۱۳۹۵ دی ۹, پنجشنبه

میخ ِ آخر بر تابوت سیاست خارجی پرزیدنت اوباما





Bild könnte enthalten: 1 Person, Nahaufnahme

میخ ِ آخر بر تابوت سیاست خارجی پرزیدنت اوباما

به عنوان یک ایرانی که در درجه ی اول منافع و مصالح ایران برایم در همه ی شرایط در الویت است، باید با صدای بلند فریاد بزنم که سیاست خارجی پرزیدنت اوباما، فاجعه بار، ترسناک و ویرانگر بوده است.
مرا با سیاست داخلی اوباما در کشور آمریکا کاری نیست و در این زمینه باید صاحب نظران و ملت اآمریکا به ارزیابی بنشینند. اما به عنوان یک ایرانی وقتی که می بینم در این هشت سال ریاست جمهوری اش بر آمریکا و همزمان به عنوان پلیس یا ژاندارم جهان آزاد، مارهای بیشماری در آستین پرورش داد تا دندانهای زهر آلودشان را در جای جای جهان و بوِزه در ایران، در جان خرد و آزادیخواهی ِ وطندوستان فرو برد، نمی توانم ساکت بنشینم و برای ثبت در تاریخ اعتراض نکنم.
هرچند این قلم در همان آغاز ورودشان به کاخ سپید در یک نامه سرگشاده، عواقب همکاری با حکومت ایرانخواران اسلامی و سیاست مماشات با تروریست های حماس و جهاد و حزب الله در نا امن کردن امنیت اسرائیل هشدار داده و بعدها در چند نوشته، سیاست فاجعه بارشان را در نا امن کردن جهان آزاد و بویژه منطقه خاورمیانه انتشار داده و به رویت ایشان رسانده بود. اما سیاست محکوم کردن اسرائیل در شورای امنیت و دادن رای ممتنع از طرف آمریکا، آخرین میخی بود که بر تابوت سیاست خارجی فاجعه بار اوبا کوبیده شد.
اگر کارتر در کارنامه سراسر تاریک و فاجعه بارش، سقوط کشوری ترقی خواه و دوست آمریکا، ایران سرفراز را سبب شد که تا امروز مردمان منطقه ی خاورمیانه و جهان روی آرامش را تجربه نکردند، پریزیدنت اوباما در ادامه آن سیاست مماشات و فاجعه بار و ویرانگر ِ کارتر، در طی هشت سال فقط چوب زیر بغل حکومت ضد اتسانی و ضد ایرانی آخوندهای اسلامی در ایران شد.
به باور من ملت ایران هیچگاه نه کارتر را می بخشند و نه امروز اوباما را
زیرا اوباما و کارتر باعث از بین رفتن جانهای شیفته بی شمارانی از ایرانیان که آروزی دیدار وطن را در غزبت به گور سپردند، سبب شدند که هیچ حتا جای جای ایران سرفراز و زیبا و آباد را به ویرانه ای تبدیل نمودند و ملت شریف و فرئتن ایران را زنده زنده در گور کردند.
به قدری سیاست خارجی اوباما همراه با مماشات با پست ترین و آدمخوار ترین حکومت ها و گروه های تروریستی، فاجعه بار است که یادآوری آنها، درونم را از اشک خیساب می کند.
بیچاره ملت سوریه که چه تاوان بسیار سنگینی در اثر سیاست های خارجی مماشات طلبانه و فاجعه بار اوباما پرداخت نکرد که سبب شد دست پوتین جنایکار و آدم کش در کنار حکومت ضد ایرانی اسلامی همراه با همه حامیان تروریستش در سوریه باز بشود و ایشان فقط ویرانی خانه ها و بیمارستانها و جاده ها و پل ها و کشتار وحشیانه کودکان و غیر نظامیان را نظاره گر باشند.
و این موضوعی نیست که از قبل به گوش اوباما نرسیده باشد بلکه این قلم یکی لز وجدانهای بیدار است که به موقع این سیاست خارجی فاجعه بار اوباما را بارها به اعتراض، صدایش را بلند کرده و هشدار داده است.
امروز هم در پایان دوره ریاست جمهوری شان یک دوست وفادار دیگر را از خودشان راندند.
در پایان مایل هستم برای ثبت در تاریخ بنویسم که در دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ، هر اتفاق ناگواری اگر در منطقه و یا جهان بیافتد، بدانید که سیاست فاجعه بار خارجی اوباما چنین روزها را رقم زده است.
زیرا اگر یادشان باشد در نوشته ای به ایشان گفته بودم که این فضیلت نیست که چشم بر همه جنایت های آدمکشان چه پوتین و اسذ گرفته و چه اسلامیون در ایران با حامیان تروریستش در منطقه، ببندند و حرف از صلخ بزنید و بعد همه این دشواریها و جنگ های در پیش را بر سر ریاست جمهوری بعدی خراب کنند.
و نیک است بدانند که مردمان رنجدیده جهان و بویژه ایران نه کارتر را می بخشند و نه اوباما را
احمد پناهنده
بیست و نه دسامبر دو هزار و شانزده

۱۳۹۵ دی ۸, چهارشنبه

آقای اصغر فرهادی خجالت بکشید




Bild könnte enthalten: 1 Person, Bart und Nahaufnahme

آقای اصغر فرهادی خجالت بکشید

در خبرها خواندم که شما نامه سرگشاده به شیخ حسن روحانی جنایت کار در همه جنایت ها و خیایت های حکومت اسلامی نوشتید و در آن خواستید گوش کر وُ چشم کورش را به مشکلات امروز فقیران بی شمار ایران کمی شنوا و روشنا بکنید.
زهی خیال باطل
باید به عرض شما برسانم که سوراخ دعا را گم کرده اید و به کسی دخیل بستید که حاجت نمی دهد که هیچ حتا کور و شل و کر می کند.

نمی دانم شگفت زده بشوم یا در حیرت فرو بروم.
پس با خود می گویم که یعنی شما تا کنون نفهمیدید که همه این ستم ها و رنج و شکنج های بیشمار وارد شده به زحمت کشان و تمامیت ملت ایران از قلب های سنگ شده و افکار ضد ایرانی همین آخوندهای دانه درشت مثل شیخ روحانی سبب شده است؟
پس لطفن شلی پا را به غمزه رفع نکنید و در این زمانه درد، زست غمخواری زحمت کشان نگیرید.
چرا
برای اینکه دستتان در همکاری با این حکوکت سُفله پرور بر روی سفره ای که از خون و رنج ملت ایران، رنگین شده است، دراز است.
و امروز شما در عیاب کارگردانان و هنرمندان دلسوز و ملی مثل پرویز صیاد و پرویز کاردان، نامی به غلط در کرده اید که شایستگی اش را ندارید.
اگر هم امروز سینه چاکان غربی حامی همین حکومت ملایان، شما را حلوا حلوا می کنند، نه به خاطر کارهنری بی همتایتان بلکه به خاطر ادامه همین سیه روزی و فقر و فلاکت بر ایران و ملت ایران است تا شما بتوانید آزادانه در همدستی با همین حکومت جنیایتکار اسلامی، از جای جای ایران فقر زده و ملت ستم دیده و امروز گورخواب، فیلم تهیه کنید تا جایزه ای به ازای فقیر شدن ملت ایران به شما بدهند.
پس هیچ فضیلتی در کارتان موج نمی زند.
به باور من اگر اندکی غیرت و و حس مسئولیت هنری و فرهنگی در شما می جوشید این نامه را نه به شیخ حسن روحانی که یکی از مسببین همین روزهای فقر ملت ایران و امروز در گور خوابها، بلکه به ملت ایران می نوشتید و از آنها دادخواهی می کردید
و دیدیم شیخ حسن در پاسخ خود به شما، خود را عابر پیاده ای فرض کرده که گویی هیچکاره است و فقط در همدردی با شما احساس شرم کرده است.
شرمی که سالها است همین آخوندهای دانه درشت قوردت دادند و وجدانی ندارند تا عذاب بگیرند
خجالت بکشید
انسانیت هم گوهری است با ارزش
پس هنر و فکر و خرد و اندیشه تان را در خدمت ملت ایران بکار گیرید نه در خدمت همین حکومت ضد ایرانی آخندها زشت صفت
احمد پناهنده
بیست و هشت دسامبر دوهزار و شانزده

۱۳۹۵ دی ۷, سه‌شنبه

نرگس ِ شیراز ِ دلم






نرگس ِ شیراز ِ دلم

این شعر دوازده سال پیش به یاد چشم باز کردن نرگسان در دشت ها و کوههای شیراز سروده شده است.
فراموش نکنیم، زمستان در شیراز و گچساران، فصل رویش نرگس است.

روشن و شادان دلا جان و جهان ِ سبزه ها
سر بر آورد نرگس ِ شیراز، میان ِ بوته ها

خنده وا کرد بر لبش در دشت ها و کوه ها
چشم ِ شهلایش ربود دلها درون ِ سینه ها

باغها، گردن فراز، از این همه سرزنده گی
جویبار، شُرشُر کنان رقصان میان ِ درّه ها

دشت و صحرا بی قرار از نرگسان ِ مست ِ مست
بلبلان، از نرگس ِ یار، چرخ زنان در لانه ها

دختران با نرگس ِ رعنا همه عشوه کنان
عشق می پاشند خیابان و گذر، در کوچه ها

شهر، غوغا، عاشقان، شیدا ز چشم ِ نرگسان
عشق را پروانه وار بر گرد ِ شمع در خانه ها

یادم آید، آن بهار، در شهر ِ شیراز ِ دلم
گل همی می بوییدم، نرگس را با بوسه ها

سالهاست دیگر ندیدم رُخ دلا! من نرگسم
نرگسم گم شد میان ابرها و گریه ها

زار زار اشکم چو سیل می بارد از چشمان ِ من
در شب ِ بی نرگسم، گم می شوم در ناله ها

نرگس ِ مستم کجاست من در کجایم دوستان
من چرا دور از وطن ماندم در این بیغوله ها

نرگس ِ مستم خدایا سالها در انتظار
بلکه روزی بینمش او را میان باغچه ها

ساقیا از جام ِ نرگس باده پر کن ساغرم
گریه ها بیرون کنم از دل نشانم خنده ها

ای فلک از ما تو دور کن این شب هجر و فراق
بار دیگر رخ ببینیم نرگسان در سبزه ها

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

۱۳۹۵ دی ۵, یکشنبه

ایراندوستی با پهلوی ستیزی هیچ میانه ای ندارد



Bild könnte enthalten: 2 Personen, Hut und Nahaufnahme
ایراندوستی با پهلوی ستیزی هیچ میانه ای ندارد

برای فهم اینکه چه کسانی ایراندوست هستند و سربلندی ایران را خواهانند، باید نگاه کنیم که زاویه نگاهشان به دوران پهلوی و پادشاهان پهلوی و امروز شاهزاده رضا پهلوی، چگونه است؟
به این معنی اگر کسانی که ایراندوستی را با پادشاهان پهلوی و امروز شاهزاده رضا پهلوی گره می زنند، می شود آنها را ایراندوست دانست که البته باید نگاه کرد که این مواضع شان برای رد گم کردن و ایجاد نفرقه در صفوف ایراندوستان واقعی نباشد.
زیرا بعضی از کسان امروزه با موضع ایراندوستی حتا عکس پادشاهان دورانساز پهلوی را روی میز کارشان می گذارند و یا روی دیوار آویزان می کنند اما بر ادامه این دو پادشاه ایرانساز یعنی شاهزاد رضا پهلوی حمله ناجوانمردانه می کنند.
به عبارت دیگر چنین کسان، دستشان در حیب حکومت اسلامی است و می خواهند به عنوان چرخ پنجم گاری شکسته آخوندها به ازای ویرانی ایران و ستم به ملت ایران، برای حکومت اسلامی حمالی کنند.
منهای این افراد که محلی از اعراب ندارند باید با دید ژرف تر به کسانی که از قبایل چپ، حال چه مائویست و لنینیست یا خوجه ایست آنمده اند و یا از موضع به اصطلاح ملی گرایی تاریخ ایران را ورق می زنند و اندر ستایش ایران باستان و فرهنگ و تاریخ ایران و بزرگی اش قلم می زنند. اما همزمان دوران پهلوی را خوار می شمارند و به پادشاهان ایرانساز پهلوی خرده می گیرند و توهین می کنند، بی هیچ گفتگو باید به ایراندوستی شان شک کرد.
و آنها را در زمره کسانی داتست که آدرس عوضی می دهند تا کارنامه ی سراسر تاریک خودشان را با این حرفهایی که اصلن به آن اعتقاد ندارند، کمی روشنی ببخشند. وگرنه نمی شود به پادشاهان پهلوی و امروز به شاهزاده رضا پهلوی تازید و دوران دو پادشاه بزرگ و ایرانساز را به هیچ شمرد و خود را ایراندوست جار زد.
خیر
این گونه افراد هیچ اعتقادی نه به چهار چوب ارضی و دریایی ایران دارند و نه احترامی به تاریخ و فرهنگ ایران و ملت ایران می گذاراند.
پس هوشیار باشیم که به حرف های بی مالیات و صد من یک غاز آنها دل نبندیم بلکه کردار و نگاهشان را به دوران پادشاهان ایرانساز پهلوی و امروز شاهزاده رضا پهلوی، عیار سنجی کنیم
چنین باد
احمد پناهنده
25 دسامبر دو هزار و شانزده

