی شان را با انشاهای بی سر و ته زوزه کشیدند و علیه خاندان ایرانساز پهلوی و بویژه، شخص شاهزاده رضا پهلوی قلمفرسایی کردند و نشان دادند که مشکلشان نه ایران است و نه رهایی ملت ایران از ستم و جنایت حکومت تبهکار اسلامی می باشد
بلکه همه ی تلاششان تا امروز، در همکاری با رسانه های ضد ایرانی و همدستی با کشورهایی که یک ایران سربلند و ملی را خاری در چشمانشان می پندارند، بوده است تا این حکومت تبهکار اسلامی به ازای نابودی ایران و تکه و پاره شدن ملت ایران حفظ شود
زیرا از بین رفتن این حکومت تبهکار اسلامی را، مرگ و از بین رفتن خودشان می دانند
آخرین واکنش ِ این جرثومه های ضد ایرانی، بیانیه ی ارزان ِ چهار جریان حامی حکومت تبهکار اسلامی است که سه جریانش توده ای- اکثریتی هستند و دیگری یک جریان دو نفره ی سرگردان در شهر کلن ِ آلمان، بنام به اصطلاح جبهه ملی خارج از کشور است
و عجبا، این جرثومه های ضد ایران و ایرانی با اینکه در پارامتر و مختصات سیاسی ایران، عددی نیستند و ملت ایران هم، پهِن بارشان نمی کنند،، در بیانیه ی ارزانشان اظهار لحیه کردند که با طیف وسیع و فراگیر ِ طرفداران نظام پادشاهی اتحاد نمی کنند
یعنی ما حاضر هستیم در دامن جنایت همین حکومت تبهکار اسلامی پناه بگیریم و با آنها در همه ی جنایت و خیانت و در سر بریدن ملت ایران و نابودی ایران همدست و همراه باشیم و به ملت ایران که سراسر ایران را با شعار رضا شاه روحت شاد و
رضا رضا پهلوی
فریاد کردند، پشت کنیم
ای تفو بر همه ی شما بیگانه پرستان ضد ایران و ایرانی تفو
آری
آنها گمان می بردند که با کمک حکومت تبهکار اسلامی و رسانه ی ضد ایرانی، می توانند تاریخ ایرانساز خاندان پهلوی را کمرنگ و سپس بی رنگ کنند
پس تا در توان داشتند، چهل سال صدای هواداران این خاندان ایرانساز را خفه کردند و در گلوی هواداران، سرب داغ ریختند
تا توانستند، تاریخ شکوهمند دوران پهلوی را وارونه جلوه دادند و آگاهانه در چشمان ملت ایران خاک پاشیدند تا نتوانند راستی ها را از ناراستی ها تشخیص دهند
و چقدر خوشحال بودند که صدای ایرانگرایان و وطندوستان را خفه کردند
اما نمی دانستند که فرزندان امروز ایرانزمین، در جستجوی این بودند که تا بفهمند ریشه شان چی بود و چرا این ریشه را قطع کردند؟
اینجا بود که ملت ایران با مطالعه در تاریخ و آگاه شدن از اینکه پدران و مادرانشان، در زمانه ی خودشان، داشته ها را قدر نشناختند و بسوی ناداشته هایی رفتند که فقط سراب و پوچی بود، به ریشه خودشان گره خوردند
با این آگاهی و آگاه شدن به تاریخ و وصل شدن به خویشتن ِ خویش ایرانی، در دی ماه سال گذشته در سراسر ایران به خیابان آمدند و نام رضا شاه و شاهزاده رضا پهلوی را فریاد کردند
و با این شعارهای ایراندوستانه، لرزه به تن و وحشت در دل همه ی بیگانه پرستان و ضد ایران و ایرانی انداختند که نمونه آخرش همین عابرین سرگردان کمونیستی در جریان های توده ای –اکثریتی و دو نفر مجنون و بیمار ِ به اصطلاح جبهه ملی است

کمی هم در مورد درخواست کمک مالی از آمریکا

باور دارم ایراندوستانی که حول محور شاهزاده رضا پهلوی حلقه زده اند تا با هم با هزینه ی کمتر از حکومت تبهکار اسلامی عبور کنند، حقشان است که از پول های تاراج شده ی ملت ایران، در حساب های جانیان تبهکار اسلامی و فرزندانشان، برای رهایی ملت ایران از ایلغار اسلام سیاسی تبهکار و همه ی همدستان و همراهانشان مثل این چهار جریان اخیر، استفاده کنند
و باید از پریزیدنت ترامپ و دولت آمریکا خواست که این پولها را که متعلق به ملت ایران است بلوکه کنند و بدست ایراندوستان واقعی، برای رهایی ایرانیان از بند ِ بنده ساز حکومت تبهکار اسلامی برسانند
همچنین باید قسمتی از این پول، صرف حافظت نماد و ارداده ملی ملت ایران، شاهزاده رضا پهلوی هزینه شود که امروز، پرچمدار ایرانی، بر بام بالابلند ِ آزادیخواهی در ایران است
باید تاکید کرد که امروز شاهزاده رضا پهلوی هم نماد و هم اراده ملی همه ی ایرانیان است و این نماد و ارداده ملی، امروز به حفاظت بیشتری نیازمند است
زیرا کرکسان خون آشام حکوکت تبهکار اسلامی با همدستان تروریست خود، در جای جای جهان کمین کرده اند تا آسیبی به ایشان بزنند
دور و شکسته باد دستانی که بخواهند به نماد و اراده ملی ملت ایران آسیب برساند
احمد پناهنده
نهم ماه ژانویه 2019

۱۳۹۷ دی ۱۷, دوشنبه

هفده دی روز ِ رهایی ِ خورشید زیبایی از اسارت ِ دیو سیاهی





Bild könnte enthalten: eine oder mehrere Personen, Personen, die stehen und Menschenmasse
17 دی روز ِ رهایی ِ خورشید زیبایی از اسارت ِ دیو سیاهی


تی چا د َره، ویگیر، هوا بَدی تَه (1)
تی مو، بیرون فوکون، صفا بَدی تَه

چِقدر، حیفه، تی قِشِنگی، بِه بون، بند
نازوک، پیرهن دکون، نَما بَدی ته

برگردان ِ پارسی
چادرت را بردار و سر وُ موی و چهره ات را با هوای تازه نفس بکش
موهایت را چون آبشار بر شانه ات افشان کن و صفایی به سر و چهره ات بده

حیف نیست که زیبایی ِ تو در پشت ِ چادر و چاقچور در بند و اسیر باشد
لباس ِ لطیف بر تن کن و لطافت وزیبایی خود را در چشمان طبیعت آینه بکار

اگر تا دیروز فهم کردن ِ حرکتی که به رهانیدن ِ زن، از بند ِ روبند ِ بنده ساز، بغرنج و بسا مشکل بود، امروز اما زنان ِ ما بیش از هر زمان و هر جهانی، آن حرکت ِ غرور آفرین ِ مرد ِ قرن ِ بیستم ِ ایران را آه می کشند و روز های ِ آفتابی ِ مادران و گذشته شان را حسرت ِ مطبوع در این زمانه ی جور و ستم، بر خود و در جان ِ خود فرو می دمند.
مردان هم اگر ذره ای انصاف و صداقت، درونشان را قلقلکی به هوشیاری بیدار کند، به آن روزان ِ شاداب ِ روشن ِ دیروز، درود می فرستند و امروز ِ رنجبار و دل آزار را ملامت می کنند.
اگر چنان باشد و چنین شود که هم زنان و هم مردان، آن دوران را آه بکشند، حتی اگر این آه، در درونشان باشد به پاس ِ قدر نشناختن ِ آنچه که داشتند و بی دریغ در سبد آخوندها ریختند تا خودشان را به بند ِ بنده ساز گرفتار کنند و سپس آینده ی فرزندان شان را تیره و تار و سیاه رقم بزنند، یک عذر خواهی به تاریخ و نسل بعد از شورش ِ شوم ِ شرارت بار ِ سال ِ 57 بدهکار هستند.
اگر این شهامت ِ پذیرش ِ آن وارونه خواهی ها که ما را این چنین خوار و زمین گیر کرده است، در ما نجوشد که لبی به سخن تر کنیم و یا خود پیشقدم شویم که آن را برای نسل ِ حال و آینده گزارش کنیم، تاریخ و نسل ِ حال و آینده بر ما نخواهند بخشید.
جامعه در تمامیت خود تغییری بنیادین را می طلبید تا از فرو رفتن هر چه بیشتر در قعر بی خبری و نابودی از بودن ِ خود، بجهد.
کهنگی و ماندگی و مندرس ماندن در جهل و جنون ِ بی مایگی که نگاهی سر به درون ِ ژرفای ِ فناشدن را داشت، جوانه ی نو و وسبزینه ی جوانی را می طلبید تا درونگاه عقب ماندگی را بترکاند و برگچه های ِ سبز ِ نو آوری را در چشمان ِ عاشقان ِ آب وُ آینه، بهار ِ رها شدن بیاغازد. و این چنین بود که آن مرد که رضا شاه بزرگ در تاریخ تثبیت شد از خود آغاز کرد و ابتدا نیشتر ِ تیز ِ برّای ِ جراحی را به دمل ِ چرکین ِ جهل و جنون فرو خفته در جان و جهان ِ خود و خانواده اش فرو برد و تازه شد و سپس جامعه ی ایران را تازه کرد تا تازه تر وُ تازه تر وُ تازه تر شوند.

اجازه بدهید در این جشن ِ رهایی ِ خورشید ِ زیبایی، برای درک کردن و شناخت هر چه پر مایه تر از رویداد ِ خجسته ای که 17 دی را در تاریخ تثبیت کرد، ابتدا شرح این ماجرا را به علی اصغر حکمت، کفیل وزارت ِ معارف ِ کابینه ی محمد علی فروغی " ذکا الملک " محول می کنیم و سپس مقاله را بیاغازیم:
« یک روز در تیر ماه 1314 جلسه ی هیئت وزرا در سعد آباد با حضور اعلیحضرت تشکیل شد. هفته ای یک روز اعلیحضرت شخصا در هیئت دولت می آمدند که در سعدآباد تشکیل می شد و در مذاکرات ِ جلسه شرکت میفرمودند و اوامری می دادند. در آ ن روز اعلیحضرت رو به من کردند و فرمودند من سابقا به وزرا و کفیل وزارت ِ معارف سابق دستور داده بودم این عادت منحوسی که در ایران مرسوم است که زنها روی خودشان را میپوشانند و پیچه و نقاب می زنند برچیده شود و زنها هم مثل سایر نقاط دنیا آزاد باشند و در اجتماع شرکت کنند ولی اینها هیچکدام انجام ندادند حالا از تو می خواهیم ببینیم تو چه کار می توانی بکنی؟ عرض کردم امر اعلیحضرت را که درست امر وجدانی خودم هم هست انجام می دهم. آمدم وزارت معارف و یک برنامه ای نوشتم. برنامه را به عرض رساندم و تصویب فرمودند. برنامه عبارت از این بود که حالا شروع کنیم در مدارس دخترها حاضر شوند و در حضور مهمانان مرد نطق کنند و تکلم کنند و جشن بر پا کنند و بعد در شهرها هر یک از وزرا و مامورین عالیرتبه دولت می روند در مجالسی که تشکیل می شود خانمها هم شرکت داشته باشند و در عین حال یک محلی تاسیس کنیم به اسم کانون بانوان که در آنجا خانم های تحصیل کرده جمع بشوند و آن کانون کارش این باشد که از رجال و دانشمندان و اشخاص معروف تهران دعوت کنند که در آنجا برای حضار از زن و مرد خطابه ای راجع به مقام زن در جامعه و به خصوص جامعه اسلام ایراد کنند....
ماده بعد این بود که اجازه داده شود در مدارس ابتدایی تا سال چهارم مدارس به صورت مختلط باشد و دبستانها از بچه های ذکور و اناث ( پسر و دختر ) که در سن 12- 13 هستند تشکیل شود و معلمشان هم زن باشد زیرا که ما از حیث معلم دبستان در مضیقه هستیم و بالاخره وقتی این کارها انجام شد و افکار حاضر شد یک روزی در حضور اعلیحضرت همایونی و علیاحضرت ملکه و والاحضرت های شاهدخت جلسه ای تشکیل شود و اعلام آزادی نسوان (زنان) به اطلاع اهل عالم برسد....
در اوایل دی ماه 1314 که من در خوزستان بودم، تلگرافی؛ از طرف آقای جم نخست وزیر وقت احضار شدم. وقتی به تهران آمدم و حضور اعلیحضرت رفتم گفتند: سابقا به شما گفته بودیم یک روزی جلسه بکنید و خانمها هم حاضر باشند و این عادت منحوس حجاب از میان برداشته شود.
آن وقت من هنوز مصمم نبودم ولی حالا به واسطه حوادثی که در خراسان پیش آمده و بعضی اشرار در مسجد گوهرشاد تجمع کرده بودند و متفرق شدند و خیانتکاران مجازات شدند زمینه حاضر است باید به فوریت این جلسه را حاضر کنید. بعد در جلسه وزرا فرمودند که وزیر معارف پیشنهاد می کند که یک روز من و خانواده ام در یک مجلس عمومی مشترک زن و مرد حاضر شوم. شما که اقدام نمی کنید. این عبارت خودشان است که فرمودند شما که اقدام نمی کنید بالاخره من پیر مرد حاضر شدم که اقدام کنم.
به همین مناسبت به من فرمودند کی این کار می شود؟ آن روزها این عمارت دانشسرای مقدماتی در خیابان روزولت تمام شده بود و تازه از دست بنا بیرون آمده بود و ما می خواستیم افتتاح کنیم. قرار گذاشته بودیم که در روز افتتاح جشن توزیع دیپلم ها و جوایز هم ضمنا به عمل بیاید. من بغتتا به نظرم رسید که خوب است امسال اعلیحضرت در همان جلسه حاضر شوند و این دیپلم ها را بدهند. معلمان و مفتشات و بانوان خدمتگزار هم حاضر شوند و وزرا هم با زنها و خانواده هایشان حاضر باشند . یک جلسه رسمی انجام بدهیم. فرمودند کی اینکار را خواهید کرد؟ من فورا عرض کردم هفدهم دی روز پنجشنبه. فرمودند بسیار خوب....
روز هفدهم ِ دی ماه 1314 هوا خوب، آفتاب ِ درخشان و نسیم معتدلی می وزید. ایشان تشریف آوردند و سر ِ راهشان دخترهای پیشاهنگ ایستاده بودند و سلام دادند و اعلیحضرت همایونی جلوی ِ عمارت ِ دانشسرا پیاده شده و به وزرا اظهار مرحمت فرمودند و من راهنمایی کردم به تالار بزرگی که در طبقه دوم بود. آنجا تشریف آوردند توی سالن دیگر که خانم ها ایستاده بودند. علیاحضرت ملکه و والاحضرتها و شاهدخت شمس و شاهدخت اشرف با لباس های بسیار زیبا و نجیبانه و محترمانه ایستاده بودند. صف بانوان و معلمات و مفتشات هم با لباس متحد الشکل در یک کنار ایستاده بودند. اعلیحضرت رو به آنها کردند. خانم هاجر تربیت در آنجا خطابه ای حاضر کرده بود که از طرف بانوان ایراد کرد. »
سپس اعلیحضرت رضا شاه بزرگ فرمودند:

"بی نهایت مسرورم که می بینم خانمها در نتیجه دانایی و معرفت به وضعیت خود آشنا شده و پی به حقوق و مزایای خود برده اند. همانطور که خانم تربیت اشاره نمودند، زنهای این کشور به واسطه خارج بودن از اجتماع نمی توانستند استعداد و لیاقت ذاتی خود را بروز دهند بلکه باید بگویم که نمی توانستند حق خود را نسبت به کشور و میهن عزیز خود ادا نمایند و بلاخره خدمات و فداکاری خود را آن طور که شایسته است انجام دهند و حالا می روند علاوه بر امتیاز بر جسته مادری که دارا می باشند از مزایای دیگر اجتماع نیز بهره مند گردند.
ما نباید از نظر دور بداریم که نصف جمعیت ما به حساب نمی آمد، یعنی نصف قوای عامله مملکت بیکار بود. هیچوقت احصائیه (سرشماری) از زنها برداشته نمی شد مثل اینکه زنها یک افراد دیگری بودند و جزو جمعیت ایران به شماره نمی آمدند. خیلی جای تاسف است که فقط یک مورد ممکن بود احصائیه زنها برداشته شود و آن موقعی بود که وضعیت ارزاق در مضیقه می افتاد و در آن موقع سرشماری می کردند و می خواستند تامین آذوقه نمایند.
من میل به تظاهر ندارم و نمی خواهم از اقداماتی که شده است اظهار خوشوقتی کنم و نمی خواهم فرقی بین امروز با روزهای دیگر بگذارم ولی شما خانمها باید این روز را یک روز بزرگ بدانید و از فرصتهایی که دارید برای ترقی کشور استفاده کنید. من معتقدم که برای سعادت و ترقی این مملکت باید همه از صمیم قلب کار کنیم.
همین طور باید در راه معارف کار کرد. گر چه معارف در نتیجه کوشش اعمال دولت پیشرفت دارد ولی هیچ نباید غفلت نمایند که مملکت محتاج به فعالیت و کار است و باید روز بروز پیشرفت و بهتر برای سعادت و نیک بختی مردم قدم برداشته شود.
شما خواهران و دختران من، حالا که وارد اجتماع شده اید و قدم برای سعادت خود و وطن خود بیرون گذارده اید. بدانید وظیفه شماست که باید در راه وطن خود کار کنید."

۱۷دی سالروز دریده شدن پرده جهالت ِ حجاب بر بانوان ایران زمین خجسته باد
اراده چنین بود که کشور ِ ایران، از عقب ماندگی ِ تاریخی در همه ی عرصه ها، به سمت پیشرفت و ترقی، جهشی پرواز وار انجام دهد. ماندن و درجا زدن دیگر زمانش سپری شده بود و مردم ایران را دیگر سزاوار نبود در گذشته زندگی کنند.
تاریک اندیشان را می بایستی به حال خود رها می کردند تا در جهالت و در درزهای عنکبوت گرفته اجتماعی، سیاهچال ِ درماندگی خود را با نعره ی شوم، جغدوار در خرابه ها عربده بکشند.
نفس ِ نسیم ِ طراوت آفرین ِ زندگی نو، چهره ها را از غبار ِ فقر و عقب ماندگی می شست و تن و جان و دل خرافات زده را از خمودگی و افسردگی، شاداب می کرد و زندگانی سبز را چون بهاری از پس زمستان ِ تیرگی و جهل ارمغان می آورد.
بنای کهنه و فرسوده ی کشور در حال فرو ریختن بود و عرصه های اجتماعی چون نگینی الماس وش، چشمان هر بیننده و چهره هر جنبنده ای را نوازش می داد.
امنیت بار دیگر به کشور برگشته بود. مکتب خانه های قرون وسطایی ِ ملاّها، متروک شده بود و جای آن را مدارس نوین در هر شهر و دیار، زینت گستر کرده بود و بر خرافات و جهل در همه سویش هجومی شکوهمند می بردند.
در کنار صدها پروژه ی پیشرفت آفرین از جمله تأسیس بانکهای ملی، کشاورزی ، رهنی و همچنین راه آهن سراسری، تأسیس دانشگاه تهران بود که افق جدیدی را در برابر چشمان منتظر ِ همگان، به سوی آینده ی تابناک و روشن، گشوده بود.
چنین حرکت ِ ظرفیت آفرینی، ندای دریدن جهل و پاره کردن حجاب کهنه پرستی را در جای جای ِ جامعه جار می زد و روزهای نوین ِ فردای ِ آفتابی را در هرکوی و برزنی فریاد می کرد.

بی گمان منطقی و طبیعی است، کشوری که اراده کرده است، زنجیرهای بنده ساز و برده وار را پاره کند و از عقب ماندگی تاریخی - جهت شوق رسیدن به شمع روشنگر پیشرفت - با پرواز پروانه وار، چرخشی مستانه بزند، بر زنجیرها است که پاره شوند و تاریکیها است که دریده شوند.
کشوری که اراده کرده است، راه آهن، دانشگاه، مدرسه، ارتش منظم، بیمارستان، کارخانه جات صنعتی، راههای شوسه و در کاکل همه اینها امنیت داشته باشد - به اعتبار چنین نوآوری و جهش مدرن - در شرایطی قرار می گیرد که دیگر با چادر و چاقچور، لباس گل و گشاد، بند دنبان و گیوه ی عهد خرافات و جهل زده قاجاریه، همخوانی نداشته باشد. به عبارت دیگر قدم گذاشتن در جاده شوسه، لازمه اش این است که بر کوره راهها و راه های " مال رو" پشت کنند و دنیای نوین ِ آینده را در جاده های مدرن با سرعت زمان، پیمودنی گشاینده طی کنند. و در این مسیر پیشرفت آفرین، نگاه جامعه را به سمت مدرنیته از غبار اعصار پاک کنند.
زیرا وقتی که دانشگاه تهران تأسیس شد، بر مکتب خانه های خرافه پرور بود که فروریزند و خرافات از تن جامعه بتدریج رخت بر بندد و یا وقتیکه صنعت کارخانه ای، راه آهن، بیمارستان و مدرسه مدرن، تأسیس و گشایش یافت، بر چادرها، روبندها و چاقچورهای در بند کننده و اسارت بار و کنیزساز ِ زنان بود که از هم دریده شوند و جلوه های زیبایی و رعنایی و شیدایی را در سرسرای میهن، چون عروسان ِ طبیعت سبز، جویبار جاری نماید و فضای ِ مطهر زندگانی نوین را گلباران کند.
و پای زنان ستم کشیده ی قرون اعصار، از دخمه های حرمسراها به جای جای جامعه باز شود و همپای مردان در کارهای سازندگی ِ کشورشان به فعالیت های اجتماعی در همه عرصه ها بپر دازند. به دانشگاه راه یابند و در مصدر کارهای بزرگ فرهنگی، ادبی و علمی قرار بگیرند.

آری ۱۷ دی سرآغاز ِ هجوم بر جهل و جنون و خرافات ِ نشت کرده ی قرنهای ِ متمادی در درزهای عنکبوت گرفته جامعه بود، که زنان کشور را در گونی سیاه پیچیده بودند و هیچ ارزش و حرمتی که آنها را در ردیف انسان قرار دهد، برایشان قایل نبودند.
هر چند در ابتدای این عمل ِ تاریخی و راه گشا، زور و اجبار بکار رفته است. اما باید بدانیم که خرافات وُ روبند وُ چادر وُ چاقچور ِ نهادینه شده در دل و جان جامعه ، طی قرون متمادی به زور بر زنان، این سالار-همسران،خواهران-شیران و آزاده دختران ِ ایران تحمیل شد، بدون آنکه مردم و بویژه زنان از آن استقبال کرده باشند.
به گواهی تاریخ تا قبل از حمله ی تازیان به ایران، زنان ِ کشورمان بر تخت ِ طاووس تکیه می زدند و رهبری کل امپراتوری برزگ ِ ایران ِ باستان را به عهده می گرفتند. بنا براین برای شروع ِ این حرکت تاریخ ساز، لازم بود که در مقابل ِ ابلهان تاریخ، زور بکار گرفته شود. کما اینکه برای فرستادن جوانان به خدمت اجباری ِ نظام وظیفه در مقابل آخوندهای مرتجع زور بکار گرفته شد. و یا باز کردن مدارس نوین و تحصیل دختران در مدارس و سپس در دانشگاه با مقاومت واپسگرایان روبرو شد.

تی چا د َره، ویگیر، هوا بَدی تَه (1) ( چادرت را بردار و سر وُ تنت را با هوای تازه نفس بکش)
تی مو، بیرون فوکون، صفا بَدی تَه ( موهایت را چون آبشار بر شانه ات افشان کن و صفایی به سر و چهره ات بده)

چِقدر، حیفه، تی قِشِنگی، بِه بون، بند ( حیف نیست که زیبایی ِ تو در پشت ِ چادر و چاقچور در بند و اسیر باشد)
نازوک، پیرهن دکون، نَما بَدی ته ( لباس ِ لطیف بر تن کن و لطافت وزیبایی خود را در چشمان طبیعت آینه بکار)

سخن کوتاه
آنچه که با نگاه امروز، می توان دیروز را تحلیل کرد و امروز را به داوری نشست، این است که اگر در ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ آن جهش ِ تاریخ ساز و پیشرفت آفرین جهت دریدن حجاب ِ خرافه گرایی و بیرون کشیدن زنان از گونی سیاه با همتی بی همتا انجام گرفت و زنان را از پستوها و حرمسراها بیرون کشید و به آنها شخصیت انسانی و اجتماعی بخشید، تاریخ نشان داده است که زنان، نه اینکه به گذشته رجعت نکردند بلکه با لباس ِ شیک و مدرن و آرایشی متین، زیبایی و رعنایی را هر چه تمام عیارتر، بر بلند-بالای ِ بام ِ جامعه، چون بهاری شاداب، شکوفه باران کردند.
امروز اما با حجاب اجباری، زنان با شهامتی بی نظیر بر اسارت ِ کنیزساز حجاب هجوم می آورند و بر حقوق پایمال شده خود در تمامی عرصه های اجتماعی با دیو واپسگرایی به مبارزه شورانگیز روی آوردند.

***
اکنون مایل هستم، اولین گروه از زنان والامقامی که پس از تأسیس دانشگاه تهران، جامه ی جهالت را دریدند و با اندوختن علم و معرفت، در مصدر کارهای ستُرگ ِ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی قرار گرفته اند، به مناسبت ۱۷ دی ماه، در معرض ِ قضاوت ِ همگان قرار دهم تا ببینیم که طی ۱۰ سال، از شروع ِ
دوران ِ نوین ِ ایران، چگونه این زنان از قهر ِ پستوها و حرمسراها، بر بام ِ بالا بلند ِ برج ِ اجتماعی راه یافتند و نام ایران را با چهره ای جدید، از بانوان، بلند آوازه کردند.

۱ - دکتر شمس الملوک مصاحب *** سناتور
۲ - بدرالملوک بامداد *** در خدمت آموزش و پرورش
۳ - سراج النساء *** ......
۴ - دکتر مهرانگیز منوچهریان *** سناتور
۵ - زهرا اسکندری *** دبیر آموزش و پرورش
۶ - بتول سمیعی *** دبیر آموزش و پرورش
۷ - طوسی حائری *** دبیر آموزش و پرورش
۸ - شایسته صادق *** محقق در ادبیات ایران و فرانسه
۹ - تاج الملوک نخعی *** دبیر و بازرس آموزش و پرورش
۱۰ - دکتر فروغ کیا *** پزشک
۱۱ - دکتر زهرا کیا ( خانلری ) *** استاد دانشگاه

پس از راه گشایی این زنان عالیقدر، زنان ِ دیگر، در سراسر ِ پهن دشت ِ بی کرانسرای ایرانزمین، یکی پس از دیگری، پرده ی حجاب ِ جهالت و روبند ِ بندگی را دریدند و در حّد َ قد و قامت خود، وارد فعالیت های اجتماعی شدند که در صدر آنها بایستی از روانشاد دکتر فرخ روی پارسا، وزیر آموزش پرورش و خانم دکتر مهناز افخمی، وزیر امور زنان کشور را نام برد.
قدم گذاشتن در جاده پیشرفت و ترقی را پایانی نبود و زنان قصد داشتند، با آزاد کردن انرژی فرو خفته ی قرون و اعصار در خود را، در همه عرصه های اجتماعی ، با صلاحیت شورانگیزی فتح کنند. و به همین منظور عرصه مردانه ورزش را جلوه ای از صفا و زیبایی و لطافتی به شیرینی طراوت گل، معطر کردند.
سالار زنان کشور، با تلاشی بی همتا کاری کردند، کارستان. و برای اولین بار در تاریخ ایران پس از رقابتهای انتخابی ِ تیم ملی، یک تیم دختران ِ دو ومیدانی و ژیمناستیک تشکیل دادند و راهی المپیک توکیو شدند ( ۱۹۶۳ ).
و این در حالی است که در اطراف ِ نیاخاکمان، کشورهایی حضور دارند که زنان کشورشان هنوز هم بوسیله مرتجعین در بند هستند و حکومت تبهکار اسلامی در قرن ۲۱ زنان ما را با ماهیت بغایت ضد تاریخی، از عرصه ورزش محروم کرده است.
هرچند سخن راندن در این باره و شادی و شادمانی برای این روز خجسته پایانی ندارد اما اجازه بدهید برای پایان بردن این بخش از نوشته، توجه شما را به فرازهایی از مصاحبه یکی از این سالار زنان، خانم " ژولیت گورکیان " جلب کنم که در المپیک توکیو ( ۱۹۶۳ ) شرکت داشت. مصاحبه کننده آقای ایرج ادیب زاده

" نخستین بار بود که قرار بود، یک تیم دختران دو ومیدانی و ژیمناستیک راهی بازی های المپیک شوند. کشور ما تازه می خواست، مشکلات اقتصادی و سیاسی را بر طرف کند و به راهی بیفتد که ملت های پیشرفته آغاز کرده بودند. ورزش یکی از همین نشانه های بهبود اقتصادی و پیشرفت و آرامش بود. به ویژه ورزش دختران ایران که به عنوان یکی از پدیده های تجدد راه خود را باز می کرد . هنگام مسابقه، من گرمکن را در آوردم و با پیراهن ایران و شورت ورزشی برای پرتاب آماده شدم. اما دیدم یکی از مسئولان ِ برگذاری مسابقه ها، یک آقای پاکستانی، آمد جلو و گفت زودباش گرمکن خودت را بپوش! گفتم چرا؟ گفت: پاهایت برهنه است. مردها می بینند!! در آن زمان کشور ما سال ها از همسایگانش جلوتر بود. این حرف ها را نداشتیم. در ورزش ما زن و مرد فرقی نداشتند. من واقعاً برایم مشکل بود که با گرمکن وزنه و دیسک پرتاب کنم. غیر ممکن بود..."
تلنگری به وجدانهای خفته و اذهان یخ بسته
برای بیدار کردن وجدان خفته و اذهان رطوبت کشیده در جهل و ذوب شده در ولایت " انترناسیونالیسم ِ پرولتری و امت جهانی " کافی است اشاره کنم که زنان ما در آن شرایط یعنی سال ۱۳۰۰ به بعد علی رغم پوشش ِ اجباری در چادر و چاقچور فقط ساعاتی در روز اجازه داشتند بیرون بیایند و از تمامی حقوق اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و....محروم بودند و از ترس ِ واپس گرایان قادر به هیچ کاری نبودند. موسیقی، این وسیله نوازش روح انسانی، تا آن زمان، فقیهان آن را صدای شیطان می نامیدند و هر کس که به آن می پرداخت و یا حتی آن را گوش میداد، مرتکب گناهی کبیره می شد. ولی می بینیم در همین دوران، موسیقی فاخر و سرزنده ی دوره ی ساسانی با باربد و نکیسایش که این چنین خوار و ذلیل شده بود، به همت علینقی خان وزیری و حمایت رضاشاه بزرگ و وزیرمعارفش علی اصغر حکمت، مبتکرطرح ِ دانشگاه ِ تهران واولین رئیس آن، دوباره نسیم ِ نوازش آفرین ِ خودش را در روح افسرده ی ایرانی دمید و از این طریق پای ِ زنان را از پستوها واندرون ها بیرون کشید و شور و حال و جلوه ای تازه به موسیقی در حال ِ شگفتن بخشیدند که در صدر فهرست این زنان ِ هنرمند می توان قمرالملوک وزیری را نام برد که نه تنها برای همگان (مرد و زن) می خواند بلکه بی حجاب ونقاب برروی صحنه ظاهرمی شد.
و برای نخستین باردر سال ۱۳۰۳ یعنی یازده سال پیش از کشف حجاب، در تالار گراند هتل ِ تهران در خیابان لاله زار بر روی صحنه رفت و در برابر ِ زنان و مردان ِ شگفت زده به آوازخوانی پرداخت. حال ببینیم قمر، خود در این باره چه می گوید.

« آن روزها هر کس بدون چادر بود، به کلانتری جلب می شد، با این همه وقتی به من پیشنهاد شد، بدون چادر، درنمایش ِ گراندهتل ظاهر شوم، قبول کردم و پیه ی کشته شدن را به تن خود مالیدم و روی صحنه رفتم. هیچ اتفاقی هم نیافتاد. حتی مورد استقبال هم قرار گرفتم ».
هم چنین در رابطه با موفقیت واستقبال عمومی و بسلا مت گذشتن از دست قداره بندان و واپسگرایان، چنین شرح می دهد.
« رژیم مملکت تغییر کرده و پس از یک بحران بزرگ، دوره آرامش فرا رسیده بود. حدس می زنم فکر برداشتن حجاب از همان موقع پیش آمده بود...».
نگاهی به شرایط زنان پس از " انقلاب شکوهمند اسلامی"
به این می اندیشم که چگونه زنان ِ ایرانزمین، اینگونه در گونی سیاه پیچانده شده اند و هرگونه حرکت ِ دل انگیز و جلوه های زیبایی از آنان دریغ گشته و قوانینی ضد انسانی بر آنها تحمیل شده است.
و یا امروز در این شرایط ِ بس کشنده و درد آور، خواهران ما در خاک ِ اهورایی ایران، که زمانی بر تخت طاووس ِ پادشاهی تکیه داده بودند و از همه گونه حرمت و منزلت انسانی ِ والا برخوردار بودند، اینگونه خوار وُ ذلیل و سرکوب شده اند و روزگار ِ غریبی را در وسعت غربت زده ایران زمین سپری می کنند؟
ظاهر ِ اوضاع ِ اجتماعی ایران، چنین می نماید که زنان را رمقی و یا شوری برای رها شدن از روبند ِ بنده ساز، در آنها نمی جوشد و همگی سر خم کرده اند و به شرایط تسلیم شده اند.
اما در عمق اگر بنگریم و چشمان ِ بصیرت داشته باشیم، خواهیم دید که زنان سالار ما نه اینکه تسلیم شرایط نشدند بلکه در تمامی عرصه ها حکومت ِ تبهکار اسلامی ِ واپسگرا را به چالش طلیبده اند.
و هر یک در درون و بیرون از خود با دنیایی از جهل و جهالت و تعصب فنا کننده ی تحمیل شده بر خود، مبارزه ای ستُرگ را در میدان ِ بیداد و ستمگری، آهنگ ِ عزمشان کرده اند که ابتدا خود رهبری به زمین زدن این سیه دلان ضد زن و زیبائی و لطافت و ظرافت را به عهده بگیرند و با آزاد سازی خود از چنبره دست و پا گیر تعصب و تیرگی، مردان ِ در بند جهل و جهالت را آزاد کنند.
و این منظری است دلنواز و شادی بخش در چهره های غمگین امّا امیدوار که در زیر آوار ِ تعصب و جهل، جوان نا شده در دست انداز پیری افتاده اند.

و اما چند پرسش از وجدانهای ِ بیدار؟
آیا شرم آور نیست که باز گفته شود یک زن برابر با نصف مرد در جامعه ارزشیابی می شود و یا اینکه زن نمی تواند قاضی بشود و بدون اجازه شوهر به مسافرت برود؟
آیا شرم آورتر نیست که زنان را از حق انتخاب شدن به مقام ریاست جمهوری، به این دلیل که چون " رجُل " نیستند، از آن محروم کنند؟
آیا ... و باز آیا ...؟
و راستی چرا زنان ِ کشور ما، امروز به این سطح از شرایط ِ زندگی نزول داده شده اند؟
چرا باز در چادر و چاقچور، اسیر و از همه ی مواهب آزاد زیستن محرومشان کرده اند؟ این سوال و سوالاتی از این دست را بایستی هر وجدان بیدار و آگاه و طرفداری از حقوق زنان و برابری آنان با مردان در همه عرصه ها پاسخ دهند و منصفانه به تاریخ بنگرند که چرا چنین شد؟
آیا بیهوده است که باز این سوال دردناک را بر زبان بیاوریم که چرا روشنفکران ِ ما پس از اتقلاب اکتبر ِ روسیه بر هرچه مدرنیته و جامعه ی باز هجوم بردند و در آغاز دهه ۴۰ خورشیدی چشم بر هر گونه ترقی و پیشرفت ِ اجتماعی بستند و پشت فردی مرتجع بنام خمینی سینه زدند که با آزادی زنان در عرصه های اجتماعی و حق رأی و انتخاب شدن آنها مخالف بود و پس از آن سلاح مرگ بدست گرفتند و جامعه ی آفتاب گون را تیره و تار کردند و در هر کوی و برزنی خون ریختند و جامعه و آزادیهای ِ اجتماعی را محدود و قفل نمودند و رژیم را در حالت تدافعی قرار دادند که در مقابل آنها از خود عکس العمل نشان دهد و عاقبت پس از به زیر کشیدن رژیم پادشاهی، جامعه را با تمامی دستاوردهای اجتماعی و ثروتش، بدست رجاله های قرون اعصار ِ تاریک سپردند که اولین اقدامشان به حاشیه کشاندن زنان کشور بود و سپس پیچاندن آنها در گونی سیاه؟
آیا وقت آن نرسیده است که وجدانن، گذشته ناشاد خودمان را مورد ملامت قرار دهیم و ابتدا به خودمان انتقاد کنیم و سپس در پیشگاه ملت ایران و بویژه زنان زانو بزنیم و از عملکرد بغایت ضد تاریخی خود عذر خواهی کنیم؟

مگر زنان ِ روشنفکر ما در نظام پادشاهی گذشته چه کمبودی داشتند که آنچنان شوریدند تا دوباره در گونی سیاه فرو روند؟
اگر آن آزادیهای اجتماعی به قول روشنفکران آن زمان مبتذل بود، فرو رفتن در چادر و چاقچور را چه می نامند ؟
آیا به خاطر محدودیت سیاسی می بایستی جامعه ی پیشرفته در دیگر عرصه ها را به غول ارتجاع می سپردیم که همه دستاوردهای ما را لگد کوب کند؟
هر چند این قلم معتقد است که زنان کشورمان چنین نمی خواستند که امروز بر آنها می رود ولی آیا حق داریم از آنها سوال کنیم که در یک طیف ترقی خواهی و پیشرفت اجتماعی می توان واپسگرایان ضد زن را بر یک نظام مدرن و امروزی مقدم شمرد؟
آیا حق داریم سوال کنیم که چرا در دهه ۴۰ خورشیدی زنان ِ روشنفکر در طیف چپ، تمامی مظاهر ِ زیبائی را نفی می کردند و آرایش چهره و مو و لباس پوشیدن ِ امروزی را به سُخره می گرفتند و دوست داشتند ژولیده و زمُخت، لباس چریکی به تن کنند و از هر چه زیبائی متنفّر باشند؟

زنان در حکومت تبهکاراسلامی
آیا رد کردن چنین مظاهر پیشرفت و مدرنیته، استقبال از کهنه پرستی و عقبگرائی نبود و نیست؟
نگوئید نه
زیرا به لحاظ منطقی نمی شود آن نظام پیشرفته در زمینه های اجتماعی و آزادی های فردی در تمامی عرصه ها را رد کرد و از آخوند جماعت توقع بیشتراز آن را داشت.
تازه اگر بر فرض محال آخوندها حاکم نمی شدند، مطمئناً ما امروز یکی از اقمار روسیه شوروی بودیم که همگان پس از فروپاشی ِ این جسد مردار شده، دیدیم که چه جهنمی بوده است.
قصد ملامت ندارم ولی دردمند هستم. زیرا خود در آن شرایط، جوانی بودم که از دوران جوانی ام بهره می بردم و با تمامی مظاهر ِ زیبائی نرد ِ عشق می باختم.
دختران ِ همسن و سال من در اوج ِ آزادی ِ فردی و اجتماعی آنچه را که دلخواهشان بود انجام می دادند.

زنان در دوران پادشاهی
روزگار ِ دوران ِ من روشن و آفتابی بود و از درخت پر تراوت ِ شرایط زندگی، گل عشق می چیدیم و در عشق جوانی سرشار بودیم ( و اگر هم محدودیتی بود، تعصّب و خشک مغزی فرهنگ شریعتمداران بود که هنوز رمقی داشتند و آزادیها را مانع می شدند ).
در شب های تابستان ِ " چمخاله " با دختران زیباروی، شب های تاریک را جلوه ای از عشق ِ مستانه و شادکامی عاشقانه می بخشیدیم و چون کبوتری گردن فراز، یار و دلدترمان را چرخشی جانانه می زدیم .
به نام عشق به خواب می رفتیم و به عشق ِ دیدار ِ یار و بوسه بر لب ِ تبدارش، بیدار می شدیم و در غروب ِ روشن ِ شهرمان به کوچه معشوق پا می گذاشتیم
دلی می دادیم و بوسه ای شکرین از لبهای داغ و تب دار ِ دلدار می ربودیم.
آرشیو جوانی ام پر است از نامه های عاشقانه دل انگیز و جگر سوز که گاه گاه بر روی شانه یکدیگر اشک شوق می ریختیم و روی زانوان یکدیگر به خواب می رفتیم. امیدوارم روزی بتوانم دوران رسوائی و شیدائی خود را بر روی کاغذ بنگارم و تقدیم دختران و پسران نسل جدید کنم که از همه ی این شور و شیدائی ِ جوانی محروم هستند.
آری در یک کلام، دوره ی جوانی ِ من دوره ی رمانتیک ِ عشق سالاری بود. ولی امّا امروز دلم گرفته است، نه به خاطر خود بلکه به خاطر دختران و پسران جوانی که هنوز شهد عشق را نچشیده، بایستی به خانه " بخت " بروند تا بدبخت شوند.
چون نه جلوه ای از عشق موجود است و نه آزادی و دلدادگی، هرچه است سیاهی و تیرگی و پیچیده در چادر و چاقچور. و بر سر هر چهار راه و گذرگاها پاسداران شب در کمین هستند تا مبادا لبخندی از معشوق به سوی عاشق پرتاب شود.
امروز اجبار کور حاکم است و زنان مجبورند آنچه را که آخوندهای ِ ما قبل تاریخ می پسندند، انجام دهند.

سخن ِ پایانی
می گفتند و بعضاً می گویند و چه عبث می گفتند و می گویند که چون رضاشاه بزرگ چادر را از سر زنان برداشت، جامعه انتقام خودش را در " انقلاب شکوهمند اسلامی " گرفت و دوباره به عصر چادر برگشت.
می گوئیم خیر
در بعضی مواقع و در شرایطی خاص برای هماهنگ کردن یک جامعه عقب مانده، بایستی از بالا و حتی اگر هم شده با زور اقدام کرد و آنانی را که در چنبره دین و مذهب از نوع خرافی اش اسیر هستند، ازبند خرافات نجات داد و نشاط جامعه را بارور کرد و جامعه را با دنیای امروزی هماهنگ نمود و این گامی بود که رضاشاه بزرگ برداشت و دین و مذهب را به حاشیه راند و اگر چادر را از سر زنان برداشت، در عوض پای آنها را در عرصه های اجتماعی باز کرد که این خود یکی از مظاهر مدرنیته و آزادیخواهی بود که نسل قبل تر در انقلاب مشروطیت خواستارش بودند امّا نتواستند. و تاریخ نشان داده است که این عمل رضاشاه بزرگ درست بوده است و زنان ما در حرکت به سمت آینده به گذشته رجعت نکردند، یعنی با اینکه شرایط آزادی پوشش ایجاد شده بود، زنان در اکثریتشان در شهرها چادر برسر نگذاشتند ولی امروز، پس از آن پیشرفت اجتماعی در نظام ِ گذشته، زنان ما را به گذشته رجعت دادند و چادر و چاقچور برسرشان کردند. حال اگر شرایطی ایجاد شود که آزاد باشند خود در مورد پوشش تصمیم بگیرند خواهیم دید که بیش از ۷۰ درصد آنها چادر و روسری را بر میدارند و کشف حجاب می کنند.

(1) این رباعی به لهجه گیلکی سروده شده است و چون با این روز ِ تاریخی مناسبت داشت در کاکل این نوشته تزئین کردم.
17 دی، رهایی ِ خورشید ِ زیبایی از اسارت ِ دیو ِ سیاهی بر همه ی بانوان ِ ایرانزمین همایون باد!
1- این رباعی به گویش گیلکی سروده شده است
نویسنده و سراینده: احمد پناهنده

خودکشی تختی و شامرتی بازی های عابرین سرگردان


Bild könnte enthalten: 1 Person, Nahaufnahme

خودکشی تختی و شامرتی بازی های عابرین سرگردان

در راس این شامرتی بازان، جبهه به اصطلاح ملی است و شما بخوانید همدست همین حکومت تبهکار اسلامی در همه ی جنایت و خیانت هایش در طول و عرض حکومت ضد ایرانی شان
و سپس مشتی سرگردان ِ ضد ایرانی در قالب روشنفکری چه در قیبله ی کمونیستی و چه در طایفه اسلامی از نوع مجاهدین ضد ایرانی

در همین آغاز مایل هستم تاکید کنم که مرا با اقوال کاری نیست، مستند حرف بزنید و بنویسید. همچنین سعی کنید بی هیچ فحاشی، احساسی برخورد نکنید و مستدل کلام شوید.

دروغ دیگر آن سالیان ِ تخریب ِ امنیت اجتماعی و برکشیدن همین آخوندهای بیگانه خو و ضد ایران و ایرانی، خود کشی تختی بود که آن را به دروغ به سازمان امنیت نسبت دادند.
در حالی که به گواهی اسناد و شهادت دوستاننش، تختی به دلیل افسردگی و اختلاف خانوادگی و نا توانی جنسی و همچنین عدم موفقیت او در ورزش کشتی در قیاس با همقطارانش در سالهای پایانی فعالیت ورزشی اش، خانه و کاشانه را رها کرد و در هتل آتلانتیک تهران با خوردن سم به زندگی اش پایان داد.
تختی هرچند در ورزش کشتی صاحب نام بود اما به دلیل جهل و بی سوادی در عرصه اجتماعی و سیاسی، خیلی زود بازیچه ی دست به اصطلاح ملیون قرار گرفت و از او برای امر پوپولیستی سیاست خودشان فقط حمالی کشیدند
بطوریکه او با توجه به نا همگون بودن شرایط ِ فرهنگی خانواده خود با خانواده همسرش وهمچنین به دلیل جهل در عرصه ی سیاسی، توان کشیدن بار مسئولیتی که بر دوشش گذاشته بودند، عاجز بود و راه رها شدن از مشکلات پیش رو را در خود کشی و رها شدن از زندگی رنجبارش دانست.
اما روشنفکران ِ تاریک اندیش زمانه و همه ی احزاب و گروه ها بی هیچ دلیل محکمه پسندی، این خودش کشی فردی را به سازمان امنیت ربط دادند و اذهان مردم ساده دل را تخریب و منحرف کردند تا در ماه به دنبال خمینی بگردند.
حال برای روشن شدن این موضوع به اسناد و دیدگاه ها محتلف رجوع می کنیم و قضاوت را در این باره به عهده ی وجدان بیدار می گذاریم.

عبدالله موجد در پاسخ به پرسشی در باره ی مرگ تختی می گوید.

با توجه به خصایص اخلاقی‌ای که از او سراغ داشتید، فکر می‌کردید او خودکشی کند؟
من فکر نمی‌کردم خودکشی کند، چون اصلا اینگونه انسانی نبود، هرچند در سال‌های آخر زندگی خود کمتر در مجامع دیده می‌شد و بیشتر در خودش بود. زمانی که به من خبر دادند خودکشی کرده است در حال درس‌دادن بودم و اصلا باور نکردم و برای همین با یکی از دوستانم تماس گرفتم که او خبر مرگش را تایید کرد. من خودم را همان زمان به پزشکی‌قانونی رساندم و دیدم که جنازه خود این پهلوان است. برعکس شایعاتی که آن زمان پیچید، هیچ آثار ضرب‌وشتم و کوفتگی در بدن او وجود نداشت و بدنش بسیار پاکیزه بود.

محمد علی فردین در این باره می گوید:
" تختی مدتی به مظفر بقایی و حسین مکی نزدیک شد . . . بعد به تدریج کشیده شد به سوی مصدق و جبهه ملی. آدم گمنامی نبود که مخفیانه کارش را انجام بدهد و کسی نفهمد و کارگزاران رژیم هم فهمیده بودند و می دانستند مصدقی است... تختی مقداری ناراحتی خانوادگی داشت . بعضی معاشرت ها را در محیط خانوادگی نمی پسندید... چیزهایی بود که در خون و گل او نبود و حدود سی سال داشت و دوره ی پهلوانی اش تمام شده بود و خیلی وقت بود که تصمیم داشت خودکشی کند... موقعی که رفتم و دیدم خودکشی کرده... در دفترچه ای نوشته بود که مرگ من به هیچ کس ارتباطی ندارد... آگاهی سیاسی زیادی نداشت اما دوست داشت غیر مستقیم در سیاست دخالت کند... به او اعتراض کردم که به بقایی و مصدق چه کار دارد؟
سوارش می شوند و کمرش می شکند... از جوانب مختلفی زیر فشار بود و ناراحتی های جاری زندگی را هم داشت که مخصوص خودش بود."
سینمای فردین به روایت فردین، بهارلو، نشر قطره، ج 1

زری امیری مستخدم هتل آتلانتیک اولین کسی بود که جسد تختی را پیدا کرد. او دربارۀ حضور تختی در هتل به روزنامه «آیندگان» گفته بود: «روز یکشنبه که به سر کار آمدم در تمام هتل صحبت از میهمان جدیدی بنام غلامرضا تختی بود. من او را خوب می‌شناختم و از مبارزات او در مسابقات جهانی مطلع بودم و به همین جهت تمام روز را منتظر بودم تا شاید زنگ اطاق آقای تختی صدا کند و من برای انجام کاری احضار شوم. سرانجام ساعت ۶ بعدازظهر زنگ اطاق ۲۳ به صدا درآمد و من مشتاقانه به اطاق «جهان پهلوان» رفتم.» تختی اما آن قهرمان مردم‌دوستی که مستخدم هتل انتظار داشت نبود. عصبی بود و مرتب در اتاق به این سو و آن سو می‌رفت: «بدون اینکه به سلام من جواب دهد، آب خوردن خواست و من هم برایش آب خوردن بردم."
زری امیری دربارۀ چگونگی کشف پیکر تختی به «آیندگان» گفته بود: «در ساعت ۸ بعدازظهر روز یکشنبه تختی به دفتر هتل مراجعه کرد و قلم و کاغذ خواست و سپس بدون صرف شام به اطاقش رفت و ظاهرا خوابید، ولی ساعت ۷ صبح که من طبق دستور خودش برایش صبحانه بردم با وضع غیرعادی مواجه شدم... صورت تختی باد کرده و کبود شده بود و از گوشه لبانش شیار باریکی از خون به روی متکا خشکیده بود، من بلافاصله وضع غیرعادی را به اطلاع مدیر هتل رسانیدم و چند دقیقه بعد آمبولانس و مامورین شهربانی و دادسرا به هتل آمدند و در حدود ساعت ۸ و ۳۰ جنازه مرحوم تختی از هتل خارج شد. . ."

اما تیتر سایر مطالب کیهان و اطلاعات:

تختی : « هیچکس مسئول مرگ من نیست."

اطلاعات «تختی در نامه ای که از خود باقی گذارده کسی را مسوول مرگ خود ندانسته است.» «خودکشی تختی با خوردن سم صورت گرفته است.»«تختی از سه روز قبل در هتل آتلانتیک اطاق گرفته و در آنجا خودکشی کرد، وی نام خود را در دفتر هتل ثبت نکرده بود.» «یک سند تازه درباره خودکشی تختی»، «در یادداشت های تختی گفته شده بود: مادر و پدرم به من گفتند ما هیچ کدام از روز اول تو را دوست نداشتیم.» و «تختی: مادرزنم افکار مرا خراب و تحقیرم کرده. من این دردها را باید با خودم به گور ببرم.» آخرین عناوینی بود که در رابطه با مرگ تختی تا پیش از تشییع جنازه وی در صفحه اول اطلاعات چاپ شد.
اطلاعات همچنین در صفحه ۴ شماره ۱۹ دی ماه خود متن وصیتنامه تختی را چاپ کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم. سپاس خدای را که برانگیخت بندگانش بر وصیت و درود بر پیغمبر و آل او(ص). خدای در قرآن کریم فرموده هر شخصی که شربت ناگوار مرگ را می چشد باید برای سفر دور و دراز تهیه توشه کند.
لذا توفیق ربانی شامل حال غلامرضا تختی فرزند رجب شماره شناسنامه ۵۰۰ از بخش ۵ تهران شده در حال صحت بدن و کمال عقل پس از احراز به وحدانیت خدا وصی شرعی و قائم مقام قانونی خود قرار داده برادر ابوینی آقای محمد مهدی تختی را که ثلث مالش را به مصرف دفن کفن و چهلم او برساند و مابقی این ثلث را به دو خواهر و یک برادرش بدهد و دو سوم مالش را طبق قانون بین وراث اش تقسیم کند."

کیهان:
این روزنامه تمام صفحه اول شماره ۱۹ دی ماه خود را با تیترها و عکس هایی از تختی پر کرد و ترجیح داد بیشتر به زندگی خانوادگی او بپردازد.
«"یادداشت های تختی از تصمیم تا… مرگ»
«اختلافات خانوادگی تختی چه بود؟»
«همسر تختی: خانواده های ما به دو طبقه کاملا متمایز تعلق داشتند و این اختلافات طبقاتی با اختلاف فکری همراه بود»، «مادرزن تختی: در دعوا و مشاجرات آنها پای خودم را عقب کشیدم»، «خواهر تختی: آنها سلیقه شان با هم جور نبود. به دو دنیای جداگانه تعلق داشتند."
کیهان همچنین تصویر آخرین دست نوشته تختی را چاپ کرد و زیر آن نوشت: «نامه تختی علت خودکشی او را روشن می کند.» متن نامه تختی در تصویر چاپ شده ناواقع است و نمی توان نوشته های آن را به طور کامل خواند اما در بخشی از آن آمده است:« … خودم باور نمی کنم که … زیر خاک هستم. چند قدمی مرگ… خیلی وحشتناک است. چاره چیست.".»

حال ببینیم روشنفکران تاریک اندیش و گروه های مخالف نظام پادشاهی چه می گویند؟

جلال آل احمد پس از مرگ تختی در یاداشت کوتاهی در این باره نوشت:
" از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی کرد.آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودن های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی ؟ این قهرمان که خاک «خانی آباد نو» را خورده بود هرگز به ناامیدی نمی اندیشید ؛ آخر امید یک ملت بود ، ملت ایران "

* عکس العمل گروه های انقلابی
گروه های سیاسی هم در زمان انقلاب که اخلاق اصلا برایشان معنی نداشت و از هر روش و شیوه برای رسیدن به هدف خود تلاش می کردند ، از محبوبیت تختی بین مردم سواستفاده می کردند و حداکثر ضربه را به دولت می زدند و دولت را عامل مرگ تختی می نامیدند .
سردمدار این سیاسون هم جلال آل احمد بود که هرشخصی در آن زمان در میگذشت در روزنامه ها و ... دولت را عامل آن میدانستد تا حدی که مرگ پسر خمینی را در عراق هم کار دولت دانستند و وی را شهید نامیدند . این دروغ انقدر بزرگ بود که حتی خمینی هم واکنش نشان داد و این موضوع را تکذیب کرد . و تا زمان مرگش هم همیشه از کلمه وفات استفاده می کرد و هیچوقت دولت را مقصر ندانست .
و یا
در هفتم دی‌ماه ۱۳۵۵ حدود ۹ سال بعد از مرگ تختی، اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا در بیانیه‌ای غلامرضا تختی را جنایت مستقیم حکومت شاه خواند.
خیلی از انقلابیون هم در کتاب های خاطرات خود این شایعه پراکنی ها را با با افتخار و با عنوان روش های مبارزه ی خود چاپ کردند
و یا
محسن رضایی
در کتاب خاطرات وی ذکر شده (حتی در مصاحبه های تلویزیونی هم گفتند) که برای مثال یک نفر به علت طبیعی می مرد بعد ما بلندش کرده و تشیع جنازه می کردیم و می گفتیم که شاه اینو کشته ...
اما در نهایت پس از این همه اتهام به سوی دستگاه امنیتی رژیم سابق ایران در پی انقلاب ۱۳۵۷ که تمام از اسناد ساواک و سایر سازمانها به دست نیروی‌های انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دست ‌داشتن ساواک و ... در مرگ وی و یا قتل او پیدا ‌نشد.

در پایان اقرار به دروغگویی اسلامیون در همه رنگش و نیروها و احراب مخالف در همه طیفش را با هم بخوانیم:

اکبر گنجی:
ما دروغ می‌گفتیم، ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه ۱۵۰ هزار زندانی سیاسی دارد و این دروغ بود، و امروز باید بابت این دروغ، یعنی خودمان و همه کسانی که این دروغ را گفته‌اند باید خودشان را نقد بکنند. ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه صمد بهرنگی را کشت، ما به دروغ گفتیم حکومت شاه صادق هدایت را کشت،‌ ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت. همه‌ی این دروغها را گفته‌ایم، آگاهانه هم گفته‌ایم. اینها باید نقد بشود. کسی که با روش دروغ بخواهد پیروز بشود، بعد هم که به قدرت برسد دروغ می‌گوید،‌ برای نگهداشتن قدرت دروغهای وسیع‌تر و بزرگتر می‌گوید. این روشها باید نقد بشود. روش مهم است، روشها باید کاملا اخلاقی و کاملا انسانی باشد و ما روشهایمان اخلاقی نبوده. چیزی را که نشده، آگاهانه بیاییم دروغ بگوییم، بگوییم ما فعلا با این رژیم در حال مبارزه هستیم و می‌خواهیم خرابش کنیم،‌ با این بعدا دمکراسی نمی‌شود درست کرد، آزادی و حقوق بشر نمی‌شود درست کرد. این مبنای دیکتاتوری و پایه‌نهادن دیکتاتوری‌ست."
(اکبر گنجی، ۹ بهمن ۱۳۸۵)

با این وجود پس از شورش کور و جنون 57 که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیروی‌های انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دست‌داشتن ساواک و یا کشتن وی یافت‌نشد.

احمد پناهنده
ششم ماه ژانویه سال 2019

شامرتی بازی یعنی دوزو کلک زدن، حقه بازی و دروغ گفتن و دروغ پراکندن است
مثل دروغ های شاخدار روشنفکران ضد ایرانی و جبهه به اصطلاح ملی که مثل آب خوردن و بی هیچ عذاب وجدانی در نظام گذشته دروغ می گفتند و هم اکنون هم می گویند، بی آنکه کوچکترین اخلاق و معرفت انسانی در دل و جان و روح و روانشان جای داشته باشد

۱۳۹۷ دی ۱۳, پنجشنبه

پاسخ به یک عابر سرگردان کمونیستی



Bild könnte enthalten: Ahmad Panahandeh, Baum, im Freien und Natur
پاسخ به یک عابر سرگردان کمونیستی

اخیرن در یک سایت اکثریتی-توده ای، مصاحبه ای با عابرین سرگردان کمونیستی انجام شده است که چون همیشه، ذات ضد ایرانی و ضد چهارچوب ارضی ایران را بی هیچ شرمی، سخن شدند
در اینجا فقط به نمونه ای از این سرگردانی و بی وطنی و به عبارت روشن تر، ضد وطنی این افراد اشاره می کنم و بعد نگاه خودم را در باره چهارچوب ارضی و یکپارچکی آن، به اطلاع علاقه مندان به ایران یکپارچه می رسانم

"اخبار روز: مساله ملی در ایران یکی از آن شکاف های تاریخی در حال جوشش است و ما هر از گاهی شاهد سر ریز شدن خشم اعتراضی مردم در کردستان، آذربایجان، خوزستان و...هستیم. چپ چگونه می تواند بدون آنکه به چرخ پنجم جریانات ناسیونالیستی تبدیل شود بدبینی ها را برطرف و اعتماد مردم این مناطق را که در سرنوشت جنبش دمکراسی و عدالتخواهی نقش و سهم دارند به خود جلب کند؟

محمدرضا شالگونی: ایران ما کشوری است با قومیت ها، زبان ها، فرهنگ ها و (حتی برخلاف تصور شایع) مذاهب مختلف. این نقطه ضعف آن نیست، بلکه می تواند نقطه قوت آن باشد؛ البته به شرط این که بتوانیم به نظامی دموکراتیک دست یابیم. اما باید به یاد داشته باشیم که بدون حل مسأله ملی، دست یابی به دموکراسی در ایران از محالات است. برای حل دموکراتیک مسأله ملی چند اصل را باید بپذیریم و برای پذیرفته شدن شان تلاش کنیم: یک – پذیرش حق تعیین سرنوشت (و از جمله، حق جدایی) ملیت های ایران."

خب همانطوریکه می بینید این عابر سرگردان با زبان الکن خودش می گوید، برای حل دموکراتیک مساله "ملی"، تجزیه کشور را باید تحت عنوان حق تعیین سرنوشت، به رسمیت شناخت.
این هم پاسخی در راستای یکپارچگی ِ چهارچوب ارضی ایران به این عابرین سرگردان کمونیستی که کشور ایران را، خاری در چشمان خود می پندارند وارزش و تلاش، برای حفظ آن را به رسمیت نمی شناسند

ملت سازان چه می گویند؟
مقدمه
گزافه نیست که بگوییم در هر زمان که شمارش معکوس پایان حکومت اسلامی به صدا در می آید، دو طیف به موازات هم سراسیمه، بی تاب و بی طاقت به میدان می آیند و فضای صمیمی ایران باوران و وطندوستان را که قبل از هر موضوعی به ایران بدون حکومت اسلامی در تمامیت ارضی اش می اندیشند، با مواضع و عملکرد ضد ایرانی و ایران، غبار می پاشانند و سبب ساز تفرقه در درون نیروهای مخالف می شوند.
یکی از این دو طیف پنهان نمی کند که مبارزه می کنند تا همین حکومت اسلامی در قدرت بماند. زیرا غائله ی سال 57 و تمامی ِ جنایات ِ همین حکومت اسلامی را در سر بریدن پایوران نظام پادشاهی و همکاری و لو دادن به اصطلاح خودشان ضد انقلابیون در سالهای 60 تا 64 را از افتخارات خود می دانند و این دوره ی سیاه ِ پر از خون و جنون را جزء برگهای زرین کارنامه ی سراسر نگین خود می شمارند.
آن دومی فقط در برکه و یا برکه ها مانده تا در یک خلاء قدرت در ایران پس از حکومت اسلامی، دورشان را دیوار بکشند و گوشه ای از تن ایران را جراحی کنند.
برای این مقصود شوم پنهان نمی کنند که حاضرند حتی پای بیگانه را بر نیا خاکمان باز کنند و پرچم مستقل ( بخوان بیگانگی ) بر بام هایشان بر افرازند.
نا گفته پیدا است هم اولی و هم این آخری هر چند در عمل دو موضع جداگانه دارند امادر یک نقطه به هم می رسند و آن ابقای و نجات همین حکومت اسلامی از سقوط است.
حال با این مقدمه عملکرد این دو نیرو را در ابقای همین حکومت اسلامی در جلوی آینه ی چشمان می گیریم و قضاوت را در این باره به عهده ی وجدان آگاه و بیدار که ایران را فرای هر ارزشی ارزیابی می کنند،می گذاریم.
اما قبل از خواندن این نوشته مایل هستم از شما بخواهم ابتدا ترانه ی باز سازی شده ی " سرزمین من " از لهجه ی فارسی - افغانی به زبان فارسی خودمان را با صدای بانویی ژاپنی که فرهنگ و سر زمین ایران را دوست دارد با هم در گوش ِ جان فرو دهیم و در پایان این نوشته ترانه ی اصلی ِ افغانی " سرزمین من " را گوش کنیم.
http://www.youtube.com/watch?v=mGZlmHZnzCE&feature=player_embedded
این روزها که مارش به زیر کشیده شدن حکومت اسلامی در تمامیتش، به صدا در آمده است و از آهنگ ِ خوشش، گوشها را به رقص ِ رهایی نوازش می دهد و قلوب ِ بی شمار ستمدیدگان ایران را شاد می گرداند،
مشاهده میشود دو طیف بطور موازی اما با خواست های متفاوت، با هم در جهت پایداری و بقای حکومت اسلامی و تضعیف اپوزیسیون واقعی گام بر می دارند.
یکی از این دو طیف از همان آغاز ِ به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، سرنوشتشان را با آنها گره زده اند و اینروزها خواب و آرام ندارند و چهار نعل می دوند تا در بغل رژیم جای بگیرند و اگر رفتنی هستند با هم بروند و اگر ماندنی، با هم بمانند.
این طیف پنهان نمی کند که می خواهد با حکومت اسلامی بماند و مانع شود که سقوط کند اما تلاش می کند هر چه بیشتر از طیف ِ اپوزیسیون واقعی یارگیری کند و کفه تعادل را به نفع جمهوری اسلامی سنگین تر نگه دارد.
برای این کار هر بار با علم کردن برنامه ای به میدان می آیند و با کارزار تبلیغاتی ِ نیرو مند، که بیشترشان از داخل حمایت مالی می شوند، در کرنا می دمند و در باره اندر مزایای اصلاحات در داخل ِ همین حکومت اسلامی داد سخن سر می دهند که چاره کار ابقای همین رژیم است.
در این کارزار، کار را به جایی می کشانند که مردم خسته ایران، بین " بد وبدتر " و یا " بدتر و بدترین " یکی را انتخاب کنند.
تا امروز این معرکه گیری ها به شکل وقیحی انجام شد و فرداها هم اگر حکومت اسلامی درقدرت بماند این معرکه ها تکرار می گردد .
به نظر می رسد تا امروز بر همگان روشن شده باشد که این طیف جزیی از حکومت اسلامی است بنابراین راه مبارزه با این طیف در همان مبارزه با حکومت اسلامی نهفته است.
و مطمئن باشیم که این طیف در هیچ شرایطی، اپوزیسیون را بر حکومت اسلامی ترجیح نخواهند داد و حاضر هستند حتی اپوزیسیون را پای حکومت اسلامی قربانی کنند.

تکلیف ما با این طیف چیست؟
این قلم شکی ندارد که این طیف در سقوط ِ حکومت اسلامی، از بین می رود. به عبارت دیگر مبارزه با حکومت اسلامی از مبارزه با این طیف جدا نیست. و وقتی که حکومت اسلامی را هدف قرار می دهیم این طیف هم در کنارش از نظر پنهان نیست اما هدف اصلی مبارزه تنها با این طیف نیست و احتیاج نیست که انرژی خودمان را تنها صرف مبارزه با این طیف کنیم. بلکه هدف در کانون ِ مبارزه، حکومت اسلامی است و وقتی که کانون مورد حمله قرار می گیرد، جوانبش هم صدمه خواهند دید.
هر چند در محیط دموکراتیک ِ خارج از کشور می توان با آنها بحث تئوریک کرد تا شاید افرادی از آنها قانع بشوند و به سمت اپوزیسیون واقعی بیایند اما نباید انتظار داشت که با آنها بتوان یک اتحاد تشکیل داد.
در کنار این طیف، طیف دیگری بطور موازی اما با هدف متفاوت، با عملکرد خود نه تنها در بقای رژیم خدمت می کند و اپوزیسیون را ضعیف و از خود می راند، بلکه با دشمنان ایران ِ یکپارچه در چهارچوب ارضی، در جهت بریدن گوشه های تن میهن همکاری می کنند تا در این شرایط بحرانی با چنگال خونینشان از تن ِ زخمی ایران تکه ی جدایی، جدا کنند.
این طیف از زمان تشکیل ِ " کشور شوراها " و ملت تراشی های مبتذل برای اقوام کشورهای همسایه، در خدمت بیگانه قرار گرفتند. بطوریکه هنوز سربریدنها در سرزمین روسیه و جمهوریهای به اجبار پیوسته به آن بیدا می کرد و خیابانها از خون آغشته بود، لنین در صدد بر آمد که با کمک ایادیش در ایران در جنبش جنگل نفوذ کند و تحت نام " جمهوری سوسیالیستی شوروی گیلان "، گیلان و مازندران را از تن ایران جدا کند.
و عجیب اینکه در آن زمان هم با ترفند ملی گرایی می خواستند نیات شومشان را پیاده کنند.
اما رضاخانی ظهور کرد و پوزه همه ی آن بی وطنان و خائنین به استقلال در چهار چوب ارضی ایران را به خاک مالید.
اما تصور نکنید که چنین غائله هایی خفه خون گرفتند ومحو شدند، خیر.
این بی وطنان همینکه دیدند جنگ جهانی دوم علی رغم اعلام بی طرفی ایران، به داخل خاک ایران کشیده شد از لانه خود بیرون جستند و غائله آذربایجان و کردستان را به کمک استالین آفریدند تا آذربایجان وکردستان این تاج ِ سر ِ ایران را جدا کنند. اما مردم در کنار ارتش دلاور ایران درسی به آنها دادند که هرگز فراموش نمی شود و نخواهد شد.
امروز هم که ناقوس ناتوانی و فروپاشی حکومت اسلامی در ازدحام بحرانهای داخلی و خارجی به صدا در آمده است و خطر یک جنگ خارجی روی سر ایران در پرواز است، بار دیگر این جرثومه های بیگانه خویی و ضد میهنی با زوزه های گوشخراش، از حق تعیین سرنوشت، فدرالیسم، ملل ایران و حقوق سیاسی اقوام که همه ی این خزعبلات نام دیگر جدا کردن گوشه های ایران است، " ژگله "* می کشند.
تو گویی اینها قبلأ کشور و ملت مستقلی بودند و ایران آنها را به زور به خود ملحق کرد.
اما نمی اندیشند و یا به دلیل چرکین بودن مغز نمی توانند زلال فکر کنند که همین کشور ایران حداقل از 2500 سال به این سو با همین ترکیب فعلی باضافه اقوام دیگری که به زور و یا بی لیاقتی حاکمان ِ وقت، از تن ایران جدا کردند، در کنار هم در صلح و آرامش زندگی می کردند.
تا دیروز از خودمختاری صحبت می کردند همینکه عراق سقوط کرد، فدرالیسم را بر جسته کردند. حال که بو کشیدند سایه یک جنگ خارجی آسمان ایران را کدر کرده است و عنقریب حکومت اسلامی سقوط می کند از حق تعیین سرنوشت صحبت می کنند و برای خودشان ملت سازی کردند و از هم اکنون حدود و ثغور خودشان را مشخص نمودند تا در فردای خلاء قدرت، دورشان را دیوار بکشند.
کافی است تراوشات ذهن بیمارگونه اینگونه افراد را در این چند ماهه اینجا و آنجا مورد ارزیابی قرار دهیم.
" شوینسم فارس " مثل نقل و نبات در دهانشان جویده می شود. مثل اینکه فارس ها ارث پدرشان را خوردند که از بامداد تا شباهنگام هر چه فحش و ناسزا است به فارس زبانها می دهند.
گویی دشمن بزرگ ایران و ایرانی فراموش شده است و امروز حق ناداشته خود را از اپوزیسیونی طلب می کنند که خود خونین بال و زخمی پیکر است و در یک کارزار سراسری با حکومت اسلامی درگیر است.
سراسر موجودیت و فعالیتشان در همان برکه ی قومی و منافع گروهی اندک ِ خویش است و قصد ندارند به دریای ایران بپوندند و در کارزار سراسری شرکت کنند.
دانشجویان، زنان، معلمین، کارگران و سایر اقشار ملت بزرگ ایران در تکاپو هستند تا حکومت اسلامی را از قدرت خلع کنند اما این طیف به جای پیوستن به مبارزه سراسری در فکر جدا شدن از ایران است.
و چه بیهوده تلاش می کنند که به عمل ِ ضد استقلال خود در چهارچوب ارضی ایران، پیراهن یکپارچگی ایران بپوشانند و بر این باورند که ما این خزعبلاتشان را باور کنیم.
اما باید به اینها پیام داد که اگر حسن نیتی دارند و برای چهارچوب ارضی ایران دل می سوزانند بدون اما و اگر بایستی به جنبش سراسری بپوندند و به عنوان " شهروند ایران نه شهروند قوم " از حقوق شهروندی برخوردار شوند.
بدانند که چهارچوب ارضی ایران هیچ معامله ای را بر نمی تابد و ملت بزرگ ایران در این بازی های خطرناک خود را شریک نمی کند و با تمامی جان و جهانشان از ایران ِ جان ِ همه جانان پاسداری می کنند.
باید به اینها پیام داد که یکپارچگی تنها کافی نیست بلکه یکپارچگی در چهارچوب ارضی ایران باید در گفتار و نوشتار و کردارشان منعکس شود. وگرنه می توانند فردا نغمه جدایی سر دهند و بگویند چون یک وصله ناچسب بودیم، جدا شدیم تا شما یکپارچه بمانید.
و در پایان برای ثبت در تاریخ می نویسم که اگر قرار باشد گوشه هایی از ایران، جراحی شود تا به " آزادی و دموکراسی " برسیم، این قلم چنین آزادی و دموکراسی را به پشیزی قدر نمی شناسد.
گواه این اعتقادم این است که40 سال جان وجهانم را در این غربت گذاشتم و ذره ذره آب شدم تا ایران بر جا و بر پا بماند نه اینکه هرکس و ناکس، کرکس وار چنگال خونین خودشان را در تن زخمی ایران فرو ببرند و از آن تکه جدایی، جدا کنند.
http://www.youtube.com/watch?v=5mLUHvwB37Q&feature=related
* ژگله در گویش گیلکی به صدا و شیون های ناهنجاری گفته می شود که گوشها را می آزارد

احمد پناهنده
2 ماه ژانویه 2019