۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

به یاد ِ عزیز ِ جان محمود پاینده ی لنگرودی

   
   
                                                                  
مقدمه
بی گفتگو محمود پاینده ی لنگرودی یکی از برجسته ترین سرآمدان و یا بهتر بگوییم یکی از بی همتا ترین فرهنگ مرد ِ عرصه ی تحقیق در فرهنگ گیل و دیلم است که نام و نشان ِ بالا بلندش نه تنها بر تارک ِ سر زمین گیل و دیلم بلکه سراسر ایرانزمین می درخشد.
فرهنگ مردی که پس از سرخوردگی سیاسی از خیانت حرب توده به ملت ایران، تاریخ و فرهنگش، به خویشتن خویش رجوع کرد و با حوصله و صبری بی نظیر کتاب های تاریخ موجود در ایران را ورق زد و گام به گام برای شناخت هر چه بیشتر فرهنگ و باورداشتهای مردمان ساده دل و بی آلایش ِ گیل دیلم سفره در دل پیران زمانه پهن می کرد و حرف ها و اصطلاحات ِ فراموش شده را از دلشان بیرون می کشید تا مبادا با مرگشان، برای همیشه در دل خاک مدفون شوند.
 دریغا و دردا که مرگ خیلی سریع به سراغش آمد و دل محمود را از عشق به گیلان و ایران از تپش باز ایستاند.
اما با همه ی این کوتاهی عمر گوهرهای بی بدیلی از خود بر جای گذاشت که ما عاشقان سرزمینمان ایران و گیلان می توانیم با آن هر بیشتر به خویشتن ایرانی و سپس گیلانی خودمان بر گردیم و با خواندن فرهنگنامه ای که از خود بجای گذاشته است، از خودمان هر آنچه را که بوی بیگانگی می دهد از تن و جان خود بشوییم و پاگیزه گردیم. 
و امروز افتخارا  که هر گیلانی و یا دیلمستانی به خود می بالد که چنین فرزانه مردی در عرصه تاریخ و فرهنگشان، اینچنین بال گشود و شکوفا و پایدار درخشید.
و ای بسیار بسی خوشتر باد بر لنگرودیها که محمود از میان ما قد کشید و نام و یادگارش را در دل های تک تک ما جاودانه کرد.   

به مناسبت دوازدهمین سالگرد ِ خاموشی ِ غم انگیزش

بار ِ دیگر غروبی غم افزا، تن و جان ِ لنگرود را در برگرفت و بیرق ِ سرفراز ِ شهر ِ یاران، برجسته سالاری از دیار ِ مهربانان، محمود ِ عزیز، پاینده در دل و جان همه ی همزبانان ِ سرزمین ِ گیل و دیلم فرود آمد.
سالی دیگر از سالهای ِ اندوه ِ از دست دادن ِ محمود، آه چه شرر بار گذشت و دوباره روز ِ فراق و درد فرا رسید.
و دردا که ما غربت زدگان ِ غربت ِغریب، در این زمانه ی اشک و آه، حتا امکان حضور بر مزارش را نداریم.
دردا که شراب ِ خون می چکد از پیاله ی چشم
آنجا شکستیم همه ی ابریق ِ عشق به خشم
چه می شود کرد؟
این جریمه ای است که بابت اشتباه ِ تاریخی خود پرداخت می کنیم و بایستی بسوزیم و بعد هم بسوزیم تا محمود پاینده را دیدار کنیم. آنجا در آن دیدار ِ اب
َدیّت، محمود ِ گیلک زبان و شیرین گوی، برایمان منظومه ی " یه شو بو شوم روخونه " را بخواند و چشم و دلمان را به محیط اجتماعی باز کند و با منظومه ی " لیلا کوه " صبر و استقامت را به ما بیاموزد.
در سالروز ِ از دست دادن محمود پاینده شایسته است، ابیاتی از منظومه هایش را باز خوانی کنیم و مثل خودش به شهر و دیارمان عشق بورزیم. عشقی که محمود در تمامی ِ زندگی ِ کوتاهش پنهان نکرد و بسان ِ پروانه گرد ِ یار می گشت و در این سود
وُ سودا، فرهنگ و لهجه ی گیل و دیلم را از دل ِ پیران ِ زمانه بیرون کشید و در مجموعه ای بنام کتاب " گیل و دیلم " به ما بخشید.


باید در این زمانه ی عُسرت و درد، درس انسانیت و دوستی را از محمود آموخت. آنجا که همگی ما را حتی از آزار یک پرنده ی وحشی بنام " کشکرت " (1) بر حذر می داشت و یا نوع میهمان نوازی نوین را در دل ما می کاشت. آنجا که در شعر " نمه شکار " از نامردی میزبان سخن می سراید که چگونه میهمان ِ تازه از راه رسیده را بدست جلاد می سپارد.
سخن کوتاه:
امروز در عرصه ی فرهنگ و ادب، جائیکه محمود پاینده شالوده ی عشق را کاشت و رسم ِ دوستی را به ما آموخت، بیائیم مثل محمود و با نام و یاد محمود، عشق و انسانیت را پاس بداریم و از نامردمی و کین خواهی دوری کنیم
، نهال دشمنی برکنیم و درخت دوستی بنشانیم که محمود عزیز ما از فراز آسمانها، نگران راه و روش ماست.
 نام و نشان و یاد و یادگار ِ محمود پاینده ی عزیز ما جاودان باد!

استاد محمود پاینده ی لنگرودی شاعر، مردم شناس، فرهنگ نویس، مورخ و خوشنویس در 12 آذر ماه 1310، ماه آتش و
ُ نور وُ روشنائی وُ انرژی در لنگرود دیده به این هستی گشود.
دوران کودکی و نوجوانی را چون همه ی بچه های بازیگوش آن دوران در کنار بازی و شیطنت، به کار نزد پدر خود مشغول شد.
در پایان این دوره ی نوجوانی به حزب توده پیوست و به عنوان یکی از فعالین و مسئولین حزب در کنار حسن اسکندری یکی از همشهری هایش به فعالیت پرداخت.
 محمود پاینده در سن 22 سالگی، که از سالهای لبریز از خیانت ِ پنهان و عریان حزب توده و مستی و بی مسئولیتی جبهه ی ملی است، به تهران مهاجرت کرد.
او در این زمان و دوری از حزب، فرصتی برایش ایجاد می شود تا به خویشتن ِ خویش برگردد و به اصل ِ خویش پیوند بخورد.
 محمود پاینده در آن سالهای پر تکاپو و خیانت حزب توده به این نتیجه رسیده بود که یگانه راه پیشرفت و ترقی ِ کشور، بالا بردن سطح ِ علم و فرهنگ و مبارزه با جهل است. به همین منظور به کارهای فرهنگی روی آورد و با مجله امید ایران آغاز به کار کرد. سپس با نشریات دیگر خصوصاً با روزنامه ی کیهان کار مطبوعاتی خودش را که تا " انقلاب شکوهمند  اسلامی" ادامه داشت، همکاری کرد.
محمود پاینده سپس در سن 67 سالگی در شامگاه 27 آبان ماه 1377 در تهران دیده از جهان فرو بست و در زادگاه خود لنگرود که به آن بسیار عشق می ورزید به خاک سپرده شد.
او این عشق به لنگرود و دیارش را هیچ وقت پنهان نکرد و در هر جا که فرصت می یافت، بر زبان می آورد و یا می نوشت.
بطوریکه در مقدمه ی کتاب ِ آئین ها و باور داشت های ِ گیل و دیلم می نویسد:
" . . . . و من که عزیزترین سالهای زندگی را با مردم مهر پرور همین دیار و با عزیز داشت ِ همین آئین ها و در گیری با همین باورداشتها زیستم، به هنگام ِ نوشتن شادی ها ی ِ مردم نیک آئین این سرزمین، احساس غرور و سربلندی کردم و به تهیدستی و ناتوانی آنان در توان بخشی و رستگاری ِ همنوعان ِ آرزومندشان گریستم.
و در این فتح و شکست، به ایمان ِ سخت بنیان ِ آنان که به استواری سربلند و روسپید ( درفک وسمام )* بود و به فروتنی آنان که خرمی و سر سبزی جلگه های دور دست و پر برکت را داشت و به خشم ِ بی امان آنان که به گستردگی دریای ِ خروشان ولایت ِ ما بود، رشک بردم.
من به فرخندگی زندگی و روان مهربان مردم پر حکایت ولایت خود عشق می ورزم و به شایستگی ِ این ویژگی ِ خاص است که همه ی فرصت های دوست داشتنی خود را بی دریغ نثار چگونگی زندگی آنان ساختم و به گرد آوری ِ " آئین ها و باور داشت ها " یشان پرداختم. . . ."
اهمیت این پژوهش ها در باورداشت ها، آئین ها و فرهنگ ِ گیل و دیلم به حدی برجسته و سزاوار است که استاد ِ ممتاز  و بی نظیر ِ فرهنگ ِ فارسی، دکتر پرویز ناتل خانلری مقدمه ای بر کتاب ِ محمود پاینده ی لنگرودی نوشت.

