۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

آیا 28 امرداد اجتناب ناپذیر بود؟



با مطالعه ی همه جانبه و بدور از نگاه ِ تنگ ِ حقیر ِ فردی و گروهی و موضع حق به جانب گرفتن و جانب ِ مقابل را تخریب کردن، می شود نتیجه گرفت که 28 امرداد هم اجتناب پذیر بود و هم اجتناب نا پذیر.
اجتناب پذیر بود به این شرط که نیروهای درگیر در این رویداد، با انعطاف و تعامل نسبت به یکدیگر به یک تعادل مواضع می رسیدند و از زیاده خواهی و یکدنده گی و در نظر نگرفتن بُعد دیگر قضیه پرهیز می کردند.
چون بحثِ  مورد نظر حول احتمالات دور می زند، لازم می بینیم از علم احتمالات کمک بگیریم تا این موضوع تاریخی که سبب ساز ِ دشمنی و کینه در بین ایرانیان گردیده است، قابل فهم گردد.
در علم ریاضیات فصلی است بنام احتمالات یا حساب احتمالات که قوانین کوانتم بر همین علم احتمالات استوار است. والا در عالم منطق  و خاصّیت ماده نمی شود ذرّه را در حرکت خطی، دورانی و موجی ثابت فرض کرد بلکه نقش احتمال را در این تئوری در نظر می گیرند و با معادله شرویدینگرموقعیت ذرّه را در حرکات نوری- کوانتمی  حساب می کنند.
حال با وام گرفتن از این علم می شود قضاوت کرد که احتمال به وقوع نپیوستن رویداد 28 امرداد وجود داشت. به شرطی که آقای دکتر محمد مصدق با رهبری مدبّرانه و با در نظر گرفتن منافع جناح مقابل و رعایت موازنه قدرت جهانی از منافع ِ ملی ِ " ممکن " و نه غیر ممکن دفاع می کرد و تحت تأثیر ِ عناصر ِ  بی سواد و متعصّب، حول مسئله نفت و تآثیر آن در معادله  ی جهانی که در پیرامون ایشان فراوان بودند، قرار نمی گرفت. زیرا در مراجعه به تاریخ  و مطالعه ی شکل گیری این رویداد می توان در این باره منصفانه قضاوت کرد که آقای دکتر محمد مصدق در مرحله ی بحرانی و نهایی ِ دعوای ِ نفت، بدلیل یکدنده گی، تنگ نظری و زیاده خواهی بهترین فرصت ِ ممکن ِ وقت را که دومین طرح و پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن بود، رد کرد. طرح و پیشنهادی که می توانست منافع ِ ملی ایران را به نحو شایسته و ممکنی نسبت به گذشته و در رابطه با منافع و موازنه ی قدرت جهانی تأمین کند و از دست دادن این فرصت تاریخی و نسبتاً طلایی از جانب مصدق، سبب گردید که هر گونه بلند پروازی و زیاده خواهی او را به یأس تبدیل کند و حمایت های بی دریغ دیروزی از او را به دشمنی با او تبدیل نماید. بطوری که تداوم این حرکت سبب شد که یاران صدیق ِ دیروزی اش از او فاصله بگیرند تا مبادا در غرقاب ِ ویرانی ِ ایران شریک شوند.
نمونه اش حسین مکی، دکتر بقایی، شمس قنات آبادی، حائری زاده و...تا حدودی ملکی بوده است. بطوریکه از لحظه ی آن آخرین تصمیم، سقوط ایشان تدریجاً شتاب گرفت و 28 امرداد روز نهایی و تعیین کننده آن بود.
حال با این توضیحات ببینیم که قانون، اصول و شرایط ملی شدن صنعت نفت چیست و طرح نهایی مشترک چرچیل- ترومن چه می گوید؟
اصول و شرایط ملی شدن صنعت نفت به قرار زیر است:
1- تصدیق و قبول اصل ملی شدن نفت و حاکم بودن آن بر کلیه شئون صنعت نفت ایران.
2- قرار گرفتن همه ی عملیات ِ صنعت نفت در دست دولت ِ ایران با پیش بینی تشکیل شرکت ملی نفت ایران و با این تفاهم که هیچ قسمت از عملیات مزبور به سازمانی واگذار نشود که به تمام معنی مجری تصمیمات دولت ایران نباشد.
3- مجاز بودن استفاده از کارشناسان خارجی به شرط اجرای ترتیباتی برای گماشتن تدریجی ایرانیان به جای آنها.
4- فروش نفت به مشتریان شرکت سابق به مقادیری که قبلاً مورد معامله بوده با این شرط که مشتریان نسبت به مقادیر زاید بر آن با تساوی شرایط، حق تقدم خواهند داشت.
5- تعلق کلیه درآمد نفت و فرآورده های نفتی به دولت ایران با این تفاهم که تحویل گیرنده نفت ایران هیچگونه انتفاعی جزء تحت عنوان معامله خرید نخواهد داشت.
6- رسیدگی به دعاوی و مطالبات ِ حقه شرکت سابق و دعاوی و مطالبات متقابل ایران با پیش بینی تودیع 25 درصد از عایدات خالص نفت به منظور پرداخت غرامت به شرکت سابق.
حال ببینیم که چه پیشنهاداتی از طرف مقابل به دکتر مصدق داده شد. در مجموع شش پیشنهاد و یک اصلاحیه بر آخرین پیشنهاد به دولت مصدق داده شد که عبارتند از:
 1- پیشنهاد میسیون جکسون عضو هیئت مدیره شرکت نفت انگلیس و ایران
 2- پیشنهاد میسیون هاریمن فرستاده مخصوص رئیس جمهور آمریکا

3- پیشنهاد میسیون استوکز وزیر کابینه انگلیس
 4- پیشنهاد بانک جهانی
 5- اولین پیشمهاد مشترک چرچیل - ترومن
 6- دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن
7 – اصلاحیه دومین پیشنهاد مشترک چرچیل -  ترومن -  روزولت.                                                                               
این پیشنهادات در آغاز با دادن امتیازات کم و گرفتن امتیازات زیاد شروع شد و در تداوم خود به جایی رسید   که نقطه تعادل آن بود و عبور از آن در آن شرایط، دیگر ممکن نبود و می دانیم که علم سیاست، علم شناخت ِ فرصت ها است و هم چنین علم ِ شناخت ِ ممکنات. اگر سیاستمدارو یا دولتمردی، در شرایط تاریخی و تعیین کننده نتواند منافع ملی کشورش را در یک شرایط بسیار پیچیده ی  تضادها که در آن چند کشور دخیل هستند، تشخیص بدهد و شهامت واقتدار در جهت کسب منافع ملی و استقلال کشورش را نداشته باشد، آن سیاستمدار و دولتمرد، مرگ تاریخی اش بسر آمده و بایستی از گردونه تاریخ، در حوزه ی سیاست و مصدر کار بودن، حذف شود و جایش را به سیاستمداری واگذار کند که از توانایی ِ برتری در صحنه ی سیاست برخوردار است.
 دکتر مصدق علی رغم صداقت و پاکی و ایمان به سربلندی ایران نتوانست عمق تضادهای موجود را تشخیص دهد و عاقبت در اثر زیاده خواهی اش همه ی آنچه را که به دست آورده بود، یکجا از دست داد.
زیرا دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن با مقررات قانون ملی شدن صنعت نفت منطبق بود و بدون شک بهترین پیشنهادی بود که به دولت ایران تسلیم گردید. زیرا شروط 1 و 2 و 3 یعنی اصل ملی شدن و واگذاری اداره کامل عملیات نفتی به دولت ایران و استفاده از کارشناسان خارجی به شرط جایگزینی تدریجی آنان توسط ایرانیان را بدون هیچ قید و شرطی می پذیرفت. در باره شرط 4 یعنی صادرات و فروش نفت، پیشنهاد می نمود که بر اساس آن یک کنسرسیوم بین المللی متشکل از تعدادی شرکت های نفتی ِ جهان ِ آزاد که در آن شرکت سابق نیز عضویت داشته اند، با شرکت ملی نفت ایران قرارداد دراز مدت برای خرید مقادیر عمده ی نفت ایران منعقد نماید و بخصوص این حق را برای ایران قائل می شد که مقادیر تولید مازاد بر فروش به کنسرسیوم را مستقیماً در بازارهای جهان به فروش رساند.