۱۳۹۵ آذر ۲۱, یکشنبه

تضعیف شاهزاده رضا پهلوی در این شرایط، همدستی با حکومت اسلامی است







تضعیف شاهزاده رضا پهلوی در این شرایط، همدستی با حکومت اسلامی است

اخیرن چند نفری بی نام و نشان و بعضن صاحب نام، بی هیچ عذاب وجدانی و از سر عدم مسئولیت، در دو اطلاعیه ی کذایی، ماهیت بغایت ارتجاعی شان و می شود گفت در این شرایط، ماهیت ضد سربلندی ملت ایران رابه شنیع ترین وجهی پرخاش گری کردند.
و عجبا که این افراد نه غم ایران دارند و نه سربلندی ایران، حمله و هجوم خودشان را به سمت شخصیتی سرازیر کردند که امروز به عنوان نماد و چشم و چراغ تمامیت ارضی ایران و سخنگوی بی همتا و بی بدیل دموکراسی خواهی و آزادی و حقوق بشر، نه فقط در سراسر ایران بلکه در درجهان، تیدیل شده است.
و دردا که این افراد بی آنکه درد تمامیت ارضی ایران را داشته باشند، به شاهزاد افترا می بندند که چهارچوب ارضی ایران را چوب حراج زده است.
و شگفتا که این افراد نه به دار هستند و نه به بار
می خواهند برای شاهزاده رضا پهلوی تعیین کنند، که چه بکند و یا نکند.
بی هیچ گفتگو این افراد، بی آنکه بخواهند هزینه ای در راه آزادی ایران از ایلغار آسلامیون حاکم بپردازند، می خواهند از هم اکنون آنها را به بازی بگیرند تا شغلی در آینده برایشان مفروض باشد.
اما نمی دانند که امروز ایران ما در دست بیگانه پرستان است. بنابراین عمده کردن گزینه پادشاهی، هیچ خدمتی به مبارزه علیه اسلامیون حاکم نمی کند و شاهزاده به روشنی این مطلب را در مصاحبه هایش، ترانه خوانده است.
بزودی مطلبی در این باره خواهم نوشت و نشان خواهم داد که این افراد، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه با این مواضع بغایت ضد سربلندی ملت ایران، در خدمت حکومت اسلامی هستند
احمد پناهنده
12 دسامبر دوهزار و شانزده

۱۳۹۵ آذر ۱۶, سه‌شنبه

شانزده آذر، روز توحش علیه آرامش و آغاز خودزنی دانشجویان نادان





شانزده آذر، روز توحش علیه آرامش و آغاز خودزنی دانشجویان نادان

اگر تا دیروز تشخیص اینکه حق با کدام طرف است، سخت و تیره و تار بود. امروز اما با افشای اسناد گذشته در این باره، دیگر جای هیچ اما و اگری نمی ماند که همه ی نیروهای به اصطلاح مخالف نظام گذشته، هیچ حسن نیتی به ارجمندی ملت ایران و فرهنگ و تاریخ ایران نداشتند. بلکه هدفشان این بود که نظام گذشته را سرنگون کنند.
و دردا که در این راه خودزنی تاریخی از هر بیگانه پرستی ای استقبال کردند و تا توانستند با همکاری رسانه های خارجی، دروغ را انتشار دادند و عاقبت همگی به زیر پای ابوالارتجاع زمان افتادند و او را بر سر شانه هاشان به ایران حمل کردند.
آری
روز شانزده آذر، روز تیغ کشیذن دانشجویان توده ای و به اصطلاح جبهه ملی بر روی تاریخ و فرهنگ و ملت ایران و همچنین روز توحش علیه آرامش و روز استقبال از جهل و از خودبیگانگی بود.

شانزده آذر روز توحش علیه ی آرامش و استقبال از جهل و از خودبیگانگی

وقتی که ملت ِ ایران و بویژه مردم تهران با قیام شکوهمندشان در 28 مرداد سال 32 یک تو دهنی به طرفداران بازگشت ایل و یا قبیله ی قاجار به سردمداری مصدق السلطنه زدند، بیگانه پرستانی چون توده ایها در همدستی با به اصطلاح ملیون، همه ی کوششان را کردند تا دوباره کشور ایران را با بلوا و آشوب به دوران قاجاریه عقب بکشانند.
اما با هوشیاری ملت و ارتش و سازمان امنیت این حرکت شوم در نطفه خفه شد.
و چنین است که از این پس این رجاله گان تاریخ در همدستی با پس مانده ترین قشر مذهبی به سردامداری خمینی، ایران سربلند و ملت سرفراز را در چنگال اسلامیون اسیر کردند و خود در همدستی با تمامی جنایات حکومت اسلامی شریک شدند و کماکان شریک هستند و هنوز هم برای به دندان گرفتن تکه استخوانی از سفره خون و جنون حکومت اسلامی، دُم تکان می دهند.
و چنین است که توده ایها و همچنین به اصطلاح ملیون مصدق السلطنه ای در همان زمانه ی منتهی به روزهای شوم بهمن با ابوالارتجاع زمان همدست شدند و یکی سراسیمه به سوی درخت سیب شتافت و با سربریدن یار و همرزمش به پشت دست خمینی بوسه ی مریدانه زد و ایران و ملت ایران را فدای اسلام و امت اسلامی کرد و دیگری اظهار لحیه کرد و گفت:
" سوسیالیزم با اسلام هیچ تفاوتی ندارد"
یعنی هر دو طیف نشان دادند که در تندپیچ تاریخی، ایران و ملت ایران را فدای از خودبیگانگی و بیگانگان می کنند.
پس عجب نیست که امروز نا ادیبی بنام برومند بخوانید بی مروت، چهار چوب ارضی ایران را مدیون تشیع می داند و اظهار لحیه می کند هر کس که به مذهب شیعه عقیده مند نباشد عضو به اصطلاح جبهه ی ملی نیست.
توده ایها هم نشان دادند که در تار و پود و خون و ریشه شان، ایران و ایرانی را دشمن هستند و همه ی تلاش خودشان را در ویرانی ایران بکار می گیرند.
پس با این تو ضیح کوتاه می توان با صراحت قلم و کلام شد که:
شانزده ی آذر سال 32 در واقع روز استقبال از کهنه پرستی و جهل و جنون اسلامی بود تا هرساله برایش کربلایی برگذار کنند و بر سر و کله خودشان بکوبند تا همین رجاله گان حاکم شوند.
ای تفو بر شما نا ایرانیان به ظاهر ایرانی تفو

برای مطالعه بیشتر از این موضوع می توانید به مقاله ی این قلم در لینک زیر مراجعه کنید
http://www.apanahan.blogspot.de/2013/12/blog-post.html

احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۵ آذر ۱۴, یکشنبه

کاسترو مُرد، چپ های ایرانی بی پدرتر شدند






کاسترو مُرد، چپ های ایرانی بی پدرتر شدند

وقتی تاریخ را ورق می زنم، می بینم کوبای قبل از شورش کور ِ سال هزار و نصد و پنجاه و نه، کوبایی بوده است که مردمانش کم و بیش زندگی شادی را تجربه می کردند و رونق نسبی ِاقتصادی، شادابی را دز زندگی مردمان ِ کوبا، جاری کرده بود.
هرچند آزادی های سیاسی که بشود در آن مبارزه ی تروریستی براه انداخت، به شدت سرکوب می شد و باید هم سرکوب می شد اما آزادی های اجتماعی و فردی بی هیچ مانعی، شور و نشاط را در جامعه حاکم کرده بود.
پدر همین فیدل کاسترو از صفر و بی چیزی در همان جامعه ی قبل از شورش کور، به یک زمیندار بزرگ، قد کشیده بود که در خانه شان نوکر و کارگر داشتند.
فیدل کاسترو هم در همان زمان به بهترین مدارس و دانشگاه کشور راه یافت و درس حقوق خواند.
ولی همین فرد تحت تاثیر خودزنی های روسها و چینی ها از روی شکم سیری، ماجرا جو شد و برای اینکه قهرمان بشود به پادگان مونکادا حمله کرد تا از آن طریق بتواند یک آدم کشی تروریستی، راه بیاندازد و قدرت را از راه خشونت به دست آورد.
و بعد وقتی که در یک عملیات خشونت آمیز به قدرت رسید، همان آزادی های موجود در جامعه و رونق اقتصادی را سر برید و خود بیش از چهل و هفت سال در قدرت، مستبدانه حکومت کرد و همه ی نحله های فکری و آزاد اندیشی را با بی رحمی قلع و قمع کرد و به تقلید از روسیه و چین یک حکومت تک حزبی و منفرد تشکیل داد.
و وقتی که به سن کهولت رسید و بیمار شد، قدرت را نه به ملت کوبا بلکه به برادرش داد و آن را مورثی کرد.
در یک کلام باید گفت:
کاسترو مستبدی بوده است از قماش همه کمونیستهای تک حربی که جر جنایت به مردمانش، برگ زرینی در در کارنامه اش ندارد.
کارنامه ی اصلی این مرد ستمگر تاریخ کوبا، فقط فقر بوده است و کشتار همه نحله های فکر و آزاداندیشی و بیکاری و فحشای همگانی که برای یک دلار منت کش توریستها می شدند و می شوند.
و دردا که چپ های وطنی بی هیچ عذاب وجدانی، از کسی به نیکی یاد می کنند که کارنامه اش جز تولید فقر و فحشا و بیکاری و سرکوب مطلق همه ی نحله های فکری و آزاد اندیشی، برگ ستایش انگیز دیگری ندارد.
پس با این نگاه به چپ های وطنی باید تسلیت گفت که یکی دیگر از پدران عقیدتی و مرامی ِ ستمگر ِ این جماعت مُرد.
و چون بی پدر بودند، بی پدرتر شدند.

احمد پناهنده

۱۳۹۵ شهریور ۱۰, چهارشنبه

خانم امیرشاهی، هذیان گفتن هم حدی دارد





خانم امیرشاهی، هذیان گفتن هم حدی دارد

در روزهای اخیر به مناسبت سلاخی کردن آقای شاپور بختیار به دست آدمکشان اسلامی، در سایت رادیو فردا مصاحبه ای از خانم مهشید امیرشاهی خواندم، که باید بگویم مرا سخت در حیرت کرد.
نمی دانم و راستی هم نمی دانم این ضدیت کور این جماعت به اصطلاح روشنفکران دوران مدرن پادشاهی پهلوی که همه ی داشته ها و نام آوری هایشان را از سفره و و امکانات ایجاده شده در عرصه های گوناگون آن دوران، کسب کرده بودند، باز اینجا و آنجا برای اینکه از خودزنی های تاریخی شان در هنگامه ی بلوای منتهی به بهمن سال پنجاه و هفت را دور بزنند و یا طفره بروند، سنگی به طرف نظام پادشاهی می اندازند تا از این طریق عملکرد ضد ایرانی و ضد تاریخی خودشان را منزه جلوه دهند.
خانم امیرشاهی در این پیرانه سری به جای اینکه نوک قلمش را به نقد اساسی از عملکرد ویران ساز و ایران بر باد ده ِ طیف به اصطلاح روشنفکران دیروزی، به چرخش در آورد، باران هذیان گویی مفت و ارزان سزاوار خودشان را بر سر و روی دوران پادشاهی می بارند که دیگر در قدرت نیست.
بر من معلو نیست که نظام پادشاهی چه هیرم تری به ایشان فروخته است که هر بار پابرهنه بی آنکه بفهمد چی می گوید، وارد موضوعی می شود که نه صلاحیتش را دارد در این باره حرف بزند و نه خودش کوچکترین بی احترامی در نظام پادشاهی دیده است.
به معنای دیگر باید به ایشان با صراحت بالا تشر زد که، تو که در عرصه سیاسی نه به دار بودی و نه به بار
چرا حرف های صدمن یک غاز کسانی را قرقره می کنی که یا خیمه گاهشان در شوروی مدفون بود و یا در جبهه ی عقده ای های به اصطلاح ملی که در واقع ضد ملی هستند و با همین حکومت اسلامی عقد اخوت بستند و کماکان منتظر تکه استخوانی هستند تا آدمکشان اسلامی برایشان پرتاب کنند، هست؟
کمی منصف باشید
برای اینکه به ملت ایران نشان دهم شما ضدیت تان با نظام پادشاهی کور و کر است، قسمتی از گفته هایتان را برای طفره رفتن از بار مسئولیتی که بر دوش داشتید، برای ثبت در تاریخ می آورم و قضاوت را در این باره به وجدان های آگاه و بیدار واگذار می کنم.
شما می گویید:
"
برمی‌گردم به پرسش شما. عرض کردم نمی‌دانم چرا دیگران همراه من نماندند. اما یک عامل را در تصمیم‌گیری اکثریت آنها که به انقلاب دل بستند شخصا اساسی می‌دانم و آن فضای بی‌نهایت سنگین و خفقان‌آور و نفس‌بری است که در دوران سلطنت پهلوی بر جامعه ایران تحمیل شده بود. فضایی بود آلوده به فساد مالی فوق‌العاده شدید و آنها که سنشان اجازه می‌دهد یادشان بیاید می‌دانند، یادشان هست و سنگینی آن را حس می‌کنند؛ توام با خودکامگی دست اندرکاران. در آنجا مردم نه فقط اجازه فعالیت سیاسی نداشتند، اجازه فکر کردن سیاسی را نداشتند.

فکر سیاسی اجازه نداشتند داشته باشند. خیلی سنگین بود. بسیاری می‌خواستند خودشان را از شر بختکی که روی سینه‌شان افتاده بود، این دوالپایی که روی شانه شان بود نجات بدهند."
حال پرسش از شما این است که برای ملت ایران توضیح دهید که این " فضای بی نهایت سنگین و خفقان آور و نفس بر" چگونه بوده است که تو توانستی در سنین جوانی کتب هایی چندی را ترجمه کنی و چند داستان هم بنویسی؟
تازه در سن بیست و سه سالگی بعد از برگشت از انگلیس دبیر ریاضی و فیریک هم شدی و به قول خودت با نویسندگان و شعرای توده ای و غیر توده ای که همه شان آرام آرام در ویران کردن ایران قلم می زدند، نشست و برخاست داشتی؟
مادر شما هم البته با عبدالصمد کتمبخش جاسوس شوروی و نورالدین کیانوری و مریم فیروز فالوده می خورده است.
حال بگویید آیا با این سوابق و کارکرد، کسی برای شما مزاحمت ایجاد کرد که این چنین در این پیرانه سری هذیان می گویید؟
آیا بهتر نیست کمی فروتن و منصف باشیم؟
حتمن ملت ایران را خوشحال خواهید کرد که فقط اندکی از " فضای بی نهایت سنگین و خفقان آور و نفس بر" در نظام گذشته قلم بزنید.
یادتان باشد که شما دبیر فیزیک و ریاضی بودید. بنابراین سخن گفتن از بی نهایت، معانیی جز در حد مطلق بودن عرصه و یا فضایی را را تداعی نمی کند که به باور من شما، معنی اش را نفهمیدید. وگرنه چنین سخن ارزان سخن نمی گفتید.
احمد پناهنده
31 اوت دو هزار و شانزده

۱۳۹۵ مرداد ۳۱, یکشنبه

خطری که تمامیت ایران را تهدید می کند




 
خطری که تمامیت ایران را تهدید می کند
خطری که امروز تمامیت ایران را تهدید می کند، این است که حکومت اسلامی برای بقای خود، پای بیگانه ای متجاوز و بی پرنسیب و بی رحم، روسیه را به ایران کشانده است تا به ادعای خودشان، جنگ در سوریه را برای بقای اسد در قدرت، ادمه دهند.
زیرا بر این باورند که اگر امروز در سوریه نجنگند، فردا در ایران، برای بقایشان با جهان آزاد خواهند جنکنید.
اما یادشان رفته است که همین روسیه بیش از یک سوم از خاک ایران پهناور را در جنگی که نیای ِ همین ملاهای اسلامی، در زمان فتعلی شاه بر کشور ایران تحمیل کردند، از تن ایران جدا کرد.
در زمان لنین و استالین هم می خواستند گیلان و مازندران و سپس آذربایجان و کردستان را از ایران جدا کنند.
بعد از فرو ریزی دیوار برلین و سقط شدن شوروی، پوتین دریای خزر را که ایران نیمی از آن را مشترکن با روسیه در مالکیت خود داشت، به پنج قسمت تبدیل کردند که سهم امروز ایران چیزی حدود سیزده درصد از دریای خزر است.
به عبارت دیگر باید گفت روسیه همیشه چشم طمع به اراضی و آبی و هوایی ایران داشته است و هربار با حیله و سیاستی خواسته است پایش، به آبهای گرم حوزه ی خلیج پارس برسد.
و چه دردناک است امروز بر کشورم، بیگانه گانی حکومت می کنند که این شرایط را برای متجاوز و دشمن تاریخی و اراضی ایران فراهم کردند و پایش را با اداوات و هواپیماهای نظامی مرگبار در پایگاه شاهرخی همدان باز کردند.
عملی که حاکمیت و استقلال ملت ایران را نقض کرده و آن را برای بقای ننگین خودشان، به حراج گذاشته اند.
هرچند امروز بهانه شان جنگ در سوریه برای بقای اسد است اما این حرکت و عمل ویران کننده ایران، بزودی دست و پای بیگانگان دیگر را باز خواهد کرد تا برای حفظ منافعشان جنگ را به خاک ایران بکشانند و بمب های مرگبار بر سر ملت ایران ببارند و ایران را تکه و پاره کنند.
با این توصیف و نگاه برای ثبت در تاریخ، به حکومت اسلامی در ایران و همه ی وجدانهای بیدار و تاریخی هشدار می دهم که فردا اگر هر بمبی در خاک ایران بیافتد و جنگ به خاک ایران کشیده شود، مسئولیش در وهله اول و آخر به عهده حکومت اسلامی و نیروهای به اصطلاح چپ ِ خواهان ماندگاری حکومت اسلامی و باز کردن پای روسیه در خاک ایران است.
زیرا تاکنون نشان داده اند در تندپیچ و طوفان تاریخی، همیشه در کنار حکومت اسلامی و روسیه متجاوز به عنوان ستون یا چرخ پنجم قرار می گیرند و ایران را به پای بیگانه گان قربانی می کنند.
در پایان از همه ی وجدانهای بیدار و دوطن دوست می خواهم که صدای اعتراضشان را نسبت به این عمل ننگین و خیانت بار و ایران برباد ده حکومت اسلامی و روسیه و نیروهای چپ بیگانه پرست و ضد ایران، بلند کنند تا گوش کَر ِ تاریخ و خواب رفتگان بترکد و چشمانشانشان را به بیداری باز کنند.
بزودی در این باره بیشتر خواهم نوشت
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه

تابوها شکسته می شوند









تابوها شکسته می شوند

در آغاز مایل هستم که شادمانی خودم را کتمان نکنم، وقتی که در اوج مخالفت های هستیریک نیروهای به اصطلاح چپ و راست موجود در محیط روشنفکری، قلم در خون جگر بردم و برای اولین بار بعد از مصاحبه ی روشنگرانه ی آقای پرویز ثابتی رئیس امنیت داخلی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، از ایشان تقدیر کردم و عملکرد ِ ایشان را در دوران فعالیتشان در سازمان امنیت کشور، برای ایجاد نظم و امنیت در کشور ایران، ستودم.
اعتراف می کنم که پس از آن نوشته کوتاه در قدردانی از مدیریت و زحمات آقای ثابتی، بسیاری در همین صفحات مجازی بر من حمله کردند و توهین های سزاوار به خودشان را بر من باریدند، که هیچ. حتا در این میذان هیستریک و بیمارگونه و ناآگاهانه، از زخم و زبان دوستان تنگاتنگم بی بهره نماندم.
اما چون به خودم قول داده بودم از هیچ انگی و یا توهین و تهدیدی، هراسی نداشته باشم و فقط به خاطر ثبت در تاریخ و بیدار کردن وجدان های خفته و گزارش کردن برای نسل جوان، بنویسم، به وظیفه خودم اقدام کردم.
اعتراف می کنم که تاثیر مصاحبه ی آقای پرویز ثابتی به قدری زیاد بود، که می شود به جرئت گفت:
خفتگان ِ خفته ی تاریخ را به بیداری باز کرد، چشمان
و بیماران ِ ِ بی مقدار تاریخ را اندکی شفا داد، وجدان
اما چون هنوز فرهنگ انتقاد پذیری را فهم نکرده ایم، از شجاعت در اقرار اشتباه و خطای خود با هر توجیه یا بهانه ای شانه خالی می کنیم و کماکان سعی می کنیم با پاشیدن گِرد ناآگاهی و خرافه وجهل،خود را قهرمان بی عیب و خطای ِ میدان دیروز و امروز و تاریخ تعریف کنیم.
در این رابطه در روزهای اخیر مصاحبه ای انتشار یافته است که در آن ایرج مصداقی با یکی از مامورین سازمان اطلاعات و امنیت نظام گذشته بنام پرویز معتمد به مصاحبه نشسته است.
هرچند این مصاحبه در سال 2013 انجام شده است. اما انتشار آن بعد از تقریبن سه سال، با هر دلیلی خوشحال کننده است.
به باور من چنین مصاحبه هایی برای روشن شدن حقایق، بسیار ضروری و مفید است و دلشادم که ایرج مصداقی علی رغم راهمنا زدن های بی پایه در مخالفت با نظام گذشته و بویژه سازمان اطلاعات و امنیت آن، و در عین حال سینه چاک دادن برای تروریست هایی چون جزنی و حمید اشرف و حنیف نژاد و و و، در مقابل واقعیت و حقیقت سر فرود آورد و تسلیم شد و شجاعانه پای مصاحبه ایی رفت که می دانست، دیگرانی از قماش چپ و لوچ و راست و مرتجع بر او خرده خواهند گرفت که هیچ حتا برایش پرونده سازی هم می کنند.
البته به باور من، ایشان با توجه به مواضعی که دارد برای انتشار این مصاحبه، سه سال این پا و آن پا کرد و بعد با خود کلنجار همی رفت که آیا این مصاحبه را انتشار دهد یا نه؟
زیرا در سال گذشته وقتی مطلبی نقدگونه بر گزارشش در مورد کشته شدن گروه تروریستی جزنی و مجاهدین، برای انتشار در سایت پژواک به مدیریت خودش فرستاده بودم، در اوج بی پرنسیبی مطلبم را انتشار نداد و وقتی که از او در این باره، علت عدم انتشار مطلبم را جویا شدم، با بی مسئولیتی و بی اخلاقی ِ حیرت آوری برایم نوشت:
" آقای پناهنده سلام
من مطلب شما را خواندم. به خاطر تکرار جعلیات ساواک انتشار ندادم. من در نقد اسناد انتشار یافته ساواک و تضادهای آن‌ها با هم مطلب نوشتم. جهت اطلاع شما حتی بالاترین عناصر ساواک که درگیر همان قتل بودند هم بطور خصوصی از مطلب من حمایت کردند. ایرج مصداقی"
این پاسخ غیر اخلاقی و غیر فرهنگی او. سبب شد تا در نوشته ای خطاب به او، برای نسل جوان و ملت ایران گزارش کنم و از او بخواهم که جایگاه خودش را در مختصات سیاسی ِ امروز ِ ایران تعریف کند.
مطلب را می توانید در لینک زیر بخوانید.
https://apanahan.wordpress.com/2015/04/30/سخنی-با-ایرج-مصداقی-و-گزارش-به-تاریخ-و-م/
اما با همه ی این بی اخلاقی ها و بی فرهنگی ها، انتشار این مصاحبه ی ایشان را با آقای پرویز معتمد به فال نیک می گیرم. زیرا باور دارم او حتمن به این نتیجه رسیده است که گزارش و واگویی های افراد سازمان اطلاعات و امنیت کشور ، چه آنانانی که در قید حیات نیستند و چه آنهایی که در قید حیات هستند، جعلیات نیست. بلکه منابع دست اولی است که باید به عنوان سند ِ پایه ای در امر تحقیق، مورد ارزیابی قرار داد.
البته می شود در هر گزارشی از این دست، کنکاش کرد و تناقص ها را نشان داد اما اجازه نداریم بی هیچ سند محکمه پسندی، آنها را فقط با کلمه ی جعلیات دور بریزیم.
یادمان باشد که نیروهای سیاسی دیروز و امروز چه آنهاییکه سیاسی مبارزه می کردند و چه آنهاییئگه با عمل تروریستی، می کشتند تا کشته شوند، نشان دادند که هیچ حسن نیتی برای سرفرازی ایران و ملت ایران در اطلاع رسانی نداشتند که هیچ حتا هیچ مشروعیتی هم نداشتند و ندارند.
بلکه مبنای کارشان فقط دروغ بود و انتشار دروغ و باز هم دروغ
حتمن غرق شدن صمد بهرنگی یادمان هست که چگونه به دروغ، به سازمان اطلاعات و امنیت کشور نسبت داده بودند.
همین طورمرگ تختی و شریعتی و و و حتا سینما رکس
و یا آنچنان از شکنجه شدن صحبت کردند که گویی کار سازمان امنیت و اطلاعات کشور فقط شکنجه بود.
اما وقتی که مصاحبه ی آقای پرویز ثابتی به صورت کتاب در دسترس همگان قرار گرفت و بعد داریوش کریمی در برنامه ی پرگار بی بی سی از آقای فراستی دعوت کرد که در این باره، یعنی شکنجه صحبت کند، مدنی و شاهسوندی به نمایندگی از دو جریان تروریستی، حرفی برای گفتن نداشتند تا اینکه ناچار شدند در پیشگاه حقیقت، اقرار کنند که فقط شلاق خوردند.
نوش جانشان
قرار هم نبود برایشان حلوا پخش کنند. زیرا وقتی می خواستند انسانهای بی گناه و زحمت کش کشور را بکشند، باید در مقابلشان شدت عمل به خرج می دادند و با فشار هر چه تمامتر، قرار بعدی آدم کشی شان را کشف و سپس خنثی می کردند.
بگذریم
هرچند این واگویی در مورد کشته شدن پدرخوانده ی تروریست های آدمکش یعنی حمید اشرف، حرف تازه ای در خود نداشت اما آقای معتمد در این مصاحبه برای اینکه ولیمه ای به دست آقای مصداقی بدهد تا به قول خودش، خاطراتی از این دست را برایش کتاب کند، آگاهانه یا ناآگاهانه که صد البته به باور من آگاهانه، کوشش کرد، حمید اشرف را قهرمان و اسطوره جلوه دهد و از میزان و عملکرد ضد انسانی اش فرو بکاهد.
از این جهت است وقتی که به شرح ماجرای کشته شدن حمید اشرف و دیگر تروریست ها می پردازد، در خیمه گاه دروغ پردازی فرود می آید و به عمد سعی می کند برای خود شیرینی در نزد طایفه ی بی مایه و دروغپرداز نیروهای چپ، بار جنایت حمید اشرف را از پر رنگی، کم رنگ یا بیرنگ کند.
زیرا وقتی مصاحبه کننده که خود از سینه چاکان تروریست هایی بنام حمید اشرف و جزنی و احمد زاده و حنیف نژاد است، برای بی رنگ کردن جنایت حمید اشرف در کشتن دو کودک بی گناه، این پرسش را مطرح می کند که:
آیا حمید اشرف آن دو کودک را کشت؟
در اینجا آقای معتمد به باور من، ابلهانه ترین پاسخ را می دهد و می گوید:
من ندیدم. چون صدای تک تیر را نشنیدم
چنین پاسخی آن هم از دهان یکی از مامورین سازمان اطلاعات و امنیت کشور، بقدری سخیف و ابلهانه است که فقط خنده ی مسخره وار تاریخ را نصیبش می کند.
زیرا هرکسی که اندکی با درگیری های نظامی و دستگیری تروریست ها، آشنایی داشته باشد، به سادگی متوجه می شود که در این درگیری ها به علت سر و صدا و تیر اندازی ها از هر دو سو و اضافه بر آن، انفجار نارنجک و بمب از طرف تروریست ها برای کشتن مامورین و باز کردن حلقه ی محاصره، آنچه که می توان شنید، فقط  ازدحام صدای تیراندازی و انفجار نارنجک و بمب است نه صدای تک تیر
به معنی دیگر کسی می تواند در این مواقع، صدای تک تیر را بشنود که صدایی جز صدای تک تیر به گوش نرسد.
بنابراین این پاسخ آقای معتمد، پاسخی غیر حرفه ای و غیر مسئولانه است.
از طرف دیگر، آقای معتمد با این پاسخ غیر مسئولانه و می شود گفت ابلهانه، آگاهانه یا ناآگاهانه به خوانندگانش چنین القا می کند که آن دو کودک در خانه ی تیمی تروریست ها در تهران نو، توسط مامورین امنیت کشته شده است.
در حالی که به گواهی اسناد و عملکرد سازمان امنیت و اطلاعات کشور، ما نمونه ای از این دست در اختیار نداریم که هیچ حتا مامورین همه ی تلاششان را می کردند که تروریست ها، زنده دستگیر شوند.
همچنین، مامورین وقتی خانه ای تیمی را محاصره می کردند، هیچکاه مبادرت به تیراندازی نمی کردند بلکه ابتدا از ساکنین خانه می خواستند که تسلیم قانون و عدالت شوند و بعد وقتی که تروریست ها بر روی مامورین امنیت آتش می گشودند، همه ی کوششان را می کردند تا کسی کشته نشود چه رسد که بخواهند آن دو کودک را بعد از تصرف خانه، بکشند.
بنابراین القا کردن چنین ارتکاب جرمی به مامورین امنیت جانی و اجتماعی ملت ایران، نه اینکه دور از انصاف است بلکه عملی ضد انسانی و غیر اخلاقی است. زیرا مامورین هیچ دلیل و نیازی نداشتند که بخواهند آن دو کودک را بکشند.
اما اگر نیک بنگریم، تروریست هایی چون حمید اشرف و بهرام ارام و تقی شهرام، از این جنایات و رفیق کشی و انسان کشی در کارنامه شان زیاد دارند و بی هیچ کتمانی هم اقرار کردند که وظیفه ی چریکی شان را انجام دادند.
نمونه وقتی شیرین معاضد تیر به پایش می خورد و نمی تواند به راحتی فرار کند، حمید اشرف به او می گوید رفیق
می توانی فرار کنی یا نه؟
اگر نمی توانی، من وظیفه ی چریکی ام را انجام دهم
یعنی کشتن او
همچنین طبق گفته های اعضای باقی مانده از تروریست ها، حمید اشرف همیشه برای فرار و نجات دادن جان خود، از جان دیگر رفقای خودش مایه می گذاشت تا برایش دیوار گوشتی درست کنند و بعد با پرتاب نارنجک و بمب و تیر اندازی با مسلسل، فرار می کرد.
بنابراین فهم این موضوع سخت نخواهد بود که او وقتی حاضر می شود برای نجات جانش، از زندگی رفقای تنگاتنگش عبور کند، گرفتن جان دو کودک برایش چون آب خوردن ساده باشد. هرچند مدرکی در این باره موجود نباشد.
در پایان مایل هستم به افرادی چون ایرج مصداقی بگویم که یک عذر خواهی به آقای عرفان قانعی فرد و آقای پرویز ثابتی بدهکارند. زیرا وقتی که آقای قانعی فرد با آقای پرویز ثابتی مصاحبه کرده بود، افرادی چون مصداقی هر انگ و برچسب چسبان و ناچسب را به ایشان زده بودند که چرا با آقای ثابتی مصاحبه کرده است؟
امروز می بینم همین افراد برای مصاحبه گرفتن از افراد دسته دوم و سوم سازمان امنیت و اطلاعات کشور از یکدیگر سبقت می گیرند و به آن افتخار هم می کنند.
بنابراین اگر وجدانی دارند و یا به راستی ها اعتقاد دارند باید از عرفان قانعی فرد پوزش بخواهند. زیرا او راه چنین مصاحبه های بعدی را باز کرده و تابوها را شکسته است.
اما با همه این انتقاد وارده بر آقای مصداقی در کارکرد و مواضعش، باید به او دست مریزاد داد که در زمانه ی بی شهامتی، شهامت نشان داد و سخن یک مامور سازمان اطلاعت و امنیت نظام گذشته را شنید و آن را با دیگران تقسیم کرد.
باشد که چنین شهامتی، درسی شود تا دیگران از هرزه گویی های بی مالیات عبور کنند و در مقابل حقیقت زانو بزنند.
همچنین از آقای معتمد می خواهم که در واگویی واقیعات هیچ هراسی نداشته باشد و حقیقت را به پای ضدیت و دعوا با دوستان قدیمی اش، قربانی نکند.
احمد پناهنده
بیست و نه ژوئن دوهزار و شانزده

۱۳۹۵ خرداد ۳, دوشنبه

نرگس محمدی





نرگس محمدی

در رسانه ها، خبر منتشر کرده اند که نرگس محمدی به ده سال زندان محکوم شده است.
به باور من این خبر هیچ تعجبی را تولید نمی کند.
زیرا در حکومت اسلامی مورد علاقه نرگس محمدی و همسرش، این کار ابندایی ترین عملی است که اسلامیون می کنند
و خوشا بر او که تحت رافت اسلام عزیزش است
برای چه می خواهد از این رافت اسلامی بگذرد و بیاید بیرون و مثل شوهرش تقی رحمانی عذاب غربت را تحمل کند و بعد تمام عیار در جهت حفظ همین حکومت اسلامی، خود را به عنوان اپوزیسیون دروغین، البته از نوع اسلامی اش قالب کند و ننگ ابدی را برای خودش بخرد؟
آیا بهتر نیست همانجا بماند و بی بی سی و شیفتگان همین حکومت اسلامی برایش تبلیغ کنند و جایزه ها بر سر و رویش ببارانند؟
مگر شیرین عبادی با آن جایزه صلحش برای ملت ایران چه کرد؟
یا گنجی و سروش و تقی رحمانی و یک دوجین از این حمالان حکومت اسلامی برای ملت ایران و فرهنگ ایران چه کار کردند، تا این تحفه بیاید به آنها ملحق شود؟
به باور من به نفع خودش است در همانجا بماند و نق هم نزند. چون اسلام همین است و بهتر از این وجود ندارد.
و مطمئن باشند که اگر دست برتر داشته باشند همان می کنند که اینها بر سرشان آوردند.
زیرا اسلام در ذاتش انسان کش و در ایران، ایرانی کش است و هیچ حرمتی برای زندگی قایل نیست.
فرق نمی کند مجاهد باشی یا ملی مذهبی و یا هر نحله و فرقه ی دیگری از اسلام. همه شان سر و ته یک کرباسند. یکی از دیگری جانی تر و ضد انسانی تر هستند
پس توصیه من به نرگس محمدی این است که همانجا بماند و از رافت اسلامی، درس ضد انسانی بیاموزد تا جایزه ها به سویش روان شود.
به همسرش هم فکر نکند که برای تکه استخوانی خودش را و هویت خودش را از یاد برده است که برای چه به خارج از ایران آمده است؟
احمد پناهنده
نوزده ماه مه دوهزار و شانزده

آقای دولت آبادی، خجالت بکشید






آقای دولت آبادی، خجالت بکشید
تا کی باید مجیز گوی آخوندان ضد ایرانی باشید؟

بی هیچ گفتگو کسانی مثل شما، باید عرق شرم بر پیشانی تر کنید و از ملت ایران بابت جفایی که کردید، و در تائید جنایت ها و خیانت های اسلامیون حاکم دست داشتید، پوزش بخواهید.
تا کی باید خودتان را آلت دست آخوندهایی قرار دهید که پشیزی برای شما و امثال شما قایل نیست.
کافی نیست که این همه دم تکان دادید تا تکه استخوانی برایتان پرتاب کند اما نه اینکه پرتاب نکردند بلک تُف بر روی تو و امثال تو انداختند.
خجالت بکشید
خجالت بکشید که برای چاپ کتاب سراسر، بی محتوا و چرت و پرت و البته با نگاه غلیظ ضد تاریخی و ضد ایرانی، دریوزگی آخوندهای ضد ایران را می کنید.
تا کی باید خودتان را خوار کنید و در چشم مردمان ناآگاه خاک بپاشید و این روزهای رنجبار را به ملت ایران تحمیل کنید؟
مگر قرار بود شیخ حسن کبوتر بزاید؟
چه انتظاری از یک فرد امنیتی و ضد ایرانی دارید که از او التماس می کنید که کتابتان را چاپ کند؟
آخر تا کی باید گردن و کمر را در مقابل آخوندها خم کنید و پس گردنی و اُردنگی بخورید؟
ببینید امروز چقدر سقوط کرده اید که حاضر شدید به پایشان بیافتید تا دستی به سرتان بکشد اما نه اینکه نکشیندند بلکه شما را مثل تکه کاغذی، فقط دماغ و کونشان را پاک کردند و بدور انداختند.
این جمله ی دیروزتان است که سال هشتاد و هشت نوشید:

"مایی که همیشه و همواره و بویژه در زمان صدارت میرحسین سیاست دولتی کردن اقتصاد کشور فریادها کردیم و به تقلید از کشور " شوراها " در زمان جنگ اقتصاد را جیره بندی و کپنی کردیم.
با این همه خدمت باز می خواهید ما را " بمیرانید"؟

در حالی که تاریخ گواهی می دهد که من برای بقای همین جمهوری اسلامی حتی به دفعات سخن از این بیرون دادم و شاید هم اولین کسی بودم که کشف کردم بعد از حمله ی اعراب به ایران تا کنون دو حکومت مردمی و ایرانی بر ایران حکم راندند که اولی سامانیان بودند و دومی همین جمهوری اسلامی."

این هم جمله ی امروزتان:

"چرا چوب لای چرخ می‌گذارند؟ به چه حقی پای سپاه پاسداران را وسط کشیدند؟ آن هم در شرایطی که من تنها نویسنده‌ای هستم که همیشه و با صراحت از نیروهای نظامی کشورم دفاع کرده‌ام. حالیا چه شد که سپاه را مجبور به عکس‌العمل علیه من کردند؟"

می بینید با این همه دم تکان دادن ها، استخوانی برایت پرت نکردند؟
پس دنبال چی هستی آدم ناحسابی؟
آیا بهتر نیست در این پایانه ی عمر، به ملت ایران و ایران بیاندیشید؟
واقعن در حیرتم از اینکه هر روزه خودزنی می کنید و ملتی را به مسلخ می فرستید و بعد با افتخار از جنایات آنها تقدیر و حمایت می کنید.
ای تفو بر شما نابخردان تاریخ ایران، تفو
در شش و اندی سال پیش مطلبی در باره این کلیدر نویس توده ای نوشته بودم که لینکش را برای عللاقه مندان می گذارم تا اگر خواستند، آن را با دقت بخوانند.
http://www.ettelaat.info/09-maj/news.asp?id=37766
با سپاس از ملت ایران
احمد پناهنده
بیس و سه ماه مه دو هزار و شانزده

۱۳۹۵ فروردین ۲۳, دوشنبه

آقای کروبی، شما ساده هستید اما بسیار نا صادق




آقای کروبی، شما ساده هستید اما بسیار نا صادق

نامه ی شما، خطاب به شیخ حسن اما در واقع خطاب به علی خامنه ای را خواندم. اما اعتراف می کنم بسیار بی ارزش تر از آن بود که وقتمان را برای خواندنش تلف کنیم. زیرا هیچ صداقتی در نوشتار شما هویدا نبود.
ولی به این باور دارم که شما انسانی ساده هستید مثل منتظری. اما چون منافع شما با منافع اسلام آن هم با مذهب شیعه گره خورده است، آدمهای ساده ای مثل شما را ناصادق تربیت می کند تا با حیله و ریاکاری در چشمان نا آگاهان خاک بپاشید و حاصل دست رنج و نان سفره شان را در شکم خود و فرزندان و عیال بریزید.
شما در آغاز نامه تان به کسی که خود، مثل شما در همه جنایت ها و خیانت های حکومت اسلامی در غارت دسترنج و ثروت ملی ملت ایران شریک هست، می نویسید:
" اینجانب بعد از ۴ دوره نمایندگی مردم در مجلس و ریاست مجالس سوم وششم، تاسیس و اداره نهادهایی نظیر کمیته امداد و بنیاد شهید، وکالت تام در کلیه اموال مربوط به بنیانگذار جمهوری اسلامی، سرپرست حجاج ایرانی و عضویت در شورای بازنگری قانون اساسی و نماینده امام در لرستان؛ در سال ۱۳۸۴ و ۱۳۸۸ به پیشنهاد جمعی از دوستان اصلاح‌طلب و تمایل خود، نامزد انتخابات ریاست جمهوری شدم."
از شما پرسش می کنم که آیا می توانید به ملت ایران پاسخ دهید که کارنامه ی شما در مدتی که در این مسئولیت ها، انجام وظیفه می کردید، برای ایران و ایرانی و منافعشان چی بوده است؟
چه کارکرد یا کارنامه ی بهتری از این جانوران حاکم بر آب و خاک ایران داشتید و دارید؟ اگر صادق و روراست با ملت ایران هستید، توضیح دهید تا سیاه روی شود هرکه در او غش باشد.
اما من به دو نمونه از کارکرد شما که در برج بالا بلند مسئولیت ها و ریاست قانونگذاری نشسته بودید و یا ریاست به قول خودتان بنیاد امامتان و نماینده تام الااختیار اموالش را به عهده داشتید، می گویم تا شاید گوش کَر شما شنوا شود.
مگر شما نبودید، وقتی که لایحه ی اصلاح قانون مطبوعات به امضا اکثریت نمایندگانی اسلامی ِ حافظ همین نظام رسید، در مقابل حکم حکومتی علی خامنه ای، دستتان را بالا بردید و گفتید حکم حکم حکومتی است و لازم الاجرا؟
می دانید با این کارتان چه ظلم و خیانتی به روح قوانین و ملت ایران کردید؟
آیا می دانید با این کارتان به ملت نشان داده اید، که مجلس و ریاستش فقط عمله ی خامنه ای است نه عمله ملت ایران؟
پس چرا امروز به علی خامنه ای اعتراض و او را مستبد خطاب می کنید؟
شما خودتان علی خامنه ای را بالا کشیدید و او سوار بر حمایت های بی چون و چرای شما ها هست که اینچنین هیچ خدایی را بنده نیست که هیچ حتا به هیچ احدی هم پاسخگو نیست.
چی شده است که امروز سرک کشیدید و از اعتدال و امید و تدبیر سخن می رانید؟
مگر در اسلام و مذهب و مرام شما، امیدی هم هست تا اعتدال و تدبیر باشد؟
ملت ایران طی این سی هفت یا سی و هشت سال چیزی جز کشتار و سرکوب و ویرانی و بیگانه سالاری و زجر و شکنجه و اعدام و توهین به زنان و حرمت حریم تاریخ و عرصه های هنر و موسیقی و آزادی و و و ندیده است.
از حسن روحانی انتظار دارید کاری کند کارستان؟
نمونه ی دیگر
شما از تلقب سخن می گویید. مگر در دوران ریاست و نمایندگی شما، تقلب نبوده است؟
نه نه آقای کروبی
مشکل شما و آقای رفسنجانی و خاتمی و موسوی و و و این است که چموشی بنام احمدی نژاد آمد و اسرار هویدا کرد. وگرنه شماها با تقلب زندگی می کنید و می کردید. یعنی به زبان دیگر، متقلب هستید.
من با اینکه هیچ سنخیتی در هیچ شکل از اسلام و دین حکومتی و نفراتش چه حاکمان تندرو چه میانه و چه به اصطلاح اصلاح طلب ندارم، اما این عملکرد احمدی نژاد را در راستای شناساندن خیانت و جنایت و خباثت و مال اندوزی و دروغ و ریای شما را به ایشان دستمریزاد می گویم.
مهم نیست چه کسی به او گفته یا خط داده است بلکه مهم تر این است که از دهان احمدی نژاد بیرون آمده است.
تازه شما چطور به شورای نگهبان و حاکمان کنونی، مقوله ی دروغ را می بندید و بعد از همین شورا و حاکمان می خواهید که صندوق رای را به خانه ی شما بیاورد تا رای بدهید؟
حالا فهمیدید بسیار ساده اما ناراست و ناصادق هستید؟
آقای کروبی
یکبار دیگر این افاضات فرموده ی خودتان را بخوانید تا به میزان نا راست ونا صادق بودن خودتان پی ببرید. شما می نویسید:
" در این دوره‌ی نکبت‌بار، خسارت‌های سنگینی بر مردم و کشور تحمیل شد که اگر بتوان آثار زیان‌بار مادی آن شامل غارت اموال عمومی، هدر رفتن ۷۰۰ میلیارد دلار از درآمدهای نفتی و درآمدهای مالیاتی، بذل، بخشش و یا فروش زمین‌های مناطق تفریحی و مناطق آزاد از پارک پردیسان گرفته تا کیش و قشم، انتقال ۲۲ میلیارد دلار به دبی و ترکیه، گم کردن دکل‌ها نفتی و کشتی‌های ثبت نشده و … را در چند دهه آتی جبران کرد، لیکن بدون تردید نمی توان آثار زیان بار فرو ریختن اخلاق، شکاف و بی اعتمادی مردم به حکومت و روحانیت و مهم‌تر آسیب‌های وارده به تشیع و امام زمان (عج) را به این سادگی جبران کرد."
یعنی می خواهید بگویید که فساد و غارت فقط در دوره ی احمدی نژاد بوده است و در دوره ی شما و رفسنجانی و خاتمی و موسوی، منافع و دسترنج ایران غارت نشده است؟
زهی خیال باطل
اما به باور من شما با اینکه ساده اندیش هستید نا صادقانه این جملات را ردیف کردید تا ترس و وحشت خودتان را از بی اعتمادی ملت ایران به دین اسلام و روحانیت و تشیع و امام زمان موهوم فریاد کنید.
اما بدانید این فریاد شما محلی از اعراب ندارد و سالها است که ملت ایران می خواهند سر به تن شما حافظان اسلام و تشیع و امام زمان موهوم و اسلام و تشیعتان نباشد.
پس اگر آقای احمدی نژاد ناآگاهانه این مسیر بی اعتمادی ملت ایران را به شما و اسلام و تشیع و روحانیت و امام زمان موهوم، میسر کرد باز به ایشان دست مریزاد می گویم.
اما به شما هیچ وقت.
زیرا در همان خیزش به اصطلاح جنبش سبز، شما و موسوی، ترمز جنبش بودید و از ملت ایران خواستید به خانه هاشان برگردد و یا خواستار برگشت اسلام رحمانی و دوران طلایی امام دجالتان بودید.
یادتان باشد که شما همین شورای نگهبان را استصوابی کردید. پس حق ندارید امروز به دروغ بر این شورا بتازید.
همین شورا شما را هم، در سال هشتاد و چهار تایید صلاحیت کرد و هم در سال هشتاد و هشت
همین شورا بود روحانی را هم تایید صلاحیت کرد و در زمان شما و روحانی و دیگر جانوران اسلامی، بسیارانی را رد صلاحیت. اما شما هیچ اعتراضی نکردید.
چی شد امروز صدایتان بلند شده است؟
باور کنیم؟
نه نه کسی که هنوز دنبال برگرداندن حیثیت ناداشته ی روحانیت و اسلام و تشیع و امام زمان موهوم است، هیچ صداقتی ندارد.
در پایان از شما می خواهم یکبار دیگر به این قسمت از نوشته خودتان توجه کنید تا به میزان نا راستی و عدم صداقت خود پی ببرید. شما می نویسید:
"
اگر در رژیم فاسد گذشته از شعبان جعفری در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ استفاده گردید ولی در این حاکمیت هر روز در سرتاسر کشور از این دست اوباش‌ها برای حمله به بیوت مراجع تقلید، رجال منتقد مذهبی و سیاسی، سفارتخانه‌ها، مراکز علمی و هنری به نام ارزش‌ها استفاده می‌گردد، برای امیال سیاسی‌شان حرمت حرم و مسجد را هم می‌شکنند و حریم و مرزی در رفتارهای مذبوحانه‌شان قائل نیستند. به‌طوری‌که خودسانسوری را به برخی از بزرگان تحمیل کردند. یکی از مراجع بزرگ قم در قبال عدم انتشار نظراتش گفته بود: «حوصله ندارم شیشه منزلم را بشکنند."
چه خوب بود وقتی این خرعبلات بلاهت بار را ترشح می کردید، برای ملت ایران می نوشتید که اگر آن رژیم یا نظام پادشاهی فاسد بود، نظام اسلامی شما در چه ردیف و از چه جنسی است؟
شما به آقای شعبان جعفری می گویید بی مخ تا بتوانید او را به قد و قامت ارازل و اوباش و چاقوکشان و جانیان اسلامی پائین بکشید. اما شما خوب می دانید که آقای شعبان جعفری وقتی در خط مصدق و اسلام شما بود، انسانی شریف و مبارز بود اما همینکه نیرنگ مصدق و اسلام شما را دید و به طرف ایران و منزلت ایران برگشت، شد شعبان بی مخ
فراموش نکنید شما هیچ حقی ندارید به نظام گذشته بگویید، فاسد
زیرا شما خودتان می دانید که در زندان هیچ بی حرمتی به شما نکردند و از دلتان هم سپاس شاهنشاه گفتید و آمدید بیرون و در صدر نشستید و قدر درو کردید.
حتا چند سال پیش، هم خودتان و هم عیالتان در رسانه ها گفتید و گفتند، که در نظام پادشاهی هیچ بی حرمتی و ظلمی به شما نکردند.
حال به من و ملت ایران بگویید، آیا نظام پادشاهی فاسد بود یا حکومت اسلامی شما؟
سعی کنید در این پایانه ی عمرتان کمی با ملت ایران صادق باشید.
احمد پناهنده
10 آوریل دوهزار و شانزده

۱۳۹۴ اسفند ۲۸, جمعه

آقای عزت الله انتظامی، خجالت بکشید



آقای عزت الله انتظامی، خجالت بکشید
هرچند شما به عنوان هنرمند و هنرآفرین ِ نظام گذشته که در آن بالیدید و به شهرت رسیدید. اما شوربخانه باید بگویم که شما و امثال شما به جای آنکه در راه ترقی و پیشرفت ایران در همه عرصه ها و بویژه هنر و سینما و تاتر، پیشتاز و دلسوز باشید، با خودزنی تاریخی روزهای شوم منهی به بهمن سال 57 خیمه خود را در دامن عقب مانده ترین نیروی تاریخی زمان، که دشمنی اش با هنر و هنرآفرینان بر همه ی جهانیان آشکار است، پهن کردید و تاتر اسلامی اجرا کردید.
حال که شما را از صدرنشنینی در هنر و تاتر در قعر چاه و فلاکت و بی حرمتی فرو نشاندند، بهتر این بود که یا ساکت بنشینید تا مرگ آرام به سراغتان آید یا اگر قصد قلم گرفتن داشتید، باید بدون هیچ هراس و ترسی، این ننگ آفرینی همکاری با حکومت اسلامی را، با کلامی پوزش طلبانه برای ایرانی و ایرانی و درخواست کمک از تک تک ایرانیان، پاک می کردید
نه اینکه در این پیرانه سری قلم به دست بگیرید و برای کسی نامه بنویسید که خود، هیچ قدرتی ندارد که هیچ حتا خودش هم همطراز با دیگر جانوران حکومت اسلامی، این روزهای نکبت بار و ایران برباد ده را برای ایرانیان رقم زد.
پرسشم از شما این است
آیا باید در این پیرانه سری دلتان فقط برای کروبی و رهنورد و موسوی می سوخت که شما را وادار کند دست به قلم بشوید و برای یک امنیتی جانی بنام شیخ حس روحانی نامه بنویسد؟
کارنامه این سه تن، هیچ برگ زرینی ندارد آقای انتظامی
آیا بهتر نبود، خواستار آزادی جوانانی شوید که فقط برای سربلندی و آزادی ایران، جان وجهان جوانشان را دز سیاهچالهای حکومت اسلامی، می پوسانند یا به وحشیانه ترین شکلی، زندگی شان را اعدام می کنند؟
آیا بهتر نبود برای یکبار هم شده اعتراضی به اعدام های هر روزه و قتل عام سال سال 67 می پرداختید؟
در خواست آزادی بی پیکرد، برای بازگشت ایرانیان در سراسر جهان پیشکش شما
آری
شما قدر نشناختید
شما ناسپاسانه، دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد ِ جهالت کوبیدید
شما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتید
شما زیبایی و رعنایی را در چنگال ِ جنون دریدید و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستید
شما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختید و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردید
شما جامعه تاریک اندیشی ِ عصر قبیله ای را به جامعه باز روشن اندیشی ِ انسان سروری، ترجیح دادید
شما قدر و اندازه نشناختید
با نکبت و جهل ساختید
بر خود تاختید
هر آنچه داشتید، باختید
و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتید

خجالت بکشید
احمد پناهنده
18 مارس 2016
لینک نامه ی انتظامی به شیخ حسن روحانی
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=37763

۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

به مناسبت خودزنی تاریخی ملت نا آگاه و روشنفکران ِ نا آگاه تر در بهمن ِ شوم سال 57



به مناسبت خودزنی تاریخی ملت نا آگاه و روشنفکران ِ نا آگاه تر در بهمن ِ شوم سال 57

ما قدر نشناختیم

ما قدر نشناختیم

ما ناسپاسانه، دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد ِ جهالت کوبیدیم

ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم

ما زیبایی و رعنایی را در چنگال ِ جنون دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم

ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم

ما جامعه تاریک اندیشی ِ عصر قبیله ای آخوند سالاری را به جامعه باز روشن اندیشی ِ انسان سروری، ترجیح دادیم

ما قدر و اندازه نشناختیم

با دیو جماران ساختیم

بر خود تاختیم

هر آنچه داشتیم، باختیم

و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم

ما

آه

افسوس ما

قدر نشناختیم

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

حکایتی برای عبرت








حکایتی برای عبرت


به یاد دارم
که صبحروزی
به سوی ِ کار ِ هر روزم
روان بودم
تو خود بودم
و با خود
فکر می کردم
چگونه
از پس ِ امروز
برون آیم
و فردا را
و فرداهای ِ فردا را
چگونه سازمش بهتر
بناگاه دیده ام
مردم
ز پیش وُ از پَسَم
گاهی بغل
با بار یا بی بار
دوان هستند
نمی دانم کجا؟
اما
به سمت ِ پیش ِ رو بوده
نگاه کردم
به پُشت ِ سر
هر آنکس را
که می دیدم
همه
جز من
شتابان
می دویدند
راه
تو گویی
پنجره
ماشین
و یا
دار وُ همه بوته
روان هستند
در این هنگام
فقط
من بودم وُ
آهسته راه رفتن
ولی
اما
در یک
آهی
گُسست فکرم
به خود بودن
همه فکرم
به آنها شد
تو فکر رفتم
بیابم
سرّ ِ این راز را
چرا مردم
شتابان
اینچنین
سویی دوان هستند؟
***
همین اندیشه بودم
دیده ام
پیر زنی
با جفت ِ پیرش
دست در دست
با شتابی
مورچه وار
از من عبور کردند
تو گویی
جاده وُ کوچه
خیابان
می دویدند
راه
در این هنگام
سیاهی رفت چشمانم
و چرخید آسمان ِ سر
نفهمیدم
دیگر من
در کجا هستم
همین در یاد ِ من مانده
که من هم
می دویدم
راه
کجا؟
هیچ چیز یادم نیست
بناگاه
دیده ام
جمعی از این افراد
که تا چند لحظه پیش
چون باد
دوان بودند
در یک نقطه
همه زیر ِ لبی
فحشی و یا دشنام
به خود می داده اند وُ
آن جلویی را
در این هنگام
من هم با جفت پیران
آمدیم آنجا
که آن
آزرده گان
شرمندگان بودند
نگاه کردم
به اطرافم
به خود
آن جمع
و آن پیران
ندیدم من
به جزء
آزردگی
شرمندگی
یا که
کنفتی
در میان ِ جمع
چنین بود
حال ِ من
چون جمع
کنفت از خود
و در خود
در میان ِ چشم ِ
آن جمعی
که چشم بودند
به چشمانم
پس از چندی
چنین شد فهم بر من
جملگی
سوی قطاری می دویدند
راه
که ایستگاهش
در آن گوشه
که با چشمان
نمی شد دید
در این اوقات
خیابانی
که چهارصد متر
طولش است
و هر روز
مردمی
از بهر ِ کار
با این قطار
می کرده اند
طی ِ طریق
هر بار
حال
کافی بود
در آن صبحروز
فقط یک تکنفر
در آن جلوتر
از همه
با هر دلیلی
می دوید
آن راه
بناگاه
نا خود آگاه
جملگی
هر کس
در آن لحظه
به راه خود
همی می رفت
دوان می شد
شتاب
آن راه
برای چی؟
نمی دانست
و شاید فکر می کرده
قطار آمد
و باید
با شتابی باد وار
این راه بپیماید

***

سپس فهمیده شد
آن فرد
که در پیش ِ همه
چون باد
می تاخت
جاده را
بی باک
نه از بهر ِ قطار
بلکه
برای ِ بچه اش بوده
که سگ
او را
به دندان
حمله ای می برد
ولی
در پشت ِ او
آن دیگران
این را ندانستند
و بی هیچ فکر
یا اندیشه ای
با سر
همی رفتند
به جایی که
فقط هیچ بود

***

در اینجا بود
به یادم آمد آن
یادی
یا آن روزی
در آن بهمن
که ویران کرد
ایران را
در آن روزان
همه
حتی بزرگان
شاعران
استاد ِ دانشگاه
وکیل
سرمایه داران
در پی ِ عامی
به سوی ِ مرگ
روان بودند
به سوی آنچه که داشتند
تو چاه ِ ویل
تباه سازند
چه آسان
قدر نشناختند
بر آن بوده
که افزون
بر فزون داشتند
به ارزانی
همه با ختند
به جای ِ آن
نبوده را
به استقبال
بشتافتند
به خود گویم
که آن عامی
که پیشتاز ِ " بزرگان " بود
در آن بهمن
نمی دانست
چرا با این شتاب
نابود می کرد
خویشتن ِ خویش را
ولی
آیا
بزرگان
شاعران
استاد دانشگاه
وکیل
سرمایه داران
نیز
ندانستند؟

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

ستاره ی فروزان ِ هنر ِ سینمای ِ ایرانزمین خاموش شد







ستاره ی فروزان ِ هنر ِ سینمای ِ ایرانزمین خاموش شد

بی هیچ گفتگو، فروزان در آسمان هنر ِ ایران یکی از درخشنده ترین هنر آفرینان زن، در عرصه ی سینما بود.
زنی که با همه ی زیبایی ها و هنر بی بدیلش فقط شادی و رقص را در دل و جان و جهان جوانان و پیران، جاری کرد و نشاط و شادمانی را بر چهره ها، شادابی بارید.
زنی که با همه ی ظرفیت های زنانگی، لطافت را نسیم جاری کرد و مخمل گون، ظرافت هنر ِ شاد بودن را در ارجمندی انسان پیچید.
زنی که بی هیچ هراسی از چشمان هیز ِ هرزه نگاهان ِ دین سالار، بر حجاب بندگی زنان اسیر در فرهنگ دین خویان یورش برد و با حمایت همه جانبه ی نظام گذشته، شیک پوشی و پاکیزه اندیشی را با عطر و گلاب در آمیخت و زنان ایران را خوشبو کرد.
زنی که در عرصه ی سینما پرچمدار زیبایی زنانه بود و با هنرش به زنان یاد داد که باید زیبا زندگی کرد و زیبا و پاکیزه اندیشید.
اما دریغا و دردا که طوفان ِ ایران و ایرانی سوز بهمن، هنر زیبای زنانه و حتا مردانه را در رسوبات جاهلی مدفون و در آسمان هنر ایران، ابرهای غم پراکنده کرد.
جا دارد که برای شادی روح و یادش، هیچگاه گریه نکنیم بلکه برای شاد بودن او و روحش مثل خودش شاد باشیم، برقصیم، روشن بپوشیم و پاکیزه بیاندیشیم تا بداند که ما از او گوهر شاد بودن و رقصیدن و روشن پوشیدن و پاکیزه اندیشیدن را یاد گرفتیم و حتا در این تندپیچ زمانه ی درد، زانوی غم در بغل نمی گیریم.
چرا که ایرانی هستیم
زیرا
زندگی نیاکان ما ایرانیان، بر بستر شادخواری و شادخوانی و شادگویی و شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در زندگی شادشان هیچ مکانی نبوده است و حتا در مرگ و از دست رفتن عزیزانشان لباس سپید می پوشیدند و باور داشتند که شادی فروخفته در عزیز از دست رفته را باید در زندگان شکوفا کرد.
پس چنین و ایدون باد این شادخواری و شادخوانی و شادگویی و شاد رقصی
درود بر فروزان ِ هنر ِ سینمای ایران که فقط زیبایی و شادی و رقص را در جای جای ایرانزمین جاری کرد
احمد پناهنده
25 ژانویه 2016

انقلاب ِ سپید ِ شاه و ملت ( رفرم ارضی ) خجسته باد



انقلاب ِ سپید ِ شاه و ملت ( رفرم ارضی ) خجسته باد

ششم بهمن ماه سال هزار و سیصد و چهل و یک ِ خورشیدی، در تاریخ ِ جهشوار ِ ایران، از دنیای کهنگی و عقب ماندگی به جهان ِ نو و مدرن، جایگاه ِ ویژه ای دارد.

از پس این روز و رویداد است که جامعه ی کهنه ی ایران فرو می ریزد و بر خاکروبه های آن، ایران ِ مدرن بنا می شود.

در بسیاری از عرصه ها نیروهایی که سالها از فعالیت اجتماعی محروم بودند، دیوار جهالت را شکستند و با انرژی بی همتا وارد اجتماع شدند که در رأس این عرصه ها باید از عرصه ی زنان یاد کرد که بر کاکُل همگی می درخشد.

اما در برابر این حرکت ِ روشنایی آفرین ِ فردا و فردا ها، نیروهای ِ ایست تاریخی قرار داشتند که با تمامی قوا در مقابلش صف آرایی کردند و در این صف آرایی بدون کوچکترین شرمی در پشت ِ عقب مانده ترین قشر تاریخ قرار گرفتند و غائله ی پانزدهم خرداد ِ سال چهل و دو را آفریدند.

از این پس بود که این نیروها برای به بن بست کشاندن دریای ِ خروشان ِ رویداد ِ ششم بهمن، همراه با مرتجعین ِ واپس مانده و نیرو هایی که با حمایت بیگانگان، سلاح ِ جهل بدست گرفته بودند تا با تخریب و ترور، جامعه ی رو به رشد را بر سر مردم خراب کنند، دست در دست هم، فاجعه ی بیست و دو بهمن ماه ِ پنجاه و هفت را سبب شدند.

آری

پنجاه و سه سال پیش، بادی فرح بخش بر پهن دشت ایران زمین وزیدن گرفت که چهره ایران را در تمامیتش، جوان کرد.

جوانه های سبز ِ زندگی ِ مدرن، در باغ ِ بزرگ ِ پر درخت ِایران، سَرَک کشیده بودند تا به غنچه تبدیل شوند و در بهار ِ شکوفه باران ِ شکفته گی ِ ایران زمین، لبخندی به لب باز کنند.

عطر ِ دل انگیز ِ جوان کننده و زندگی آفرین ِ نوآوری، شرایط ِ کهنه ی فضای ِ سراسر ِ ایران را معطر کرده بود و گلاب ِ گلهای ِ گلستان ِ ایرانزمین، کهن دیار ِ یاران را رایحه ای از بوی خوش نوسازی، در شامه ها نوازش می داد.

گلهای یاس دهان باز کرده بودند تا عصاره ی معطر خود را به جشنی در هوای شادمان و شادی گستر ِ سراسر ایران، عطر افشان کنند.

قناریها و پرندگان ِ عاشق، همآواز با آواز ِ شاداب و شوق آفرین مردمان پهن دشت ِ بی کران سرای ِ ایرانزمین، سروده های ِ بهاری خود را در چهچه ای به لب ترنم می کردند.

کبوتران، گردن فرازتر از همیشه، در فضای ِ جشن گون ِ مردمان، جهت شوق رسیدن به یار، معشوق ِ جگرسوزشان را چرخشی مستانه تر می زدند و در غریو شادی ِ ازدحام ِ شهرها و محله ها، یکدیگر را آغوشی عاشقانه و منقار بوسه ای دلربایانه، مهمان می کردند.

جویبارها را غلغله ی شادمانی، از شرشر آب ِ زلال، آرام نبود و تن خود را عاشقانه به قلوه سنگها می ساییدند تا در لذت هماغوشی با آن، لحظات ِ شور انگیز خود را فریاد کنند.

آبشارها، در شریان های کوههای مغرور و استوار، در همیاری این جشن ِ ایران گستر، بی قرار می دویدند تا سقوط ِ عاشقانه خود را جهت پیوند خوردن با جشن بزرگ به نمایش بگذارند.

چهره ی شهرها و روستاها با آرایشی متین جلوه گری می کردند.

گل ِ لبخند، بر لبان ِ سالیان ِ خاموش ِ روستائیان، نشسته بود و بذر ِ زندگی ِ نوین را در زمین ِ متعلق به خود می پاشیدند تا در جشن ِ برداشت ِ مهرگان، مهر را در سرسرای ِ کاشانه شان جاری کنند.

کودکان مدرسه رو، با الوانی از لباس نو وپرچم سه رنگ بدست، در ازدحام خیابانها و کوچه ها دست افشانی می کردند.

دختران، این سالارزنان ِ آینده، با موهای افشان به آفتاب سلام می کردند و لطافت ورعنایی را خرامان خرامان بر چهره شهر می پاشیدند.

همه جا آواز بود
همه جا رقص بود

همه جا شادی و شادمانی بود

همه جا شور بود
همه جا سرور بود

همه جا صفا بود

همه جا عشق بود

همه جا خنده بود

در کلاس سوم ابتدایی، خانم معلم ما، یکپارچه ذوق بود و با لباس ِ مدرنش، افکار کهنه را در ذهن ما بچه های ِ در حال رشد می شست تا به زیبایی و عطر ِ معطر ِ گلاب ِ زندگی ِ مدرن، آغوش باز کنیم و جامه ی کهنگی و زشتی و عقب ماندگی را از دل و جان و تن بیرون آوریم.

تکان ِ اجتماعی، در تمامی ِ کالبد جامعه، حرکتی در همه سو برای سازندگی ایجاد کرده بود.

جاده های خاکی یکی بعد از دیگری قیر اندود شده و در کوتاه زمان به جادهء اسفالته تبدیل می شدند.

لباسهای ژنده و وصله دارمحو می شدند و جای آن، جامه ی نو بر اندام جلوه می فروخت.

رونق اقتصادی در چهره ی بازار، فزونی ِ کالا و قدرت ِ خرید ِ مردم را افزون کرده بود.

خانه های گلی یکی پس از دیگری جای خود را با ساختمانهای بلوکی و آجری عوض می کردند.

جوانان ِ شهر، چه دختر وچه پسر، جوانه های عشق سالاری را در کوچه ها و خیابانها رشد می دادند تا به غنچه تبدیل شوند و در بهار ِ بلوغ، پس از گره خوردن با جویبار ِ عشق، باران ِ عاشقانه ها را در دلها بباراند.

نو آوری ونوسازی در همه سو، سو سو می زد.

دهقانان پس از سالها زجر و بیگاری برای ارباب، صاحب زمین شده بودند و بذر شوق را در زمین خود می کاشتند تا سفره مردم را شوق افشان کنند.

داس ِ برزگر، ساقه گندمی را درو می کرد که خود بذرش را کاشته بود و اینک آن را به خانه می برد بدون اینکه اربابی بالای سر داشته باشد.

جنگلها از دست چپاول گران ِ طبیعت ِ سبز، بیرون کشیده شد ه بود تا اکسیژنش را هر چه بیشتر در" دمی "، درون ِ سینه ی شهروندان ایران فرو دهد و طراوت و گوارایی ِ گلاب گون ِ نسیم ِ جان بخش و روح نواز را در چهره ها نوازش دهد.

دیگردست غارت گران ِ درختان ِ حیات بخش ِ طبیعت، در هرشکلی کوتاه شده بود و جنگل و مرتع در تمامیتش به ملت تعلق گرفته بود.

زنان، این سالارانهمسران و آزاده دختران برای نخستین بار پس از تازش ِ تازیان به ایران ِ جان ِ همه ی جانان، از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن به سزاوار برخوردار می شدند و سرنوشت زندگی ِ اجتماعی خود را رقمی به قدم، قلم می زدند.

باز شدن ِ پای ِ زنان در عرصه های اجتماعی و عرضه کردن صلاحیتهای بی همتای انسانی، چهره ی شهرها و حتی روستاها را دگرگون کرده و زیبایی و لطافت را در چشمان ِ جامعه، به فزونی افزون بخشیده بود.

شتاب ِ شوق آفرین ِ زنان، انرژی مردان را از قید جهل و جهالت و خرافات و تنگ نظری، آزاد کرد و در کنا زنان ِ سالار ِ جامعه، جهشی پروانه وار، به عشق ِ انداختن طرحی نو در آسمان ِ ایرانزمین به پرواز در آمدند.

ازدحام ِ شگفتگی در غوغای ِ شهرها افزون شده بود و جامعه ی شادمان، از شادی ِ دریدن کهنگی و باز کردن قفل جامعه ی بسته، شاداب شده بود.

همه جا رقص بود و پایکوبی

همه جا شوق بود و ذوق ِ زندگی

همه جا شاداب بود و شادی و شادمانی

همه جا آواز بود و ترانه های بهاری

همه جا صدای خوش بود و چهچه ی قناری

همه جا زیبا بود و روشن و آفتابی

همه جا خنده بود و خرسندی و خوشحالی

همه جا شکوفه بود و شکوه بود و شکوفایی

همه جا صفا بود و صدا بود و سالاری

کارگران در سهام ِ کارخانه ها سهیم شده بودند و آینده ای درخشان را برای خود و فرزندانشان ذخیره می کردند.

چکش ِ سازندگی شان هرروزه بر سندان ِ جهالت وعقب ماندگی فرود می آمد و فزونی ِ تولید، در همه سویش، بازارها را انباشته بود.

کار برای سازندگی ِ ایران، جهت نیل به سمت ِ رفاه اجتماعی، کارگران را انرژی آزاد کرد ه بود تا حاصل ِ کارشان را در رونق ِ اجتماعی رویت کنند و خود از این رونق کامیاب.

بیکاری مقوله ای غریب شده بود و جامعه، همه ی نیروهای ِ راکد مانده را جذب کرده بود و دست مردم به حدی پر شده بود که توان خرید آنها را افزون کرده بود.

پیشرفت را مانعی متوقف نمی کرد وسر ِ آن داشت که در عقب افتاده ترین نقاط کشور، فرزندان محروم را از جهل ِ بیسوادی و تعصب ودگم خرافات سالاران، بیرون کشیده و چشم آنها را به آینده ی روشن باز کند.

به همین منظور بخشی از مشمولین خدمت وظیفه ی اجباری به دور ترین ومحروم ترین آبادیهای کشور تحت نام سپاه دانش اعزام شدند و پرده جهل و بیسوادی را با همتی طاقت فرسا دریدند ونور ِ دیدگان ِ محرومان از سواد را فزونی بخشیدند.

برای ریشه کن کردن بیماریها وجلوگیری از هلاک شدن محرومان از امراض و نبودن بهداشت، سپاه بهداشت شکل گرفت تا در حد توان، بتوانند مناطق محروم از بهداشت را با بهداشت آشنا کنند.

این اختصار نوشتاری که در بالا آمد همگی شروع یک حرکت ظرفیت آفرین بود به سوی آینده ای روشن و شکوفا.

ششم بهمن ماه 1341، سحرآغاز کرده بود و پادشاه ایران در یک نطق رادیویی شش اصل اولیه ی رفرم ارضی و... را اعلام کردند تا دست مایه ای شود برای یک حرکت شورانگیز، جهت واژگونی ِ سیستم کهنه و بسته ی اجتماعی و پرواز ِ پروانه وار به سمت دنیای نوین.