محمود پاینده انسانی خود ساخته با استعدادهای بسیار و کم نظیر در زمینه های شعر، نویسندگی، فرهنگ عامه، تاریخ، زبان و خوش نویسی بود.
بطوریکه کار نامه ی پر بار زندگی کوتاهش را می توان فهرست وار چنین گزارش کرد.
- گل عصیان، مجموعه شعر به فارسی، 1334
- یه شو، بوشوم، روخئونه ( شبی به ردود خانه رفتم )، این شعر را شاعر در سال 1338 به لهجه گیلکی سروده و سپس خود آنرا به فارسی برگرداند.
- لیله کو ( لیلا کوه ). این شعر در سال 1347 سروده شده و نخستین بار در سال 1358 چاپ شد.
- مثلها و اصطلاحات گیل و دیلم، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران در سال 1352
- آئینها و باور داشتهای گیل و دیلم، تهران انتشارات بنیاد فرهنگ ایران در سال 1353
- قیام غریب شاه گیلانی مشهور به عادلشاه در دوره صفویه، تهران انتشارات سحر سال 1357
- پژوهشی در باره پل خشتی لنگرود، خشته پل، مصور، زمستان 1358
- یادی از دکتر حشمت جنگلی، تهران انتشارات شعله، سال 1368
- خونینه های تاریخ دارالمرز ( گیلان و مازندران ) سال 1370
- فرهنگ گیل و دیلم، فارسی به گیلکی، تهران مؤسسه انتشارات امیرکبیر، سال 1366
کتاب ِ فرهنگ ِ گیل و دیلم در همین سال یعنی سال 1366، به عنوان ِ بهترین کتاب سال شناخته شد و جایزه گرفت.
در کنار اثرات ارزنده ی بالا، شعرهای متنوع گیلکی و فارسی و هم چنین داستهای کوتاه و دلنشینی از این شاعر، نویسنده، تاریخ نگار، پژوهشگر و خوشنویس باقی مانده است که امروزه زینت بخش نشریات و هفته نامه های گیلکی است.
 روحش شاد بادا