در مورد شرط 5 یعنی موضوع درآمد و سهم منافع فروش اصولاً معلوم بود که تحت شرایط آن زمان استفاده ایران از تمام درآمد فروش بر مبنای بهای رسمی بازار، غیر ممکن بود زیرا ایران مجبور بود نفت خود را یا با وساطت شرکت های بزرگ بین المللی که صاحب کلیه وسائل پالایش و حمل و نقل و
توزیع بودند، به فروش رساند که در آن صورت طبق شرایط معمول در سایر کشورهای تولید کننده، تنضیف درآمد فروش با آنها لازم می آمد یا با زحمات زیاد مستقیماً به بازارهای جهان برساند که در آن صورت اعطای تخفیف های عمده به خریداران لازم می گردید. کما اینکه معاملات محدودی که شرکت ملی نفت با خریداران ژاپنی و ایتالیائی انجام داد همگی متضمن اعطاء تخفیف به میزان پنجاه درصد از بهای رسمی بازار بود که با روش اول تفاوتی نداشت.
در مورد ِ شرط 6 یعنی رسیدگی به دعاوی و مطالبات حقه ی طرفین پیشنهاد شده بود مسئله تعیین غرامت به دیوان داوری بین المللی لاهه واگذار گردد که بر مبنای ضوابط و شرایطی که دولت انگلیس در مورد ملی کردن صنایع ذغال سنگ آن کشور عمل نموده بود به دعاوی ایران و شرکت سابق نفت انگلیس و ایران رسیدگی و اتخاذ تصمیم نماید. ضمناً برای رفع مضیقه مالی ایران پرداخت کمک مالی اولیه از طرف دولت آمریکا به میزان صد میلیون دلار که به تدریج از طریق خرید نفت مستهلک گردد، در این پیشنهاد منظور شده بود.
در اصلاحیه دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن – روزولت که در فوریه 1953 توسط لویی هندرسن سفیر آمریکا در تهران به دکتر مصدق ارائه شد و آخرین پیشنهاد تسلیمی به دولت ایران بود، کلیه اصول و شرایط مندرج در پیشنهاد مشترک دوم بجا باقی مانده و اضافه شده بود که از نظر ایجاد تسهیلات بیشتر مالی برای دولت ایران در مورد تسویه حساب غرامت که از طرف دیوان داوری بین المللی لاهه تعیین خواهد شد، پرداخت غرامت در هر سال از بیست و پنج درصد درآمد خالص فروش نفت بیشتر نگردد و این کاملاً با اصل ششم ملی شدن صنعت نفت مطابقت داشت.
طبق نوشته آقای دکتر فؤاد روحانی در کتاب " زندگی سیاسی مصدق "، دکتر مصدق شخصاً با آخرین پیشنهاد چرچیل – ترومن موافق بود و اکثر مشاورانش نیز همین نظر را داشتند. امّا مهندس حسیبی و دکتر شایگان معتقد بودند که این طرح یک دام حقوقی است که اگر ایران در آن قدم گذارد، سقوطش حتمی است. آقای دکتر روحانی می نویسد:
" این مطلب متکی به اطلاع شخصی نگارنده است به این شرح که عصر روز 18 اسفند دکتر مصدق سهام السلطان بیات، رئیس شرکت ملی را احضار کرد و با خوشوقتی اظهار داشت که کار نفت بخوبی انجام یافته است و از او خواست که صبح روز بعد او و اینجانب ( بعنوان مشاور حقوقی ) نزد ایشان برویم تا دستوری در این زمینه به شرکت ملی داده شود. صبح روز 19 اسفند به منزل ایشان رفتیم. هنگام ورود ما به اتاق ایشان یکی از مشاوران مزبور از نزد ایشان بیرون آمد. دکتر مصدق به محض ورود ما از جا بلند شد و با حالت آشفته گفت: دیدید که اینها باز نقشه ای برای محکوم کردن ما طرح کردند. دکتر مصدق نمی خواست بیش از این در این باب بحث شود. سهام السلطان و اینجانب به دفتر شرکت رفتیم و چون همه همکاران در شرکت، پیشنهاد مورد بحث را رضایت بحش می دانستند همان روز هیئتی مرکب از مهندس پرخیده، مهندس اتحادیه، حسن رضوی و نگارنده از طرف شرکت نزد مهندس رضوی رفته و نظر مزبور را به تفضیل بیان کردیم. مهندس رضوی نیز با نظر شرکت موافقت
کرد و گفت به فوریت در آن باب با نخست وزیر مذاکره خواهد کرد. ولی هیچگونه خبری از اقدام مشارالیه به شرکت نرسیده. امّا روز 20 اسفند دکتر شایگان در یک مصاحبه اظهار کرد که اگر آنتونی ایدن گفته است دولت های انگلیس و آمریکا در پیشنهادهای اخیر پافشاری خواهند کرد ما در رد آنها پافشاری خواهیم نمود. "
با یک بررسی همه جانبه می توان نتیجه گرفت که آخرین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن که در فوریه سال 1953 به دکتر مصدق تسلیم گردید نه تنها کلیه اصول و اهداف ملی شدن صنعت نفت را تأمین می کرد، بلکه با توجه به اوضاع و احوال بین المللی نفت در آن زمان، بهترین پیشنهاد و شرایطی بود که به علت مداخله مؤثر و فشار دولت آمریکا حصول آن امکان پذیر بود. امّا با کمال تأسف باید گفت که دکتر مصدق با رد این پیشنهاد یک فرصت طلائی و بی نظیر را از دست داد. به عبارت دیگر اگر طبق علم احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر دکتر مصدق آخرین پیشنهاد مشترک ِ چرچیل و ترومن را پذیرفته بود و به عقد قراردادی جدید بر مبنای آن توافق نموده بود، نه تنها اداره کامل تمام عملیات صنعت نفت از همان سال بدست شرکت ملی نفت ایران سپرده شده بود بلکه مسیر تاریخ و سرنوشت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران بکلی تغییر می کرد. و باز طبق همان قانون احتمالات نه رویداد 28 امرداد اتفاق می افتاد و نه ملت ایران به بلای " انقلاب شکوهمند " سال 57 دچار می گردید. پس با این توضیحات رویداد 28 امرداد اجتناب پذیر بود.
حال برای روشن شدن این بحث به چند مثال تاریخی که در منطقه خاورمیانه اتفاق افتاده، اشاره می کنیم و نتیجه مقایسه را به عهده وجدان بیدار می گذاریم.
1- سقوط صدام حسین را در عراق علی رغم ثبات بی نظیرش در منطقه به دلیل عدم تشخیص درست تضادها که در آن چند کشور درگیر بودند، می توان ارزیابی کرد. زیرا صدام حسین در مقابل فشار بین المللی مبنی بر عدم گسترش سلاح های شیمیایی و کوشش در جهت ساختن سلاح های اتمی، بر میزان قدرت خود و کشورهای حامی عرب و افکار عمومی افراطی عربها و عرق ناسیونالیسم عربیسم غرّه شد و تمامی بازرسان سازمان ملل را از عراق اخراج کرد و در مقابل کشورهای جهان آزاد ایستاد. و تصور می کرد با بوجود آوردن اختلاف در جبهه غرب در این بازی سرنوشت ساز می تواند پیروز شود. امّا به قول هنری کسینجر وزیر اسبق ایالت متحده آمریکا، زمامداری که این تدبیر را نداشته باشد که تصمیم جدی طرف مقابل دعوای خود را تشخیص دهد و آن را در کمال حماقت بلوف سیاسی ارزیابی کند، نادان است و عاقبت دیدیم که چگونه صدام حسین را با آن دبدبه و کبکبه از سوراخ موش بیرون آوردند و به تاریخ سپردند. در حالی که طبق همان قانون احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر صدام حسین با جوامع بین المللی در جهت پیشبرد منافع ملی ِ " ممکن ِ" عراق همکاری می کرد امروز به احتمال زیاد صدام حسین با قدرت کمتری حکومت می کرد و یا اینکه در اثر آزاد شدن نیروهای اجتماعی و ترَک برداشتن دیوار دیکتاتوری، جایش را به فرد معتدل تری می داد که در هر حال به نفع منافع ملی عراق بود.
2- عدم تشخیص درست تضادها و منافع جهانی در خاور میانه و درک نکردن توازن بین المللی و بهره برداری از فرصت های ممکن در زمان خاص بوسیله یاسر عرفات در جریان صلح فلیسطین – اسرائیل سبب شد که عرفات طلایی ترین موقعیت را برای رسیدن به آرمان فلسطینیان، از دست بدهد و نیز به سبب طینت زیاده   طلبی، طرح صلح کلینتون – بارک را رد کند. طرحی که اگر پذیرفته می شد، فلسطینیان به حقوق حقه ی خودشان در عالی ترین شکل ِ ممکن می رسیدند. طرحی که تکرار آن شاید سالها طول بکشد تا دوباره فلسطینیان حسن نیت خودشان را ثابت کنند و دوباره به آن برسند. امّا عرفات با زیاده خواهی های خود و همچنین درک نکردن موقعیت اسرائیل و جهان این فرصت ممتاز را از دست داد و از آن روز مرگ تاریخی اش به شمارش افتاد. بطوری که از آن تاریخ  تا مرگ عرفات صدها فلسطینی و اسرائیلی به دلیل همین سهل انگاری و خبط تاریخی کشته شدند و خانه ها و شهر های چندی ویران گشتند.
