۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

مصاحبه ی ایران گلوبال با احمد پناهنده در باره ی مسئله ی ملی - قومی


آگاهی:
این مصاحبه با سامانه ی ایران گلوبال به مدیریت کیانوش توکلی تنظیم شده است که پس از انتشار در همان سامانه و سامانه ی فرهنگ گفتگو اینک برای علاقه مندان بیشتر در وبلاگ احمد پناهنده منتشر می شود.
لینک این مصاحبه با سامانه ی ایران گلوبال را می توانید در انتهای همین مصاحبه مشاهد کنید.
مصاحبه کننده: کیانوش توکلی

1- بنظر شما ،آیا در ایران مشکل تبعیض ملی _ فرهنگی وجود دارد؟ و یا به عبارتی دیگر، آیا ما مشکلی بنام مسئله ملی _ قومی و اتنیکی _ فرهنگی در ایران داریم؟ اگر آری چگونه و اگر خیر چرا؟

خیر اگر هم تبعیضی باشد تبعیض علیه تمامی ملت ایران است که در جای جای وطن به زننده ترین شکلی اجرا می شود.
چنین پرسشی از نظر فنی و همچنین از نظر یکپارچگی ایران اشکال دارد. اشکالش این است که شما با این نیت و فرض پرسش را آغاز کردید که از قبل پذیرفته اید که در ایران ملیت های مختلفی زندگی می کنند.
و چون از نظر شما ایران چند ملیتی است بنا براین با این قصد می خواهید با چنین پرسشی اذهان مردم را به سمت دلخواهتان بکشانید تا نتیجه ی مطلوب را بگیرید.
حال اینکه ایران یک کشور و یک ملت است. یعنی همین اقوام متشکله ی ملت ایران در تمامیتش در درازنای تاریخ شکل گیری اش کنار هم زندگی کردند و در شادی و اشک ریختن، پیروزی و شکست با هم چون تنی واحد شریک بودند و هستند.
ما نباید از روی جهل و مطالعه نکردن تاریخ و یا به قصد بر هم زدن یکپارچگی ایران دنبال ناکسانی سینه بزنیم که یک ایران یکپارچه را خاری در چشمان می پندارند و یا چون کرکسان خون آشام منتظر لحظاتی هستند که پای بیگانه به کشور ایران باز شود و یا منتظر لحظه ای بنشینند که به هر شکلی حکومت مرکزی تضیف شود، آنوقت به جای حفظ ایران در تمامیتش از تن زخمی ایران تکه ی جدایی، جدا کنند.
وگرنه این ناکسان به ظاهر ایرانی برای کسب حقوق ملت ایران که متشکل از اقوام رنگارنگ است، از برکه ی متعفن تنیده به دور خود در گوشه ها و یا در خاک بیگانه و همکاری با آنها بیرون می آمدند و به جنبش سراسری می پیوستند نه اینکه آنجا برای تضعیف جنبش و با دست گشاده ی همکاری مالی بیگانه قصد آن را داشته باشند که مهمل گویی و ملت سازی را در ذهن و ضمیر خود قرقره کنند و بعد برای مقاصد شوم خود که همانا تکه پاره کردن کشور یکپارچه ایران است، در کمین بنشینند.
پس با این توضیح حالا می توانم بگویم که طرح چنین پرسشی غلط است و به عبارت دیگر باید گفت که صورت مسئله غلط است و چون صورت مسئله غلط است، پس هر پاسخی که از آن بیرون بیاید، غلط است.
به همین دلیل من در آغاز بنای سخنم را گذاشتم روی ملت ایران نه" ملیت های ایران".
زیرا بر این باورم که ایران فقط یک کشور است و یک ملت.
حال اگر بخواهیم با این دیدگاه به پرسش شما پاسخ بگویم، باید گفت آری تبعیض وجود دارد نه آن تبعیضی که شما مایل هستید بشنوید بلکه تبعیض در سراسر ایران و حتا می شود گفت روی تک تک ایرانیان با هر مسلک و مرام این تبعیض اعمال می شود.
و دامنه ی این تبعیض به قدری گسترده است که حتا آتشش دامن خودی های دیروز و یاران صدیق همین " انقلاب شکوهمند اسلامی " را گرفته است.
در زمینه فرهنگ که موسیقی هم شاملش می شود، تبعیض بیداد می کند. یعنی این حکومت حتا جلوی شادی و شادمانی مردم را مسدود کرده است.
کافی است در این باره به جشن های سالار و شادمانی گستری چون نوروز و سوری . سده و مهرگان و شب چله بنگریم تا ابعاد این تبعیض با همه ی  بیدادش با پوست و گوشت لمس شود.
حال که از تبعیض سخن به میان آمد دریغم آمد از تبعیض علیه زنان شیردلمان سخنی نگویم.
همین حجاب اجباری و از نظر قانونی زن را نصف مرد ارزیابی کردن و اینکه زن از این حق محروم است که قاضی بشود، تبعیض دردناکی است که نه تنها زنان بلکه مردان هم در جگر خون می گریند.

2- آیا در صودت حاکم شدن یک حکومت دموکراتیک در ایران فردا و برقراری حقوق شهروندی در کشور مشکلات اتینکی – ملی ما قابل حل هستند؟ اگر پاسختان منفی است چرا؟

در پاسخ پرسش اول گفته شد که از نظر من ما در کشور ایران چنین مشکلی نداریم زیرا ایران یک کشور و یک ملت است و اگر هم اینجا و آنجا کسانی پیدا می شوند که با ملت سازی به این مهملات دامن می زنند نباید آنها را جدی گرفت. چون این جماعت به دنبال پدران جدایی طلبشان در همان فردای انقلاب بلشویکی روسیه همین موضوع را در شرایط بحرانی هر بار با کمک بیگانگان در ایران یکپارچه آزمودند و سپس سیلی محکمی از ملت ایران خوردند. اینبار هم می توانند با چنین پیش فرض های ضد استقلال، ضد چهار چوب ارضی و یا ضد یکپارچگی کشور ایران بخت خود را بیازمایند تا یکبار دیگر بور شوند.
اما اینکه اگر در ایران فردا حکومت دموکراتیک برقرار شود، مشکل تبعیض همانطوری که در پاسخ پرسش اول آمد، از بین می رود یا نه باید بگویم خیر
زیرا تا بستر سازی فرهنگی در سراسر ایران ایجاد نشود و مردم به تدریج از تاریخ خود آگاه نشوند، تبعیض وجود خواهد داشت اما به تدریج کمتر می شود.

3- آیا تقسیمات کشوری بر اساس اقوام و مناطق اتنیکی و همچنین تدریس زبان مادری در مدارس کشور، می‌تواند قدمی در جهت حل مشکلات ملی_ قومی در ایران باشد؟

وقتی من بر این باورم که ایران یک کشور و یک ملت است چنین پرسشی برایم قابل اعتنا نیست.
در مورد زبان باید بگویم که زبان رسمی و یا زبان مشترک ملت ایران پارسی است و باید هم باشد و هیچ چون و چرایی و یا اینکه رفراندم برگزار کنیم که این زبان را با زبان دیگر عوض کنیم، بر نمی دارد.
اما زبانهای اقوام ایران را می شود در کلاس های خصوصی و در کانون خانواده آموخت و تکلم کرد.
اما نه اینکه در مدرسه همین زبانها تدریس شود اگر چنین شود ممکن است در یک مدرسه چند زبان تدریس شود که اقوام گوناگون با زبانهای مختلف در آن مدرسه درس می خوانند  و این از محالات است.
و این در حالی است که در مدرسه باید زبان خارجی را هم یاد بگیرند. بنابراین تدریس زبان مادری در مدرسه، هیچ کمکی به حل مشکلات نمی کند بلکه بر مشکلات می افزاید.

4- نظرتان در باره ی جریانات هویت طلبی آذربایجان و جنبش کردان، بلوچها، عرب ها، ترکمن ها چیست؟

من اساسن در سراسر ایران برای چنین جریاناتی هیچ اهمیت قائل نیستم تا بخواهم قلمم را با نام آنها آلوده کنم.
این جریانات زوزهایی هستند درشب که با صدایی فرار می کنند.
یعنی هیچ ریشه ای بین ملت ایران ندارند و همگی در دامان بیگانه ارتزاق می کنند و بارکش بی مقدار بیگانگان هستند. در حالی که آذریها، کردها، بلوچها، عرب  ها و ترکمن ها چون سایر اقوام دیگر ایرانی چون تنی واحد همواره کنارهم زندگی کردند و با این جریانات بیگانه هستند.

5- به نظر شما چه رابطه‌ای می تواند میان جنبش سبز و جنبش های اتنیکی در سراسر ایران به وجود آید؟

این جریانات اگر خودشان را ایرانی می دانند باید بدون هیچ پیش شرطی سلاح های خودشان را زمین بگذراند، از ترور و آدمکشی دست بکشند، فکر تجزیه ایران را از سرشان بدر کنند و برای زمین زدن حکومت اسلامی از برکه ی متعفن بیرون بیایند و به دریای جنبش سبز ملت ایران نه جنبش راه سبز امید بپوندند. آنوقت است که می توانند اعتماد ملت ایران را به خودشان جلب کنند و برای آینده ایران و برای ملت ایران کوشا باشند وگرنه در برکه ماندن هیچ کمکی به آنها نمی کند بلکه فضای زلال آسمان ایرانزمین را از بوی خودشان می آلایند.

6- نظر شما ئر باره ی سیستم فدرال چیست؟ آیا سیستم فدرال تضمینی برای تمامیت ارضی ایران فردا است و یا منجر به تجزیه کشور خواهد شد؟

سیستم فدرال سیستمی است که با وصل کردن تکه پارهای متفرق در یک کشور، یک سیستم حکومتی واحد تشکیل می دهند.
البته به سیتمی هم گفته می شود که با جمع شدن چند کشور یا چند ملت یک حکومت واحد تشکیل می دهند که به شکل فدراتیو اجرا می شود. مثل کشور آلمان که با جمع شدن تکه پاره های خان نشین متفرق، یک کشور واحد با سیستم فدرال تشکیل داداند.
آمریکا هم نمونه ای از این اتحاد تکه پاره ها است و . . . کشورهایی از این دست.
اما ما در ایران با این مشکل مواجه نیستیم که بخواهیم سیستم فدرال تشکیل دهیم. زیرا ایران کشوری است واحد و یکپارچه. بنابراین برای تشکیل چنین سیستمی اول باید ایران را تکه پاره کنیم و سپس تحت عنوان سیستم فدرال این تکه پاره ها را به هم وصل کنیم.
پس با این توضیح نتیجه می گیریم که اگر بخواهد سیستم فدرال در ایران شکل بگیرد،ابتدا باید کشور ایران را تجزیه کرد و سپس آنها را تحت نام سیستم فدرال به هم نزدیک کرد.
پر واضح است کسانی که امروز سیستم فدرال را برای ایران پیشنهاد می کنند، بی گفتگو برای تجزیه ی ایران دندان طمع تیز کردند. یعنی فردا همین فدرال با چرخش قلمی به تجزیه رنگ می بازد.
نمونه اش در همین عراق، حکومت اقلیم کردستان است که پرچم خود را بر بام مقر فرماندهی شان به اهتزاز در آوردند و یک حکومت در حکومت عراق تشکیل دادند و می روند به مرور ازعراق جدا شوند.
پس به نظر من سیستم فدرال برای کشور ایران محلی از اعراب ندارد و این هویت طلبان و یا تجزیه طلبان بی خود آب در هاون می کوبند..
با سپاس
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-63379
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

آتش ِ جشن ِ آذرگان فروزان باد



در بند ِ 9 ی ِ یسنا ی ِ 62 چنین می خوانیم:

"
نماز به تو ای آتش، ای بزرگ‌ترین آفریده¬ی اهورامزدا و سزاوار ستایش"

دیروز عنصر ِ بی همتای ِ آب، از عناصر ِ چهارگانه را به شادمانی و شادخوانی نشستیم، طراوت چیدیم و نسیم ِ شادابش را در خود فرو دادیم و جوان شدیم.از دریا سخن راندیم، آبش را به تن، خیساب کردیم رودخانه را، آغوش کشیدیم و آب ِ روانش را سلام کردیم
جویبارها را، آواز شنیدیم و طراوت ِ معطرش را، در جانمان فرودادیم
نهر ها و برکه های ِ پر آب ِ شاداب را، در بَرَش سفره پهن کردیم و نوشیدیم و خوردیم و رقصیدیم و ترانه ها خواندیم و آبانگان را با آناهیتا، تیشتر و پرندگان، به جشن نشستیم.و راستی جشنی بود طراوت افزا.هنوز آن نسیم و طراوت ِ آبانگان را، در جان ودل داریم که ماه ِ آتش، در زمستان ِ سرد ِ در راه، فرا می رسد و گرمای ِ ذوب کننده ی سردی و برودت را در جانها، حرارتی مطبوع هدیه می کند و با انوار ِ فروزانش، دل ِ تاریکی و ظلمت را می درد و خورشید ِ روشنایی بخش ِ منظومه ی ما را جان می بخشد.آتش، در پندار ِ نیاکان ِ زرتشتی مان، نماد ِ روشنایی، نور و انرژی در میان ِ عناصر ِ چهارگانه، از ویژگی و احترام ِ خاصی برخودار بوده است. به طوریکه چنین ویژگی و احترام، نسبت به عنصر ِ آتش سبب شد که غرض ورزان و تنگ نظران، نیاکان ِ زرتشتی مان را آتش پرست زوزه سر دهند.در حالی که چنین نیست بلکه عنصر ِ آتش، سرچشمه ی نور و روشنایی است و نور از صفات ِ ویژه ی اهورامزداست و چون نور در همه جا هست، در آنجا اهورامزدا حضور دارد و به همین مناسبت نیاکان ِ زرتشتی ِ ما، نسبت به نور و آتش، احترامی  ویژه ادا می کردند و آن را گرامی می داشتند. به طوریکه این آتش ِ اهورایی را آن چنان پاسبانی می کردند که هر گز خاموش نگردد.و امروز این آتش ِ اهورایی، در دل و جان ما ایرانیان، زبانه می کشد و نور را به پیشباز می رویم و شب را بیزار و گریزانیم.

آه ه ه
چه تلخ دورانی بر نیاکانمان عبور کرد
آنانی که پاک بودند و بر پاکی ستایش می کردند و احترام
در بارانروزان، در خانه زندانی بودند
که مبادا
سرگین بدَنان را پاکیزه کنند
ریختند
و با هجومی نور بیزار
خاموش کردند، آتش ِ آتشکده ها را
تاریکی باریدند هر جا روشنایی بود
و ظلمت گویی پادشاه
اما
تاریکی باوران
ناتوان از این درک
که در دل ِ هر ایرانی ِ زرتشتی
آتشکده ای است، همواره پایدار
و امروز
افتخارا
که هر ایرانی
 
یک زرتشتی است

آری
شب همواره نماد ِ مرگ و اهریمن را در باور ِ پدران ِ باستانی ِ ما نشانده بود و پیدایش ِ آتش، پیروزی روشنایی را بر تاریکی و جهالت و تیرگی آواز داده بود. از پس ِ پیدایش ِآتش بود که نیاکانمان توانستند دل تاریکی را بدرند و در کنار ِ آتش، ساغر را از باده پر کنند و در اوج ِ شادی و شادمانی، خون رگ ِ تاک را در کام ِ خود بریزند و شب ِ مستان ِ عاشقان را، با فروغ ِ آتش، جلوه ای از شور و شیدایی و طراوتی از عشق ِ رعنایی و لطافتی از گونه های ِ ارغوانی ِ شفق گون ببخشند.با هم این رباعی را که از دل بر آمده است، بخوانیم:
بده ساقی تو می از کوزه ی ِعشق
شود گلگون رُخم از باده ی ِ عشق

بریز در کام ِ من خون ِ رگ ِ تاک
شوم چون مست، شبان در کوچه ی عشق

و چه شیرین‌منظری است که در کنار ِ خم و شراره‌های آتش بنشینیم و با شراب ِ ارغوانی، گونه‌های ِ انارگون ِ مستان ِ شب را، جلوه‌ای از یک رنگی و نشاط ِ عاشقانه ببینیم.آری:همانگونه که در مقالات گذشته اشارت رفت:نیاکان ِ باستانی و زرتشتی مان، افزون بر جشن های ِ سالاری چون نوروز، سیزده بدر، یلدا ( شب ِ چله )، سده و چهارشنبه سوری، در هرماه آن روزی که با نام ِ ماه همنام می شد، جشن می گرفتند و به شادی و شادمانی در سروری بی همتا مشغول می شدند. و جشن ِ آذرگان، نهمین جشن ِ ماهانه ی نیاکانمان است، که در روز نهم ِ آذر ماه ِ زرتشتی برگزار می شده است.ولی امروز این جشن نه در نهم آذر ماه، بلکه در سوم آذر ماه ِ کنونی برگزار می گردد. دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار ِ نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره ی باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول ِ سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل، جشن ِ آذرگان، نسبت به سال شمار ِ دیروز، شش روز جلوتر، یعنی سوم آذر ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز ِ نهم آذر ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.در این روز نیاکانمان به آتشکده ها می رفتند و سرود آتش می خواندند و به رقص و شادی و شادمانی وشادخوانی می پرداختند.مردم بر بام خانه ها و معابر آتش می افروختند، نور و روشنایی و انرژی را سلام می کردند و شب و تیرگی و تاریکی را از هستی خود می زدودند. ابوريحان بیرونی در آثارالباقيه درباره ی جشن ِ آذرگان می نویسد :
"
روز نهم آذر عيدی است که به مناسبت توافق دو نام آذرجشن می گويند و در اين روز به افروختن آتش نيازمند می باشند و اين روز جشن آتش است و بنام فرشته ای که به همه ی آتش ها موکل است ناميده شده، زرتشت امر کرده در اين روز آتشکده ها را زيارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمايند".
 
نام ِآذر، نام ایزدی است ویژه¬ی همه¬ی آتش¬ها و از احترام ویژه¬ای نسبت به سایر ِ عناصر چهارگانه برخوردار می باشد و جشن آذرگان در کنار جشن های دیگر ِ آتش، چون سده و اردیبهشتگان و چهارشنبه سوری، ستایشی است سزاوار از این عنصر اهورایی.باشد که با برافروختن آتش در این جشن ِ سزاوار ِ شرر، در دل و جان ِ تک تک ِ ما، آتشکده های ِ پدران ِ مان، زبانه بکشد و هر آنچه تاریکی و تیرگی است، را بدرد و آفتابی فروزان را بر پهن دشت ِ بی کران سرای ایرانزمین بگستراند.
در پایان این نوشته مایل هستم نیایش آتش را زینت بخش دل و جان و خرد همه هموطنانم بکنم. زیرا که خود یک بار به مناسبتی این سرود را همراه هموطنان زرتشتی ام در روزهای ِ پرواز وار جوانی ام در کنار آذرگاه فریاد کردم. 
نیایش آتش

درود بر تو ای آتش!ای برترین آفریدهء سزاوار ستایش اهورا مزدا!به خشنودی اهورا مزدا، راستی بهترین نیکی است، خرسندی است.خرسندی برای کسی که راستی را برای بهترین راستی بخواهد (3 بار)بر می گزینم که مزدا پرست زرتشتی باشم و خدایان پنداری را زدوده، تنها به اهورا باور داشته باشم.به تو ای آتش! ای پرتو اهورامزدا! خشنودی و ستایش آفریدگار و آفریدگانش برساد!افروخته باش در این خانه!پیوسته افروخته باش در این خانه! فروزان باش در این خانه! تا دیر زمان افزاینده باش در این خانه!به من ارزانی ده ای آتش! ای پرتو اهورامزدا! آسایش آسان! پناه آسان! آسایش فراوان!فرزانگی، افزونی، شیوایی زبان و هوشیاری روان و پس از آن خرد بزرگ و نیک و بی زیان و پس از آن دلیری مردانه، استواری، هوشیاری و بیداری، فرزندان برومند و کاردان، کشورداری و انجمن آرا، بالنده، نیک کردار، آزادی بخش و جوانمرد، که خانه مراوده مرا و شهر مرا و کشور مرا آباد سازند و انجمن برادری کشورها و همبستگی جهانی را فروغ بخشند.راستی بهترین نیکی است، خرسندی است.خرسندی برای کسی که راستی را برای بهترین راستی بخواهد (3 بار)
نویسنده و سراینده: احمد پناهنده

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

به یاد ِ عزیز ِ جان محمود پاینده ی لنگرودی

   
   
                                                                  
مقدمه
بی گفتگو محمود پاینده ی لنگرودی یکی از برجسته ترین سرآمدان و یا بهتر بگوییم یکی از بی همتا ترین فرهنگ مرد ِ عرصه ی تحقیق در فرهنگ گیل و دیلم است که نام و نشان ِ بالا بلندش نه تنها بر تارک ِ سر زمین گیل و دیلم بلکه سراسر ایرانزمین می درخشد.
فرهنگ مردی که پس از سرخوردگی سیاسی از خیانت حرب توده به ملت ایران، تاریخ و فرهنگش، به خویشتن خویش رجوع کرد و با حوصله و صبری بی نظیر کتاب های تاریخ موجود در ایران را ورق زد و گام به گام برای شناخت هر چه بیشتر فرهنگ و باورداشتهای مردمان ساده دل و بی آلایش ِ گیل دیلم سفره در دل پیران زمانه پهن می کرد و حرف ها و اصطلاحات ِ فراموش شده را از دلشان بیرون می کشید تا مبادا با مرگشان، برای همیشه در دل خاک مدفون شوند.
 دریغا و دردا که مرگ خیلی سریع به سراغش آمد و دل محمود را از عشق به گیلان و ایران از تپش باز ایستاند.
اما با همه ی این کوتاهی عمر گوهرهای بی بدیلی از خود بر جای گذاشت که ما عاشقان سرزمینمان ایران و گیلان می توانیم با آن هر بیشتر به خویشتن ایرانی و سپس گیلانی خودمان بر گردیم و با خواندن فرهنگنامه ای که از خود بجای گذاشته است، از خودمان هر آنچه را که بوی بیگانگی می دهد از تن و جان خود بشوییم و پاگیزه گردیم. 
و امروز افتخارا  که هر گیلانی و یا دیلمستانی به خود می بالد که چنین فرزانه مردی در عرصه تاریخ و فرهنگشان، اینچنین بال گشود و شکوفا و پایدار درخشید.
و ای بسیار بسی خوشتر باد بر لنگرودیها که محمود از میان ما قد کشید و نام و یادگارش را در دل های تک تک ما جاودانه کرد.   

به مناسبت دوازدهمین سالگرد ِ خاموشی ِ غم انگیزش

بار ِ دیگر غروبی غم افزا، تن و جان ِ لنگرود را در برگرفت و بیرق ِ سرفراز ِ شهر ِ یاران، برجسته سالاری از دیار ِ مهربانان، محمود ِ عزیز، پاینده در دل و جان همه ی همزبانان ِ سرزمین ِ گیل و دیلم فرود آمد.
سالی دیگر از سالهای ِ اندوه ِ از دست دادن ِ محمود، آه چه شرر بار گذشت و دوباره روز ِ فراق و درد فرا رسید.
و دردا که ما غربت زدگان ِ غربت ِغریب، در این زمانه ی اشک و آه، حتا امکان حضور بر مزارش را نداریم.
دردا که شراب ِ خون می چکد از پیاله ی چشم
آنجا شکستیم همه ی ابریق ِ عشق به خشم
چه می شود کرد؟
این جریمه ای است که بابت اشتباه ِ تاریخی خود پرداخت می کنیم و بایستی بسوزیم و بعد هم بسوزیم تا محمود پاینده را دیدار کنیم. آنجا در آن دیدار ِ اب
َدیّت، محمود ِ گیلک زبان و شیرین گوی، برایمان منظومه ی " یه شو بو شوم روخونه " را بخواند و چشم و دلمان را به محیط اجتماعی باز کند و با منظومه ی " لیلا کوه " صبر و استقامت را به ما بیاموزد.
در سالروز ِ از دست دادن محمود پاینده شایسته است، ابیاتی از منظومه هایش را باز خوانی کنیم و مثل خودش به شهر و دیارمان عشق بورزیم. عشقی که محمود در تمامی ِ زندگی ِ کوتاهش پنهان نکرد و بسان ِ پروانه گرد ِ یار می گشت و در این سود
وُ سودا، فرهنگ و لهجه ی گیل و دیلم را از دل ِ پیران ِ زمانه بیرون کشید و در مجموعه ای بنام کتاب " گیل و دیلم " به ما بخشید.


باید در این زمانه ی عُسرت و درد، درس انسانیت و دوستی را از محمود آموخت. آنجا که همگی ما را حتی از آزار یک پرنده ی وحشی بنام " کشکرت " (1) بر حذر می داشت و یا نوع میهمان نوازی نوین را در دل ما می کاشت. آنجا که در شعر " نمه شکار " از نامردی میزبان سخن می سراید که چگونه میهمان ِ تازه از راه رسیده را بدست جلاد می سپارد.
سخن کوتاه:
امروز در عرصه ی فرهنگ و ادب، جائیکه محمود پاینده شالوده ی عشق را کاشت و رسم ِ دوستی را به ما آموخت، بیائیم مثل محمود و با نام و یاد محمود، عشق و انسانیت را پاس بداریم و از نامردمی و کین خواهی دوری کنیم
، نهال دشمنی برکنیم و درخت دوستی بنشانیم که محمود عزیز ما از فراز آسمانها، نگران راه و روش ماست.
 نام و نشان و یاد و یادگار ِ محمود پاینده ی عزیز ما جاودان باد!

استاد محمود پاینده ی لنگرودی شاعر، مردم شناس، فرهنگ نویس، مورخ و خوشنویس در 12 آذر ماه 1310، ماه آتش و
ُ نور وُ روشنائی وُ انرژی در لنگرود دیده به این هستی گشود.
دوران کودکی و نوجوانی را چون همه ی بچه های بازیگوش آن دوران در کنار بازی و شیطنت، به کار نزد پدر خود مشغول شد.
در پایان این دوره ی نوجوانی به حزب توده پیوست و به عنوان یکی از فعالین و مسئولین حزب در کنار حسن اسکندری یکی از همشهری هایش به فعالیت پرداخت.
 محمود پاینده در سن 22 سالگی، که از سالهای لبریز از خیانت ِ پنهان و عریان حزب توده و مستی و بی مسئولیتی جبهه ی ملی است، به تهران مهاجرت کرد.
او در این زمان و دوری از حزب، فرصتی برایش ایجاد می شود تا به خویشتن ِ خویش برگردد و به اصل ِ خویش پیوند بخورد.
 محمود پاینده در آن سالهای پر تکاپو و خیانت حزب توده به این نتیجه رسیده بود که یگانه راه پیشرفت و ترقی ِ کشور، بالا بردن سطح ِ علم و فرهنگ و مبارزه با جهل است. به همین منظور به کارهای فرهنگی روی آورد و با مجله امید ایران آغاز به کار کرد. سپس با نشریات دیگر خصوصاً با روزنامه ی کیهان کار مطبوعاتی خودش را که تا " انقلاب شکوهمند  اسلامی" ادامه داشت، همکاری کرد.
محمود پاینده سپس در سن 67 سالگی در شامگاه 27 آبان ماه 1377 در تهران دیده از جهان فرو بست و در زادگاه خود لنگرود که به آن بسیار عشق می ورزید به خاک سپرده شد.
او این عشق به لنگرود و دیارش را هیچ وقت پنهان نکرد و در هر جا که فرصت می یافت، بر زبان می آورد و یا می نوشت.
بطوریکه در مقدمه ی کتاب ِ آئین ها و باور داشت های ِ گیل و دیلم می نویسد:
" . . . . و من که عزیزترین سالهای زندگی را با مردم مهر پرور همین دیار و با عزیز داشت ِ همین آئین ها و در گیری با همین باورداشتها زیستم، به هنگام ِ نوشتن شادی ها ی ِ مردم نیک آئین این سرزمین، احساس غرور و سربلندی کردم و به تهیدستی و ناتوانی آنان در توان بخشی و رستگاری ِ همنوعان ِ آرزومندشان گریستم.
و در این فتح و شکست، به ایمان ِ سخت بنیان ِ آنان که به استواری سربلند و روسپید ( درفک وسمام )* بود و به فروتنی آنان که خرمی و سر سبزی جلگه های دور دست و پر برکت را داشت و به خشم ِ بی امان آنان که به گستردگی دریای ِ خروشان ولایت ِ ما بود، رشک بردم.
من به فرخندگی زندگی و روان مهربان مردم پر حکایت ولایت خود عشق می ورزم و به شایستگی ِ این ویژگی ِ خاص است که همه ی فرصت های دوست داشتنی خود را بی دریغ نثار چگونگی زندگی آنان ساختم و به گرد آوری ِ " آئین ها و باور داشت ها " یشان پرداختم. . . ."
اهمیت این پژوهش ها در باورداشت ها، آئین ها و فرهنگ ِ گیل و دیلم به حدی برجسته و سزاوار است که استاد ِ ممتاز  و بی نظیر ِ فرهنگ ِ فارسی، دکتر پرویز ناتل خانلری مقدمه ای بر کتاب ِ محمود پاینده ی لنگرودی نوشت.

محمود پاینده انسانی خود ساخته با استعدادهای بسیار و کم نظیر در زمینه های شعر، نویسندگی، فرهنگ عامه، تاریخ، زبان و خوش نویسی بود.
بطوریکه کار نامه ی پر بار زندگی کوتاهش را می توان فهرست وار چنین گزارش کرد.
- گل عصیان، مجموعه شعر به فارسی، 1334
- یه شو، بوشوم، روخئونه ( شبی به ردود خانه رفتم )، این شعر را شاعر در سال 1338 به لهجه گیلکی سروده و سپس خود آنرا به فارسی برگرداند.
- لیله کو ( لیلا کوه ). این شعر در سال 1347 سروده شده و نخستین بار در سال 1358 چاپ شد.
- مثلها و اصطلاحات گیل و دیلم، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران در سال 1352
- آئینها و باور داشتهای گیل و دیلم، تهران انتشارات بنیاد فرهنگ ایران در سال 1353
- قیام غریب شاه گیلانی مشهور به عادلشاه در دوره صفویه، تهران انتشارات سحر سال 1357
- پژوهشی در باره پل خشتی لنگرود، خشته پل، مصور، زمستان 1358
- یادی از دکتر حشمت جنگلی، تهران انتشارات شعله، سال 1368
- خونینه های تاریخ دارالمرز ( گیلان و مازندران ) سال 1370
- فرهنگ گیل و دیلم، فارسی به گیلکی، تهران مؤسسه انتشارات امیرکبیر، سال 1366
کتاب ِ فرهنگ ِ گیل و دیلم در همین سال یعنی سال 1366، به عنوان ِ بهترین کتاب سال شناخته شد و جایزه گرفت.
در کنار اثرات ارزنده ی بالا، شعرهای متنوع گیلکی و فارسی و هم چنین داستهای کوتاه و دلنشینی از این شاعر، نویسنده، تاریخ نگار، پژوهشگر و خوشنویس باقی مانده است که امروزه زینت بخش نشریات و هفته نامه های گیلکی است.
 روحش شاد بادا

 خشتی پل در شهر لنگرود
این قلم در تابستان 1357 خورشیدی این سعادت را داشت که در چندین نوبت در مؤسسه ی کیهان با او دیدار داشته باشد و با یادی از دیارمان شادی و گریه را توأمان بین خود تقسیم کند.
هر بار که با او همصحبت می شدم، ضمن مزاح و خنده و طنز، به من می گفت:
" گیله مرد لنگرود، چرا می خواهی به آمریکا بروی؟ تو بهتر است همین جا بمانی و هر استعدادی داری برای این دیار بکار بگیری و اگر ورزشکاری، برای لنگرود و بزرگی ِ لنگرود، ورزش کنی "
دلیلش هم این بود که من می خواستم، محمود، از طریق برادرش احمد نباتچی ( پاینده ) که در پنسلوانیا پزشک بود، برایم پذیرش بگیرد و در آغاز نزد آنها بروم.
با اینکه پذیرش گرفتم، اما نتوانستم ویزا برای آمریکا بگیرم و عاقبت به آلمان آمدم و کماکان در آلمان بسر می برم.
در پایان دو نمونه از شعرهای درخشان و ماندگار این دوست و شاعر توانای گیل و دیلم و ایران را تقدیم عاشقان ادب و فرهنگ ایرانزمین می کنیم باشد که با خواندن این ابیات روح و روان اورا شاد گردانیم.
 کشکرت
 kalagh1

با آن که از هر بچه ی شیطان ِ سنگ انداز
می بیند به جان ِ خویشتن آزار
در پرواز
باز می خواند برای ِ شهریان آواز
کشکرت، مرغ ِ بلند آوازه ی شهر است
در زمستان های ِ بی پایاب
کشکرت!
خوش، خوش
کشکرت!
سیمای ِ آن عشق آفرین را دیده بودی بر فراز راه
باز خندان است
چشم در راه عزیزان است؟
کشکرت، در وا پسین دیدار زد فریاد
آری خوش خبر... خوش، خوش!

 نمه شکار

شکارچیان، اردک های دست آموز را بر آب ِ برکه رها می سازند و خود در کلبه ی پوشالی ِ کوچک، کنار ِ برکه به کمین می نشینند. اردک ها به شادمانی فریاد می کشند و مرغابیان ِ وحشی ِ خسته از راه رسیده، آنان را از خود می پندارند و می نشینند و با آنان جستجو و جست و خیز می کنند. اردک ها کم کم خود را کنار می کشند و شکارچیان به ناگاه آتش می گشایند...
مرغابیان ِ اهلی ِ دست آموز
در شُر شُر ِ مداوم ِ باران
مست و ترانه خوان
بر آب صاف برکه نشستند
*
ما نیز آمدیم و نشستیم
با بال های خسته
از رنج راه و دوری ِ پرواز
بی واهمه ز حیله ی تیرانداز
*
گفتند:
ای نورسیدگان ِ ز دیاران ِ دوردست
اینجا خوش آمدید!
*
گفتیم:
ای ناشناس یاران!
دریای مهربانی تان بیکرانه باد!
در شُرشُر ِ مداوم ِ باران
هر لحظه، بزم برکه ی ما شادمانه تر
پیوند آشنائی ما جاودانه باد!
*
یاران میزبان
کم کم ز ما کناره گرفتند و ما به مهر
پنداشتیم برکه به ما وا گذاشتند
ای دریغ و درد!
که صیادها به خشم
داغ ِ هزار گُل، به دل ِ ما گذاشتند
*
هان ای ز راه آمده نا آزموده کار!
با مرد در عزای ِ عزیزان گریستن
خوشتر که با برادر ِ نامرد زیستن!
(1) زاغ و زاغچه را در لهجه گیلکی " کشکرت" می گویند. این پرنده اصطلاحاً در باور مردم ِ گیلان و یا حداقل لنگرود حامل خبر خوش است. به همین سبب وقتی بر روی درخت هر خانه ای بنشیند و آواز بخواند، می گویند: خوش خبر باشی یا خبر خوش داشته باشی
* قله ی سمام بالاترین قله در ایران بعد از قله ی دماوند
نویسنده: احمد پناهنده
                                                                   


۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

باز خوانی یک نامه ی سرگشاده خطاب به رئیس جمهور آمریکا


مقدمه

سال گذشته در همین روزها که جنبش سبز ملت ایران می رفت تا رجاله گان حاکم بر سریر دارا را برای همیشه به جای سزاوارشان در باتلاق جمکران فرو ببرد، نامه ای از روی دلسوزی نه فقط برای ملت ایران بلکه تمام کشورهای جهان، خطاب به آقای اوباما نوشته بودم تا این " پرانتز شوم حکومت اسلامی " را که پیشکسوت ایشان آقای جیمی کارتر بر ایران و ملتش تحمیل کرده بود با سیاست مدبرانه و داعیانه شان برای همیشه ببندند تا جهان و بوِیژه ملت ایران از این همه خونریزی و ویرانی ِ مردمان و خاکشان، چشمان به زندگی زیبا باز کنند و رهایی از ایلغار وحوش اسلامی را در هوای پاکیزه ی ایران نفس بکشند.
اما دردا که آقای اوباما بی توجه به این هشدارهای دلسوزانه، سیاست جیمی کارتر را راهنمای عمل خود قرار داد و به جای فشردن دست ملت ایران با حکومت اسلامی نرد عشق زد و یا به جای روی آوردن به مخالفین حقیقی حکومت اسلامی و ایراندوستان واقعی، در راسش شاهزاده رضا پهلوی دستان ناکسان به خون آلوده ی ملت ایران را فشرد و صدای آمریکا را از میهن پرستان خالی کرد و جای آنها را با کسانی تاخت زد که یک ایران سربلند را خاری در چشمان می پندارند.
و شگفتا که اوباما تقاص ِ اتو دینامیکی یا درون جوش ِ این سیاست ویرانگر و نابخردانه را چه سریع دریافت کرد.
سیاست ویرانگری که سبب شد ملت سرفراز آمریکا ایشان و حزب مطبوعشان را چنان ادبی بکنند که برای همیشه در یاد و خاطره ی تاریخ بماند.   
باشد که سرنوشت اوباماها برای دیگرانی که به هر دلیل مایل هستند با حفظ حکومت اسلامی از ملت ایران بدوشند، سبب شود تا عبرتی بگیرند و برای آینده ی خود و ایران دست ملت ایران را بفشارند.
حال با این مقدمه نامه ی سرگشاده به اوباما را یکبار دیگر با هم می خوانیم:
آقای اوباما
به عنوان یک ایرانی که سی و یک سال وطنم را حزب مطبوع شما و پیشکسوت شما آقای کارتر با سیاست نابخردانه اش از من و میلیونها ایرانی دریغ کردند، با شما سخن می گویم.
سی و یکسال، بهترین، شکوفاترین و جوانترین عمر و زندگی ام را چون زندگی میلیونها ایرانی،  حزب شما با سیاست نابخردانه اش در غربت ِ غریب ِ عمگین ِ غرب تباه کردند و یا در ایران به ویرانی کشیدند تا با دست گشاده منابع کشورمان را غارت کنند. اما ندانستند که از " گندم ری "* نصیبی نخواهند برد.
سی و یک سال حزب مطبوع شما، همقطاران ِ شما و امروز شما هر بار که بر مسند ریاست جمهوری تکیه زدید، دست تان را به التماس سوی آدمکشان ِ اسلامی دراز کردید تا شاید دست تان را به سبب خدمتی که به این آدمخواران حکومت اسلامی کردید، بفشارند. اما نه اینکه دستتان را نفشردند بلکه بر روی شما تُف انداختند.
سی و یک سال هر امتیاز ِ ممکن را با گشاده دستی به همین از گور گریختگان تاریخ ِ ایران دادید و دستشان را در سرکوب ملت ایران بویژه زنان ِ سالارش باز گذاشتید تا هر چه بیشتر حقوق بشر را نقض کنند بلکه شاید به شما اجازه بدهند دفتری در تهران باز کنید تا رابطه برقرار گردد.
سی و یک سال هرساله همین روز در 13 آبان به وحشی ترین شکلی این نا ایرانیان ِ ایرانی نما، پرچم کشورتان را به آتش کشیدند و می کشند و به ملت آمریکا و تاریخش توهین کردند و می کنند و خانه ی شما را اشغال کردند اما شما هنوز در پی ِ دلجویی ِ آخوندها هستید تا شاید سلام شما را علیک بگیرند.
سی و یک سال جنایات و آدمکشی حکومت اسلامی را نه فقط در ایران و عراق و افغانستان بلکه در لبنان و اسرائیل و جای جای ِ جهان نظاره نمودید. اما بر خلاف ِ عُرف جهان آزاد ملایان را از هرگونه تنبیه و فشاری معاف کردید.
فراموش نکنید تا پیش از به حکومت رسیدن همین آدمخواران در ایران، کشور ما ایرانیان الماسی بود بر کاکل جهان و در گردن کشورهای خاورمیانه. بطوریکه جهان از درخشش ِ تمدن، تاریخ، فرهنگ و پیشرفت ِ ایران در همه سویش رشک می بردند. اما پیشکسوت شما به دلیل تنگ نظری و نادانی در سیاست ِ آن روز ِ جهانی، کشور ایرانیان را با همکاری تنگ نظران ِ دیگر به این روز انداختند که جهانی را همراه ایران نا امن کردند.
شما و حرب ِ مطبوع شما و بویژه آقای کارتر بسیار به ایران و مردم با فرهنگ ایران بدهکار هستید و ایرانیان هیچوقت سیاست ِ حزب مطبوع شما را در به قدرت رساندن همین ملاها و در ویران کردن ایران در تمامیت ِ تمدنی، تاریخی، فرهنگی و حتا نابودی زندگی ِ فرد فرد ایرانی فراموش نمی کنند.
اما شما نه اینکه از سیاست ِ گذشته ی ویرانساز ِ حزب مطبوعتان در عرصه های جهانی و سیاست ِ مخرب آقای کارتر در به آتش کشیدن خاورمیانه و ایران درس نیاموختید بلکه بسیار ناشیانه تر از پیشکسوتتان همین سیاست مخرب را در رابطه با ملایان ِ آدمخوار ادامه می دهید.
آقای اوباما
بهتر است به جای روضه خواندن در باره ی تاریخ، تمدن و فرهنگ ِ غنی ایران وُ ایرانی دستان ایرانیانی را بفشارید که برای همین تاریخ، تمدن و فرهنگ غنی هر روز با صدای رسا فریاد می زنند، جانم فدای ایران .
بهتر است دست ایرانیانی را بفشارید که علی رغم شادمانی ملایان در به آتش کشیدن شدن برج ِ دوقلوی نیویورک، ساختمان پنتاگون و کشته شدن ِ زندگی سدها انسان بیگناه، با شمع روشن و همبستگی با ملت آمریکا و خانواده ی قربانیان در زیر سرکوب ِ جانیان حکومت اسلامی به خیابانها آمدند و انزجار خودشان را از خشونت، ترور و جنگ اعلام کردند.
بهتر است به جای ملایان دست ایرانیانی را بفشارید که شعارهای " مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل " ِ سی سال گذشته را به شعار مرگ بر روسیه و مرگ برچین و جانم فدای ایران تبدیل کردند.
آقای اوباما
دیروز وقتی شما به عنوان رئیس جمهور منتخب ملت آمریکا به کاخ سفید رفتید، مطلبی نوشتم و در آن همین روزها را پیش بینی کرده بودم که اگر شما با زبان قدرت با حکومت اسلامی برخورد نکنید، به سرنوشت آقای کارتر دچار می شوید که بعد نفرین ملتی بزرگ بنام ایران را در پرونده و پیشانی خود ثبت می کنید.
با هم یکبار دیگر آن نوشته ی دیروز را مرور کنیم تا شاید به اشتباه بودن ِ سیاست ِ مماشات ِ خود با حکومت اسلامی پی ببرید.
" به نظر می رسد پرانتز ِ نا لازم ِ جمهوری اسلامی که با آمدن دموکراتها در سال 1976 میلادی به کاخ سفید باز شده بود، اینبار با عروج ِ دوباره ی دموکراتها به قدرت، می رود که بسته شود.
زیرا در این سی سال جهان با سیاست ِ غلط ِ جیمی کارتر رئیس جمهور ِ وقت ِ آمریکا، خسارت ِ بزرگی را متحمل شد که دودش علاوه بر چشمان مردم ایران و بیش از سایر ملل در چشم ِ آمریکا فرو رفت.
جهانی که از موقع ِ به قدرت رسیدن ِ ملاها در ایران در آتش ِ جنگ های بسیاری سوختند و در ترورهای بیشماری از بی گناهان و عاشقان ِ زندگی قربانی گرفتند.
گزافه نیست اگر بگوییم جهان در این سی سال هیچ وقت رنگ آسایش و امنیت را به خود ندیده است که هیچ حتی زندگی مردمان در پهندشت ِ گیتی بی ثبات و نا امن گشته است.
در این سی سال ایران و ایرانیان و سپس اسرائیل با شهروندانش بیش از همه از جنگ و سرکوب و ترور صدمه دیده اند که هنوز پایانی برایشان متصور نیست.
زیرا تا وقتی که جمهوری اسلامی در قدرت است نابودی ِ تدریجی ایران و مردم ایران و همچنین کشاندن ترور و جنگ به سرزمین اسرائیل و نا امن کردن زندگی بر مردمان آن دیار اجتناب ناپذیر خواهد بود.
این پرانتز ِ نا لازم ِ تاریخی در اثر بی کفایتی جهان آزاد می رود در اثر مماشات مستمر اروپا و فرصت طلبی های جاه طلبانه و کشور خوارانه ی چین و روسیه به قدرت اتمی تبدیل شود تا جهان ِ آزاد را سالها چون روسیه و چین به گروگان بگیرد.
پرانتزی که کتمان نمی کند تروریستهای عالم را کمک می کند و سر آن دارد اسرائیل و ملت یهود را " نابود " کند.
پرانتزی که می رود هر چه بیشتر آثار تاریخی، تمدنی و فرهنگی ایرانیان را که فخر و آبروی بشریت است، نابود کند و به جای آن در هر شهر و روستا چاه جمکران حفر کند.
پرانتزی که با خون و جنون و خرافات می رود دنیا را چنان نا امن کند تا امام ِ رهایی بخششان از چاه جمکران بیرون آید.
و این همان پرانتزِ نا لازمی است که جیمی کارتر با سیاست ِ نابخردانه اش به دنیا تحمیل کرد و سی سال جهان را در جنگ و خونریزی و ترور و نا امنی فرو برد.
و چه سنگین است مسئولیت باراک اوباما در این شرایط ِ نا هنجار ِ جهانی.
آیا ایشان قادر خواهند بود این کشتی طوفان زده را که کارتر در امواج سهمگین ِ اقیانوس ِ جنگ و ترور و نا امنی رها کرده بود، با درایت به ساحل نجات ِ زندگی ِ امن برساند؟
می دانم که بسیار سخت و دور از توان ِ زمانه است. اما باید آغاز کرد
چگونه؟
اولین کار بزرگ اوباما در کنار سامان دادن به اقتصاد آمریکا و گشودن رونق اقتصاد جهانی از رکود مرگبار ِ امروزی، پافشاری و برقراری صلح در خاورمیانه است.
زیرا یک اقتصاد شکوفا و پویا به یک محیط امن ِ سرمایه گذاری احتیاج دارد.
این میسر نمی شود مگر اینکه صلح در خاورمیانه برقرار شود.
اوباما باید بداند که مانع اصلی صلح در خاورمیانه جمهوری اسلامی است.
باید بداند که سوریه و حزب الله و حماس و جهاد و ده ها سازمان های تروریستی از جمهوری اسلامی ارتزاق می کنند که پولش از جیب و سفره ی ایرانیان به زور سرکوب تأمین و پرداخت می شود.
باید بداند که سلاح ها ی تروریست ها بوسیله ی جمهوری اسلامی تأمین می شود.
باید بداند که آموزش های ترور و عملیات ِ آدم کشی در جا های امن در خاک ایران و سوریه و در قسمت ِ تحت ِ کنترل حزب الله در لبنان انجام می گیرد.
پس باید بداند که برقراری صلح در خاورمیانه، یعنی حل کردن معضلی بنام جمهوری اسلامی است.
چطور می شود این معضل را حل کرد؟
صد البته با مماشات مثل اروپائیان نمی توان این معضل را حل کرد.
تنها راه غلبه بر جمهوری اسلامی دیپلماسی ِ زبان قدرت است.
زبان قدرت هم این نیست که با توپ و هواپیما به کشور ایران حمله کنیم، خیر.
زبان قدرت امتیاز ندادن به جمهوری اسلامی و تنگ کردن همه ی عرصه ها بر آن است.
در کنار این تنگ کردن و امتیاز ندادن باید روی مردم ایران سرمایه گزاری کرد تا شرایطی بوجود آید که بتوانند حلقوم حکومت اسلامی
 را در تهران و شهرهای بزرگ بفشارند.
و این آن سیاستی است که جمهوری اسلامی از همه بیشتر می ترسد.
به همین دلیل است که این روزها جمهوری اسلامی برای ترساندن مردم دست به یک مانور سرکوب ِ سراسری زده است.
چون می داند که ریختن ترس در مردم بر اثر فشار جهانی، مردم را به خیابانها می کشد.
آمدن مردم به خیابان از ده ها حمله ی نظامی برای جمهوری اسلامی خطرناک تر است.
زیرا با حمله ی نظامی مردم یا پاسیو می شوند و یا مبارزه را در کوتاه مدت به جای جمهوری اسلامی، به سوی تجاوز بیگانه برمی گردانند.
زیرا هیچ ایرانی در هیچ شرایطی تجاوز به خاک ایران را نمی تواند تحمل کند.
زیرا ایرانیان معتقد هستند که خاک بیش از هر ارزشی، برایشان ارزش دارد.
به همین دلیل است که می سرایند:

چو ایران نباشد تن ِ من مباد

و جای بسی خوشبختی است که آقای اوباما در مبارزه ی انتخاباتی شان با قاطعیت گفته اند که اورشیلم پایتخت ابدی و تفکیک ناپذیر اسرائیل است.
معنی این حرف این است که اورشلیم مذاکره بردار نیست.
معنی اش این است جمهوری اسلامی، سوریه و تمامی تروریست های منطقه، بیخود آب در هاون می کوبند.
معنی اش این است که آمریکا در رأس کشورهای جهان آزاد از اورشلیم و تمامیت اسرائیل به هر قیمت دفاع می کند.
معنی اش این است آن نظام هایی که خواهان نابودی اسرائیل و ملت یهود هستند، عرصه ها در تمامی زمینه ها بر آنها تنگ و تنگ تر می شود.
و چنین پیامی از جانب آقای اوباما برای جمهوری اسلامی بیش از دیگران چون سمّ مُهلکی است که باید به تدریج در حلقش ریخته شود تا جان دهد.
آیا اوباما از پس ِ این سیاست بر می آید؟
باید گفت هم نه و هم آری
نمی تواند از پس ِ جمهوری اسلامی بر آید، اگر بخواهد راه جیمی کارتر را به شکلی دیگر ادامه دهد.
زیرا سیاست جیمی کارتر مماشات با جمهوری اسلامی بود.
و چنین سیاستی جمهوری اسلامی را هر چه بیشتر قوی تر می کند و مردم ایران را خوار و ذلیل تر
می تواند، به شرطی که روی اورشلیم چانه نزند و دست و پای جمهوری اسلامی را در سوریه، لبنان، عراق، افغانستان، غزه و . . . کوتاه کند و همزمان از مردم ایران برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی بطور همه جانبه حمایت کند و حمله ی نظامی به ایران را از سر خود خارج کند.
در این راه، اوباما جهانی از مردم ایران، اسرائیل و تمامی ِ عاشقان زندگی و منزجر از ترور و آدم کشی را با خود همراه خواهد داشت."
در پایان آرزو می کنم شما این هشدار را از سر خیرخواهی برای صلخ و آرامش جهانی جدی بگیرید و برای رهایی جهان از پدیده ی شوم و نکبت آفرین تروریسم، دست آدمکشان اسلامی را در ایران نفشارید بلکه از ملت شریف و آزاده ی ایران در پیشبرد ِ مبارزات مدنی و عدم خشونت پشتیبانی کنید.
بگذارید در تاریخ ِ جهان پرانتزی را که آقای کارتر با به قدرت رساندن ملایان در ایران باز کرده بود و سی و یک سال ایران و خاورمیانه و جهان را در آتش جنگ و تروریسم سوزانده است با سیاست مدبرانه ی شما و سیاست حزب مطبوع شما بسته شود و جهانی از بسته شدن این پرانتز ِ حکومت اسلامی، از وحشت ترور و تروریسم رهایی پیدا کند و نام شما بر کاکل تاریخ همیشه بدرخشد.
·          " گندم ری " مفهوم تاریخی اش این است که در آغاز خلافت اسلامی در شبه جزیره عربستان بعد از مرگ محمد یک دعوای قبیله ای بین پسر عموهای تاریخی بر سر قدرت در گرفت که با جنگ کربلا و کشته شدن حسین هاشمی پایان یافت.
در این جنگ ِ قبیله ای و برادر کشی ابن زیاد برای آنکه ابن سعد را از تعلل در کشتن حسین هاشمی خارج کند، وعده ی حکومت ری را به او داد. به این معنی اگر ابن سعد حسین هاشمی را بکشد حکومت ری به او خواهد رسید. ابن سعد حسین را کشت اما حکومت ری را به او ندادند.
نویسنده: احمد پناهنده