 خشتی پل در شهر لنگرود
این قلم در تابستان 1357 خورشیدی این سعادت را داشت که در چندین نوبت در مؤسسه ی کیهان با او دیدار داشته باشد و با یادی از دیارمان شادی و گریه را توأمان بین خود تقسیم کند.
هر بار که با او همصحبت می شدم، ضمن مزاح و خنده و طنز، به من می گفت:
" گیله مرد لنگرود، چرا می خواهی به آمریکا بروی؟ تو بهتر است همین جا بمانی و هر استعدادی داری برای این دیار بکار بگیری و اگر ورزشکاری، برای لنگرود و بزرگی ِ لنگرود، ورزش کنی "
دلیلش هم این بود که من می خواستم، محمود، از طریق برادرش احمد نباتچی ( پاینده ) که در پنسلوانیا پزشک بود، برایم پذیرش بگیرد و در آغاز نزد آنها بروم.
با اینکه پذیرش گرفتم، اما نتوانستم ویزا برای آمریکا بگیرم و عاقبت به آلمان آمدم و کماکان در آلمان بسر می برم.
در پایان دو نمونه از شعرهای درخشان و ماندگار این دوست و شاعر توانای گیل و دیلم و ایران را تقدیم عاشقان ادب و فرهنگ ایرانزمین می کنیم باشد که با خواندن این ابیات روح و روان اورا شاد گردانیم.
 کشکرت
 kalagh1

با آن که از هر بچه ی شیطان ِ سنگ انداز
می بیند به جان ِ خویشتن آزار
در پرواز
باز می خواند برای ِ شهریان آواز
کشکرت، مرغ ِ بلند آوازه ی شهر است
در زمستان های ِ بی پایاب
کشکرت!
خوش، خوش
کشکرت!
سیمای ِ آن عشق آفرین را دیده بودی بر فراز راه
باز خندان است
چشم در راه عزیزان است؟
کشکرت، در وا پسین دیدار زد فریاد
آری خوش خبر... خوش، خوش!

 نمه شکار

شکارچیان، اردک های دست آموز را بر آب ِ برکه رها می سازند و خود در کلبه ی پوشالی ِ کوچک، کنار ِ برکه به کمین می نشینند. اردک ها به شادمانی فریاد می کشند و مرغابیان ِ وحشی ِ خسته از راه رسیده، آنان را از خود می پندارند و می نشینند و با آنان جستجو و جست و خیز می کنند. اردک ها کم کم خود را کنار می کشند و شکارچیان به ناگاه آتش می گشایند...
مرغابیان ِ اهلی ِ دست آموز
در شُر شُر ِ مداوم ِ باران
مست و ترانه خوان
بر آب صاف برکه نشستند
*
ما نیز آمدیم و نشستیم
با بال های خسته
از رنج راه و دوری ِ پرواز
بی واهمه ز حیله ی تیرانداز
*
گفتند:
ای نورسیدگان ِ ز دیاران ِ دوردست
اینجا خوش آمدید!
*
گفتیم:
ای ناشناس یاران!
دریای مهربانی تان بیکرانه باد!
در شُرشُر ِ مداوم ِ باران
هر لحظه، بزم برکه ی ما شادمانه تر
پیوند آشنائی ما جاودانه باد!
*
یاران میزبان
کم کم ز ما کناره گرفتند و ما به مهر
پنداشتیم برکه به ما وا گذاشتند
ای دریغ و درد!
که صیادها به خشم
داغ ِ هزار گُل، به دل ِ ما گذاشتند
*
هان ای ز راه آمده نا آزموده کار!
با مرد در عزای ِ عزیزان گریستن
خوشتر که با برادر ِ نامرد زیستن!
(1) زاغ و زاغچه را در لهجه گیلکی " کشکرت" می گویند. این پرنده اصطلاحاً در باور مردم ِ گیلان و یا حداقل لنگرود حامل خبر خوش است. به همین سبب وقتی بر روی درخت هر خانه ای بنشیند و آواز بخواند، می گویند: خوش خبر باشی یا خبر خوش داشته باشی
* قله ی سمام بالاترین قله در ایران بعد از قله ی دماوند
نویسنده: احمد پناهنده
                                                                   


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر