کاسترو مُرد، چپ های ایرانی بی پدرتر شدند
وقتی تاریخ را ورق می زنم، می بینم کوبای قبل از شورش کور ِ سال هزار و نصد و پنجاه و نه، کوبایی بوده است که مردمانش کم و بیش زندگی شادی را تجربه می کردند و رونق نسبی ِاقتصادی، شادابی را دز زندگی مردمان ِ کوبا، جاری کرده بود.
هرچند آزادی های سیاسی که بشود در آن مبارزه ی تروریستی براه انداخت، به شدت سرکوب می شد و باید هم سرکوب می شد اما آزادی های اجتماعی و فردی بی هیچ مانعی، شور و نشاط را در جامعه حاکم کرده بود.
پدر همین فیدل کاسترو از صفر و بی چیزی در همان جامعه ی قبل از شورش کور، به یک زمیندار بزرگ، قد کشیده بود که در خانه شان نوکر و کارگر داشتند.
فیدل کاسترو هم در همان زمان به بهترین مدارس و دانشگاه کشور راه یافت و درس حقوق خواند.
ولی همین فرد تحت تاثیر خودزنی های روسها و چینی ها از روی شکم سیری، ماجرا جو شد و برای اینکه قهرمان بشود به پادگان مونکادا حمله کرد تا از آن طریق بتواند یک آدم کشی تروریستی، راه بیاندازد و قدرت را از راه خشونت به دست آورد.
و بعد وقتی که در یک عملیات خشونت آمیز به قدرت رسید، همان آزادی های موجود در جامعه و رونق اقتصادی را سر برید و خود بیش از چهل و هفت سال در قدرت، مستبدانه حکومت کرد و همه ی نحله های فکری و آزاد اندیشی را با بی رحمی قلع و قمع کرد و به تقلید از روسیه و چین یک حکومت تک حزبی و منفرد تشکیل داد.
و وقتی که به سن کهولت رسید و بیمار شد، قدرت را نه به ملت کوبا بلکه به برادرش داد و آن را مورثی کرد.
در یک کلام باید گفت:
کاسترو مستبدی بوده است از قماش همه کمونیستهای تک حربی که جر جنایت به مردمانش، برگ زرینی در در کارنامه اش ندارد.
کارنامه ی اصلی این مرد ستمگر تاریخ کوبا، فقط فقر بوده است و کشتار همه نحله های فکر و آزاداندیشی و بیکاری و فحشای همگانی که برای یک دلار منت کش توریستها می شدند و می شوند.
و دردا که چپ های وطنی بی هیچ عذاب وجدانی، از کسی به نیکی یاد می کنند که کارنامه اش جز تولید فقر و فحشا و بیکاری و سرکوب مطلق همه ی نحله های فکری و آزاد اندیشی، برگ ستایش انگیز دیگری ندارد.
پس با این نگاه به چپ های وطنی باید تسلیت گفت که یکی دیگر از پدران عقیدتی و مرامی ِ ستمگر ِ این جماعت مُرد.
و چون بی پدر بودند، بی پدرتر شدند.
احمد پناهنده
وقتی تاریخ را ورق می زنم، می بینم کوبای قبل از شورش کور ِ سال هزار و نصد و پنجاه و نه، کوبایی بوده است که مردمانش کم و بیش زندگی شادی را تجربه می کردند و رونق نسبی ِاقتصادی، شادابی را دز زندگی مردمان ِ کوبا، جاری کرده بود.
هرچند آزادی های سیاسی که بشود در آن مبارزه ی تروریستی براه انداخت، به شدت سرکوب می شد و باید هم سرکوب می شد اما آزادی های اجتماعی و فردی بی هیچ مانعی، شور و نشاط را در جامعه حاکم کرده بود.
پدر همین فیدل کاسترو از صفر و بی چیزی در همان جامعه ی قبل از شورش کور، به یک زمیندار بزرگ، قد کشیده بود که در خانه شان نوکر و کارگر داشتند.
فیدل کاسترو هم در همان زمان به بهترین مدارس و دانشگاه کشور راه یافت و درس حقوق خواند.
ولی همین فرد تحت تاثیر خودزنی های روسها و چینی ها از روی شکم سیری، ماجرا جو شد و برای اینکه قهرمان بشود به پادگان مونکادا حمله کرد تا از آن طریق بتواند یک آدم کشی تروریستی، راه بیاندازد و قدرت را از راه خشونت به دست آورد.
و بعد وقتی که در یک عملیات خشونت آمیز به قدرت رسید، همان آزادی های موجود در جامعه و رونق اقتصادی را سر برید و خود بیش از چهل و هفت سال در قدرت، مستبدانه حکومت کرد و همه ی نحله های فکری و آزاد اندیشی را با بی رحمی قلع و قمع کرد و به تقلید از روسیه و چین یک حکومت تک حزبی و منفرد تشکیل داد.
و وقتی که به سن کهولت رسید و بیمار شد، قدرت را نه به ملت کوبا بلکه به برادرش داد و آن را مورثی کرد.
در یک کلام باید گفت:
کاسترو مستبدی بوده است از قماش همه کمونیستهای تک حربی که جر جنایت به مردمانش، برگ زرینی در در کارنامه اش ندارد.
کارنامه ی اصلی این مرد ستمگر تاریخ کوبا، فقط فقر بوده است و کشتار همه نحله های فکر و آزاداندیشی و بیکاری و فحشای همگانی که برای یک دلار منت کش توریستها می شدند و می شوند.
و دردا که چپ های وطنی بی هیچ عذاب وجدانی، از کسی به نیکی یاد می کنند که کارنامه اش جز تولید فقر و فحشا و بیکاری و سرکوب مطلق همه ی نحله های فکری و آزاد اندیشی، برگ ستایش انگیز دیگری ندارد.
پس با این نگاه به چپ های وطنی باید تسلیت گفت که یکی دیگر از پدران عقیدتی و مرامی ِ ستمگر ِ این جماعت مُرد.
و چون بی پدر بودند، بی پدرتر شدند.
احمد پناهنده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر