۱۳۹۵ دی ۹, پنجشنبه

میخ ِ آخر بر تابوت سیاست خارجی پرزیدنت اوباما





Bild könnte enthalten: 1 Person, Nahaufnahme

میخ ِ آخر بر تابوت سیاست خارجی پرزیدنت اوباما

به عنوان یک ایرانی که در درجه ی اول منافع و مصالح ایران برایم در همه ی شرایط در الویت است، باید با صدای بلند فریاد بزنم که سیاست خارجی پرزیدنت اوباما، فاجعه بار، ترسناک و ویرانگر بوده است.
مرا با سیاست داخلی اوباما در کشور آمریکا کاری نیست و در این زمینه باید صاحب نظران و ملت اآمریکا به ارزیابی بنشینند. اما به عنوان یک ایرانی وقتی که می بینم در این هشت سال ریاست جمهوری اش بر آمریکا و همزمان به عنوان پلیس یا ژاندارم جهان آزاد، مارهای بیشماری در آستین پرورش داد تا دندانهای زهر آلودشان را در جای جای جهان و بوِزه در ایران، در جان خرد و آزادیخواهی ِ وطندوستان فرو برد، نمی توانم ساکت بنشینم و برای ثبت در تاریخ اعتراض نکنم.
هرچند این قلم در همان آغاز ورودشان به کاخ سپید در یک نامه سرگشاده، عواقب همکاری با حکومت ایرانخواران اسلامی و سیاست مماشات با تروریست های حماس و جهاد و حزب الله در نا امن کردن امنیت اسرائیل هشدار داده و بعدها در چند نوشته، سیاست فاجعه بارشان را در نا امن کردن جهان آزاد و بویژه منطقه خاورمیانه انتشار داده و به رویت ایشان رسانده بود. اما سیاست محکوم کردن اسرائیل در شورای امنیت و دادن رای ممتنع از طرف آمریکا، آخرین میخی بود که بر تابوت سیاست خارجی فاجعه بار اوبا کوبیده شد.
اگر کارتر در کارنامه سراسر تاریک و فاجعه بارش، سقوط کشوری ترقی خواه و دوست آمریکا، ایران سرفراز را سبب شد که تا امروز مردمان منطقه ی خاورمیانه و جهان روی آرامش را تجربه نکردند، پریزیدنت اوباما در ادامه آن سیاست مماشات و فاجعه بار و ویرانگر ِ کارتر، در طی هشت سال فقط چوب زیر بغل حکومت ضد اتسانی و ضد ایرانی آخوندهای اسلامی در ایران شد.
به باور من ملت ایران هیچگاه نه کارتر را می بخشند و نه امروز اوباما را
زیرا اوباما و کارتر باعث از بین رفتن جانهای شیفته بی شمارانی از ایرانیان که آروزی دیدار وطن را در غزبت به گور سپردند، سبب شدند که هیچ حتا جای جای ایران سرفراز و زیبا و آباد را به ویرانه ای تبدیل نمودند و ملت شریف و فرئتن ایران را زنده زنده در گور کردند.
به قدری سیاست خارجی اوباما همراه با مماشات با پست ترین و آدمخوار ترین حکومت ها و گروه های تروریستی، فاجعه بار است که یادآوری آنها، درونم را از اشک خیساب می کند.
بیچاره ملت سوریه که چه تاوان بسیار سنگینی در اثر سیاست های خارجی مماشات طلبانه و فاجعه بار اوباما پرداخت نکرد که سبب شد دست پوتین جنایکار و آدم کش در کنار حکومت ضد ایرانی اسلامی همراه با همه حامیان تروریستش در سوریه باز بشود و ایشان فقط ویرانی خانه ها و بیمارستانها و جاده ها و پل ها و کشتار وحشیانه کودکان و غیر نظامیان را نظاره گر باشند.
و این موضوعی نیست که از قبل به گوش اوباما نرسیده باشد بلکه این قلم یکی لز وجدانهای بیدار است که به موقع این سیاست خارجی فاجعه بار اوباما را بارها به اعتراض، صدایش را بلند کرده و هشدار داده است.
امروز هم در پایان دوره ریاست جمهوری شان یک دوست وفادار دیگر را از خودشان راندند.
در پایان مایل هستم برای ثبت در تاریخ بنویسم که در دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ، هر اتفاق ناگواری اگر در منطقه و یا جهان بیافتد، بدانید که سیاست فاجعه بار خارجی اوباما چنین روزها را رقم زده است.
زیرا اگر یادشان باشد در نوشته ای به ایشان گفته بودم که این فضیلت نیست که چشم بر همه جنایت های آدمکشان چه پوتین و اسذ گرفته و چه اسلامیون در ایران با حامیان تروریستش در منطقه، ببندند و حرف از صلخ بزنید و بعد همه این دشواریها و جنگ های در پیش را بر سر ریاست جمهوری بعدی خراب کنند.
و نیک است بدانند که مردمان رنجدیده جهان و بویژه ایران نه کارتر را می بخشند و نه اوباما را
احمد پناهنده
بیست و نه دسامبر دو هزار و شانزده

۱۳۹۵ دی ۸, چهارشنبه

آقای اصغر فرهادی خجالت بکشید




Bild könnte enthalten: 1 Person, Bart und Nahaufnahme

آقای اصغر فرهادی خجالت بکشید

در خبرها خواندم که شما نامه سرگشاده به شیخ حسن روحانی جنایت کار در همه جنایت ها و خیایت های حکومت اسلامی نوشتید و در آن خواستید گوش کر وُ چشم کورش را به مشکلات امروز فقیران بی شمار ایران کمی شنوا و روشنا بکنید.
زهی خیال باطل
باید به عرض شما برسانم که سوراخ دعا را گم کرده اید و به کسی دخیل بستید که حاجت نمی دهد که هیچ حتا کور و شل و کر می کند.

نمی دانم شگفت زده بشوم یا در حیرت فرو بروم.
پس با خود می گویم که یعنی شما تا کنون نفهمیدید که همه این ستم ها و رنج و شکنج های بیشمار وارد شده به زحمت کشان و تمامیت ملت ایران از قلب های سنگ شده و افکار ضد ایرانی همین آخوندهای دانه درشت مثل شیخ روحانی سبب شده است؟
پس لطفن شلی پا را به غمزه رفع نکنید و در این زمانه درد، زست غمخواری زحمت کشان نگیرید.
چرا
برای اینکه دستتان در همکاری با این حکوکت سُفله پرور بر روی سفره ای که از خون و رنج ملت ایران، رنگین شده است، دراز است.
و امروز شما در عیاب کارگردانان و هنرمندان دلسوز و ملی مثل پرویز صیاد و پرویز کاردان، نامی به غلط در کرده اید که شایستگی اش را ندارید.
اگر هم امروز سینه چاکان غربی حامی همین حکومت ملایان، شما را حلوا حلوا می کنند، نه به خاطر کارهنری بی همتایتان بلکه به خاطر ادامه همین سیه روزی و فقر و فلاکت بر ایران و ملت ایران است تا شما بتوانید آزادانه در همدستی با همین حکومت جنیایتکار اسلامی، از جای جای ایران فقر زده و ملت ستم دیده و امروز گورخواب، فیلم تهیه کنید تا جایزه ای به ازای فقیر شدن ملت ایران به شما بدهند.
پس هیچ فضیلتی در کارتان موج نمی زند.
به باور من اگر اندکی غیرت و و حس مسئولیت هنری و فرهنگی در شما می جوشید این نامه را نه به شیخ حسن روحانی که یکی از مسببین همین روزهای فقر ملت ایران و امروز در گور خوابها، بلکه به ملت ایران می نوشتید و از آنها دادخواهی می کردید
و دیدیم شیخ حسن در پاسخ خود به شما، خود را عابر پیاده ای فرض کرده که گویی هیچکاره است و فقط در همدردی با شما احساس شرم کرده است.
شرمی که سالها است همین آخوندهای دانه درشت قوردت دادند و وجدانی ندارند تا عذاب بگیرند
خجالت بکشید
انسانیت هم گوهری است با ارزش
پس هنر و فکر و خرد و اندیشه تان را در خدمت ملت ایران بکار گیرید نه در خدمت همین حکومت ضد ایرانی آخندها زشت صفت
احمد پناهنده
بیست و هشت دسامبر دوهزار و شانزده

۱۳۹۵ دی ۷, سه‌شنبه

نرگس ِ شیراز ِ دلم






نرگس ِ شیراز ِ دلم

این شعر دوازده سال پیش به یاد چشم باز کردن نرگسان در دشت ها و کوههای شیراز سروده شده است.
فراموش نکنیم، زمستان در شیراز و گچساران، فصل رویش نرگس است.

روشن و شادان دلا جان و جهان ِ سبزه ها
سر بر آورد نرگس ِ شیراز، میان ِ بوته ها

خنده وا کرد بر لبش در دشت ها و کوه ها
چشم ِ شهلایش ربود دلها درون ِ سینه ها

باغها، گردن فراز، از این همه سرزنده گی
جویبار، شُرشُر کنان رقصان میان ِ درّه ها

دشت و صحرا بی قرار از نرگسان ِ مست ِ مست
بلبلان، از نرگس ِ یار، چرخ زنان در لانه ها

دختران با نرگس ِ رعنا همه عشوه کنان
عشق می پاشند خیابان و گذر، در کوچه ها

شهر، غوغا، عاشقان، شیدا ز چشم ِ نرگسان
عشق را پروانه وار بر گرد ِ شمع در خانه ها

یادم آید، آن بهار، در شهر ِ شیراز ِ دلم
گل همی می بوییدم، نرگس را با بوسه ها

سالهاست دیگر ندیدم رُخ دلا! من نرگسم
نرگسم گم شد میان ابرها و گریه ها

زار زار اشکم چو سیل می بارد از چشمان ِ من
در شب ِ بی نرگسم، گم می شوم در ناله ها

نرگس ِ مستم کجاست من در کجایم دوستان
من چرا دور از وطن ماندم در این بیغوله ها

نرگس ِ مستم خدایا سالها در انتظار
بلکه روزی بینمش او را میان باغچه ها

ساقیا از جام ِ نرگس باده پر کن ساغرم
گریه ها بیرون کنم از دل نشانم خنده ها

ای فلک از ما تو دور کن این شب هجر و فراق
بار دیگر رخ ببینیم نرگسان در سبزه ها

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

۱۳۹۵ دی ۵, یکشنبه

ایراندوستی با پهلوی ستیزی هیچ میانه ای ندارد



Bild könnte enthalten: 2 Personen, Hut und Nahaufnahme
ایراندوستی با پهلوی ستیزی هیچ میانه ای ندارد

برای فهم اینکه چه کسانی ایراندوست هستند و سربلندی ایران را خواهانند، باید نگاه کنیم که زاویه نگاهشان به دوران پهلوی و پادشاهان پهلوی و امروز شاهزاده رضا پهلوی، چگونه است؟
به این معنی اگر کسانی که ایراندوستی را با پادشاهان پهلوی و امروز شاهزاده رضا پهلوی گره می زنند، می شود آنها را ایراندوست دانست که البته باید نگاه کرد که این مواضع شان برای رد گم کردن و ایجاد نفرقه در صفوف ایراندوستان واقعی نباشد.
زیرا بعضی از کسان امروزه با موضع ایراندوستی حتا عکس پادشاهان دورانساز پهلوی را روی میز کارشان می گذارند و یا روی دیوار آویزان می کنند اما بر ادامه این دو پادشاه ایرانساز یعنی شاهزاد رضا پهلوی حمله ناجوانمردانه می کنند.
به عبارت دیگر چنین کسان، دستشان در حیب حکومت اسلامی است و می خواهند به عنوان چرخ پنجم گاری شکسته آخوندها به ازای ویرانی ایران و ستم به ملت ایران، برای حکومت اسلامی حمالی کنند.
منهای این افراد که محلی از اعراب ندارند باید با دید ژرف تر به کسانی که از قبایل چپ، حال چه مائویست و لنینیست یا خوجه ایست آنمده اند و یا از موضع به اصطلاح ملی گرایی تاریخ ایران را ورق می زنند و اندر ستایش ایران باستان و فرهنگ و تاریخ ایران و بزرگی اش قلم می زنند. اما همزمان دوران پهلوی را خوار می شمارند و به پادشاهان ایرانساز پهلوی خرده می گیرند و توهین می کنند، بی هیچ گفتگو باید به ایراندوستی شان شک کرد.
و آنها را در زمره کسانی داتست که آدرس عوضی می دهند تا کارنامه ی سراسر تاریک خودشان را با این حرفهایی که اصلن به آن اعتقاد ندارند، کمی روشنی ببخشند. وگرنه نمی شود به پادشاهان پهلوی و امروز به شاهزاده رضا پهلوی تازید و دوران دو پادشاه بزرگ و ایرانساز را به هیچ شمرد و خود را ایراندوست جار زد.
خیر
این گونه افراد هیچ اعتقادی نه به چهار چوب ارضی و دریایی ایران دارند و نه احترامی به تاریخ و فرهنگ ایران و ملت ایران می گذاراند.
پس هوشیار باشیم که به حرف های بی مالیات و صد من یک غاز آنها دل نبندیم بلکه کردار و نگاهشان را به دوران پادشاهان ایرانساز پهلوی و امروز شاهزاده رضا پهلوی، عیار سنجی کنیم
چنین باد
احمد پناهنده
25 دسامبر دو هزار و شانزده

۱۳۹۵ آذر ۲۱, یکشنبه

تضعیف شاهزاده رضا پهلوی در این شرایط، همدستی با حکومت اسلامی است







تضعیف شاهزاده رضا پهلوی در این شرایط، همدستی با حکومت اسلامی است

اخیرن چند نفری بی نام و نشان و بعضن صاحب نام، بی هیچ عذاب وجدانی و از سر عدم مسئولیت، در دو اطلاعیه ی کذایی، ماهیت بغایت ارتجاعی شان و می شود گفت در این شرایط، ماهیت ضد سربلندی ملت ایران رابه شنیع ترین وجهی پرخاش گری کردند.
و عجبا که این افراد نه غم ایران دارند و نه سربلندی ایران، حمله و هجوم خودشان را به سمت شخصیتی سرازیر کردند که امروز به عنوان نماد و چشم و چراغ تمامیت ارضی ایران و سخنگوی بی همتا و بی بدیل دموکراسی خواهی و آزادی و حقوق بشر، نه فقط در سراسر ایران بلکه در درجهان، تیدیل شده است.
و دردا که این افراد بی آنکه درد تمامیت ارضی ایران را داشته باشند، به شاهزاد افترا می بندند که چهارچوب ارضی ایران را چوب حراج زده است.
و شگفتا که این افراد نه به دار هستند و نه به بار
می خواهند برای شاهزاده رضا پهلوی تعیین کنند، که چه بکند و یا نکند.
بی هیچ گفتگو این افراد، بی آنکه بخواهند هزینه ای در راه آزادی ایران از ایلغار آسلامیون حاکم بپردازند، می خواهند از هم اکنون آنها را به بازی بگیرند تا شغلی در آینده برایشان مفروض باشد.
اما نمی دانند که امروز ایران ما در دست بیگانه پرستان است. بنابراین عمده کردن گزینه پادشاهی، هیچ خدمتی به مبارزه علیه اسلامیون حاکم نمی کند و شاهزاده به روشنی این مطلب را در مصاحبه هایش، ترانه خوانده است.
بزودی مطلبی در این باره خواهم نوشت و نشان خواهم داد که این افراد، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه با این مواضع بغایت ضد سربلندی ملت ایران، در خدمت حکومت اسلامی هستند
احمد پناهنده
12 دسامبر دوهزار و شانزده

۱۳۹۵ آذر ۱۶, سه‌شنبه

شانزده آذر، روز توحش علیه آرامش و آغاز خودزنی دانشجویان نادان





شانزده آذر، روز توحش علیه آرامش و آغاز خودزنی دانشجویان نادان

اگر تا دیروز تشخیص اینکه حق با کدام طرف است، سخت و تیره و تار بود. امروز اما با افشای اسناد گذشته در این باره، دیگر جای هیچ اما و اگری نمی ماند که همه ی نیروهای به اصطلاح مخالف نظام گذشته، هیچ حسن نیتی به ارجمندی ملت ایران و فرهنگ و تاریخ ایران نداشتند. بلکه هدفشان این بود که نظام گذشته را سرنگون کنند.
و دردا که در این راه خودزنی تاریخی از هر بیگانه پرستی ای استقبال کردند و تا توانستند با همکاری رسانه های خارجی، دروغ را انتشار دادند و عاقبت همگی به زیر پای ابوالارتجاع زمان افتادند و او را بر سر شانه هاشان به ایران حمل کردند.
آری
روز شانزده آذر، روز تیغ کشیذن دانشجویان توده ای و به اصطلاح جبهه ملی بر روی تاریخ و فرهنگ و ملت ایران و همچنین روز توحش علیه آرامش و روز استقبال از جهل و از خودبیگانگی بود.

شانزده آذر روز توحش علیه ی آرامش و استقبال از جهل و از خودبیگانگی

وقتی که ملت ِ ایران و بویژه مردم تهران با قیام شکوهمندشان در 28 مرداد سال 32 یک تو دهنی به طرفداران بازگشت ایل و یا قبیله ی قاجار به سردمداری مصدق السلطنه زدند، بیگانه پرستانی چون توده ایها در همدستی با به اصطلاح ملیون، همه ی کوششان را کردند تا دوباره کشور ایران را با بلوا و آشوب به دوران قاجاریه عقب بکشانند.
اما با هوشیاری ملت و ارتش و سازمان امنیت این حرکت شوم در نطفه خفه شد.
و چنین است که از این پس این رجاله گان تاریخ در همدستی با پس مانده ترین قشر مذهبی به سردامداری خمینی، ایران سربلند و ملت سرفراز را در چنگال اسلامیون اسیر کردند و خود در همدستی با تمامی جنایات حکومت اسلامی شریک شدند و کماکان شریک هستند و هنوز هم برای به دندان گرفتن تکه استخوانی از سفره خون و جنون حکومت اسلامی، دُم تکان می دهند.
و چنین است که توده ایها و همچنین به اصطلاح ملیون مصدق السلطنه ای در همان زمانه ی منتهی به روزهای شوم بهمن با ابوالارتجاع زمان همدست شدند و یکی سراسیمه به سوی درخت سیب شتافت و با سربریدن یار و همرزمش به پشت دست خمینی بوسه ی مریدانه زد و ایران و ملت ایران را فدای اسلام و امت اسلامی کرد و دیگری اظهار لحیه کرد و گفت:
" سوسیالیزم با اسلام هیچ تفاوتی ندارد"
یعنی هر دو طیف نشان دادند که در تندپیچ تاریخی، ایران و ملت ایران را فدای از خودبیگانگی و بیگانگان می کنند.
پس عجب نیست که امروز نا ادیبی بنام برومند بخوانید بی مروت، چهار چوب ارضی ایران را مدیون تشیع می داند و اظهار لحیه می کند هر کس که به مذهب شیعه عقیده مند نباشد عضو به اصطلاح جبهه ی ملی نیست.
توده ایها هم نشان دادند که در تار و پود و خون و ریشه شان، ایران و ایرانی را دشمن هستند و همه ی تلاش خودشان را در ویرانی ایران بکار می گیرند.
پس با این تو ضیح کوتاه می توان با صراحت قلم و کلام شد که:
شانزده ی آذر سال 32 در واقع روز استقبال از کهنه پرستی و جهل و جنون اسلامی بود تا هرساله برایش کربلایی برگذار کنند و بر سر و کله خودشان بکوبند تا همین رجاله گان حاکم شوند.
ای تفو بر شما نا ایرانیان به ظاهر ایرانی تفو

