۱۳۹۴ آذر ۴, چهارشنبه

اسلام در ذات خودش انسان کش و تروریست است





اسلام در ذات خودش انسان کش و تروریست است

کشتار بی گناه هان و انسان های زندگی دوست و مدرن در فرانسه نشان داد، اسلام سیاسی در تمامیتش هیچ ارجی برای انسانیت قائل نیست که هیچ حتا زندگی در این دنیای مادی را خوار می شمارند و برای نابودی زندگی تا نفس در سینه دارند، می کشند تا کُشته شوند.
دین اسلام با هر شاخه و فرقه اش وقتی پای در رکاب سیاست می گذارد، دیگر دین نیست که در کنج خانه ها و مساجد و قلوب باورمنداننش جای داشته باشد. بلکه دینی است وحشی و ضد انسان و ضد زندگی و ارجمندی
و آنانیکه در اینجا و آنجا واقعه ی تروریستی اسلامی در فرانسه را از اسلام جدا می کنند، خودشان از همان جنس داعش و تروریست و آدمکش هستند.
حتا اگر اسلحه به دست نگیرند و به خودشان بمب هم نبندند.
اما در حرف و موضع گیری های بیرونی یکی به نعل می زنند و یکی به میخ. ولی در دل و در درونشان نمی توانند خوشحالی شان را پنهان کنند.
نمونه ها ی این قماش از اسلامیون در وجه قالبشان، تمامیت حکومت اسلامی در ایران است و وجه مقلوبشان در صفوف مجاهدین خلق و باصطلاح اصلاح طلبان اسلامی چه در داخل و چه در خارج از کشور و قراضه های بنجلی مثل نفرات ملی- مذهبی ها هستند.
این قماش از اسلامیون چون روی دیوار اسلام یادگاری نوشتند، هیچگاه نمی توانند در صف زندگی باوران قرار بگیرند و همیشه در این گونه اتفاقات با دادن آدرس عوضی، همیشه از اسلام سیاسی وحشی دفاع می کنند و اسلام را منزه جلوه می دهند.
حال باید از همه ی این مدعیانی که اسلام را از این عمل انسان کشی اسلامیون جدا می کنند، پرسید منظورتان کدام اسلام است؟
یادمان باشد که بنیانگذار اسلام، محمد، با ترور آغاز کرد و با ترور و برادرکشی و انسان کشی، اسلام را اول بر قبلیه ی خودش، قریش و بعد قبایل و کشورهای دیگر با خشونتی به مراتب از داعش امروزی، تحمیل کرد که بعد از مرگش، عمل جنایتکارانه او را خلفای جانشینش پی گرفتند که فکر می کنم، احتیاجی هم به توضیح زیاد در این باره لازم نیست.
اما اگر به عملکرد مجاهدین خلق در ایران و خارج از ایران نگاه کنیم، خواهیم دانست که نطفه شان با انسان کشی و خوار کردن زندگی بسته شد و بعد به بمب گذاری و ترور مستشاران کشورهای آزاد و مامورین امنیت اجتماعی ملت ایران انجامید و حتا بعد از آن شورش کور بهمن سال 57 انسان کشی را در ابعاد بزرگتری پی گرفتند و به بقال و نانوا و تره بار فروش هم رحم نکردند. بگذریم که بزرگترین افتخارشان هم این است که اولین عملیات تروریستی از نوع انتحاری اش را با بمب بستن به دخترک نا بالغ، انجام دادند و یا دفتر حرب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری حکومت اسلامی را منفجر کردند.
و وقتی هم از کشور فراری شدند، نقشه ترور را از فرانسه و کوه های کردستان عراق کشیدند و سپس به سرباز کشی روی آوردند.
قراضه های ملی- مذهبی و به اصطلاح اصلاح طلبان هم وضعیتشان روشن است. این جماعت در همه ی جنایت و خیانت و ایرانی کشی ملت ایران به دست اسلامیون حاکم دست داشتند و دارند و هیچگاه هم عملکرد حکومت اسلامی در ایرانی کشی و کشتن سرآمدان نظام پادشاهی و و و را محکوم نکردند.
با این توضیح کوتاه می شود فهمید که ما در جهان و در عرصه ی زندگی امروزی، اسلام خوب نداریم. آنچه که هست در تمامیتش اسلام وحشی و ضد انسانی و ضد زندگی است.
و اما در کنار این اسلامیون وحشی در همه رنگش باید مشت آنانیکه در این شرایط مرگبار به نحوی از اسلامیون وحشی و ضد زندگی دلجویی می کنند، باز کرد و ماهیتشان را نشان داد.
اینگونه افراد بیشتر در طیف چپ هستند و همیشه در این شرایط نه اینکه خوشحالی شان را پنهان نمی کنند که هیچ حتا به طریقی هم به انها حق می دهند و بعد بیشرمانه اظهار افاضه می کنند که مگر خون فراسویان از لبنانیان و یا فلسطینی ها رنگین تر است؟
به عبارت دیگر این جماعت با چنین نگاهی در کنار تروریست ها قرار می گیرند و از آنها دلجویی می کنند.
چون در منطق آنها زندگی دوستان و زندگی کشان برابرند.
ای تفو بر شما با این نگاه ضد انسانی تان تفو

احمد پناهنده
25 نوامبر 2015

۱۳۹۴ آبان ۲۳, شنبه

عاقبت سیاست مماشات




عاقبت سیاست مماشات

بی هیچ گفتگو انسان های با فرهنگ و مدرن و زندگی دوست، از هر نوع وحشی گری و آدم کشی و ترور انسان های بی گناه و حتا گناهکار در هر شکلی بی زار و سالهای نوری فاصله دارند. از این جهت چنین انسانهایی این حرکت ضد انسانی و تروریستی را که فقط زندگی کردن انسانها را هدف قرار داده است، به شدت محکوم می کنند و تف تاریخی را بر سر و رویشان پرتاب می کنند و مطمئنن من هم یکی از این انسانهای زندگی دوست هستم.
اما و باز اما
باید در گوش کَر رهبران جهان آزاد فریاد زد که عاقبت سیاست مماشات شماها با تروریست های اسلامی و همچنین کشورهای حامی تروریست اسلامی و در راسش اسلامیون ضد ایران و ایرانی و حتا ضد انسانی در ایران، همین است که دیروز در آمریکا و امروز در پاریس و فردا و فرداهای دیگر در کشو.رهای آزاد دیگر بر سر مردمان بی گناه آوردند و می آورند و خواهند اورد.
بنابرین باز با دلی از درد و جگری از خون که سی و هفت سال از عمر و زندگی ام را بابت این سیاست های دلجویانه و مماشات طلبانه رهبران این کشورها از دست دادم، در این پیرانه سری باز فریاد می زنم که پاسخ تروریست ها در هر شکل و قامتی و همچنین کشورهای حامی تروریست و در راسش اسلامیون ضد ایرانی در ایران، نه مماشات و دیالوگ بلکه مشت آهنین است.
و بار دیگر در گوش کَر این رهبران فریاد می زنم که سر مار در ایران است و باید بر سر مار کوبید.
همین ماری که در آستین کارتر پرورش یافت و از پستان سیاست مماشات طلبانه کشورهای آزاد، شیر نوشید و امروز تهدیدی گشت برای جای جای این گیتی.
به هوش باشیم و برای چشم دوختن به سود و معامله ی اندک، کرامت و فضیلت زندگی انسانی را فدا نکنیم.
بنابراین در اینجا به عنوان یک ایرانی از رئیس جمهور فرانسه و همچنین روسای کشورهای آزاد میخواهم که هیچگاه دستشان را در دستان خون آلود روحانی و دیگر حامی تروریست های جهان در ایران نگذارند بلکه تمام قد از نارضایتی ها و اعتراضات بر حق ملت ایران پشتیبانی کنند و در کنار ملت ایران بمانند.
زیرا آینده ایران از آن ملت ایران است که در راسش شاهزاده رضا پهلوی قرار دارد

احمد پناهنده
14.11.2015

۱۳۹۴ آبان ۱۳, چهارشنبه

هم خامنه ای و هم رجوی در جنایت اخیر کمپ لیبرتی همسو و همدست هستند




هم خامنه ای و هم رجوی در جنایت اخیر کمپ لیبرتی همسو و همدست هستند

بی آنکه کوچکترین سنخیت و همدردی با راهبران جنایت و خیانت پیشه ی مجاهدین داشته باشم، به عنوان یک ایرانی از تکه پاره شدن اجساد قبلن مرده شده ی ایرانیان اسیر تحت نام اعضای مجاهدین، در کمپ لیبرتی توسط آدمکشان حکومت اسلامی در ایران، ابراز انزجار می کنم و ضمن محکوم کردن جانیان اسلامی حاکم در ایران، رهبران جنایتکار و خیانتکار مجاهدین را همسو با آخوندهای اسلامی در ایران، ارزیابی می کنم که در کشتن دوباره ی اسیران در لیبرتی با آخوندهای اسلامی ایرانی کش همدست شده اند.
پر واضح است که تصمیم رهبران مجاهدین بر این پاشنه می گردد که تک تک اسیران باقی مانده در کمپ لیبرتی را با همدستی اسلامیون حاکم بر ایران بکشند تا از این طریق، تمامی اسرار و اسناد جنایت و خیانت بار رهبران مجاهدین و بویژه شخص رجوی را بسوزانند.
وگرنه اگر کمی شرف و وجدان و انسانیت داشتند که ندارند، از پول های اهدایی صدام حسین می توانستند کارزاری را سازماندهی کنند تا آن اسیران به کشورهای امن پناهنده شوند.
به معنای دیگر اصرار بر ماندن اسیران در عراق یعنی استقبال از کشته شدن آنها بطور مستمر و هر روزه است و این همان خواست قلبی رهبران جنایت کار و خیانت پیشه مجاهدین و بویژه شخص رجوی است.
و مطمئن باشیم هم اسلامیون ضد ایران در ایران از این واقعه خوشحال هستند و هم شخص رجوی
حال خنده دار و مضحک و در عین حال اسف بار و دردناک است که بی شرفی بنام شریف بیاید و برای کشتن شدن برادرش اشک تمساح بریزد و افتخار کند که برادرش کشته شده است.
و این در حالی است که حسین ابریشم چی از مخالفان دم دستگاه رجوی و بساط شعبده بازی انقلاب ایدئولویک بوده است.
و خنده دارتر و دردناک تر این است که شخص رجوی پیام دهد که اگر سنگرهایتان، آبگیر نیست در سنگر بخوابید و خودتان را برای رزم دیگری بخوانید کشته شدن آماده کنید.
ای تفو بر شماها رهبران مجاهدین و بویژه شخص رجوی و آخوندهای ایرانی کش در ایران تفو
احمد پناهنده
4.11.2015

۱۳۹۴ مهر ۱۳, دوشنبه

عقل باختگان و بی خردان زمانه و سخنی دیگر با آقای اوباما





عقل باختگان و بی خردان زمانه
و سخنی دیگر با آقای اوباما

در خبرها آمده است:
"یک دیپلمات جدا شده از رژیم ایران فاش ساخت که شش تن از افسران سپاه پاسداران حادثه منا را ایجاد کردند. وی رژیم تهران را متهم کرد که طرح این حادثه را با هدف کشتار بیشترین تعداد حجاج و تظاهراتی بزرگ با اعمال خشونت‌آمیز تهیه کرده بود
به گزارش العربیه، فرزاد فرهنگیان می‌گوید تحقیقات به‌عمل آمده نشان می‌دهد حادثه منا تروریستی بوده و رژیم ایران در آن دست داشته است.
او می‌گوید در میان حجاج 5هزار پاسدار وجود داشتند و طرح این بود که بیشترین تعداد قربانی از این حادثه گرفته شود و به تظاهرات و اعمال خشونت‌آمیز بعد از آن دامن زده شود ولی سرعت کنترل دستگاههای امنیتی عربستان سعودی این طرح را با شکست روبه‌رو کرد."
این خبر ساده در یک کلام می خواهد بگوید که حکومت اسلامی بعد از ایزوله شدن در جهان آزاد و سرکشیدن جام زهر اتمی به بهای فدا کردن منافع و مصالح ملت ایران، احتیاج به بحران آفرینی در خارج از ایران داشت تا بتواند اذهان ناراضی ملت ایران را از مشکلات دست و پاگیر داخلی وا نماید و بین آنها و حکومت ضد ایرانی خودشان یک همبستگی کاذب ایجاد کند.
وگرنه پرسش این است که چرا باید 5000  از افراد سپاه در میان افراد عقل باخته و افسون شده ی بی خرد، همراه باشند؟
پاسخ بسیار ساده است
از زمانی که عربستان سعودی در بحران سوریه و یمن با حکومت ضد ایرانی اسلامیون، همسو نشد که هیچ حتا در مقابل زیاده خواهی شیعیان افراطی در ایران ایستاد، آنها چون حریف عربستان و کشورهای همسو با عربستان در جنگ رودررو نشدند، راه حل ِ بحران آفرینی در خاک عربستان را از طریق اعزام ابلهانی یافتند که به بهانه ی به جا آوردن حج اما در واقع ایجاد آشوب، روانه ی مکه کردند.
و طبق برنامه باید از ابلهان و عقل باختگان هرچه بیشتر قربانی می گرفتند تا بتوانند در شیپور تبلیغات خود رساتر بدمند و گریه وزاری در جای جای ایران جاری کنند.
و چنین هم کردند و از قبل هم فرش قرمز و گلها را برای ورود جنازه های این عقل باختگان و ابلهان آماده کرده بودند تا از این طریق هرگونه نارضایتی در ایران را بعد از سرکشیدن جام زهر اتمی، شدیدتر سرکوب کنند.
وگرنه اگر این هجوم وحشیانه و عقل باخته برای سنگ زدن به شیطان بوده است، چرا باید در این هجوم گرازوار، بیشترین تلف شدگان، از عقل باختگان شیعه ی اثناعشری اسلامی در ایران باشند؟
بنابراین به یقین می توان نتیجه گرفت که این فاجعه از قبل برنامه ریزی شده بود تا از این طریق، بحران را به خاک عربستان بکشانند و آن کشور را ناامن کنند.
اما مامورین انتظامی و امنیتی عربستان به خوبی نقشه ی شوم حکومت اسلامی آخوندهای ضد ایرانی را در نطفه خفه کردند.
در واقع این افراد اعزامی سپاه بوده است که با ایجاد ترس بین بی خردان و عقل باختگان، چنین قربانیانی از امت همیشه در صحنه ی جهل و جنون اسلامی گرفتند.
ای کاش مردم به خواب رفته ایران بعد از این واقعه تلخ بیدار شوند و در این بیدار شدن بر سر و روی اسلام همین آخوندها تُف کنند که هر روزه از ملت ایران و حتا جهان قربانی می گیرد و کشور ایران را به لبه پرتگاه سقوط کشانده است.
و ای کاش از این پس قانونی بگذارند که در منا به جای پرتاب سنگ به جایگاه شیطان، این ابلهان و عقل باختگان و بی خردان را به خط کنند و بر آنها سنگ بباراند.
زیرا این بی خردان و عقل باختگان شیطان مسلم امروزی هستند.
و اما سخنی هم با آقای اوباما
در نامه های سرگشاده و نوشته هایی چند خطاب به شما، این روزهای مرگبار و شوم و بحرانی را پیش بینی می کردم که شما باسیاست مماشات و غلط و ضعیف تان، موجب آنها شده اید و این روزهای ناامنی در جهان را سبب شدید.
به شما در همان آغاز عقب نشینی از مواضع و سیاست شما در سوریه هشدار داده بودم که هرگونه عقب نشینی در این مرحله نه نشانه ی قوت بلکه نشانه ی ضعف مطلق است و دست روسیه و حکومت اسلامی ضد ایرانی را در پرورش تروریست و ناامن کردن منطقه بازتر می کند.
شما نه اینکه گوش شنوایی برای شنیدن این سخن منطقی و انسانی و وجدانی نداشتید که هیچ حتا با همه ی توان خودتان به سمت حکومت اسلامی ضد ایرانی رفتید که تمام عیار در سوریه نیروی نظامی اعزام کرده بود.
و با سماجت دنبال توافقی رفتید که هرچند، دست حکومت اسلامی را در کوتاه مدت، در دستیابی به بمب اتمی می بندد اما با رفع تحریم ها، میلیاردها دلار به خزانه شان سرازیر می کنید تا بیشتر در منطقه و جهان ناامنی تولید کند و از مردمان بی گناه قربانی بگیرد.
و مطمئن باشید بعد از سرازیر شدن این پول در خزانه ی آخوندهای ضد ایرانی و بهرده برداری از این پول برای ناامن کردن منطقه و جهان، دوباره با دست بازتری به سمت ساختن بمب اتمی خیز می دارند.
و شما هیچ کاری نمی توانید انجام دهید، مگر اینکه حداکثر تحریم ها را دوباره، آن هم بعد از مراحلی نفس گیر، برگردانید.
باور بفرمائید که آخوندها در خلوتشان برای شما می خندند که در قامت قوی ترین مرد جهان، اما از پس داعش هم بر نمی آیید، روسیه و حکومت اسلامی ِ ضد ایرانی پیشکش شما.
و چنین است که دیروز روسیه، کریمه را از اکراین جدا کرد و شما فقط به هشدار بسنده کردید و امروز هم نیروی نظامی به سوریه اعزام کرد و نیروهای دست پروده ی خودتان را سرکوب می کند.
و باز شما فقط شگفت زده شدید و هشدار دادید
اگر یادتان باشد در نوشته ای خطاب به شما نوشته بودم که:
این فضیلت نیست که شما در شرایط بحرانی که آدمکشان روسی و شیعه اسلامی آخوندی و تروریست های رنگارنگ اسلامی از داعش گرفته تا طالبان و القاعده و حماس و جهاد و و و خون می ریزند، شما فقط از صلح دم بزنید.
و مطمئن باشید تاوان این بی عملی و سهل انگاری و سیاست انفعال گرایانه تان را، رئیس جمهوری بعدی باید با خون و جگر حل کند.
یعنی شما جنگ را بوجود آوردید و از صحنه ی جنگ گریختید و پوتین امروز با بمب افکن هایش بر سر شما بمب می ریزد، اما شما به جای قرار، فرار را ترجیج داده اید.
یادتان باشد که هرقدمی که عقب نشینی می کنید، روسیه و آخوندهای ضد ایرانی و تروریست ها چندین قدم به جلو خیز برمی دارند.
برای همین موضع ِ بغایت ضعف و منفعلانه تان بوده که رئیس آکادمی جایزه نوبل برای صلح، از اعطای جایزه ی صلح به شما ابراز پشیمانی کرد.
و این دردناک و توهین نیست نسبت به شما؟
چقدر خوب است که بیدار شویم
و اما با همه ی این زخم خنجر که در قلب تک تک ما ایرانیان تحت سیاست بغایت عقب مانده ی کارتر در دیروز و امروز شما، خون می باراند، بسیار شادمانم که به روزهای پایانی حکومت ضد ایرانی اسلامیون نزدیک می شویم و نیک می دانم که از این بابت سخت غمگین هستید .
زیرا باور دارم که آخوندها دامنه ی این جنگ و بحران را به خاک ایران هم می کشانند تا دامنه ی سرکوب مخالفین را گسترده ترکنند.
اما نیک می دانم که ملت آگاه ایران و بویژه ناسیونالیست های نگهدارنده ی ایران با همه ی مخالفت با جنگ و باز شدن پای بیگانه به خاک اهورایی ایران، این اتفاق را به عنوان یک فرصت ارزیابی می کنند و در این فرصت، اول دودمان اسلام سیاسی و آخوندهای سیاسی را در ایران برمی چیند و بعد بیگانه گان متجاوز را با خفت از جای جای خاک ایران بیرون می کنند.  
به امید آن روز که دیر نیست

احمد پناهنده
5 اکتبر 2015

۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

آقای کاخساز چرا اصرار دارید دروغ بگویید؟





آقای کاخساز چرا اصرار دارید دروغ بگویید؟

آقای کاخساز بعد از برنامه ی روشنگرانه پرگار بی بی سی در مورد دروغ های مشتی تروریست مبنی بر شکنجه، اظهار فضل کردند و خودشان را به نیچه و سقراط و ارسطو برتولت برشت آویزان کردند تا به ما بگویند که دستی در فلسفه و علم و ادبیات دارند و از دروغگویی مثلن بی زار و بیگانه هستند. ولی وقتی که مطلب کوتاهش را می خوانیم، می بیینیم همان دروغهای هزاران بار تکرار شده ی بی سر و ته و بی سند و مدرک افراد مشکوک و تروریست را باز تکرار می کند، بی آنکه کوچکترین عذاب وجدانی احساس کند.
در این نوشته ی کوتاه هیچ میل ندارم که به مطلب بی مایه و بی سندش در باره ی دروغهایش پاسخ دهم.
اما اصرار دارم از این ایشان برای ثبت در تاریخ و آگاه کردن جوانان و ملت ایران، بپرسم که چرا و به چه جرمی در نظام پادشاهی دستگیر شدند؟
چرا نام گروهشان را فلسطین نام گذاشتند؟
فلسطین چه ربطی به فرهنگ و ادبیات ایران دارد؟
چرا مخیفانه برای آموزش تروریستی و خرابکارانه به فلسطین رفتند و می خواستند بروند؟
چرا می خواستند از بیگانگان اسلحه تهیه کنند؟
اگر به این پرسش های مطرح شده پاسخ دهند، خیلی از مسائل هم برای خودشان و هم برای ملت ایران و تاریخ روشن خواهد شد.
ولی تا امروز این شخص و افرادی از جنس این شخص نه اینکه به ملت ایران و تاریخ پاسخگو نبودند، بلکه همیشه برای فرار از پاسخگویی، به دروغ پناه بردند و هنوز هم در دروغ و دروغزنی زندگی می کنند.
به باور من سازمان امنیت و اطلاعات کشور یا ساواک بی دلیل هیچ کسی را که مرتکب جرمی نشده بود، دستگیر نکرده است.
گواهی این سخنم پاسخی است که در یک گفتگو با دوستی که از من در این باره پرسش کرده بود، از کتاب تاریخچه سازمان چریکهای فدایی خلق به قلم نادری داده ام.
با هم این دیالوگ را می خوانیم
آقای رضا لنگرودی گرامی
در مورد ِ گفته ی شما، در " مدح دژخیم شکنجه گر رژیم گذشته" که منظورتان حتمن آقای پرویز ثابتی است، باید بگویم ای کاش نقدی بر نوشته ی من می نوشتید و حرفها و نوشته هایم را با استدلال، نقد و یا رد می کردید.
اینکه فقط بنویسید " دژخیم شکنجه گر رژیم سابق" مشکلی را حل نکردید بلکه خالی بودن دست خودتان را در استدلال نشان داده اید و حرف تروریست های دروغگو را می زنید.
از شما پرسش می کنم:
آیا شما توسط آقای پرویز ثابتی رئیس بخش امنیت داخلی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، شکنجه شدید که اینچنین بدون عذاب وجدانی راحت این اتهام را وارد می کنید؟
آیا کسی را می شناسید که توسط آقای پرویز ثابتی شکنجه شده باشد؟
خوشحالمان می کنید با سند و افرادی که توسط آقای پرویز ثابتی شکنجه شده اند را برای ما بنویسد تا از جهل و بی خبری بیرون بیاییم.
پرسش دیگر؟
آیا داشتن سازمان اطلاعات و امنیت در یک کشور، کاری ناپسندیده است؟
حتمن می دانید که از پیشرفته ترین کشورها تا عقب مانده ترینشان سازمان اطلاعات و امنیت دارند.
پس با این توضیح، داشتن سازمان اطلاعات و امنیت کشور که کوتاه شده اش ساواک است در کشور ایران مذموم نبوده است تا رئیس یکی از بخش هایش به قول شما، البته به دروغ " شکنجه گر و دژخیم" خطاب شود.
آقای پناهنده عزیز پرویز ثابتی شخصاً مرا شکنجه نکرده من دوبار یک بار آذر 1350 بمدت 6ماه تنها برای خرید کتاب کاپیتال لو رفتم و 6ماه در زندان رشت زندان بودم درحالیکه کاپیتال را نخوانده بودم و درست دو هفته بعد از فوت پدرم بود. سال 1353 هم در تهران بازداشت شدم. از خودم میگذرم خسرو گلسرخی و کرامت اله دانشیان چکار کرده بودند که مستحق اعدام باشند. به کرات افراد مختلف شهادت دادند که این طرح پرویز ثابتی بود . قتل عام زندانیان چپ و بیژن جزنی بدستور کدام شخص بود؟ با احترام
 درودی دوباره آقای رضا لنگرودی عزیز
با این پاسخ شما نتیجه می گیریم که شما موردی ندارید که نشان بدهید آقای پرویز ثابتی او را شکنجه کرده است بلکه از شنیده های عوام و یا کسانی که عمد داشتند سازمان اطلاعات و امنیت کشور و کارکنانش را تخریب کنند، به ایشان مارک " شکنجه گر و دژخیم رژیم سابق" زدید، بدون اینکه دلیل محکمه پسندی در دست داشته باشید.
در مورد دستگیری شما در باره خریدن کاپیتال مارکس نمی توانم قضاوت کنم که چرا دستگیر شدید؟
اما نمونه ای برای شما از تاریخچه کتاب چریکهای فدایی خلق جلد اول نقل می کنم تا متوجه شوید سازمان امنیت و اطلاعات کشور، بی دلیل کسی را دستگیر نمی کرد.
زهره ی مدیر شانه چی از اعضای زن چریکهای فدایی خلق در یک محفل مطالعاتی مارکسیستی دستگیر می شود. پدرش از بازاری های معروف و موجه زمان خودش این در و آن در می زند تا بگوید و یا ثابت کند که دخترش بی گناه دستگیر شده است.
با اینکه ساواک می دانست، جرم زهره مدیر شانه چی محرز است و در یک گروه خرابکار فعالیت دارد، او را آزاد می کند. اما چند ماه بعد در رشت در درگیری مسلحانه در یک خانه تیمی به رهبری سر تروریست بعد از حمید اشرف، بهروز ارمغانی کشته می شود.
حال پرسش این است. آیا زهره مدیر شانه چی بی دلیل دستگیر و یا کشته شده است؟
در مورد کشته شدن جزنی و دوستان چریک و مجاهد دیگرش، تنها اسناد باقی مانده از آن زمان این است که ایشان در حین فرار از چنگ عدالت کشته شدند.
کما اینکه یاران جزنی مثل سرمدی و کلانتری و چوپان زاده و و و سابقه ی فرار در زندان قصر داشتند و جزنی هم قبل از شروع عمل تروریستی و ژاندارم کشی سیاهکل طرح فرار را با هماهنگی حمید اشرف در زندان قم ریخته بود.
پس هیچ سند محکم پسندی برای این اتهامی که می زنید، ندارید جز حرفهای کسان جانبدار را تکرار کنید.
گل سرخی و دانشیان هم شیرتوت بودند زیرا با عملکرد خودشان، خود زنی کردند تا مثل مولایشان حسین عرب و پدرش علی قهرمان بشوند که البته هم در عرصه ی اسلام سیاسی و آدم کشی قهرمان شدند.
وگرنه هم پروندهای این دونفر مثل رضا علامه زاده، عباس سماکار، طیفور بطحاحی، شکوه فرهنگ یا میرزادگی و مرم اتحادیه و و و چرا اعدام نشدند؟
یادمان باشد که اینها در کسوت ِ یک تیم فیلم برداری و به عنوان کارمندان کانون فکری و پرورش کودکان و نوجوانان می خواستند شهبانو و ولیعهد را به گروگان بگیرند.
حتمن می دانید که جرم همه ی اینها طبق قانون اساسی مشروطیت اعدام بوده است. اما می بینیم که اعدام نشدند.
پس گلسرخی و دانشیان اگر کشته شدند، خودشان خواستند کشته شوند. چون دنبال قهرمان شدن بودند که شدند.
مبارک همه ی آنها باشد که گلسرخی و دانشیان الگویشان هستتند
با سپاسی دیگر
شیرتوت یعنی قاق یعنی کسی که ول معطل است. یعنی کسی که از دانش و اندیشه پیاده است
احمد پناهنده
و مطمئن هستم افرادی از این طایفه ی دروغزن، می خواستند با حرکات تروریستی و با کشتن پاسبان و ژاندارم و افسر و مامورین امنیتی، جامعه ی امن و پر طراوت و پر نشاط ایران را نا امن کنند تا ایران را در جوامع کمونیست عملن موهوم  ِ آن زمان مستحیل کنند.
و آقای کاخساز و دیگرانی در این طایفه ی تروریستی از روی جهل و ناآگاهی و بیشتر برای مطرح و قهرمان شدن، دست به چنین حرکات تروریستی زده بودند.
حال که در دست پر قدرت عدالت گرفتار شده بودند، به جای زانو زدن در پیشگاه ملت ایران و پوزش از عملکرد ضد انسانی و ناشاد خود،  بیشرمانه اتهامات سخیف شکنجه را در اذهان افراد ناآگاه، آواز دادند.
ای کاش اندکی انصاف، وجدان نداشته شان را عذاب می داد تا شاید بعد از سی و هفت سال دروغگویی و برکشیدن پست ترین نیروی تاریخ بر شانه های ملت ایران، از دروغگویی فاصله می گرفتند و به تاریخ پاسخ می دادند که چرا دست به اسلحه بردند و جامعه ی امن و شاد و شاداب ایران را نا امن کردند تا در این ناامنی اسلامیون عقب مانده از جنس اندیشه ی مخربشان بر تخت دارا تکیه بدهد و ایران را به سراشیبی سقوط برساند.
آقای کاخساز در نوشته اش به دروغ می نویسد:
"دکتر ساعدی را به جرم نوشتن نمایشنامه‌ها و داستان‌هایی که به مذاق نظام خوش نمی‌آمد در سال‌های ۵۳-۵۴ بازداشت کردند و زیر شکنجه و فشار و ارعاب وادار به امضای ندامت‌نامه کردند. مهدی اخوان ثالث از ترس گرفتار شدن به چنین عقوبتی، نتوانست شعری را که برای مصدق سروده بود، آشکارا به او تقدیم کند."
و عجبا آقای کاخساز برای فرار از پاسخگویی در باره ی عملکرد تروریستی اش،در نوشته ی خود روی دیوار کسی یادگاری می نویسد که نه تنها زندان نرفته بلکه حتا در جریان کشف یک شبکه ی تروریستی که او هم به شکلی با آنها در ارتباط بوده است، فقط برای مدت کوتاهی بازداشت شد که سپس با واسطگی پسر عمویش سرتیپ ساعدی، آزاد گردید.
گذشته از این غلامحسین ساعدی فردی بزدل و دروغگو و در عین حال از نظر اخلاقی بسیار فاسد بوده و  شخصیتی پوسیده داشته است.
می گویید نه
می گویم بخوانید این سند را
" غلامحسین ساعدی فردی آنارشیست و بی بند و بار و بی پرنسیب بود. نوشته های او پر از تنقید از اوضاع و در جهت بدبین کردن مردم و جوانان نسبت به رژیم بود. سرتیپ ساعدی، پسرعموی او در ساواک، مدیر کل فنی بود. گاهی با سرتیپ ساعدی که به وی نزدیک بود، صحبت می کردیم تا او را هدایت کند تا از تحریکات دست بردارد. سرتیپ ساعدی با او صحبت و اطمینان می داد که او حسن نیت دارد و سعی خواهد کرد بیشتر مواظب نوشته های خود باشد.
تا اینکه در سال 1349 خبری در روزنامه ی لوموند فرانسه منتشر شد که غلامحسین ساعدی، نویسنده معروف ایرانی، به وسیله ی ساواک در تهران احضار و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. ما بلافاصله تلفن های او را تحت کنترل قرار دادیم و فهمیدم که خود منشاء این خبر بوده و آن را به وسیله ی نسرین فقیه، خواهر زاده ی احسان نراقی به روزنامه ی لوموند داده است. در مذاکرات تلفنی بین او و نسرین فقیه و دیگران، برای ما یقین حاصل شد که مبتکر این کار خود او بوده است نه فرد دیگری. چند هفته ای کنترل تلفنی او ادامه داشت و در مطب روانشناسی و روانکاوی او میکروفون گذاری شد و معلوم گردید که او فرد فاسدی است و سعی می کند با خانم هایی که برای مشاوره و معالجه مسایل روانی به او مراجعه می کنند، و غالبن همسر داشته و با همسران خود مساله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها همبستر می شود. از جمله این خانم ها که با وی  روابط نامشروع پیدا کرده بود خانم ش. الف، همسر دوست بسیار صمیمی و نزدیک و همکار خود او  بود که در دفتر کار خود با او همبستر می شد.
چون ادامه ی کنترل تلفن و میکروفون گذاری دیگر ضرورتی نداشت، به سرتیپ ساعدی گفتم" می خواهم با پسر عموی شما ملاقاتی داشته باشم"، پرسید: " کار تازه ای کرده است؟" گفتم: " نه! درباره ی مسایل گذشته می خواهم با او صحبت کنم."
غلامحسین ساعدی به ساختمان ما در ساواک که در آن زمان در خیابان قدیم شمیران جنب وزارت بهداری قرار داشت، آمد.
با او احوالپرسی کردم و سپس پرسیدم: " شما در تمام مدت عمرتان هرگز بازداشت شده اید؟"، گفت: " نه!" پرسیدم: " آیا غیر از امروز هرگز به یکی از دفاتر مربوط به ساواک احضار و غیر از تیمسار ساعدی، پسر عموی شما، مقام دیگری با شما، مستقیم و غیر مستقیم، صحبتی کرده است؟" گفت "نه!" گفتم: " پس این خبر که روزنامه ی لوموند نوشته است که گویا ساواک شما را احضار و مورد ضرب و شتم قرار داده است، از کجا سرچشمه گرفته است؟"، گفت: " من اصلن خبر ندارم و نشنیده ام که لوموند چنین مطلبی را نوشته باشد"، گفتم: " شما در نوشته های خود سعی می کنید معلم اخلاق و درستی باشید ولی فردی دروغگو و شارلاتان هستید!". قسمتی از نوارهای او را برایش پخش کردم و گفتم: " شما به نزدیکترین دوست خود خیانت کرده و با همسرش همخوابه می شوید و به وسیله ی نسرین فقیه و دیگران، نشر اکاذیب می کنید که خود را مظلوم جلوه دهید. ولی اینقدر شعور ندارید که بدانید این مسائل، می تواند روشن شود و شما را بی آبرو کند!، چون ما هم مثل شما روزنامه ی لوموند را نشریه ی معتبری می دانیم که هیچگاه خبر دروغ چاپ نمی کند، خواستیم شما را احضار و بفرستیم زندان تا خدای ناکرده، فکر نکنند خبر لوموند هم ممکن است دروغ باشد."
رنگ از چهره ی ساعدی پرید و قادر به تکلم نبود که مرا نگران کرد و ترسیدم که مبادا دچار سکته شود. برای او دستور آشامیدنی دادم و با حرف های دوستانه تر، او را آرام کردم و پس از آرامش نسبی، گفتم: " شما که این اندازه کم ظرفیت و ترسو و در عین حال مظهر فساد و تباهی هستید، چرا سعی دارید از خود قهرمان بسازید و خود را معلم عدالت و اخلاف معرفی کنید؟، چون ما نمی خواهیم با افشای چنین مطالبی، خانواده ها را بهم بریزیم، این مدرک در این جا محفوظ خواهد ماند و بروید و عقل و انصاف داشته باشید و باعث گمراهی جوانان نشوید!". او که باور نمی کرد با این مقدمات، بازداشت نشود، رفت و سال ها با احتیاط عمل می کرد تا اینکه چند سال بعد در جریان کشف شبکه ی تروریستی، یکی از اعضا اعترافاتی در ارتباط با او کرده بود که برای مدت کوتاهی، بازداشت و با و اسطگی پسر عمویش، سرتیپ ساعدی، آزاد شد."
به نقل از کتاب در دامگه حادثه صفحات 345 و 346 و 347
در باره اخوان ثالث بهتر این است که آقای کاخساز، بی سند، دروغی را پراکنده نکند. اگر برای این گفته ی اخوان، سندی دارند برای آگاهی و ثبت در تاریخ آن را به اشتراک بگذارند نه اینکه بر شانه ی دیگری سوار شوند و دروغ های خودشان را به حساب انها بنویسند.
ولی می دانم که اخوان در نظام پادشاهی، یک برنامه ی فرهنگی تحت عنوان" دریچه ای بر باغ بسیار درخت" را اجرا می کرد و کسی هم مزاحمش نبود.
حال با این توضیحات و افشای اسناد در باره ی دروغ های تروریست ها و افراد مشکوک و فاسد از شما پرسش می کنم:
تکلیف سازمان اطلاعات و امنیت کشور با افراد و گروه های تروریستی که اسلحه به دست گرفته بودند تا بکشند و سپس کشته شوند، چی بود؟
آیا نباید به سازمان اطلاعات و امنیت کشور برای برقراری امنیت ملت و کشور و جلوگیری از خونریزی افراد بی گناه و ماموران دولت،حق داد که با تروریست ها بی هیچ ملاحظه ای، با شدت عمل برخورد می کردند؟
چرا تروریست ها سیانور زیر زبانشان می گذاشتند؟
آیا غیر از این است که با خودکشی خودشان می خواستند، ترور را در ابعاد دیگری ادامه دهند؟
چرا تروریست ها وقتی اعضایشان در ترور و آدمکشی زخمی می شدند، به آنها تیر خلاص می زدند تا در دست عدالت نیافتد؟
باشد که با پاسخ به این پرسش ها شاید قدری از عذاب وجدان خلاصی پیدا کنید و ارجمندی انسان و زندگی را قدر بشناسید و از دروغگویی دوری کنید.
لینک نوشته ی ناصر کاخساز
احمد پناهنده
05.08.2015





۱۳۹۴ مرداد ۶, سه‌شنبه

چرا از واگویی واقعیت و حقیقت می هراسید؟





چرا از واگویی واقعیت و حقیقت می هراسید؟

دیروز در قدردانی از خدمات آقای پرویز ثابتی و و همکارانش در سازمان اطلاعات و امنیت کشور نوشته بودم:
" بی گمان شخصیت هایی که بیشترین خدمت را به تاریخ، ملت ایران و منافع و مصالح ایران کردند، به شدیدترین وجه مورد اهانت و بی مهری روشنفکران ِ تاریک اندیش و احزاب و گروه ها در همه رنگش قرار گرفته اند
آقای پرویز ثابتی یکی از شخصیت های قرص و محکم و استخوانداری است که در عرصه ی امنیت ملی، وظایفش را در خدمتگزاری به نظام پادشاهی و ملت ایران به شایستگی انجام داد و برگ زرینی از خدمت و وفاداری به ملت ایران از خود در تاریخ به یادگار گذاشت."
و سپس در نوشتاری ادامه دار و پیوسته، دروغ ها و اغراق های بی پایه این گروه ها و بویژه گروه های تروریستی را با اسناد محکمه پسند نشان دادم.
هرچند بسیاری بر من خرده گرفتند و بعضن فحاشی هایی کردند که چرا در این عرصه قلم می زنم و از آقای پرویز ثابتی و سازمان امنیت و اطلاعات کشور قدردانی می کنم.
اما همیشه پاسخ دادم و می دهم که هدف من بیرون کشیدن حقیقت و واقعیت از تاریخ است که بی رحمانه قربانی مشتی ضد انسان و ضد ایران و ایرانی بنام به اصطلاح روشنفکران اما دروغ پرداز شدند.
چون به این نتیجه رسیده ام و رسیده بودم که این جماعت لاف زن و دروغ پرداز، اندوخته ای ندارند مگر اینکه به عمد بخواهند در چشمان ناآگاهان به تاریخ و مسائل سیاسی و اجتماعی خاک بریزند.
و هرجا که واقعیت، سیلی محکمی به بناگوششان می زند، با غوغا سالاری بی مالیات، فضای صمیمانه و آگاهی بخش را با جنجالهای بی پایه تیره تار می کنند تا صدای حقیقت به گوش ناآگاهان نرسد.
نمونه ی اخیر این جنجالها و غوغا سالاری این جماعت دروغزن، گرد و خاکی است که بعد از میز گرد آقایان احمد فراستی و عرفان قانعی فرد با دو تن از تروریست های سابق و دروعزن های امروز با مدیریت آقای داریوش کریمی در برنامه ی پرکار بی بی سی، برپا کردند.
و به حدی در مقابل حقیقت و واقعیت خجل و آشفته شدند، که خوابشان به هم خورد و در مرداب ِ پرت و پلا گویی افتادند.
و حتا تا آنجا پیش رفتند که عابر پیاده ای بنام اصغر ایزدی که خود را زندانی سابق بخوانید تروریست سابق و دروغزن امروز، معرفی کرد، با وقاحت و بی شرمی تمام و بدور از هرگونه شئون و عرف رسانه ای و ارزش های دموکراتیک کشورهای جهان آزاد، از برنامه گذار برنامه ی پرکار، آقای داریوش کریمی خواست که این برنامه را ادامه ندهند.
چرا؟
برای اینکه ماهیت کثیف و شخصیت های پوسیده و دروغ پرداز این جماعت را نشان می دهد.
برای اینکه دروغ های ِ مکرر گفته شان، هر چه بیشتر آشکار می شود و از این طریق هرچه بیشتر در بین مردم ذلیل تر می شوند.
و عجبا و شگفتا، کسانی دم از شکنجه شدن می زنند که خود و سازمان متبوعشان، ایدئولوژیکمان شکنجه گر بودند و افراد ناراضی درون تشکیلاتشان را یا شکنجه می کردند و یا بطرز فجیعی می کشتند.
نمونه همین چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق هستند که اسناد انتشار یافته در کتاب از پیدایش تا فرجام و کتابهایی از این دست، به روشنی ماهیت خشونت گرایی شان را نشان می دهد.
و بهتر است سعید شاهسوندی یادش نرود و فراموش نکند که سازمان متبوعش بعد از تغییر ایدئولوژی درونی شان او را به مرگ محکوم کرده بود و بعد از کشتن مجید شریف واقفی و زخمی کردن صمدیه لباف به دنبال کشتن او بودند و اگر همین ساواک که امروز ایشان وقیحانه آن را مورد شماتت قرار می دهد، نبود و زندگی دوباره را به او بر نمی گرداند، امروز نه در برنامه ی پرکار در انگلستان بلکه باید در بیابانهای اطراف تهران بوسیله برادران و بعدن رفقای دیروزی خودش شکنجه و کشته و بعد سوزانده می شد.
ولی همیشه انصاف متاعی بود بسیار گران و نادر و امروز هم ارزشی است گرانبها که فقط کسانی که دل در گرو ارجمندی و کرامت انسان و باور به حقیقت و راستی و زندگی دارند، آن را درک می کنند.
به باور من عملکرد زندگی دوستانه ی سازمان اطلاعات و امنیت کشور و مامورینی که در این سازمان امنیتی کار می کردند، علاوه بر برقراری یک محیط اجتماعی امن و آرامش برای ملت، نجات دادن همه ی آنانی که آمده بودند زندگی را بکشند و خود کشته شوند، بود تا زندگی و زندگی کردن و احترام به زندگی را به آنها بیاموزد.
نمونه، همه ی افرادی که دست به اسلحه برده بودند یا با سازمان های تروریستی کار می کردند و یا مرتبط بودند، طبق قانون موجود در آن زمان، حکمشان اعدام بود.
اما می بینیم که همه ی اینها اعدام نشدند و امروز زندگی دوباره ای را ادامه می دهند.
اینگونه افراد به جای سپاسگزاری از ساواک که جانشان را نجات داد، امروز در کشورهای جهان آزاد و به باور خودشان امپریالیستی که روزی مرگشان را در هر کوی و برزنی فریاد می کردند و مستشار های نظامی و سیاسی این کشورها را هدف گلوله ی مرگبار خودشان قرار می  دادند، باز دروغ می گویند و چنگال در چهره حقیقت فرو می برند.
گویی باید دستشان را در بر هم زدن شیرازه ی امنیت کشور و تجاوز به زندگی انسان، باز می گذاشتند تا بی رحمانه زندگی مامورین و انسانها را بکشند و بی هیچ مانعی ترور را ترویج می کردند.
وآنگاه که در دست عدالت گرفتار می شدند، دوست داشتند به آنها یک آب نبات چوبی می دادند و برای عملکرد آدمکشی شان سپاسگزاری می کردند.
اما بهتر است یادشان نرود که با مبارزه ی تروریستی شان بیش از هرچیز، همین آخوندهای اسلامی را حاکم نمودند که بعد حمالی اش را کردند و سپس از فردای آن شورش کور سال 57 اکثریتشان که زندگی دوباره را ساواک و نظام پادشاهی به آنها داده بود، بوسیله همین حکومت اسلامی دلخواهشان قتل عام شدند.
یعنی اگر همین ها که امروز دروغ می گویند و آنانی که به هر دلیل توسط حکومت اسلامی مورد علاقه شان کشته شدند، جملگی دست برتر از حکومت اسلامی می داشتند، همان می کردند که امروز حکومت اسلامی بر سرشان آورد.
یعنی هر دو طرف نامشروع و ضد زندگی و کرامت انسانی بودند و هستند.
بطوریکه امروز بعد از سی و هفت سال از آن روزها، به جای آنکه زانوی ادب به زمین بسایند و در پیشگاه تاریخ از گذشته ی ناشاد خودشان عذرخواهی و پوزش بطلبند، با بی شرمی تمام بر روی حقیقت چنگال فرو می کنند.
باز هم به زودی در این باره خواهم نوشت
احمد پناهنده