 و عاقبت، عرفات به دنبال ِ این شکست از غصه دق مرگ شد.
ملاحظه می کنیم که تاریخ به ندرت فرصت ایجاد می کند، امّا فقط این سیاستمداران مجرّب و مدبّر هستند که از فرصت های بدست آمده استفاده می کنند و جهشی تاریخساز به سوی آینده ای شکوفا انجام می دهند. و طبیعی است که هر سیاستمداری اگر نتواند از فرصت مناسب نهایت بهره برداری را به نفع خود و کشورش بکند از جرگه عمل خارج می شود و بایستی جایش را سیاستمدار دیگری با سیاست نوین به عهده بگیرد.
3- همگی می دانیم که رژیم جمهوری اسلامی از فردای به قدرت رسیدن برای بقای قدرت خود احتیاج به سرکوب در داخل و بحران آفرینی در خارج داشت. هرچند چنین سیاستی در کوتاه مدت موفقیت آمیز بود زیرا توانست از طریق دامن زدن به اختلافات درون نیروهای آزادیخواه بین آنها شکاف بیاندازد و آنها را مقابل هم قرار دهد. بر این پایه بود که رژیم جمهوری اسلامی با دانه پاشیدن برای " توده ایها " و" اکثریتها "
آنها را به سمت خود کشانید و با همکاری آنها نیروهای مقابل را بطرز بی رحمانه ای سرکوب کرد و وقتی که آنها را از میدان بدر کرد نوبت به همان " توده ای " و " اکثریتی " رسید که آنانرا بدون مقامتی به درون " بهشت َ بَرَین زحمتکشان " پرتاب کرد. امّا رژیم برای پیشبرد این مقصود  در داخل، احتیاج به بحران آفرینی در خارج داشت تا بتواند بر سرکوب داخلی سرپوش بگذارد. نمونه اش ادامه جنگ با عراق،  صدور انقلاب به کشورهای اسلامی، صدور تروریسم در منطقه خاور میانه و سراسر جهان بود و عملکردی بغایت وحشی گرایانه و ضد قوانین بین المللی، چون اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن همه ی کارکنان آنها بود که همگی از مصنویت سیاسی برخوردار بودند.
 به موازات سرکوب در داخل ایران و بحران آفرینی در خارج مخفیانه از آماده سازی و ساختن سلاح های اتمی غافل نبود و این عمل جنایتکارانه را حدود دو دهه از انظار بین المللی مخفی نگه داشت. امروز ولی پس از پشت کردن مردم به رژیم و پائین افتادن طشت رسوایی و بی اعتبار شدن اصلاح طلبان دروغین و بر ملا شدن همه نیرنگهای رژیم  و تحریم یکپارچه  ی انتخابات ِ اخیر ریاست جمهوری، توسط درصد بزرگی از مردم و یکدست شدن رژیم ولایت فقیه، جمهوری اسلامی برای بقای
حاکمیت ننگینش چاره ای جزء دست یافتن به سلاح اتمی ندارد. واین همان خط قرمز کشورهای جهان آزاد است که اجازه نمی دهند حاکمان جنایت کاری چون جمهوری اسلامی به اینگونه سلاح ها دسترسی پیدا کنند و این بحرانی است مرگبار که حلقوم رژیم را در دست می فشارد. طبیعی است که عدم تشخیص تضادها که جمهوری اسلامی را با کشورهای جهان آزاد و منطقه درگیر می کند، میتواند سرنوشت شومی را برای رژیم رقم بزند که منافع ملی کل ایران را با جان و مال مردم به خطر بیاندازد.
نمونه اش تصویب سه قعطنامه ی شورای امنیت سازمان ملل مبنی بر تحریم تدریجی جمهوری اسلامی و پر رنگ تر شدن سایه ی جنگ بر فراز آسمان ایران است.
در حالی که اگر رژیم جمهوری اسلامی طبق همان قانون احتمالات با جوامع بین المللی همکاری کند و از تروریسم دست بردارد و قوانین حقوق بشر را رعایت کند به احتمال زیاد با قدرت کمتری می تواند حکومت کند و یا پس از باز شدن فضای باز  سیاسی و اجتماعی بوسیله مردم جارو شود که در هر حال به نفع کل منافع ایران و مردم است. امّا آیا این رژیم با این کارنامه ی جنایتکارانه اش می تواند از پس این تضادها در عالی ترین شکلش بر بیاید؟
به عقیده نگارنده این رژیم به سرنوشت صدام حسین دچار خواهد شد زیرا به خوبی می داند که مردم پس از ایجاد کوچکترین روزنه ای این جرثومه های پلیدی را به قعر تاریخ پرتاب می کنند. این را هم بگویم که هرگونه اتفاقی که برای ایران وایرانی بیفتد، مقصّر فقط رژیم جمهوری اسلامی و کسان و یا نیروهایی است که از این رژیم به هر شکلی حمایت می کنند.
مثال اتمی شدن ایران و به هم خوردن موازنه قدرت در جهان یکی از دلایلی است که می شود آن را با جریان ملی شدن نفت مقایسه کرد. این حرکت هم مانندی زیادی  با حرکت ملی شدن نفت دارد. یعنی اگر آقای دکتر مصدق برای حل مسئله نفت با انگلیس درگیر بود، اجازه نداشت موازنه با قدرت های دیگر جهان را نادیده بگیرد بویژه آنکه در آن شرایط، جهان از دو قطب متخاصم تشکیل شده بود و ایران همسایه خرس شمالی یعنی قطب کمونیسم بود و هر گونه بی تدبیری و عدم دور اندیشی در مورد مسائل جاری مملکت و ارتباط آن با موازنه قدرت در جهان،  می توانست ایران را در کام خرس شمالی فرو ببرد که اگر چنین می شد، امروز سرنوشت دیگری داشتیم. از طرف دیگر چنین سیاست نابخردانه نظم نوین جهانی و موازنه آن را به هم می ریخت. زیرا تمامی تلاش قدرت جهان آزاد این بود که پای کمونیسم و یا شوروی به آبهای گرم نرسد. به همین جهت برای ار دست ندادن کشور ایران که تا آن زمان در جبهه غرب جای داشت، حاضر بودند حتی با فدا کردن موضعی و پذیرش ریسکی مقطعی و مورد سرزنش قرار گرفتن در افکار عمومی، نگذارند منافع عالیه جهانی به خطر بیفتد. به همین دلیل 28 امرداد اجتناب ناپذیر بود. زیرا دکتر مصدق حاضر نبود کوچکترین انعطافی از خود نشان دهد.
حال که به اینجا رسیدم مایل هستم یک نقل تاریخی را که در یک میهمانی از زبان یکی از دوستان دانشمند و ادیبم شنیدم و بی ارتباط با موضوع مورد بحث نیست، به اطلاع علاقه مندان به تاریخ ایران برسانم. او می گفت در ملاقاتی که به مناسبتی با آقای سید حسن تقی زاده داشته است، پس از صحبت های مقدماتی که در ارتباط با کارش بود از او سئوال کردم که آیا شما واقعاً جاسوس انگلیس هستید؟ در مقابل این سئوال، آقای تقی زاده خنده ای کرد و گفت، آخر چه دلیلی دارد که من جاسوس انگلیس باشم؟ و چنین برچسب هایی، انگی است که  توده ایها برای خراب کردن امثال من می زنند. زیرا من و همفکران من براین عقیده هستیم که چون کشوری ضعیف هستیم، برای گرفتن
حقمان باید با گام های سنجیده حرکت کنیم و نگذاریم که آنها نسبت به ما بدبین شوند. و وقتی که در مواضعمان مسلط تر شدیم، می توانیم برای گام های بلندتری در جهت کسب حقوقمان خیز برداریم  و معتقد بود که در جریان ملی شدن صنعت نفت همین توصیه را به دکتر مصدق کرده است که بایستی با گام های سنجیده جلو رفت و موازنه قدرت جهانی را در نظر گرفت.
بنا براین ملاحظه می کنیم که تشخیص و درک موازنه قدرت جهانی، اصلی است که عدم رعایت از آن باعث نابودی سیاستمدار و سیاست گذار می شود.