برای مطالعه بیشتر از این موضوع می توانید به مقاله ی این قلم در لینک زیر مراجعه کنید
http://www.apanahan.blogspot.de/2013/12/blog-post.html

احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۵ آذر ۱۴, یکشنبه

کاسترو مُرد، چپ های ایرانی بی پدرتر شدند






کاسترو مُرد، چپ های ایرانی بی پدرتر شدند

وقتی تاریخ را ورق می زنم، می بینم کوبای قبل از شورش کور ِ سال هزار و نصد و پنجاه و نه، کوبایی بوده است که مردمانش کم و بیش زندگی شادی را تجربه می کردند و رونق نسبی ِاقتصادی، شادابی را دز زندگی مردمان ِ کوبا، جاری کرده بود.
هرچند آزادی های سیاسی که بشود در آن مبارزه ی تروریستی براه انداخت، به شدت سرکوب می شد و باید هم سرکوب می شد اما آزادی های اجتماعی و فردی بی هیچ مانعی، شور و نشاط را در جامعه حاکم کرده بود.
پدر همین فیدل کاسترو از صفر و بی چیزی در همان جامعه ی قبل از شورش کور، به یک زمیندار بزرگ، قد کشیده بود که در خانه شان نوکر و کارگر داشتند.
فیدل کاسترو هم در همان زمان به بهترین مدارس و دانشگاه کشور راه یافت و درس حقوق خواند.
ولی همین فرد تحت تاثیر خودزنی های روسها و چینی ها از روی شکم سیری، ماجرا جو شد و برای اینکه قهرمان بشود به پادگان مونکادا حمله کرد تا از آن طریق بتواند یک آدم کشی تروریستی، راه بیاندازد و قدرت را از راه خشونت به دست آورد.
و بعد وقتی که در یک عملیات خشونت آمیز به قدرت رسید، همان آزادی های موجود در جامعه و رونق اقتصادی را سر برید و خود بیش از چهل و هفت سال در قدرت، مستبدانه حکومت کرد و همه ی نحله های فکری و آزاد اندیشی را با بی رحمی قلع و قمع کرد و به تقلید از روسیه و چین یک حکومت تک حزبی و منفرد تشکیل داد.
و وقتی که به سن کهولت رسید و بیمار شد، قدرت را نه به ملت کوبا بلکه به برادرش داد و آن را مورثی کرد.
در یک کلام باید گفت:
کاسترو مستبدی بوده است از قماش همه کمونیستهای تک حربی که جر جنایت به مردمانش، برگ زرینی در در کارنامه اش ندارد.
کارنامه ی اصلی این مرد ستمگر تاریخ کوبا، فقط فقر بوده است و کشتار همه نحله های فکر و آزاداندیشی و بیکاری و فحشای همگانی که برای یک دلار منت کش توریستها می شدند و می شوند.
و دردا که چپ های وطنی بی هیچ عذاب وجدانی، از کسی به نیکی یاد می کنند که کارنامه اش جز تولید فقر و فحشا و بیکاری و سرکوب مطلق همه ی نحله های فکری و آزاد اندیشی، برگ ستایش انگیز دیگری ندارد.
پس با این نگاه به چپ های وطنی باید تسلیت گفت که یکی دیگر از پدران عقیدتی و مرامی ِ ستمگر ِ این جماعت مُرد.
و چون بی پدر بودند، بی پدرتر شدند.

احمد پناهنده