۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

کو انصاف بی انصاف؟





کو انصاف بی انصاف؟
درسی از تاریخ برای جوانان ایرانم

به همه ی بی انصافان تاریخ ایران که بی هیچ دلیل محکمه پسندی و صرفن از روی حقارت و عقده و بی خردی بر عملکرد تاریخ ساز رضا شاه بزرگ که ایران نوین را در قرن بیستم بنا کرد، حمله و هجوم می برند و انگ و توهین سزاوار به خودشان را به طرف این مرد بزرگ و ایراندوست پرتاب می کنند، باید گفت ای کاش کمی عقل داشتند و خرَدی در جان و ذهنشان بود که چنین عصاکش بیگانگان و بیگانه پرستان اسلامی و کمونیستی نمی شدند.
بی انصافانی از قماش به اصطلاح جبهه ملی که بی هیچ خرد و عقل و منطقی، همه ی دستاوردهای تاریخ ایران نوین را در عملکرد دوساله ی حقه بازی و عوامفریبی پیر قجر احمد آبادی خلاصه می کنند که چیزی جز نکبت تاریخی و ویرانی ایران و آشوب در همه سویش نصیب ملت ایران نکرد.
و ای کاش در کله ی چنین افرادی به اندازه مغز مورچه، عقل بود تا اندکی اندیشه می کردند که اگر رضا شاه بزرگ در تاریخ ایران ظاهر نمی شد، خوزستانی وجود نداشت که بشود نفت زیر زمینش را ملی کرد.
یعنی تا امدن رضا شاه بزرگ خوزستان با حمایت بی دریغ انگلیس در حاکمیت شیخ خزعل بود که خود را امیر عربستان می دانست.
و سالها بود که از دادن مالیات به دولت مرکزی طفره می رفت و تن به انقیاد دولت مرکزی نمی داد.
اما رضا شاه بزرگ پیش از آنکه قبیله ی مادری مصدق السلطنه را برای همیشه از سلطنت در ایران براندازد، در مقام نخست وزیر و سردار سپه، سپهسالار ایران با به خدمت گرفتن سرباز دلاور ایران، سپهد فضل الله زاهدی، علی رغم تهدید و سنگ اندازی انگلیس و سفیرش در ایران، به خوزستان رفت و شیخ خزعل را کد بسته به تهران آورد و خوزستان را به مام وطن برای همیشه سنجاق کرد.
حال باید از این بی خردان و بی انصافان تاریخ پرسید که اگر خوزستان نمی بود، می توانستیم از ملی شدن نفت سخن بگوییم؟
  برای ثبت در تاریخ و آموزش برای جوانان وطنم می نویسم که:
همه ی مخالفت مصدق السلطنه نسبت به رضا شاه بزرگ و بعدن خاندان پهلوی از اینجا سرچشمه می گرفت که رضا شاه بزرگ، ایل و یا قبیله مادری مصدق السلطنه را بر انداخت و او را یتیم کرد.
و این گناهی بود بزرگ و نابخشودنی که تا پایان عمرش از کینه ورزی نسبت به خاندان پهلوی باز نیاستاد و عاقبت دق مرگ شد.
از این پس بود که علم مخالفت با رضا شاه بزرگ را در حمایت از احمدشاه برداشت و با حمایت انکلیس والی فارس شد.
بعد از شهریور 1320 او این مخالفت و ضدیت با خاندان پهلوی و خصوصن شاه جوان را با کمک انگلیس در ابعاد گسترده تری پی گرفت تا به کمک کمونیست های حزب توده، پادشاهی پهلوی را بر اندازد.
و ملی کردن نفت را بهانه ی این عمل ضد انسانی و حتا ضد ایرانی خود قرار داد. و هنگامی که محمد رضا شاه جوان، با درخواست نمایندگان مجلس، پیشنهاد نخست وزیری را به مصدق السلطنه داد، او گفت:
" در صورتی این پست را می پذیرم که انگلیس موافق باشد."
و این پیشنهاد را به همین بهانه دوبار رد کرد.
تا اینکه در اردیبهشت 1330 فرمان نخست وزیری را از محمد رضا شاه دریافت کرد و مامور شد که نفت را ملی کند.
اما در طی دوسال نه اینکه نفت را تمام عیار ملی نکرد بلکه با سیاست عوامفریبانه و ویرانگرش، آنچنان شرایط اقتصادی و معیشتی ملت ایران را تنگ و ننگ بار کرد که ملت ایران بعد از کودتای او علیه محمد رضا شاه در 25 مرداد سال 1332 او را با بیژامه به دست عدالت سپردند.
حال با این توضیحات باید از این بی انصافان تاریخ پرسید که چه کسی ایران نوین را ساخت و به ملت ایران شخصیت داد؟
به باور من بی هیچ گفتگو باید گفت
رضا شاه بزرگ و بعد محمد رضا شاه مدرن و ایرانساز
روحشان شاد و یادشان هماره جاویدان و یاد یاد
سند مربوط به نپذیرفتن نخست وزیری و منوط کردن آن به تائید دولت انگلیس و همچنین حمایت انگلیس از مصدق السلطنه در والیگری فارس را می توانید در کتاب پاسخ به تاریخ، نوشته محمد رضا شاه و نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر مصدق اثر دکتر جلال متینی مطالعه کنید
احمد پناهنده

۱۳۹۳ تیر ۵, پنجشنبه

محمد رضا شاه، پادشاهی که فقط به ایران و ایرانی فکر می کرد



محمد رضا شاه، پادشاهی که فقط به ایران و ایرانی فکر می کرد

محمد رضا شاه، پادشاهی که قاتلین را می بخشید اما خیانکاران به ایران و ایرانی را هرگز
پادشاهی که هر پگاه که از خواب بر می خاست، چشمش را به آسمان می دوخت و انتظار بارش ِ باران ایشان را بی قرار می کرد
و بارها شده بود که هر پگاه از وزیر دربارش پرسش می کرد که آیا امروز یا فردا هوا بارانی است؟
زیرا می دانست که کشور ایران کم آب است و از این جهت چون شاهنشاه هخامنشی، داریوش بزرگ همیشه از اهورا امزدا می خواست که ایران را از خشکشالی نجات دهد.
پادشاهی که چند بار به به ایشان در مدت پادشاهی شان، سو قصد کردند و هربار بزرگ منشانه و فروتنانه سوقصد کننندگان را بخشید و فرصتی ممتاز هم برایشان ایجاد کردند. مثل پرویز نیکخواه و گروهش
یا کسانی که می خواستند، خانواده اش را در یک عمل ضد انسانی بربایند
مثل شکوه فرهنگ یا میرزادگی، عباس سماکار، رضا علامه زاده، طیفور بطحاعی و مریم اتحادیه و و و
گلسرخی و دانشیان هم با دخیل بستن به مولایشان حسین عرب و یا بیگانگان، خود زنی کردند تا به اصطلاح در میان عابرین پیاده تاریخ قهرمان شوند. زیرا زندگی و جان انسانی را ارزش نشناختند و شتابان تلاف شدن زندگی را به استقبال شتافتند.
پادشاهی که خیانت نخست وزیرش را که محکوم به اعدام شده بود، از همه ی اختیارات خود بهره گرفت و او را از مرگ رها کرد تا در گوشه ای به مرگ طبیعی بمیرد.
پادشاهی که ایران جنگ زده و تجاوز شده بعد از شهریورماه 1320 را به دومین کشور آسیا از نظر اقتصادی و رشد و توسعه در همه ی عرصه ها تبدیل کرد.
پادشاهی که بعد از پدر به زنان شخصیت داد تا در همه عرصه ها بطور برابر و فرصت مساوی، استعداد شان را بارور کنند
پادشاهی که بعد از پدر ایران عقب مانده دوره قارجاریه را بر برج بالا بلند جهان مدرن، سقف زد و رفاه اجتماعی و انسانی را در همه ی عرصه ها در جای جای ایران نهادینه کرد. زیرا باور داشت که سلطنت بر یک ملت فقیر هیچ افتخاری ندارد.
پادشاهی که فقط به ایران و ایرانی و رشد و سعادت انها فکر می کرد و در این راه با همه ی توانشان به جد کوشید و حتا تروریست ها را که آدم نکشته بودند، بخشید و فرصتی برایشان ایجاد کرد تا به زندگی و سازندگی برگردند.
اما و اما به حق هرگز خیانکاران به ایران و ایرانی و تاریخ و فرهنگ ایران را نبخشید
خیانتکارانی چون حسین فردوست، عباس قره باغی، ناصر مقدم و و و
و من اضافه می کنم افرادی چون جبهه ملی به رهبری کریم سنجابی که ایران مدرن پادشاهی را فدای جهیدن و یا خزیدن به زیر قبای اخوندی بنام خمینی و اسلام کردند و هنوز هم دست در دست آنها در جبهه ی کمونیست های بی وطن و ضد وطن، به ویرانی ایران در همه سویش می کوشند تا نظام پادشاهی به ایران بر نگردد.
از این جهت است وقتی که مایکل والاس در مصاحبه ای در پاناما، در این باره از محمد رضا شاه پرسش می کند، پاسخ می شنود:

مایکل والاس: اعلاحضرت، شما چطور توانستید قاتلان خود را ببخشید؟
پادشاه: من می توانم کسانی را که تلاش کردند مرا به قتل برسانند و حتی همسر و فرزندم را بربایند را ببخشم*، اما کسانی که به میهنم خیانت کردند را هرگز
محمدرضا شاه پهلوی - آخرین مصاحبه با مایکل والاس ( نیویورک تایمز ) 1980/1358 – پاناما
روحش شاد و یادش یاد و هماره جاویدان باد
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

آرزوی رضا شاه بزرگ



آرزوی رضا شاه بزرگ

یکی از بزرگترین و شکوهمندترین آرزوی رضا شاه بزرگ، کشیدن خط آهن سرتاسری کشور ایران بود.
برای این کار سترگ و ارجمند، رضا شاه بزرگ بی آنکه حتا یک شاهی از دول خارجه قرض بگیرد و مقروض و وابسته شود، با هوشی سرشار از درایت ِ ایرانی و بیداری وجدان ِ وطندوستی، لایحه ی عوارض قند و شکر و چای را تقدیم مجلس کرد تا از این راه به آرزوی بزرگ و ارجمندش که همانا کشیدن راه آهن سرتاسری کشور ایران بود، دست یابد.
علی دشتی در این باره می گوید:
" هنوز جمله ای که رضا شاه بزرگ بمناسبت تقدیم لایحه ی عوارض قند و شکر و چای برای ساختن راه آهن به مجلس شوری در دفتر وزارت جنگ گفت، در گوشم طنین انداز است... و هنگامیکه زبان به ستایش چنین کار خطیری در سال 1304 گشودم، گفتند:
" دشتی اگر مُردم، بدان بزرگترین آرزوی من کشیدن خط آهن سرتاسری ایران است."

برگرفته از کتاب 55، صفحه ی پنجاه و نه، اثر علی دشتی

روحشان شاد و یادشان هماره یاد باد
احمد پناهنده

www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ تیر ۱, یکشنبه

بیداری فرهنگی و هویت ملی



بیداری فرهنگی و هویت ملی

از زمان تازش ِ اعراب به ایران تا کنون ما بیش از هر از دست دادنی، هویت خودمان را زخمی و خونین پیکر دیدیم.
زیرا اعراب آمده بودند تا با ویران کردن و تاراج بردن، زبان و هویت ما را در امت جهانی مستحیل کنند.
زیرا از آن بیم داشتند که ایرانیان با زبان بتوانند مردم را علیه ی متجاوزان بشورانند.
به همین سبب در همان آغاز هر جا به کتاب و کتابخانه و خط و زبان ایرانی برخوردند، با بی رحمی در خور تازیان به مخالفت برخواستند و کتاب و کتابخانه ها را سوزاندند.
نمونه اش در تاریخ، برخورد وحشیانه ی آنها با خط ِ خوارزمی است.
در آثار الباقیه نقل شده است که:

" وقتی قتیبته بن مسلم، سردار حجّاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ در گذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آن که رفته رفته مردم امّی ماندند و از خط و کتاب بی بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت." (1)

یا آمده است:

" وقتی سعدبن ابی وقاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید. نامه به عمربن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری خواست. عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابها هست، سبب راهنمایی است خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز مایه ی گمراهی نیست، خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از این سبب آن همه کتابها را در آب افکندند." (2)

این دو نمونه نشان می دهد که چگونه هویت ِ ایرانی ِ ما بیش از هر از دست دادنی لطمه و صدمه دیده است.
اما این هویت زخمی و پاره پیکر در طی این قرون درد و شکنج در گوشه و کنار، بوسیله ی اندک مردان تاریخ ساز حفظ شد تا به دوره ی پادشاهی ِ پهلوی رسید.
دوران پهلوی در درازای تاریخ ِ ایران بعد از تازش ِ تازیان به این سو بی گمان باز یابی هویت خویشتن ِ خویش است که در قرون اعصار گم شده بود و یا رگه های کمرنگی از آن باقی مانده بود.
این بازیابی و گسترش آن در تار پود ِ ملی ِ ملت ایران، بیگانه پرستان و فرهنگ ستیزان را خوش نیامد و تازشی دیگر اینبار از موضع " مدرن تر" ( بخوان فرهنگ بیگانه پرستی ) بر هویت ِ ایرانی آوردند که عاقبت ملیت ِ ایرانی را به پای امت اسلامی سر بریدند.
بر کسی پوشیده نیست که در این سی سال آنچه را که در طی 57 سال با خون و جگر در باز شناسی هویت ایرانی و فرهنگی ما کوشیده بودیم،سعی کردند و می کنند در این تازش ِ جدید، همه ی آن دستاوردها را گام به گام در چاه ِ ویل ِ جمکران فرو ببرند و ایرانیان را از هویت خود تهی.

اما نمی دانند فرهنگ و تمدنی که با همه ی داغ و درفش و خنجر و خون بر پیکر، توانسته باشد که اینچنین راست قامت بایستاد و چشمان هر ناظری را چه اینحا و چه در دنیا خیره کند، بی گمان قادر است در این زمانه ی عُسرت و درد بر این بیداد و ستم و ظلم و دشمنی فایق آید.
زیرا ما قبل از هرچیز و بیش از هر موضوعی ایرانی هستیم و هویت و ملیت ما ایرانی است.
هر موضوع و یا مقوله ی دیگری به طبع ایرانی بودن ما فرهنگی است و اسلام هم با همه ی فراگیر بودنش در ایران بخشی از هویت فرهنگی ما را تشکیل می دهد.
و جای بسی خوشحالی است که امروز جوانان ایرانزمین در جستجو و تکاپوی خویشتن ِ خویش ِ ایرانی شان هستند و می کوشند تاریخ پدران و معاصر را فرا گیرند و از این خود بیگانگی و امت بودن بیرون بیایند و به هویت ملی خود که همانا ایرانی بودن است، آغوش بگشایند.
نمونه ی بارز این خروج ِ از خود بیگانگی و امت بودن، برگزاری جشن های پدران باستانی در ابعاد گسترده تر در امروز است.
سوای این برگزاری و کردار نیک، فراگیری آموزه های زرتشت بزرگ است که سبب شده است آخوندهای حاکم را بر خود و درخود بلرزاند.
بطوریکه یکی از همین آخوندها ناله سر داده بود که:

امروز
خطر مسیحیت نیست.
خطر مذهب سنی نیست.
خطر دین یهود نیست.
بلکه ترس و خطر در این است که جوانهای " شیعه " بروند زرتشتی بشوند.
آری درست خواندید. این افاضات ِ یکی از این تاریک اندیشان است که در سراسر دنیا پخش شده است.
حال بیایید قانون ارتداد وضع کنید و با ترس و رعب مانع شوید که جوانان به دین پدرانشان و به اصل خویش برگردند.
اما نمی دانید که امروز هر ایرانی یک زرتشتی است.

آه ه ه
چه تلخ دورانی بر نیاکانمان عبور کرد

آنانی که پاک بودند و بر پاکی ستایش می کردند و احترام
در بارانروزان، در خانه زندانی بودند
که مبادا
سرگین بَدَنان را پاکیزه کنند
ریختند
و با هجومی نور بیزار
خاموش کردند، آتش ِ آتشکده ها را
تاریکی باریدند هر جا روشنایی بود
و ظلمت گویی پادشاه
اما
تاریکی باوران
ناتوان از این درک
که در دل ِ هر ایرانی ِ زرتشتی
آتشکده ای است، همواره پایدار

و امروز افتخارا
که هر ایرانی
یک زرتشتی است

چنین است که امروز جوانان ما با این بازگشت، میراث فرهنگی و تمدنی پدرانشان را با حساسیت بالا قدر می شناسند و از آن پاسداری می کنند و فرهنگ ستیزان و ویرانگران ِ تمدن ایرانی را در همه سویش رسوا.
نمونه اش شکستن سر سرباز هخامنشی بود که جهانی از ایرانیان را به فریاد در آورد و این رسوایی ضد تمدن و میراث ِ ایرانی را در همه ی جهان افشا کردند.
چنین بود که این قلم از حلقوم همه ی باورمندان به فرهنگ و تمدن ایرانی سروده و نوشته بود:
" دیروز وقتی که جمجمه ِ شکسته ِ سرباز ِ وطن ِ باستانی ام را دیدم

دلم تَرَک برداشت
جگرم ز خون پر شد
و سرشک
از دریاچه ِ چشمانم جاری گشت
تنم لرزید
و التهاب
خواب را
از من
دریغ
دست ِ خودم نبود زیرا خود سالهاست که خونین جگرم
و درد
در دل ِ دگرگونم
انبار
و غم
در درونم
تلنبار

سالها ست که به مظلومیت ِ فرهنگ ِ گوهر آفرین و تمدن ِ سالارِ فخرگسترین ِ نیاکانمان، با دیدهء تر می نگرم که در دست ِ بی رحم ِ بی مروتان ِ جهل سالاران ِ بی وطن، روزگار سیاه و تباهی را می گذرانند.
یک روز ارّهء جهل، ستون پایدار ِ تاریخ ِ تخت جمشید را گردن می بُرّد.
روزی سدّی، فنا کنندهء تاریخ، بر تنگه بلاغی، این هویت ِ تاریخ ِ درخشان ِ هخامنشی می بندند تا تمامی ِ میراث ِ غرور انگیز و سرور آفرین ِ به جای مانده از نیاکانمان را زیر آب ببرند.
و روزی دیگر، ساختمانی بی قواره، در برابر میدان ِ نقش ِ جهان بنا می کنند تا از شکوه وعظمت آن بکاهند و یا تونلی در بناگوش آن حفر می کَننَد تا آن را فرو ریزانند.
و هر روز از پی ِ روز دیگر، چشمان ِ تَرَمان بر جنایت تاریخی ِ دیگری باز می شود که بیل وکلنگ ِ جهالت، بر فرق ِ میراثمان فرود می آید."

(1) بر گرفته از کتاب دوقرن سکوت اثر دکتر عبدالحسین زرین کوب صفحه ی 115 و 116
(2) همانجا صفحه ی 117 و 118

دکتر احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

عاقبت تاریک اندیسی بیگانه پرست اسلامی





عاقبت تاریک اندیسی بیگانه پرست اسلامییک اندیسی بیگانه پرست اسل
بارها گفتم و نوشتم که هر فرد اسلامی که جدایی دین و مذهب از سیاست و حکومت را باور ندارد، لاجرم به این نگاه و نظر و دورنما، باورمند می شود که اسلام را برتر از ایران ارزیابی کند و چنین کسانی حاضر هستند تا نابودی آخرین خشت ایران در تمامیتش، از اسلام دفاع کنند.
یعنی این موجودات اسلامی که باور دارند، دیانتشان عین سیاستشان و یا بر عکس است، در واقع در یک تندپیچ تاریخی اگر بخواهند مجاب شوند بین ایران و اسلام، یکی را فدا یا انتخاب کنند، آنها بی هیچ درنگی ایران را فدا و اسلام را انتخاب می کنند.
و بارها این سخن و نظر و نگاه را از زبان آخوندهای دانه درشت و ریز و حتا آخوندهای بی عمامه شنیدیم و خواندیم.
نمونه ی آخرینش، تاریک اندیشی بنام صادق زیبا کلام است که گوی سبقت را در این باره از آخوندهای فسیل شده در حوزها ربوده است و دیروز افاضه کرده بود که:
" یک موی محمد عرب را به صد تا کورش و داریوش و خشایار شاه و تخت جمشید و ایران قدیم عوض نمی کند."
که در پاسخش نوشتم:
" به نظر می رسد برای کمک به این " استاد " باید زنجیرها را آماده کرد و محکم به گردن و دست و پایش بست و او را کشان کشان بر سر ِ گور یکی از امامان شیعه ی دلبسته اش رساند و انتهای زنجیر را با میخ طویله، در گور امامش فرو برد و دورش را هم خط کشید تا شاید با کرامت نداشته امامش شفا پیدا کند.
بارها گفتم و نوشتم که هیچ بنی بشر اسلامی، با تفکر اسلامی و شیعه ی اثناعشری نمی تواند در چهارچوب و معیار تعریف شده انسان با وجدان و با اخلاق بگنجد و فردی انسان دوست و وطن دوست باشد... کسی که تار موی یک فرد بیگانه چون محمد عرب که عقبه اش با الهام از همین فرد بر ایران و مصر و کشورهای صاحب ِ تمدن ِ مدرن و با فرهنگ انسانی تاختند و ویران کردند و ملت شان را اسیر و زبون و به خواری گروگان گرفتند، به صد تا ایران گذشته و کورش و داریوش و خشایار شاه و تخت جمشید نمی دهد، می تواند ایرانی باشد و هوای ِ ایران را نفس بکشد؟
به باور من چنین آدم هایی از هر بیگانه ی متجاوز، پست تر و پست فطرت تر و ضد ایرانی تر و ضد ملت ایران هستند
تا نظر شما مخاطبین چه باشد؟
ای تفو بر تو ای به اصطلاح استاد علوم سیاسی دانشگاه اسلامی حکومت اسلامی، تفو."
حال ببینم همین تاریک اندیش اسلام ناب محمدی در باره بازی فوتبال قهرمانان تیم ملی فوتبال ایران، چگونه می اندیشد و درون ذهن پر از گنداب اسلامی اش را چگونه فوران می کند؟
قهرمانانی که در درون و بیرونشان با هر ضربه زدن به توپ، شعار:
نه اسلام نه قرآن، جانم فدای ایران را فریاد  می کنند و نام بالا بلند ایران و تاریخ و فرهنگش را در جای جای جهان، پر غرور و شکوهمند گرامی می دارند.
صادق زیبا کلام در این باره افاضه کردند:
" پیروزی تیم فوتبال پارس در برزیل، باعث رشد نژادپرستی فارس ها می شود تفاوت ديگري كه باعث مي‌شود تا من خيلي دلم نخواهد در جام جهاني پيروز شويم، رويكرد نژادپرستانه و شوونیزم ما ايرانيان است. در جوامع ديگر، پيروزي در فوتبال، پيروزي در فوتبال است و به معناي برتري نژادشان، قوم‌شان، مليت‌شان، فرهنگ و تمدن‌شان، پرچم‌شان و مردم‌شان بر ديگران نيست؛ اما در ايران این‌گونه نيست. پيروزي در جام جهاني به‌سرعت و به صورت مستقيم و غيرمستقيم تبدیل به بلندگويي می‌شود براي ستايش، عظمت و تبريك به مردم شجاع ايران، مردم قهرمان ايران، ملت و مردم نجيب ايران، مردم آزاده و بافرهنگ غني و تمدن چند هزارساله ايران، پرچم مقدس ايران و ادبياتي از اين دست. بدون پیروزی در برزیل هم بسیاری از مسئولین و صداوسیما علی الدوام و شبانه‌روز دارند در شیپور بزرگ نمودن و برتری دادن ایرانیان به دیگران می‌دمند. حالا اگر در جام جهانی هم چهار تا تیم را بزنیم که دیگه واویلا می‌شود. یقین پیدا می‌کنیم که واقعاً هم از همه سریم. من نه به آن رويكردهای نژادپرستانه و تعصبات خود بزرگ بینی از ايران و ايرانيان اعتقادي دارم و نه بهره‌برداري سياسي و ایدئولوژیکی را به واسطه پيروزي تيم ملي فوتبال ايران خيلي كار درستي مي‌دانم؛ و بالأخره نگران آن هستم كه پيروزي در جام جهاني باعث شود كه فراموش كنيم كه از نظر رشد و توسعه واقعي در كجا قرار داريم. به خاطر همه این‌ها ترجيح مي‌دهم در همان يكي دو بازي اول، تكليف‌مان روشن شود و برويم دنبال كار و زندگي واقعي‌مان."
به نظر می رسد احتیاج به تفسیر اضافی نداشته باشد تا باور کنیم که همه ی اسلامیون که دین را در سیاست دخالت می دهند، ایرانی نیستند و فقط شناسنامه ایرانی دارند.
اما در پاسخ به این رجاله ی اسلامی مایل هستم بار دیگر نوشته ام را در باره فوتبال و قهرمانان ملی ملت ایران در جام جهانی با دوستان و ملت ایران به اشتراک بگذارم تا بدانند که ما ایرانیان هیچ ارزشی را بالاتر از ایران ارزیابی نمی کنیم.
و اسلام ناب محمدی را در همان فردای 22 بهمن برای همیشه به گور سپردیم.
" جام جهانی، فرصتی ملی برای تکان اجتماعی و عبور از حکومت اسلامی
امروز بازی فوتبال به غلط و یا به درستی، به نبض بیداری ملت ها برای پیوند خوردن به اصل خویش و فریاد هویت ملی ِ ملت ها تبدیل شده است.
نمایندگان غرور آفرین ملت ها در میادین فوتبال با هر حرکتشان، میلیونها انسان را در کشورها به واکنش وا می دارند.
و آنجا که با بازی جمعی و یا تیمی، هدف را با شلیک توپ فتح می کنند، آتشفشان و یا انفجار شادی را در جای جای جان ِ ملت ها، شعله ور می نمایند و اشک های شادی را از چشمان- جاری- و غرور ملی را ساری می کنند.
این آتشفشان و یا انفجار شادی در کشورهای گوناگون، رنگهای متفاوت دارد.
کشورهایی که هویت تاریخی و ملی شان، تحقیر نشده و یا آسیب ندیده است، شادی و شادمانی مردمان آن کشور و فریاد غرور آفرینشان، بسیار شکوهمند است.
بطوریکه در این ضیافت شادمانی، کدورتها رنگ می بازد و ملت ها بی هیچ محدویتی از پیر و جوان و زن و مرد به خیابانها می آیند و با نوشیدن شراب و نوشیذنی های شادی آور و نشاط پرور، برای هویت ملی شان شادی می کنند.
اما در کشورهایی که هویت ملی شان تحقیر شده و یا آسیب دیده است، مردمان آن کشور ضمن شادی و سرور، بر بیگانگی و بیگانه پرستی هجوم می برند و بیش از هر موضوعی، هویت گمشده ی خودشان را فریاد می کشند.
زیرا در مقابل خودشان کسانی را می بینند که شادی ها را در درونشان خفه و خنده ها را بر روی لبانشان قیچی و هویت ملی شان را لگد مال کرده اند.
از این جهت در این کشورها همراه شادی، جنگ و گریزی هم برای خوار کردن از خود بیگانگی و بیگانه پرستان، فریاد خویشتن خویش ملی را فرای هر فرهنگ و هویت کاذبی در فضا بلند می کنند.
بی هیچ گفتگو ایران با ملت غرور آفرینش در راس این اعتراض های به حق جای دارد و با تمامی جان و جهانش هویت ملی را فرای هر ارزشی، فریاد می زنند.
زیرا به خوبی آگاه هستند که بیگانه پرستان مرتجع با اسلام و قرآن، هویت تاریخی و ملی شان را آسیب رسانده و شادی و خنده را از آنها گرفته است.
و چنین بود در جنگ و گریز سال هشتاد و هشت، شعارهای اسلامیون از جنس موسوی و کروبی را که خواب دوران طلایی امامشان را می دیدند و دنبال اسلام رحمانی بودند به شعار:
نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران تبدیل کردند
باشد که ملت غرور آفرین ایران از فرداشب با هر بازی نمایندگان ایران در میادین ورزشی فوتبال، شعار:

نه اسلام نه قرآن، جانم فدای ایران
را در جای جای پهندشت و بی کرانسرای ایرانزمین فریاد کنند و با این شعار هر نوع بیگانگی و بیگانه پرستی و هوویت جعلی و کاذب را به همان جایی پرتاب کنند، که از انجا آمده است.
یادمان باشد که برای شکست دادن هویت کاذب ِ بیگانگی و امروزه اسلام در ایران، تنها با تکیه بر هویت ملی ایرانی و جانم فدای ایران می شود بیگانه پرستی در هر شکلش را از جای جای ایران بیرون کرد.
و فراموش نکنیم که در درازای تاریخ پرشکوه و در عین حال پر رنج و شکنج ایران، همیشه این عنصر ناسیونالیست و ملی گرایی و هویت ملی بوده است که هر هویت دیگر و یا دشمن ایرانی را شکست داده است.
بنابراین بسیار نیکو منظر خواهد بود که از این پس تا سرنگونی حکومت اسلامی و یا عبور از حکومت اسلامی، شعار:
نه اسلام نه قران، جانم فدای ایران را فریاد کنیم و از این طریق با به زیر کشیدن اسلام و قران از تخت دارا، به خویشتن ِ خویش ایرانی و هوویت ملی مان پیوند بخوریم.".
چنین باد
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۲۹, پنجشنبه

افتخارا که یک ایرانی ام






 افتخارا که یک ایرانی ام

من اگر امروز
نمی لرزم به بادی
سرمایه ام
تاریخ و فرهنگی ست
پر شکوه
هرچند
همین سرمایه ام را
به دفعات تاراج بردند، بیگانگان
اما و هزاران اما وُ شادا
که هنوز
در جای جای ایرانم، نفس می کشم
و پاسبان ِ فرهنگ
و تاریخ ِ بی همتای ِ
نیاکانمان هستم
و افتخارا وُ غرورا
که امروز
همه ی ذرات ِ تنم
ایران را فریاد می زند
و نام و یادش را
ترانه می خواند
زیرا که من
ایرانی ام
تهرانی ام
لنگرودی وُ لاهیجانی ام
مشهدی وُ شیرازی ام
اصفهانی وُ همدانی ام
تبریزی وُ اهوازی ام
کُرذم، لُرم، گیلانی ام
ترک وُ بلوچ، سیستانی ام
ایرانی ام، ایرانی ام

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

هشداری برای بیداری


 

هشداری برای بیداری

به نظر می رسد کمتر کسی است که جنایت و شقاوت اندازه ناگرفتنی آدمخواران اسلامی داعش را ببیند و هزاران نه آفرین به آنها نگوید که هیچ حتا انزجار دل آزارشان را از این همه سفلگی و ددمنشی ضد انسانی از جنس اسلامی آنها را فریاد نکند.
اعتراف می کنم که وقتی چنین حمله ی وحشیانه و آدمخوارانه ی این اسلامیون را دیدم، بی اختیار به یاد نیاکانمان در حمله و هجوم ِ حیوانی و وحوش وار این جانوران در پایان دوره ی ساسانیان افتادم.
با چشمی از اشک دوباره تاریخ را ورق زدم و در جای جای ایران، وحشی گری و انسان کشی و ایرانی کشی ددمنشانه آنها را با چشم بصریت دیدم.
دیدم که پدران و برادران ما را با بی رحمی و حیوان صفتی سر می برند
دیدم به مادران و خواهران ما تجاوز می کنند و آنها را در بازار مدینه می فروشند
دیدم روزبه بن مرزبان که با خیانت به ایران و ایرانی، به صف تازیان آدمخوار پیوست و سلمان نام گرفت و از این خوش خدمتی حکومت مدائن را به دست آورد
دیدم عبدالله بن عامر حاکم تازی ِ استخر وقتی مقاومت ایرانیان را در مقبابل وحشی گری و حیوان صفتی خود دید که گمارده ی او را در استخر کشته اند، دیوانه وار:
" سوگند خورد که چندان از بکشد از مردم استخر که خون براند. به استخر آمد و به جنگ بستد... و خون همگان مباح گردانید و چندان که می کشتند، خون نمی رفت تا آب گرم بر خون می ریختند. پس برفت و عدد کشتگان که نام برده اند، چهل هزار کشته بود، بیرون از مجهولان".
به نقل از فارسنامه ی ابن بلخی صفحه ی صد و شانزده
و در این وحشی گری و درنده رفتاری حیوان وش ِ تازیان که با خنجر ِ کین و ددمنشانه، گلوی ایرانیان را رگ می بریدند و زنان و دختران ایرانی را در بازارها می فروختند.
پیروز نهاوندی معروف به ابولولو را دیدم که بعد از جنگ نهاوند اسیر شده بود و غلام مغیره بن شعبه بود.
تمام قد او را نگاه می کردم و می دیدم که او وقتی اسیران نهاوند را به مدینه می آوردند، در گوشه ای ایستاده بود و در چشم اسیران و رنج و شکنج آنها می نگریست.
می دید که وقتی کودکان خردسال در بین این اسیران هستند، با دست بر سرش می زد و می گریست و می گفت:
" عمر جگرم بخورد".
و چنین بود که پیروز نهاوندی را قرار از کف برفت و بی تاب شد و سوگند خورد که عمر را بکشد و انتقام خون ایرانیان و درد و رنج و شکنج و خواری اسیران ایرانی را بگیرد و براستی مردانه و شجاعانه و دلیرانه چنین کرد.
پس کاردی حبشی فراهم کرد و هنگامی که عمر به مسجد آمد تا نماز پیروزی بخواند، چند ضربت به او زد و تلفش کرد.
عملی که چند سال بعد چراغ راهی شد به دست بهمن جازویه معروف به ابن ملجم که علی را به همین شکل کشت و از میان برداشت.
اینها را نوشتم تا برای بیداری جوانان و ملت و ایران بگویم که این حین صفتی و وحشی گری و ددمنشی بی رحمانه ی داعش در انسان کشی، ریشه در ددمنشی و وحشی گری و درنده خویی و حیوان صفتی پدران تاریخی و عقیدتی شان در صدر اسلام دارد.
یعنی پدران تاریخی و عقیدتی شان با همین شیوه اما بسیار شنیع تر، ترسناک تر، خونریزتر، حیوان صفتانه تر و بی رحمانه تر،  
پدران و برادران ما را سر بریدند و خواهران و مادران ما را به اسیری و کنیزی در بازار مدینه فروختند.
و دریغا و هزاران اما و اما
بسیار دردناک است که در این زمانه بعضی از ایرانیان برای این خونخواران و آدمکشان و نابود کننده ایران و ایرانی، عزا داری می کنند و بر سر می زنند و تن و سرشان را زخمی می کنند.
می پرسم چرا؟
به نادانی و با نا آگاهی پاسخ می دهند که حسین را مظلومانه کشتند
می گویم به ما چه؟
مگر از ایرانیان کمتر کسانی مظلومانه و بی کسانه به دست همین حسین ها و پدران و عموهای تاریخی شان کشته شدند؟
آیا وقت آن نرسیده است که چشمان باز کنیم و تاریخ جنایت همین حسین ها و علی ها را بخوانیم؟
آیا سزاور نیست که برای کشته شده گان ایرانی به دست این دژخمیان تازی و عرب، بزرگداشت بگیریم؟
چرا نیاید یادی از رستم فرخزاد کنیم که دلاورانه برای دفاع از ایران و ایرانی به دست همین جانوران تازی کشته شد؟
چرا نباید پیروز نهاوندی را که قاتل ایرانیان را کشت، بزرگش داریم اما در مقابل هر بی سر و پای تازی و بی هویت را در جای جای ایران برایش مقبره و بارگاه درست کنیم و به ان دخیل ببندیم؟
مطمئن باشیم همین داعشی های حیوان صفت که چنین وحوش وار انسانها را می خورند از تخم و ترکه ی همان محمد و ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و مروان و حجاج و حسن و حسین و ... هستند که دیروز پدران و برادران ما را فجیع تر از جنایت داعشی ها کشتند و به مادران و خواهران ما تجاوز کردند.
می گویید نه؟
می گویم فقط به یک سند در این باره نگاه کنید تا متوجه شوید این جماعت نامبرده به قول خسرو پرویز شاهنشاه بزرگ ساسانی در ردیف جانوران گزنده و مرغان آواره هستند.
سندی تاریخی در باره کشتار ایرانی در گرگان بوسیله همین حسین و برادرش حسن همراه با پسر عموهای تاریخی اش
طبری می نویسد :” سعید ابن عاص” لشگری راهی گرگان نمود . مردم آنجا از راه صلح آمدند . سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب میدادند . لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و از اسلام خونين گريزان شدند . یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر “تمیشه” بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد . “سعید عاص” شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند .و به آن شرط که سپاه “سعید ابن عاص” مردمان شهر را نکشد،با او قرار صلح گذاشتند.او نیز این شرط را قبول کرده و سوگند یاد کرد که یک نفر را نکشد!!!لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند .در واقع او به وعده اش عمل کرد و به سوگندش وفادار ماند و همه آن مردمی که منظور او از یک نفر را “هیچکس” می پنداشتند را سر برید.
در این کشتار عبدالله پسر عمر – عبدالله پسر عباس – عبدالله پسر زیبر – حسن ابن علی ( امام حسن ) – حسین ابن علی ( امام حسین ) در راس لشگر اسلام قرار داشتند .
(کتاب تاریخ طبری – محمد جریر طبری – ترجمه ابوالقاسم پاینده – جلد پنجم – چاپ تهران – صفحه 2116)
در پایان این نوشته ضمن هشدار به همه جوانان و ملت ایران جهت بیدار شدن و دوری گزیدن از این بیگانه صفتان بیگانه پرست، سخنان منتسب به خسرو پرویز شاهنشاه بزرگ ساسانی و ایرانی، از کتاب دو قرن سکوت اثر عبدالحسین زرین کوب در صفحه نود و یک را با هم می خوانیم تا بدانیم که پدران ما به این جانوران چگونه می نگریستند که امروز در قامت داعش، انسانها را به فیجع ترین شکلش در قرن بیست و یکم، سر می برند؟
خسرو پرویز می گوید:
" اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنان همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند.
فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.
از خوردنی ها و پوشیدنی ها و لذت ها و کامرانیهای این جهان یکسره بی بهره اند.
بهترین خوراکی که می توانند به دست آورند، گوشت شتر است که بسیاری از درندگان آن را از بیم دچار شدن به بیماریها و به سبب ناگواری و سنگینی نمی خورند...".
البته در زمان خسرو پرویز هنوز عرب ها را به سردگی محمد جرئت این نبود که با چشم تجاوز به ایران بنگرند.
احمد پناهنده
www.apanahan.wordpress.com