وقتی که دیپلم متوسطه را گرفتم 10 سال از شروع رفرم ارضی و...می گذشت و به عینه می دیدم که طی این 10 سال چهره ی کشور در همه عرصه ها تغییری آینده ساز کرده است.

دهه پنجاه خورشیدی دهه شکوفایی و گل دادن نهال فرو رفته ی رفرم در جان ِ جامعه بود وما هرکدام به تناسب از باغ پیشرفت گلی می چیدیم.

این رویداد ِ تاریخی، نقطه ی عطفی بود جهت گزار از جامعه فئودالی به سمت جامعه باز سرمایه داری که در بطن و ضمیر و ذهن خود ترقی خواهانه بود و حمایت همه جانبه از این حرکت آینده دار و آینده ساز از وظایف نیروهای ترقی خواه در همه رنگش محسوب می شد.

صرف ِ مخالف بودن با شخص پادشاه هیچ مشروعیتی را در مخالفت با طرح رفرم ارضی و.... برای آنها مجاز نمی کرد. و هر گونه مخالفت با این طرح ِ ترقی خواهانه و پیشرفت آفرین در واقع آنها را همسو با کهنه اندیشان و همکاری با جهالت سالاران می کرد.

پس عجیب نیست که همه ی این به اصطلاع آزادیخواهان ونیروهای ِ مترقی از طیف ی ملی گرفته تا تیره مذهبی با روبان ِ ملی و یا نیروهای نمازگزار به سمت کرملین گرفته تا نیروهای دیگر در همین طیف ها در مخالفت با طرح رفرم ارضی و ... پشت غائله ی خمینی در 15 خرداد 1342 علم برافراشتند و سینه ها را با مشت و زنجیرها را بر پشت خود کوبیدند تا بر آزادی ِ زنان برای انتخاب کردن و انتخاب شدن، بسان تازیان، تازش کنند.

و کردند آن تازش را

به پا کردند آن غائله را

کُرنش کردند آن دیو را
دریدند آن آزادی را

هجوم بردند آن نوآوری را

مسخره کردند شور مردم را
و عاقبت در یک ماراتن ِ نفس گیر ِ ضد ملی، ضد ترقی، ضد روشنایی، ضد سازندگی و ضد آزادی با مرتجع زمان همدست شدند و ملتی شریف را به قربانگاه فرستادند و کشور ایران را دو دستی تقدیم دیو سیرتان کردند و خود به شدیدترین شکل ممکن سیاست شدند.

می گویند و چه عبث هم می گویند که محمد رضاشاه نمی خواست آن رفرم را انجام دهد بلکه با زور ِ کندی و با تحمیل دکتر علی امینی وادار شد آن رفرم را انجام دهد.

می گوییم بسیار خوب ولی این رفرم انجام شد حال چه امینی می کرد و چه شخص پادشاه، در صورت مسئله هیچ تغییری ایجاد نمی کند.

مهم، نفس رفرم بود که انجام پذیرفت و جامعه را از حالت بسته باز کرد و انرژی ها آزاد نمود.

می گویند بانی طرح اصلاحات ارضی، آقای حسن ارسنجانی بوده که پادشاه به نام خود ثبت کرده است.

می گوییم آن طرح در واقع برای اصلاحات ارضی ایران تدوین شده بود و دیدیم که در جهت نو کردن ایران خرج شد حال چه به نام پادشاه ایران باشد و چه بنام حسن ارسنجانی.

مطرح کردن چنین اشکالاتی در واقع بهانه ای بیش نیست که نشان از ذات ویرانگر دارد. به همین سبب است که تمامی حرکت های غرورآفرین ِ آینده ساز ِ آن پدر و پسر را به سخره گرفتند و بر آنها تاختند، هر آنچه داشتند باختند و با سر در اندرون مآتحت ِ دیو جماران فرو افتادند.

کوته بینی، تنگ نظری و ضدیت کور، منطق و علم ِ عمل اجتماعی را در ذهن هاشان بیرنگ کرده بود و جای آن کپک، در خانه مغزشان لانه ساخته بود.

این حضرات نمی دانستند که هر عمل ِ اجتماعی را علمی است و منطق و یا حسابی است و کتاب.

به این معنا:

که اگر جریان ویا فردی به عناصر ترقی خواهی در یک حرکت شکوهمند، به هر بهانه ای تازش کند، از محدوده و طیف ِ ترقی خواهی خارج می شود و به کهنه گرایی سلام می کند.

به همین سبب است که چنین نیروهای به ظاهر ترقی خواه در آن سالهای آغازش ِ پرش ِ پروانه وار به سمت دنیای نوین با تازش بر سازندگی و نوآوری، در اندرون ِ چاه ِ جهالتسالاران و حجرهای تنیده شده از تار ِ عنکبوت ِ کهنه پرستان فرو رفتند.

پنجاه و سه سال از آن حرکت شکوهمند و غرور آفرین می گذرد و افسوس ودریغ که تا به امروز ندیده ام عناصر ویا جریانی از طیف چپ گرفته تا ملیون و مذهبیون با روبان ملی و و و از آن رویداد، یادی بکنند و یا از آن تاریخ، قدمی به قلم آشنا کنند.

همچنین ندیده ام که از رویداد ِ آزاد ساز ِ زنان، از پرده حجاب ِ بندگی و بردگی، نیروهای ترقی خواه بویژه زنان در طیف ِ چپ، قلمی روی کاغذ بچرخانند.

این انتقاد را بیش از هر کس و یا جریانی به زنانی می کنم که ادعا دارند آزادیخواه هستند و مدعی برابری با مردان. اما روزی را که تاریخ ِ زمان، آنها را از چادر و چاقچور بیرون کشید، جشن نمی گیرند که هیچ، حتی یادی از آن نمی کنند.

شهامت در این نیست که اسلحه در دست بگیریم و پاسبان ِ سر محل را تیرباران کنیم و یا رگ گردن برجسته کنیم و شعارهای بی شکوه و بی غرور بدهیم.

شهامت در این نیست که ژست ترقی خواهی به خود بگیریم و حرف های بی مالیات را بلغور کنیم.

بلکه شهامت در این است که تاریخ خود را بخوانیم و از رویدادهای آن، بدون هیچ واهمه ای، آن چه را که گذشت حال چه خوب و یا چه بد، پاسش بداریم و یا معایبش را بگشاییم و راه نوین تری را نشان دهیم نه اینکه سکوت کنیم و از کنار تاریخ بگذریم.

با این دیدگاه به سالروز ِ رویداد ِ خجسته ی ششم بهمن 1341 سلام می کنم و آن روز نوین و آینده ساز را که نقطه عطفی جهت گذار از جامعه ارباب رعیتی به جامعه باز ِ سرمایه داری و جهان آزاد بود، در دل و جان و خرد خود گرامی می دارم.

نویسنده: احمد پناهنده

۱۳۹۴ دی ۱۸, جمعه

خاموشی ِ شمع ِ زندگی افروز ِ اشرف ِ سربلندی زنان ِ ایران





خاموشی ِ شمع ِ زندگی افروز ِ اشرف ِ سربلندی زنان ِ ایران

بی گمان اگر نام و یاد رضا شاه بزرگ، به عنوان معمار ایران ِ نوین در تاریخ ایران ثبت و ضبط شد و نام و یادگار محمد رضا شاه ایرانساز، چون نگینی بر کاکل ایران و تاریخ ِ مدرن ِ زمانه ی ما می درخشد، نام شاهدخت اشرف پهلوی، باید به حق و سزاوار به عنوان شرف و سربلندی زنان ایران، جایگاه ممتازی را در تاریخ ایران، در کنار پدر و برادرشان به یادگار ثبت کند.
و دریغا و دردا که ملت ایران در یک خودزنی تاریخی از روی ناآگاهی دنبال مشتی ضد وطن و سربلندی ایران، تحت عناوین گروه های رنگارنگین تروریستی، عقده ای های مصدقی و اسلامیون ضد کرامت انسانی و بویژه ضد فضیلت ِ زنان و ملت و کشور ایران، به ناسپاسی روی آوردند و با مرگ بر خاندان پهلوی دادن، مرگ تدریجی خودشان را فریاد کردند که هنوز هم در گرداب مرگ و نیستی، هست و نیست خودشان را تلف می کنند.
و این در حالی بود که ایران و ملت ایران بعد از جنگ خانمان وُ زندگی سوز جهانی ِ دوم، با درایت، مدیریت و حس ایراندوستی محمد رضا شاه جوان و مدرن، از خاکروبه های ویرانی، قامت راست کرده بود و با شتاب از مدار عقب ماندگی به سوی پیشرفت خیره کننده در همه ی عرصه های زندگی و اجتماعی گام بر می داشت و والا حضرت شاهدخت اشرف پهلوی در کنار برادر تاجدارش، پرچم شرف و شرافت زنان ایران را در دست گرفته بود و نام و نشانشان را در جای جای جهان، بلند آوازه می کرد.
اما این همه خدمت به ملت و تاریخ ایران و بویژه زنان سربلندش، ناکسان تاریخ را از توده ای های خائن به ملت و کشور ایران گرفته تا گروه های تروریستی مثل چریکهای فدایی و مجاهدین، از عقده ای های مصدقی گرفته تا اسلامیون ضد انسان و عقب مانده، خوش نیامد و تا توانستند به خانواده ی ایرانساز پهلوی دروغ بستند و لجن ِ درون ذهن و جانشان را در اذهان ِ مردمان ناآگاه، آلوده و سرگین پاشیدند.
و دردا و دریغا زنان ِ ناسپاس ِ دوران مسخ شدگی از همه ی حقوقی که تحت درایت و مدیریت محمدرضا شاه و والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی، کسب کرده بودند، همه را در چشم بر همزدنی در چاه ویرانی اسلام عزیزشان دفن کردند و ذلیل وار روسری را با تو سری بر سر و رویشان سنجاق کردند.
البته این نگاه شامل همه ی زنان ِ شریف ملت ایران نمی شود بلکه شامل زنانی است که سر در آخور گروه های ضد وطن و ضد ارجمندی و کرامت زنان از همه رنگش داشتند.
به پاس خدمت بی نظیر شاهدخت اشرف پهلوی به ایران در عرصه های مختلف و بویژه در عرصه ی زنان، کلاه را به احترام در مقابل جسم بی جان و روح پر فتوحش بر می دارم و زانوی ادب به زمین می سایم و از همه ی زحمات و خدمتش به ایران و ملت ایران، قدردانی می کنم.
و در این لحظات درد و شکنج با خانواده ی بزرگ و ایرانساز پهلوی و بویژه شاهزاده رضا پهلوی و علیا حضرت فرح پهلوی شهبانوی ایرانزمین همدردی می کنم.
احمد پناهنده
18 دی 1394
شاهدخت اشرف پهلوی در چهارم آبان ۱۲۹۸ درست پنج ساعت بعد از تولد محمد رضا شاه چشم به جهان گشودند. شش ساله بودند که پدرشان، رضاشاه بزرگ به سلطنت رسید.
والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی در دوران پادشاهی محمد رضا شاه، عهده‌‌دار پست‌هایی چون ریاست سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، نایب رئیسی کمیته ملی پیکار با بیسوادی، ریاست سازمان زنان ایران، ریاست کمیته ایرانی حقوق بشر و نماینده ایران در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد بود.
شاهدخت اشرف پهلوی در سال سیاه ویرانی ایران یعنی سال 57 با دلی آکنده از درد، از کشور خارج شد و عاقبت در سن 96 سالگی در مونت کارلو دور از وطن و ملت محبوش، چشم از جهان فروبست.

شاهزاده رضا پهلوی، در ‌صفحه ی رسمی خود در فیسبوک، خبر مرگ شاهدخت اشرف پهلوی را چنین انعکاس داد:

" از درگذشت عمه عزیزم، شاهدخت اشرف پهلوی، بسیار متاثر و متالم شدم. خاطرات بسیاری از دوران کودکی تا به امروز از ایشان برایم به یادگار مانده است. به ویژه دل‌نگرانی‌هایش برای از دست رفتن جایگاه ایران پس از انقلاب اسلامی و نور امیدی که همیشه در قلبش برای آزادی و سربلندی ایران داشت."
روحش شاد و نام و یادگارش یاد باد
احمد پناهنده