اشتباه بزرگ دیگر دکتر مصدق در آن روزهای بحرانی نپذیرفتن دست خط محمدرضاشاه مبنی بر استعفایش از نخست وزیری بود که بوسیله فرستاده اش ارتشبد نصیری به دکتر مصدق ابلاغ شده بود. زیرا شاه به لحاظ قانونی این حق را داشت که برای جلوگیری از بحران، در غیاب مجلس نخست وزیری را عزل و یا معرفی کند. بنا براین دستگیر کردن فرستاده شاه در آن شرایط بحران را شتاب بخشید و سبب شد هرج و مرجی در ایران صورت بگیرد که نمو نه اش پایین کشیدن مجسمه رضاشاه و شعارهای توهین آمیز علیه خانواده پهلوی و اعلام جمهوری دموکراتیک  بوسیله حزب توده بوده است. بد نیست بدانیم که دکتر مصدق خبر درست این واقعه یعنی نپذیرفتن استعفا از طرف شاه را حتی به هیأت دولت خودش نداد.
 در جواب آزموده، داد ستان ارتش در دادگاه نظامی، که می پرسد شما پس از دیدن فرمان عزل خودتان چه عکس العملی داشتید، دکتر مصدق جواب می دهد. " ... در اصالت فرمان مشکوک شدم. زیرا اعلیحضرت شاهنشاهی خوب می دانستند که اگر می فرمودند مایل به ادامه خدمت من نیستند، دقیقه ای در خدمت باقی نمی ماندم...تردید در اصالت فرمان سبب شد که اینجانب از پیشگاه ملوکانه توضیحاتی بخواهم. پس از تحقیق معلوم شد اول وقت روز یکشنبه یعنی 25 امرداد از کلاردشت به رامسر و از آنجا به بغداد رهسپار شده اند ( جلیل بزرگمهر، ص 4 ، بخش دوم ).
با این تو ضیحات باز هم طبق علم احتمالات اگر دکتر مصدق بر فرمان شاه صحه می گذاشت و نخست وزیری را واگذار می کرد، مطمئناً رویداد 28 امرداد بوجود نمی آمد و صد البته انقلاب ننگین جمهوری اسلامی بوقوع نمی پیوست و ملت ایران اینچنین گسسته نبودند و دلهای چرکین در درون سینه شان نمی تپید.

نتیجه:
اینکه امروز بگوئیم آیا 28 امرداد سال 1332 کودتا است یا قیام، شاه خوب بود و مصدق بد و یا مصدق حق داشت و شاه لاحق بود، چه دردی و یا مشکلی از شرایط اکنون ِ ما حل می کند؟
28 امرداد ماه هر چه بود به تاریخ پیوست و به عنوان یک روز و یا رویداد تاریخی می شود از آن یاد کرد و آموخت.
 و تجربه و درسی که از آن می آموزیم، سعی کنیم با همکاری و تحمّل یکدیگر، دیگر چنین شرایطی را بوجود نیاوریم. نه اینکه در گذشته در جا بزنیم.
تا پایان تاریخ، ما نمی توانیم از هم گسیخته، پشت مصدق سینه بزنیم، بر سر بکوبیم که وای چرا مردم به مصدق پشت کردند.
آری بر این باورم که مردم به مصدق پشت کردند و الاّ چگونه می شود به حرفهای انقلابیون و میلیون باور داشت که کرمیت روزولت و اینتلجنت سرویس به کمک چاقوکشان و رجاله های چاله میدانی، مصدق را سرنگون کردند؟ همه ی ما می دانیم که فاصله 25 امرداد تا 28 امرداد سه روز بیشتر نیست و طبق هیاهوی حزب توده در روز 25 امرداد،  سرهنگ نصیری که حامل پیام و دستخط محمد رضاشاه مبنی بر برکناری دکتر محمّد مصدق از سمت نخست وزیری بود، بوسیله گارد نخست وزیری دستگیر و بازداشت شد و افتخار توده ایها در این هیاهو این است که از قبل ، آمدن سرهنگ نصیری را به اطلاع نخست وزیری رسانده است و بعد اسمش را با کمال وقاحت کودتا نام می گذارد. در حالی که طبق قانون اساسی، شاه قانوناً این اختیار را داشت که نخست وزیر را در غیاب ِ مجلس عزل و نخست وزیر دیگری را معرفی کند. بنا براین کودتا نامیدن آن حرکت یک حربه ی تبلیغاتی بود که از شیپور حزب توده و با حمایت اربابش در کرملین دمیده شد و دکتر مصدق دراین هیاهو دچار یک خبط تاریخی شد که در کنار خبط های دیگرش سبب شد مردم از او فاصله بگیرند. و الاّ توده ایهای که در روز 27 امرداد مجسمه شاه را پائین می کشیدند، کجا بودند؟ و یا آن مردمی که خیابانها را به حمایت از دکتر مصدق سیاه می کردند، کجا بودند؟ شهربانی، ارتش و گارد ویژه نخست وزیری که روز 25 امرداد سرهنگ نصیری را کد بسته بازداشت کرده بودند، کجا بودند؟ فراموش نکنیم که مصدق وزرارت جنگ ( وزارت دفاع ) را در اختیارخود داشت. تازه مگر آمریکا و انگلیس در ایران لشکر پیاده کرده بودند و یا ناوگان دریائی و نیروی زمینی خودشان را در خلیج فارس و یا پشت مرزهای ایران مستقر کرده بودند؟ و آیا اصلاً می شود یک حکومت ملّی را با چند چاقوکش و رجاله سرنگون کرد؟ خیر، این مردم بودند که پشت مصدق را خالی کردند، برای اینکه  تا آن زمان چند خطای استراتژیک انجام داده بود.
 ا- نپذیرفتن طرح چرچیل  – ترومن- روزولت در رابطه با مسئله نفت
 2- اعلام رفراندم برای منحل کردن مجلس ِ شورای ملی که در قانون پیش بینی نشده بود.
3- انحلال مجلس که به لحاظ قانون اساسی از اختیار او خارج بود
 4- عدم پذیرش برکناری خود بوسیله فرمان محمّد رضاشاه که طبق قانون اساسی این حق برای پادشاه محفوظ بود.
همه این پارامترها در کنار اوضاع نابسامان اقتصادی که کشور را در مرز ورشکستگی پیش برده بود و اوضاع آشفته اجتماعی که توده ایها امنیّت آن را به هم زده بودند، سبب شد که در 28 امرداد مردم به خیابان نیایند. متعجّبم از اینکه امروز توده ایها و انقلابیون سوپر چپ در کربلای 28 امرداد سینه می زنند و سیاه می پوشند، در حالی که به گواهی تاریخ، هم حزب توده وهم نیروهای چپ آن زمان و پس از آن، مصدق را فردی مرتجع و پادوی امپریالیسم ارزیابی می کردند و مخالف ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ایران بودند. بلکه درمقابل ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ایران به رهبری دکتر مصدق،
شعار می دادند که فقط نفت جنوب را ملّی کنید. یعنی در پس این شعار،  آنها می خواستند نفت شمال، در اختیار اربابشان استالین جنایتکار قرار بگیرد و وقیحانه کشور ایران را به سه حریم تقسیم کرده بودند که یکی حریم شوروی بود که شامل خطه شمالی کشور یعنی از خراسان تا کردستان را در بر می گرفت، دیگری حریم انگلیس نام داشت که شامل صفحات جنوبی کشور یعنی از سیستان و بلوچستان گرفته تا خوزستان را شامل می شد و سوّمی حریم ایران نام داشت که فقط شامل استان مرکزی کشور و کویر لوت می شد.
حال این افراد و نیروها برای 28 امرداد اشک تمساح میریزند.
امروز هر ایرانی وطن دوست که به نحوی از انحا در دوران 28 امرداد سال 1332 و پس از آن در آن دخیل بودند و یا روشنفکران و سیاسیون، بایستی منصفانه    خود را، تاریخ را به قضاوت بنشینند و ببینند که خودشان چه کردند؟ آیا تمامی اعمال آنها طی این سالیان همیشه درست بوده است و فقط عملکرد سیستم حاکم غلط؟
آیا زمان آن نرسیده است که سیاسیون و روشنفکران دیروزی از خود سؤال کنند که چرا سبب شدند چنین رژیم آدمخواری را جایگزین سیستم پادشاهی با اشکال بسیار ولی منطبق با دنیای امروزی کنند؟ متأسفانه وقتی به خاطرات و گفته های آنها می نگرم، می بینم هیچ کس از آنها از خود انتقاد نکردند و نمی کنند.
شرایط امروز وظیفه سنگینی را بر دوش هر ایرانی خواهان ایرانی آباد، آزاد و دموکراتیک گذاشته است که برای نجات آن  از چنگال هیولای زمان، عفریت آخوندیسم ( چه معمم و چه مکلا ) به پا خیزند. و این وظیفه بیش از همه بردوش نیروهای سیاسی سنگینی می کند که برای برون رفت از معضل اجتماعی کنونی، اختلافات فردی و گروهی ِ حقیر را کنار بگذارند و برای هدفی بزرگتر که همانا آزادی ایران از دست ایلغار مذهبیون حاکم است، دست در دست یکدیگر بدهند و با اتحاد یکپارچه فصل نوینی را در تاریخ ایران زمین بگشایند و طرحی نو در آسمان غم زده ایران در افکنند.
درس بزرگ 28 امرداد و رویداد ملی شدن صنعت نفت این است که تضادهای موجود را تشخیص دهیم و رابطه آن را با موازنه قدرت جهانی درک کنیم. هر گونه غفلت و یکدنده گی ِ کینه توزانه نسبت به گذشته و تعمیم آن به زمان حال، فاجعه ای نصیب کشورمان می کند که جزء افسوس و حسرت ِ قدر نشناختن موقعیت برایمان باقی نمی ماند.
امروز جهان پس از فروپاشی بلوک شرق، نظم نوینی را طلب می کند که لیبرالیسم – دموکراسی حرف اول را می زند و اقتصاد جهانی به سمت ایجاد فرصت مساوی برای همگان پیش می رود که در آن هر که خلاق تر و لایق تر باشد، جذب کار می شود. بنابراین جا دارد که ما ایرانیان در این حرکت شکوهمند و در عین حال شور انگیز جهانی همراه باشیم و منافع عالیه ملی مان را با چنین نگاهی پاسداری کنیم. پر واضح است که رسیدن به این هدف بزرگ ما را ناگزیر می کند که سد پیشرفت کشورمان را که بیش از همه جمهوری اسلامی است، از جلوی پا برداریم. و این مهم میسّر نمی شود، مگربا اتحاد تمامی نیروهای آزادیخواه که دل در گرو نجات ایران دارند.
apanahan@t-online.de
 * علاقه مندان برای اطلاع بیشتر در این باره می توانند به کتاب " خواب آشفته نفت " اثر دکتر محمد علی موحد و نشریه تلاش شماره 14 ویژه نامه 28 امرداد رجوع کنند.

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

شرممان باد که مشروطه را دار زدیم





شرممان باد که مشروطه را دار زدیم



مقدمه

سد و پنج سال پیش در چنین روزهایی پدران ما برای برون رفت از جامعه ی جهل و جنون زده که بر بستری از خرافات و استبداد بنا شده بود، با مطالعه ی تاریخی و نگاه جهانی، جهت ِ همگام شدن با دنیای پیشرفته، تکانی خوردند و حرکتی را آغاز کردند که در تداومش، انقلاب مشروطیت نام گرفت.
بی گمان پدران ِ ما در جستجوی ِ تاریخی به این پرسش رسیده بودند که
:
چرا ایران ِ سرفراز و بلند نظر به این روز سیاه افتاده و سراپایش را تار ِ عنکبوت تنیده است؟
چرا سیه روزی و فقر و فاقه بر این سرزمین ِ پر ثروت و پرآوازه و بلند نظر دامن گستر شده است؟
چرا زنان ما در گونی سیاه پیچیده شده اند و از هیچگونه حرمت انسانی و حقوق اجتماعی و مدنی برخوردار نیستند؟
چرا عوام الناس در جهل و جنون و خرافات و کهنه پرستی غرق شده اند؟
چرا گریه و زاری و مصیبت و بر سر زدن و جِر دادن خود با قمه و تیغ و زنجیر و
کوفتن ِ مُشت بر پشت در جامعه نهادینه شده است؟
چرا ریش و پشم و لباس ِ چرکین و چروکیده و لباده و بند ِ
تُمبان در جامعه رواج پیدا کرده است؟
چرا شادی و شادمانی و شادخواری و شادخوانی و شادگویی و شاد رقصی از جامعه رخت بسته است؟
چرا سنت های زنده کننده و زندگی بخش ِ دیرپای ِ ایرانی که سراسر عشق و شادمانی و سرور و سرود ِ جوانی بوده است به محاق و فراموشی سپرده شده است؟
چرا علم و دانش و فلسفه و مدرسه فقط به قرآن و مکتب خانه منتهی شده است؟
و مهمتر از همه چرا قانونی حاکم نیست، عدالت خانه ای موجود نیست، دین از حکومت جدا نیست، قوانین ضد بشری صدر اسلام
ِ اعراب ِ جاهلیت در جامعه اجرا می شود؟
و چرا ... چرا...؟
بر بستر این ناهنجاریهای جامعه بوده است که روشنفکران ِ آن روزها، همینکه پایشان به فرنگ باز شد، نگاهشان به حقوق انسانی و وضیعت نابسامان جامعه ایران تغییر کرد.
تحت این نگاه بود که پس از بازگشت به ایران همراه سایر وطن دوستان و ترقی خواهان شوریدند و شور و شراب
ِ زندگی ِ مدرن را در جامعه بذر پاشیدند.
جوانه های بذر به مردم امید بخشید که تکانی بخورند و برای دریدن جامه
ی کهنگی و خرافات بشورند.
و اینچنین بود که هر روز به مقیاسی بر خرافات و جهل و جنون هجوم آوردند و مولدین خرافات و جهل و جنون را به عقب نشینی وا داشتند.
هر چند انقلاب مشروطیت به خواست های خود نرسید اما آن تکان، نقطه عطفی شد که تداومش خود را در مدرن کردن جامعه در دوران شانزده ساله پادشاهی رضاشاه در عرصه های مختلف نشان دهد
و در دوران محمد رضا شاه به اوج برسد و رشک جهانیان و بویژه همسایگان ایران را برانگیزاند.
فراموش نکنیم که رضا شاه در دوران هرج و مرج ِ پس از انقلاب مشروطیت و خطر تجزیه ایران در تمامیتش با تدبیر و صلابتی بی همتا، ایران را از قعر تاریخ و نابودی بیرون کشید و جدایی طلبان ِ ضد ایران و ایرانی را گوش پیچاند و متجاسران را ادب کرد و ایران را زیر بنا از نو ساخت و در  این نوسازی ایران را نوین کرد.
افسوس که جنگ جهانی و تجاوز متجاوزین به ایران این فرصت سازندگی و مدرن شدن را از او گرفت اما پسرش پس از جنگ، ایران زخم خورده و تجاوز شده را در مدت 37 سال به جایی رساند که هنوز هم پس از سی و دو سال حمله و هجوم ِ گرازوار ِ از گور گریختگان تاریخ و همپالیکیهای ِ چپ در همه رنگش و ملیون به ظاهر ملی اما مرتجع تر از همین مرتجعین حاکم، همان استخوان بندی دوران آن پدر و پسر چشمان را نوازش می دهد و ایران را هنوز رمق بر پا ایستادن داده است.
اما ارتجاع زخم خورده و به درزهای عنکبوت گرفته ی جامعه پناه برده، در قامت شیخ مرتجعی بنام فضل الله نوری تخم خرافات را بر بستر جهل در آن جامعه جوان پاشید و مشتی ارازل و اوباش را دور خود جمع کرد و با نام خود در آورده ی" مشروعه " بر مشروطه تازید.
هر چند سر خود را بالای دار برد اما توانست متمّمی در قانون مشروطه وارد کند که تداومش امروز در هیئت و قامت شورای نگهبان در قانون اساسی
حک.مت اسلامی جلوه گر است.
سر بر آوردن ملاها از پستوی تاریخ و درزهای عنکبوت گرفته
ی جامعه، حاصل جهالت و عدم مطالعه تاریخ ایران و بویژه تاریخ مشروطیت از طرف روشتفکران ما بوده است که پس از انقلاب اکتبر روسیه یا سر بر آستان مارکسیسم و لنینیسم سائیدند و یا به ایدئولوژی متروک و مدفونی پناه بردند که ایران را از هزار چهارصد سال به این سو به روز سیاه نشانده بود.
در پس این سر سائیدن و پناه بردن ها
بود که از خود بیگانه شدند و در خود بیگانگی غرق گشتند.
به همین مناسبت بود که در تداوم این حرکت از خود بیگانگی، وطن و سرفرازی ایران برای آنها اهمیت نداشت. زیرا یا وطن خود را در اردوگاه سوسیالیست عملاً موهوم جستجو می کردند و یا در " مدینه فاضله " هزار و چهارصد سال پیش عربستان بدوی.
و عاقبت با خشمی کور سلاح جهالت بدست گرفتند و با انحراف افکار جوانان، عِرق ملی را در آنها سست کردند و شتابان سرنوشت کشور و ملت را به ملاهای بر آمده از گور تاریخ سپردند.
جا دارد که در صد و
چهارمین سالگرد انقلاب مشروطیت، هر ایرانی وطن دوست تاریخ کشورش ، حتی اگر یکبار هم که شده از مشروطیت به این سو را بخواند و سپس بیاموزد و فهم کند تا با کسب معرفت تاریخی به کشورش عشق بورزد.


چگونگی پیدایش انقلاب مشروطیت در ایران

برای بررسی انقلاب مشروطیت تا کنون صدها کتاب و مقاله از نگاههای مختلف نوشته شده است که هر یک در حدّ توان ِ خود در معرفی آن کوشیده اند. در صد و
چهارمین سالگرد انقلاب مشروطیت جا دارد که تاریخ دانان و محققان گرانقدر ایران با نگاه امروزی و بدور از حبّ و بغض، منصفانه به تاریخ بنگرند و زوایای ناپیدای تاریخی را بر مردم آشکار کنند و دلایل عدم موفقیت انقلاب، همچنین دستاوردهای آن را بطور شفاف روشن گردانند. این نوشته بر آن است که بطور اجمال و در حوصله آن نگاهی اینچنینی داشته باشد.
پس از حمله اعراب به ایران و تا زمان تشکیل اولین سلسله متشکل یعنی صفویه، کشور ایران محل تاخت و تاز بیگانگان ِ صحراگرد شده بود که هریک چند صباحی در نقاطی و یا در تمامیت آن حکومت می کردند.
تأسیس پادشاهی صفویان این دوران هرج و مرج و تاخت و تاز بیگانگان را پایان داد. این سلسله ی حکومتی در ایران با فراز و فرودی همراه بوده است که اوج آن در زمان شاه عباس اول و سقوط آن در زمان آخرین پادشاه صفوی، سلطان حسین بود. در این زمان است که اندک اندک پای اروپائیان به ایران باز می شود زیرا به قدرت رسیدن صفویان با قدر قدرتی امپراتوری عثمانی در شمال غربی ایران همراه بوده است که جنگ میان آنها بخشی از تاریخ ایران زمین را تشکیل می دهد. به عنوان نمونه جنگ چالدران است که در زمان شاه اسماعیل مؤسس پادشاهی صفویه با سلطان سلیم امپراتور عثمانی بوقوع می پیوندد و علی رغم رشادت قزلباشان در جنگ ، ایران شکست سختی از عثمانیان می خورد. زیرا آنها به توپخانه مجهز بودند و ایران از چنین تجهیزاتی بی بهره بود. از این پس بود که برادران شرلی به ایران می آیند و ساختن توپ و تجهیزات نظامی را به ایرانیان می آموزند که سبب می شود در زمان شاه عباس با این تکنیک جدید بر عثمانیان فایق آیند. امّا این پیشرفت در زمینه نظامی و حتی فرهنگی به مرور زمان بر اثر نفوذ مذهب خرافی در حکومت، رو به زوال می رود،. بطوریکه در زمان سلطان حسین این نفوذ آنچنان در تار و پود حکومت و شخص سلطان حسین گسترش پیدا می کند که شخصی گمنام بنام محمود از یکی از استانهای ایران بنام افغانستان به ایران بزرگ حمله می کند و پایتخت را به محاصره خود در می آورد.
وقتی که سلطان حسین غرق در خرافات، تمامی تدبیر یک زمامدار را از دست داده بود و کشور در فساد وجهل دست پا می زد، طبیعی بود که محمود افغان با یاران اندکش بدون اینکه با موانع اساسی برخورد کند تا دروازه اصفهان پایتخت صفویه پیشروی کند و آنوقت شهر را به تصرّف در آورد وسبب گردد که شاه حسین در کمال بی تدبیری، ابلهانه تاج شاهی را بر سر محمود افغان بگذارد. به عبارت دیگر غرق شدن حکومت
سلطان حسین در غرقاب خرافات دین، آنچنان شیرازه ی قدرت سیاسی حکومت را موریانه وار ازهم گسیخته بود که دیگر توان و رمقی برای حکومت نمانده بود تا در مقابل راهزنان ِ محمود افغان مقاومت کنند بلکه بر عکس قدرتشان را فقط در گسترش و حفظ حرمسرا و" کیان دین" خلاصه کرده بودند و وقتی که محمود افغان به اصفهان رسید، همین حرمسرا را هم از دست سلطان گرفت و متلاشی کرد. از پس ِ سقوط سلسله صفویه تا استقرار سلطنت قاجاریه حدود یک قرن طول کشید که در آن نادر شاه توانست در مدت سلطنت کوتاه خود اشرف افغان را از سرزمین ایران بیرون کند و با دلاوری و رشادت خود ایران را یکپارچه نگه دارد. کریمخان زند و جانشینان او اگر چیزی به کشور اضافه نکردند، چیزی را هم از دست ندادند. در مجموع طی سلطنت کوتاه نادر و فرمانروایی نه چندان طولانی کریمخان زند اغتشاشات یکچند فروکش کرد و انضباط نیم بندی در ایران بوجود آمد.
در همین ایام که کشور ایران یک دوران بحرانی هرج و مرج را پس از سقوط صفویه طی می کرد و ملت ایران تحت حاکمیت دینی صوفیان مرتجع در ناآگاهی و جهالت بسر می بردند، انقلاب کبیر فرانسه در اروپا بوقوع پیوست. انقلاب کبیر فرانسه نشان داد که می توان ملتی را در کوتاه مدت در زنجیر اسارت، جهالت و خرافات مهار کرد ولی نمی توان برای همیشه از تابیدن نور آگاهی و آزادی در قلوب و اندیشه شان مانع شد. زیرا در اثر گذر زمان، تغییرات تدریجی در عرصه ی اجتماعی روی هم انباشته می شوند و سپس در یک جهش به تحول اجتماعی راه می برد. انقلاب کبیر فرانسه حاصل این تغییرات تدریجی بود که در اوج خود به انقلاب اجتماعی رهنمون شد و خیل عظیم مردم را که در زنجیر اسارت و بندگی و بردگی و جهل و خرافه بسر می بردند، رها ساخت. همزمانی انقلاب کبیر فرانسه و برآمدن ناپلئون بناپارت با دوران نادر شاه و زندیه و متأخرتر قاجاریه همراه بود. پادشاهان قاجار نیز که خودشان را وارث برحق سلاطین صفویه می دانستند، با اعمال خشونت در جهت بسط قدرت هرچه بیشتر خودشان نسبت به دوران نادر شاه و شاه عباس اوّل بودند. بدون اینکه در محاسبه شان بگنجانند که کشورهایی مثل روسیه و انگلیس که قدرت های رقیب و استعمارگر بودند در اطراف مملکت جولان می دهند. به عبارت دیگر دولت قاجاریه بدون درک از موقعیت جغرافیایی خود که بر سر راه هند و در مجاورت عثمانی و ازبک قرار داشت، در دست دولت های همسایه به صورت یک مهره ی بازی در آمده بود. که البته در کنار این مهره ی بازی بودن، عقب ماندگی نظامی و سیاسی و فقدان آگاهی اجتماعی در دوران قاجاریه سبب می شد که چشم طمع روسیه، انگلیس و فرانسه به ایران بیشتر شود. دو بار شکست از روسیه در جنگ های قفقاز که منجر به از دست رفتن نواحی وسیعی از خاک ایران تمام شد و در کنارش دو بار درگیری با انگلیس که سرانجام به شکست سیاسی از آنها منجر گردید و حاصلش از دست رفتن افغانستان و حاکم شدن انگلیسیها بر نواحی جنوب کشور تمام شد که چنین شکست هایی، کشور ایران را هر چه بیشتر خوار و ذلیل و بی رمق کرد.
در
حالی که در همین ایّام بدنبال انقلاب کبیر فرانسه کشورهای همجوار آن چون بلژیک و ایتالیا تکانی به خود دادند و حکومت ملی اختیار کردند و به دنبال آن ممالک بزرگ اروپا مجبور شدند اصلاحاتی را در امور اجتماعی کشورشان قائل شوند، ایران ِ اسیر در دست قاجاریه بواسطه ی دوری از اروپا نتواست بر جهل و نادانی خود فایق آید و از دست آوردهای انقلاب فرانسه بهره بگیرد. ولی با همه ی این موانع و عقب افتادگی، دستاوردهای رهایی بخش انقلاب فرانسه بوسیله مردان آزادیخواه فرانسه به کشور ایران راه یافت.
ناپلئون پس ازتسلط بر اروپا
،  انگلیس را مانع گسترش و نفوذ خود می بیند. از آنجا که انگلیس جزیره ای بود که قدرت دریایی اش بسیار قوی بود، فکر پیروزی بر انگلیس از طریق دریا برای ناپلئون از محالات بود. لذا تصمیم گرفت از راه خشکی روی گلوگاه انگلیس پا بگذارد و فضای تنقسی اش را ببندد. بر همین اساس سعی کرد هندوستان را اشغال کند. برای رسیدن به این منظور تدبیر اندیشید و از راه تدبیر، راه دوستی با کشورهایی را که بر سر راه هندوستان بودند، پیش گرفت. از جمله این کشورها که در سر راه هندوستان قرار داشت، یکی هم ایران بود. برای این منظور ناپلئون جهت رسیدن به آرزوی قلبی اش هیأتی به ریاست ژنرال گاردان به در بار فتحعلیشاه فرستاد تا زمینه دوستی را با کشور ایران فراهم کند و از این طریق با بیدار کردن وجدان خفته در جهل و خرافات ایرانیان، زمینه تحول در ایران را فراهم کند.
برای نشان دادن میزان جهل و عقب ماندگی مفرط رجال ایران و ایرانیان
در دوران قاجار و بویژه در دوران مورد بحث قسمتی از یادداشت های " هانری دوبرن " که از همراهان ژنرال گاردان در دربار فتحعلیشاه بوده است را با هم می خوانیم.
 " ایرانیان مردمان با هوشی هستند ولی از اوضاع جهان و تحولاتی که در قرن اخیر روی داده بکلی بی خبرند چنانچه گویی در پشت دیوار چین زندگی می کنند. من وقتی که از انقلاب کبیر فرانسه و اصول جمهوریت و حقوق بشر برای بعضی از رجال مهم دولت صحبت می کردم آنها بدرجه ای در شگفت می شدند که گویی از کتاب هزار و یکشب برای آنها سخن می گویم ".
چنین بذرهای آگاهی بخش در کنار مسافرت ایرانیان به کشورهای مترقی و پیشرفته، انقلابات روسیه و پیدایش مشروطیت در ژاپن و روشنگری روزنامه حبل المتین ِ کلکته و روزنامه حکمت به مدیریت زعیم الدوله در مصر حول ترقیات ژاپن، ملل شرق را به پیروی از اصول و راهی که آن دولت کهنسال پیموده بود، توصیه می کردند.
در همین اوضاع که کشورهای اروپایی جهت نیل به پیشرفت ِ هرچه بیشتر و گسترش روز افزون جهانی لحظه ای غافل نبودند، کشور ایران اسیر شاهان مستبد و خرافات پسند قاجار بود که مردم را در جهل و نادانی مهار کرده بودند بویژه در زمان ناصر الدین شاه که اوج این استبداد بود. زیرا پادشاهی ناصرالدین شاه همزمان است با پیشرفت کشورهای اروپایی بویژه روسیه و انگلیس، که از دو طرف ایران را در چنگال خود گرفته بودند. در همین زمان است که تعدادی امتیازات انحصاری به دولتهای روس و انگلیس واگذار می شود. از جمله امتیاز تأسیس بانک شاهنشاهی و حق انحصاری چاپ اسکناس که از این طریق طلاهای ایران را جذب خزانه انگلیس می کرد، امتیاز کشتی رانی در رودخانه کارون، امتیاز راه خرمشهر تا تهران
به انگلیسی ها است.
و در مقابل جهت توازن با همسایه شمالی امتیاز بانک استقراضی، امتیاز شیلات دریای خزر، امتیاز راه شوسه عشق آباد به مشهد و همچنین امتیاز تأسیس قزاقخانه به روسها داده می شود.
بر کسی پوشیده نیست که دولت مقتدر و مستبد روسیه پس از انعقاد قرارداد های ترکمان چای و گلستان و تضمین سلطنت در خانواده
ی قاجاریه، رسیدن به خلیج فارس و دریای آزاد یکی از بزرگترین آرزوهای دیرینه روسیه تزاری بود که با تصرف تدریجی بخشهای بزرگی از ایران می خواست به این حرص سیری ناپذیر خود دست رسی پیدا کند. هر چند پس از انقلاب مشروطیت و سقوط روسیه تزاری بوسیله انقلابیون بلشویک این آرزو در دل به قدرت رسیدگان امپراتوری از نوع کمونیستی زبانه کشید و می خواستند بوسیله ایادیشان چون حزب توده و جدایی طلبان فرقه دموکرت آذربایجان و...ایران را ایرانستان کنند تا از این طریق آرزوهای ناکام تزارها را بر آورده کنند. اما ملت ایران با پایداری و عشق به وطن مانع از این ولع و حرص شوم آنها شدند.
چون هدف این نوشته مربوط به چگونگی پیدایش مشروطیت در ایران است، کنکاش تاریخی مربوط به نیت توسعه طلبی امپراتوری کمونیستی را به مقالات بعدی واگذار می کنیم و برای روشن کردن وقوع انقلاب مشروطیت در همین زمان مشروطیت درنگ می کنیم.
آغاز بیداری ایرانیان در اواخر سلطنت ناصر الدین شاه بوسیله دادن امتیازهای جدید به بیگانگان شروع شد که در صدر آنها بایستی امتیاز راه آهن بوشهر- گیلان و امتیاز توتون و تنباکو را نام برد. هر چند امتیاز راه آهن بوشهر- گیلان عملی نشد، امّا امتیاز توتون و تنباکو سبب گردید که در سراسر ایران شورش ایجاد گردد. ناصر الدین شاه برای جلوگیری از گسترش شورش ناچار شد که امتیاز را لغو کند. اگر چه پس از فروکش شدن شورش جهت خسارت وارده به طرف انگلیسی ِ قرارداد، گمرک بنادر خلیج فارس را در مقابل گرفتن وام به بانک شاهنشاهی انگلیس واگذاشت ولی آنچه که حائز اهمیت است، بیداری مردم از پس ِ این عقب نشینی شاه بود. زیرا تا قبل از آن اساساً مردم نسبت به سود و زیان این امتیازها واقف نبودند و سواد درک آن را نداشتند و به عبارت دیگر داخل بازی نبودند. چنین امتیازاتی که اسارت بار بود در وهله اول بازرگانان ایران را متضرر می کرد که کشاورزان مجبور بودند محصولات خودشان را با قیمت ارزان به کمپانی خارجی بفروشند و به قیمت گران، کالای تمام شده
شان را بخرند.
در این زمان تنها گروه قدرت در مقابل دولت، روحانیون بودند که از این ماجرا ضرر می دیدند. چون بازرگانان که پایگاه اجتماعی- اقتصادی ملایان بودند ضرر می دیدند و بازرگانان به کشاورزان وابسته بودند که محصول آنها را می خریدند. به همین خاطر چنین وابستگی به یکدیگر سبب شد که ملایان، مردم را در شهرهای بزرگ کشور از جمله تبریز، اصفهان و تهران بشورانند. به حمایت از ملایان و مردم درایران، ملای بزرگتر در سامرا، محمد حسن شیرازی برخاست و از طریق این برخاستن و کنار هم قرار گرفتن، توانستند این امتیاز را به شکست بکشانند. قیام تنباکو اولین تجربه جنبش سیاسی مردم ایران بود که توانستند یکی از تصمیمات خودسرانه دولت را بر هم بزنند. این قیام سبب شد که به اقتدار ناصرالدین شاه لطمه شدیدی وارد کند و در عوض موجب بیداری مردم نسبت به قدرت خود گردد.
متعاقب این قیام روزنامه ها و دبستانها رو به فزونی گذاشت که در رشد آگاهی مردم تأثیر بسزایی داشت.
پنجاه سال سلطنت ناصرالدین شاه سبب شده بود که روابط میان ایران و اروپا بیشتر شود که حاصل این روابط سرازیر شدن اختراعات انقلاب صنعتی و آموزشی شامل تلگراف، تلفن، پستخانه، ضرابخانه، چراغ گاز و ... به ایران بود. وزارتخانها بشیوه اروپا در ایران شروع بکار کردند و مدرسه ی دارالفنون برای آموختن زبان فرانسه و علوم طبیعی و ریاضی یکی در تهران و دیگری در تبریز برپا گردید. شکل گیری ِ آگاهی در ذهن و اندیشه مردم سبب شد که مردم نسبت به اعمال ضد قانون عمله حکومت " عدالتخوانه " را پیشنهاد کنند و مبارزه در این راه در روند خود پس از بست نشینی روحانیون و مقاومت مردم و حمایت روشنفکران فرنگ رفته، مظفرالدین شاه را مجبور کرد که فرمان مشروطیت را در 13 امرداد 1285 به شرح زیر صادر کند. بر گرفته از کتاب تاریخ مشروطه ایران نوشته احمد کسروی چاپ هیجدهم صفحه 120 تا 122.
" جناب اشرف صدر اعظم! از آنجا که حضرت باریتعالی جل شانه سررشته ترقی و سعادت ممالک محروسه ایران را بکف کفایت ما سپرده و شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبه اهالی ایران و رعایای صدیق خودمان قرار داده لهذا در این موقع که رأی و اراده همایون ما بدان تعلق گرفت که برای رفاهیت و امنیت قاطبه اهالی ایران و تشیید و تأیید مبانی دولت اصلاحات مقتضیه بمرور در دوائر دولتی و مملکتی بموقع اجراء گذارده شود چنان مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان و علماء و قاجاریه و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه مشاوره و مداقه لازم را بعمل آورده و به هیئت وزرای دولتخواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنماید و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خود را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت بتوسط شخص اول دولت بعرض برساند که بصحه همایونی موشح و بموقع اجرا گذارده شود بدیهی است که بموجب این دستحط مبارک نظامنامه و ترتیبات این مجلس و اسباب و لوازم تشکیل آن را موافق تصویب و امضای منتخبین از این تاریخ مرتب و مهیا خواهد نمود که بصحه ملوکانه رسیده وبعون الله تعالی مجلس شورای مرقوم که نگهبان عدل ماست افتتاح و با صلابت لازمه امور مملکت و اجراء قوانین شرع مقدس شروع نماید و نیز مقرر می داریم که سواد دستخط مبارک را اعلان و منتشر نمایید تا قاطبه اهالی از نیات حسنه ما که تماماً راجع به ترقی دولت و ملت ایران است کما ینبغی مطلع و مرفه الحال مشغول دعاگویی دوام این دولت و این نعمت بی زوال باشند. در قصر صاحبقرانیه بتاریخ چهاردهم شهر جمادی الثانی 1324 هجری در سال یازدهم سلطنت ما."
روز چهاردهم جمادی الثانی که این فرمان بیرون داده شد روز تولد مظفرالدین شاه بود. بست نشینان برای قدر دانی از شاه و حمایت از او در جشن فرمان مشرو طیت شرکت کردند و بر سر در سفارت
خانه ها و ادارات پرچم ها بر افراشتند و با شکوه شهرها را چراغانی کردند. ولی چون فرمان مشروطه بیرون آمد و آن را چاپ کردند و بر دیوارها نسب کردند، مشروطه خواهان آن را نپسندیدند و با خواسته خود سازگار ندیدند و افرادی را بسیج کردند که فرمان را از دیوارها بر کنند زیرا نام ملت در آن فرمان ذکر نشده بود واز طرف دیگر جمله بندی فرمان شفاف نبود. بدینسان مشروطه خواهان در شب شانزدهم مرداد ( 17 جمادی الثانی ) نشستی در خانه مشیر الدوله در قلهک بر گزار کردند که از شاه بخواهند فرمان را تکمیل و تصحیح کنند. در نتیجهء آن نشست، مظفرالدین شاه فرمان زیر را بیرون داد.
" جناب اشرف صدر اعظم! در تکمیل دستخط سابق خودمان مورخه 14 جمادی الثاتی 1324 که امر و فرمان در تأسیس مجلس منتخبین ملت فرموده بودیم مجدداً برای آنکه عموم اهالی و افراد ملت از توجهات کامله همه ما واقف باشند امر و مقرر می داریم که مجلس مزبور را بشرح دستخط سابق صریحاً دایر نموده بعد از انتخاب اجزاء مجلس فصول و شرایط نظام مجلس شورای اسلامی را موافق تصویب و امضای منتخبین بطوری که شایسته ملت و مملکت و قوانین شرع مقدس باشد مرتب نمایند که بشرف عرض و امضای همایونی ما موشح و مطابق نظام نامه مزبور این مقصود مقدس صورت و انجام پذیرد."
مردم این فرمان را پذیرفتند، بازارها را باز کردند و سه شب در شهر چراغانی و جشن برپا کردند.
چندی نگذشت که بین علما اختلاف در گرفت و شیخ فضل الله خواهان مشروطه مشروعه و متمم قانون اساسی شد که در آن پنج مجتهد بر قانون اساسی نظارت داشته باشند، موضوعی که امروز در جامه شورای نگهبان بالای سر قانون اساسی است تا مبادا قوانین عرفی با " دین عنبر " مغایرت داشته باشد. لجاجت این روحانی مرتجع سبب شد که عاقبت در دادگاهی پس از دوره یکساله استبداد صغیر مفسد فی الارض شناخته شود و بالای دار برود. حال ببینیم شیخ فضل الله چه می گفت و چه می خواست؟ بر گرفته از کیهان چاپ لندن شماره 1066 مورخ 6 - 12 مرداد ماه 1384 خورشیدی.
" ای خدا پرستان! این شورای ملی و حریت آزادی و مساوات و برابری و اساس قانون مشروطه حالیه لباسی است به قامت فرنگستان دوخته که اکثر و اغلب طبیعی مذهب و خارج از قانون الهی و کتاب آسمانی هستند...
و حریت و آزادی و مساوات و برابری جزو قانون مجعوله و موضوعات مفروضه آنهاست. دیگر شرع و شریعتی به وضع اسلام و اسلامیان قائل و قابل نیستند" یا می گفت " فرار بود مجلس شورا فقط برای کارهای دیوانی و دولتی که به دلخواه اداره می شد قوانینی قرار بدهد که پادشاه و هیأت سلطنت را محدود کند. امروز می بینیم در مجلس شورا کتب پارلمنت فرنگ را آورده، در دایره احتیاج به قانون توسعه قائل شده اند. غافل از اینکه ملل اروپا شریعت مدونه نداشته اند، لهذا برای هر عنوان ( موضوع ) نظامنامه ای ( قانونی ) نگاشته اند و در موقع اجرا گذاشته اند. و ما اهل اسلام شریعتی داریم آسمانی و جاودانی که از بس صحیح و متین و کامل و مستحکم است نسخ بر نمی دارد. صادع آن شریعت در هر موضوع حکمی و در هر موقع تکلیفی مقرر فرموده است..." شیخ می گفت " اگر قصد مشروطگی حفظ اسلام بود چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حریت قرار دهند زیرا هر یک از این دو اصل موذی و مشئوم، خراب کننده قانون الهی است. قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی. بنای احکام قرآن بر اختلاف حقوق اصناف بنی نوع انسان است و بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است. پس آن کس که به قرآن سوگند یاد می کند با مشروطگی همراه هست مخالفت کتاب مبین را کند".
در مقابل امّا ملک المتکلمین فریاد می زد.
" ای مشروطه خواهان و آزادی طلبان، ما باید پیش از استبداد گذشته از این مشروطه مشروعه که همان مستبدین و دشمنان آزادی هستند، بیم و وحشت داشته باشیم و در بر انداختن آن کوشش کنیم، زیرا اینها می خواهند استبداد را در لباس دین و شریعت دوباره زنده کنند و ظلم و ستمگری و حکومت خود مختاری را با حربهء تکفیر رواج دهند و آزادی و عدالت را مخالف دین اسلام معرفی کنند و مردم عوام را در تحت این عناوین ریا کارانه دور خود جمع و مشروطیت را پایمال نمایند.
اینک استبداد و کهنه پرستی، سالوسی و عوام فریبی در لباس مشروطه مشروعه بر ضد آزادی و عدالت که با این همه فداکاری بدست آمده قیام نموده و کوشش می کند آنچه را که ما با حسن نیت و علاقه مندی به مملکت و ملت بدست آورده ایم، بیغما ببرند و به دنیا نشان دهند که ایرانی قابل آزادی و تمدن نیست و باید در زیر یوغ استبداد و حکومت جابره و خود مختار آخرین رمقی که از او باقی مانده از دست بدهد و برای همیشه طوق بندگی و بردگی برگردن نهد."
بر گرفته از کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ایران اثر دکتر مهدی ملک زاده، چاپ سوم، صفحه 479 .
 
شگفتا که در سد
 و پنجمین سالگرد انقلاب مشروطیت میراث خواران شیخ فضل الله بر ایران حکومت می کنند و مردم و کشور را به راهی می برند که شیخ قضل الله طالب آن بود. هر چند اتحاد شیخ فضل الله و محمد علیشاه ایران را به قعر ظلمت برد. امّا سر انجام با قیام مردمی این دوران سیاه به پایان رسید. محمد علی شاه از تخت به زیر کشیده شد و شیح فضل الله بر طناب دار آویزان شد و تلف گردید.
و دریغا که ما قدر نشناختیم و بر تمامی دستاودرهای درخشان پدران صدر مشروطه و دوران بی همتای سازندگی و نو آوری رضا شاه و شکوفایی و رونق و رفاه دوران محمد رضا شاه، چنگال دریدم و خود و مشروطه را دار زدیم.
شرممان باد که مشروعه ی فضل الله نوری را بر کشیدیم و هنوز هم با نگاه ِ کج و معوجمان در پشتش سینه می زنیم.