آقای مصداقی
درود بر شما
مطلب افشاگرانه ی شما را در مورد فرخ نگهدار خواندم و به شما در همین آغاز در مو شکافی و واگویی تناقضات در گفته ها و نوشته های فرخ نگهدار دستمریزاد می گویم.
اما مایل هستم در همین آغاز سخنم، نوشته ی معترضه ی شما، به سایت های جانبدار فداییان را با هم بخوانیم و ببینم شما به همین گفته هایتان احترام می گذارید؟
اگر آری چرا مطلب ارسالی مرا بی آنکه توضیحی برای عدم انتشار در سایت شما برای من بنویسید، انتشار ندادید؟
ابتدا نوشته ی معترضه ی شما را با هم می خوانیم:
"توضیح:
این مقاله را برای سایتهای کارآنلاین، عصرنو، ایران امروز، اتحاد فداییان و اخبار روز که خود را ادامهی «جنبش فدایی» معرفی میکنند و رابطه نزدیکی با «فداییان اکثریت» دارند ارسال کردم. تنها سایت اخبار روز آن را انتشار داد. مسئول سایت کار آنلاین بلافاصله در پاسخی محترمانه اعلام کرد که «از انتشار مقالات و مطالبی کە در آن ها بە اشخاص حقیقی و حقوقی اتهامی از طرف نویسندە گانشان وارد سدە باشد، اجتناب می ورزیم». دیگر سایتها علیرغم این که مقاله را دوبار به آدرسشان ارسال کردم از پاسخ خودداری کردند. سایت ایران امروز روابط نزدیکی با فرخ نگهدار دارد و سایتهای عصر نو و اتحادفداییان هم در پروسهی وحدت با فداییان اکثریت هستند چه بسا فکر کردند انتشار این مطلب به «وحدت»شان خدشه وارد کند.
ظاهراً مسئولان و گردانندگان این سایتها دلشان برای فرخ نگهدار و پرستیژاش بیشتر از تاریخ «فدایی» و شخصیت «بیژن جزنی» و «حمید اشرف» و بیان واقعیت میسوزد.
البته چه بسا سایت عصر نو فارغ از درستی یا نادرستی، پاسخی همچون «کارآنلاین» دهد. بایستی به اطلاع برسانم که این سایت مقالهی «قورباغه ابو عطا میخواند» دوست عزیز و نازنینم ناصر رحمانینژاد در مورد عباس میلانی را انتشار داد که میتوانید در آدرس زیر آن را بخوانید. کار به دوستان و همراهانشان که میرسد پای استانداردهایشان را پیش میکشند."
پایان پیام یا نوشته ی معترضه
ملاحظه می کنید که شما هم، مثل مدیران آن سایت ها، رعایت کار رسانه ای و مطبوعات را نکردید که هیچ بلکه بی هیچ عذاب وجدانی و بی هیچ احترامی به دیگران، همان کردید که مدیران آن سایت ها کردند.
حتمن دلیلش می تواند این باشد که چون جزنی و یارانش و همه ی آن ویران کنندگان ایران، از نظر شما جان شیفته هستند، پس هر مطلبی که بخواهد اعمال تروریستی و کارهای ضد ایران و ایرانی آنها را نقد کند و یا افشاگری نماید، باب میل شما نیست و نخواهد بود و بی هیچ پاسخگویی از انتشارش سرباز می زنید.
اگر چنین باور دارید
پس طبق چه معیاری از سایت های دیگر گله می کنید که چرا مطلب افشاگرانه تان را در مورد فرخ نگهدار انتشار ندادند؟
شما در پاسخی تلگرافی به این گِله ی دوستانه ی من، برایم ایمیل دادید که:
" آقای پناهنده سلام
من مطلب شما را خواندم. به خاطر تکرار جعلیات ساواک انتشار ندادم. من در نقد اسناد انتشار یافته ساواک و تضادهای آنها با هم مطلب نوشتم. جهت اطلاع شما حتی بالاترین عناصر ساواک که درگیر همان قتل بودند هم بطور خصوصی از مطلب من حمایت کردند.
ایرج مصداقی"
وقتی این پاسخ غیر مسئولانه شما را خواندم بسیار حیرت زده شدم و در پاسخ برایتان نوشتم:
آقای مصداقی
درودی دیگر
بسیار متاثر و به عبارتی حیرت زده شدم که از شما چنین پاسخ غیر مسئولانه ای خواندم.
نمی دانم با وجدان خودتان چه می کنید؟
و هیچ هم مایل نیستم که شما را که هم اکنون از هر طرف در فشار هستید، بیازارم.
اما اعتراف می کنم که از خواندن پاسخ کوتاه شما حیرت زده شدم.
شما بی هیچ عذاب وجدانی نوشته ی مرا تکرار جعلیات ساواک ارزیابی کردید و بعد با خیال راحت و با این ذهنیت پریشان و خیال باف، آن را انتشارش ندادید.
اما وقتی می خواستید گذشته و حال ِ فرح نگهدار را نقد کنید، از کتاب نادری که برگرفته از برگه های بازجویی تروریست ها در زندان و اسناد باقی مانده از ساواک است، کمک گرفتید.
به عبارت ساده تر شما برای سندیت بخشیدن نوشته تان از گزارشات و به زعم شما جعلیات ساواک کمک گرفتید اما وقتی من از همان اسناد کمک می گیرم، می گویید جعلیات ساواک.
از شما پرسش می کنم مگر شما سندی محکم و محکمه پسندی دارید که نیروهای امنیتی نظام گذشته این تروریست ها را در تپه های اوین کد بسته تیرباران کرده است؟
اگر آری نشان دهید
اگر ندارید بهتر است خیال بافی نکنید و با ذهنیت پریشان، حرف و حدیث و جعلیات تروریست های دروغگو را رواج ندهید و بعد آن را حقیقت محض نپندارید.
حتمن پاسخ می دهید که بهمن تهرانی بعد از شورش کور و کَر ِ بهمن و خودزنی تاریخی مردم ایران، اعتراف کرده است که چنین بوده است.
پاسخ می دهم که او حرف تازه ای نزده است بلکه برای نجات جانش از آدمکشان اسلامی که به احتمال زیاد شما هم برای این آدمکشان در آن موقع البته ناآگاهانه دستکلا یعنی کف می زدید، حرف ها و جعلیات تروریست ها را تکرار کرد.
صد البته در نوشته ای اقرار کردید که بسیار خوشحال بودید از اینکه تیغ اسلام خونریز، گلوی انسان ها را می درد.
یعنی قبل از اینکه بهمن تهرانی چنین اراجیفی را بگوید، تروریست ها چنین دروغی را در جامعه رواج داده بودند.
و او حتا فراتر از این اعتراف دروغین، برای آخوند طالقانی نوشت که اگر او را نکشند و زنده نگه دارند، حاضر است همه ی کمونیست ها را بکشد.
البته نقل به معنی
بنابراین ما هیچ سندی تا کنون در دست نداریم که گفته های شما و تروریست ها و بهمن تهرانی ِ زیر اعدام را ثابت کند.
اما برعکس به اندازه کافی اسناد ِ فرار این تروریست ها چه در روز ِ کشته شدنشان و چه قبل از آن در دست داریم که نمونه ی روشن ِ آن، نقشه ی فرار جزنی در زندان قم از زبان همسرش میهن جزنی است.
شما می توانید تناقضات گزارشات، نوشته ها و حتا مقالات را بیرون بکشید اما نمی توانید اصل گزارش یا گزارشات و نوشته ها و مقالات و محتوایش را بی هیچ سندی رد یا مردود اعلام کنید.
پس اگر شما با وجدان راحت به من این اتهام را وارد می کنید که من جعلیات تکراری ساواک را انتشار می دهم، من هم می توانم بگویم که شما بی هیچ عذاب وجدانی، دروغها و جعلیات و یاوه های بی مالیات تروریست های ضد ایران و ایرانی را نشر می دهید.
یادمان باشد
همین تروریست ها و روشنفکران ضد ایران و ارجمندی ایرانی مثل جلال آل احمد گفته بودند که صمد بهرنگی را ساواک کشت
تختی را ساواک کشت
سینما رکس را ساواک آتش زد
شریعتی را ساواک کشت
و ده ها دروغ دیگر
اما زمانه ی درد، دروغ های آنها را به بهای ویرانی ایران ثابت کرد.
باور ندارید؟
می گویم این اعترافات اکبر گنجی را بخوانید.
"ما دروغ میگفتیم، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه ۱۵۰ هزار زندانی سیاسی دارد و این دروغ بود، و امروز باید بابت این دروغ، یعنی خودمان و همه کسانی که این دروغ را گفتهاند باید خودشان را نقد بکنند. ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه صمد بهرنگی را کشت، ما به دروغ گفتیم حکومت شاه صادق هدایت را کشت، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت. همهی این دروغها را گفتهایم،
آگاهانه هم گفتهایم. اینها باید نقد بشود. کسی که با روش دروغ بخواهد پیروز بشود، بعد هم که به قدرت برسد دروغ میگوید، برای نگهداشتن قدرت دروغهای وسیعتر و بزرگتر میگوید. این روشها باید نقد بشود. روش مهم است."
و من امروز به صراحت می گویم که شما دروغ می گویید و به دروغ پشت سر تروریست هایی که تلف شدند، سنگر گرفتید و یاوه های آنها را تکرار می کنید تا عوامفریبی کنید و خاک در چشمان افراد ناآگاه بپاشید.
و عجبا که هنوز شما بی هیچ مدرک و یا سندی دروغ های شاخدار تروریست ها را در نوشته جدیدتان باز تکرار کردید که ماموران امنیتی بر روی تن و پشت احمد زاده ی تروریست اتو کشیدند.
در حالی که برگ های بازجویی ساواک، بریدگی و ندامت و حتا معرفی رفقیان تروریست دیگر، توسط احمد زاده را نشان می دهد.
می خواهم بگویم شما هنوز هم یاوه ها و دروغهای آن تروریست ها را بی هیچ سند و عذاب وجدانی رواج می دهید.
زیرا باور دارید که حمید اشرف تروریست را دوست دارید و سرود فدایی را دز زندان می خواندید و جرنی برایتان جان شیفته است.
از سروده ی جنگل سعید سلطان پور الهام می گرفتید اما نمی دانید که او چه شخصیت پوسیده ای داشته است.
بهتر است در این باره کتاب حمزه فراهتی را بخوانید.
شما می نویسید وقتی که تناقض گویی های جعلیات ساواک را انتشار دادید و افشاگری کردید، حتی بالاترین عناصر ساواک که درگیر همان قتل بودند بطور خصوصی برای شما پیام فرستادند و گفته ها و نوشته های شما را تائید کردند.
عجبا
بیهوده نیست که می گویند وقتی آب سر بالا می رود، قورباغه ابو عطا می خواند
اما من می دانم بالاترین مقام ساواک بعد از ارتشبد نصیری، در عرصه داخلی، آقای پرویز ثابتی بود و خوشبختانه ایشان امروز زنده هستند و بخشی از خاطرات خود را در کتاب "در دامگه حادثه" برای ملت و تاریخ ایران گزارش کردند.
اگر این افرادی که برای شما پیام در ِ گوشی فرستادند و دستشان پر است، باید شهامت و جرئت این را هم داشته باشند برای سربلندی ایران و گزارش به تاریخ، ناراستی های گفته شده ی تا کنون را با راستی های خودشان به گور بسپارند.
اما همانگونه که شاهد هستیم تا کنون چنین مایه یا جربزه ای از آنها دیده نشده است جز پیام های بی مالیات در ِ گوشی. پس با این استدلال نمی توانیم روی دیوار آنها یادگاری بنویسیم و برای حرف ها و نوشته ها و اندیشه ی خود مشروعیت تولید کنیم.
به عبارت دیگر هیچ سندیتی چنین پیام های بی ارزش و درگوشی ندارد، مگر اینکه شما از این دروغ ها و عوامفریلی ها استقبال کنید که تا حال کردید.
سند و سندیت، کتاب "در دامگه حادثه" است که نویسنده اش آقای پرویز ثابتی، هنوز زنده است.
پرسش دیگر من از شما این است. چون می دانم یک فرد خانواده دار هستید و دایی شما سپهبد احمد علی محققی بوده است
مطمئنن شما در نظام گذشته کوچکترین آسیبی ندیدید که هیچ حتا به لحاظ خانوادگی در صدر نشسته بودید و قدر درو می کردید
آیا هیچگاه از دایی عزیزتان در مورد کشته شدن این تروریست ها در 30 فروردین 54 کلامی شنیدید؟
اگر آری خوشحال می شویم به اطلاع ملت ایران برسانید.
و یادمان باشد دایی شما در ارتش شخص کوچکی نبوده است که از جزئیات امنیتی ارتش اطلاع نداشته باشد بلکه ایشان جانشین تیمسار اویسی در راس ژاندارمری کل کشور بوده اند.
و اما یک نقد کوتاه از مطلبتان در باره ی فرخ نگهدار
در رابطه با مطلب افشاگرانه و به حق شما علیه فرخ نگهدار باید یک نکته را تذکر دهم
و آن این است که فرخ نگهدار با همه ی خطاها، جنایت ها و خیانت ها به سازمان متبوعش، نیروهای سیاسی دیگر و ملت ایران در همدستی با حکومت آدمکشان اسلامی، این موضوع را به درستی سخن می شود که اگر جزنی و یارانش زنده بودند، همین می کردند که او امروز می کند و یا دیروز کرده است.
شک نکنید
شما باید برای رد ادعای سخن نگهدار در این مورد دلیل قوی بیاورید و احساسی برخورد نکنید و فکر می کنم به یقین دست تان در این باره بسیارخالی است.
و برای فرار از پاسخگویی، مسئله را بیشتر به رابطه ی عاطفی و احساسی تان با این تروریست ها پیوند می دهید.
اما اگر نیک بنگریم همه ی آن تروریست های دیروزی چه در قامت کمونیستی و چه در هیئت اسلامی و حتا روشنفکران سیاسی معتقد به این دو مکتب و فراتر از اینها جبهه به اصطلاح ملی که دیروز از روی کینه و حتا خود زنی با نوآوری نظام پادشاهی با همه ی اشکالاتش مبارزه می کردند، امروز کجا هستند و چه جایگاهی دارند؟
در یک کلام همه ی آنها از کروب تا میکروب، همسو و یا ذوب شده در همین حکومت ضد ایرانی اسلامی تشریف دارند.
هم من و هم شما زمانی هوادار سازمان مجاهدین بودیم و کم و بیش با تشکیلاتش کار کردیم و سالهایی از عمرمان را هم در این راه خرج و هزینه کردیم.
امروز این سازمان در کجای زمانه ی ما جا دارد؟
آیا می توانیم اظهار کنیم که اگر حنیف نژاد و سعید محسن و دیگر رهبران کشته شده ی این سازمان، زنده بودند، وضع سازمان بهتر بود؟
به باور من پاسخ خیر و منفی است.
حنیف نژاد در زمانه ی خودش بسیار مرتجع تر و عقب مانده تر از رجوی بوده است.
می گویید نه؟
می گویم کتاب خاطرات میثمی را بخوانید که در آنجا از نظم انقلابی صحبت می کند.
لطف الله میثمی یکی از مرتجعین باقی مانده از مکتب ارتجاعی اسلام از نوع مجاهدی، در خاطراتش به یاد می آورد که به عنوان یکی از کارکنان شرکت نفت، در نیمه دوم دهه ی چهل خورشیدی به آمریکا سفر کرده بود.
وقتی بعد از اتمام ماموریتش به ایران باز گشت، در صحبتی که با آخوندی مکلا بنام محمد حنیف نزاد مرتجع داشت، حنیف نژاد از او در باره ی وضعیت جامعه ی آمریکا پرسش می کند.
میثمی در پاسخ فقط یک کلمه می گوید که:
". خیلی منظم است"
بعد کوتاه توضیح می دهد:
" یکی از مسائل مهم در آنجا، نظم و ترتیب در کارها است. صبح ها که از هتل به مرکز تحقیقات می رفتم، باید یک ساعت رانندگی می کردم.
اتوبان خیلی منظم بود، حداقل و حداکثر سرعت را نوشته بودند و مردم رعایت می کردند. در مرکز تحقیقات هم نظم دقیقی برقرار بود. سر ساعت شروع به کار و سر ساعت تعطیل می کردند. گاهی می دیدم، مهندس ها بدون اضافه کاری گرفتن، در وقت استراحت با عشق و علاقه کار می کردند. این مسائل برای من خیلی جالب بود."
حنیف نژاد وقتی این دلباختگی و تاثیر پذیری ِ میثمی از نظم آمریکا را دید، برای اینکه این تاثیر را در ذهن او کمرنگ و یا بی رنگ کند.
مرتجعانه درون متعفن اسلامی اش را فوران داد و گفت:
. " این نظم، نظم امپریالیستی است، نظم انقلابی نیست. گرچه همین نظم خیلی ها را جذب می کند
نظم انقلابی این است که هرکس بالاتر است، اطاعتش بیشتر است. ولی در نظم امپریالیستی، هرچه آگاهی بیشتر باشد، نافرمانی بیشتر می شود."
بعد ارتش را مثال زد و گفت:
" خیلی منظم است، ولی از سرهنگ به بالا نافرمان تر می شوند، چون سطح آگاهی بالا می رود.
ولی در سیستم انبیا، هر چه آگاهی بالاتر رود، اطاعت بیشتر می شود."
به نظر می رسد این نگاه عقب مانده و ضد کرامت و ارجمندی انسانی و حتا ضد ایرانی ِ حنیف نژاد، به اندازه کافی گویا و روشن است که نظم انقلابی از نگاه اسلامی و همچنین در بُعد کمونیستی، چگونه باید پیاده شود.
و بی هیچ کتمانی می گوید که در حکومت اسلامی شان ، امت نباید چون و چرا کند. بلکه انچه هست، فقط اطاعت مطلق از بالا دست است.
خب اگر چنین است و برایشان احترام قائل هستید که چنین تفکر عقب مانده ای را نمایندگی و رهبری می کرد، پس چرا شما و دیگرانی که مثل شما فکر می کنند و نظری مثبت و عاطفی به حنیف نژاد دارید و دارند، با رجوی و کارکردش مخالف هستند و هستید؟
چرا با خمینی و خامنه ای مخالفت می کنید؟
دیروز در سایت دیدگاه که شما هم در آنجا مطلب می نوشتید، در نوشته ای هم جزنی و هم حنیف نژاد را ویرانگران ایران و تروریست خوانده بودم که فردی بنام ایرج شکری به دفاع از مجاهدین از مدیر سایت خواسته بود که مرا اخراج کند و مقالاتم را انتشار ندهد.
اما امروز او تازه به همین نتیجه رسیده است که من دیروز دور رسیده بودم. هرچند هنوز مرزش را به صراحت با حنیف نژادها و جزنی ها و تروریست های دیگر روشن نکرده است و یکی به میخ می زند و یکی هم به نعل.
در مطلبی دیگر که چهره ی محمد، بنیانگذار اسلام را نشان داده بودم و از اسرائیل در مقابل موضع ضد یهودی آدمکشان و قداره بندان اسلامی در ایران دفاع کرده بودم، فردی بنام همنشین بهار مرا ساواکی و ژنرال پیر و همکار عضدی و حسین زاده و عطار پور مفتخر کرده بود که حتا صدای هواداران سازمان مجاهدین را در آورد که من چه کسی هستم و این وصله ها به من نمی چسبد. اما او بی شرمانه و بی هیچ عذاب وجدانی و بی هیچ شناخت و مدرک و سندی مرا به انها وصل کرده بود.
اما دریغا که تا امروز از من بابت ِ اتهام بی موردش پوزش نخواست و این در حالی است که طی ایمیلی به او یادآوری کردم که تو امروز، چنین موضعی داری و از فکر و باور و اندیشه و نگاه دیروزت فاصله گرفته ای، بهتر است نسبت به این عمل ناجوانمردانه خود نسبت به من پوزش بخواهی.
اما او تا امروز به هر دلیلی که خود می پسندد، تفره رفت و هنوز هم لاف در غریبی می زند.
حال می خواهم با پرسشی نتیجه بگیرم و این نوشته را طولانی تر نکنم.
پرسش من از شما این است که جایگاه شما با این افشاگری های به حق، امروز در کجا است؟
مطمئنن در کنار مجاهدین و فدائیان رنگارنگ و حزب توده نیست
جبهه به اصطلاح ملی را نمی دانم
بنابراین شما نمی توانید در موضع گری خودتان جانب تروریست ها را بگیرید، و ادعا هم داشته باشید که به ایران و منافع و مصالح ایران و تاریخ ایران علاقه مند هستید.
آیا فکر نمی کنید کسانی چون جزنی و حنیف نژاد که در دو مکتب بیگانه پرستی و غیر ایرانی نشو نماکردند و ایران و سرزمین ایران در مرامشان جایی نداشت، می توانستند مثل همین آخونذهای اسلامی امروز، ضد ایران و ایرانی و کرامت انسانی باشند؟
بنابراین باید به فرخ نگهدار لاحق در همه ی عرصه ها و زندگی سیاسی اش، در این مورد حق داد که می گوید، اگر بیژن جزنی و یارانش زنده بودند، همین می کردند که او کرد.
و من می گویم اگر حنیف نژاد و دیگر رهبران کشته شده ی مجاهدین زنده بودند، همین می کردند که دیروز رجوی کرده است و امروز هم می کند.
در این باره توصیه می کنم خاطرات محمود اعتماد زاده یا به آذین را بعد از آزادی از زندان، بخوانید و ببینید او چگونه می اندیشید؟
احمد پناهنده
29. 04. 2015