چرا از واگویی واقعیت و حقیقت می هراسید؟
دیروز در قدردانی از خدمات آقای پرویز ثابتی و و همکارانش
در سازمان اطلاعات و امنیت کشور نوشته بودم:
" بی گمان شخصیت هایی که بیشترین خدمت را به تاریخ، ملت ایران و منافع و مصالح ایران
کردند، به شدیدترین وجه مورد اهانت و بی مهری روشنفکران ِ تاریک اندیش و احزاب و گروه
ها در همه رنگش قرار گرفته اند
آقای پرویز ثابتی یکی از شخصیت های قرص و محکم و
استخوانداری است که در عرصه ی امنیت ملی، وظایفش را در خدمتگزاری به نظام پادشاهی و
ملت ایران به شایستگی انجام داد و برگ زرینی از خدمت و وفاداری به ملت ایران از خود
در تاریخ به یادگار گذاشت."
و سپس در نوشتاری ادامه دار و پیوسته، دروغ ها
و اغراق های بی پایه این گروه ها و بویژه گروه های تروریستی را با اسناد محکمه
پسند نشان دادم.
هرچند بسیاری بر من خرده گرفتند و بعضن فحاشی
هایی کردند که چرا در این عرصه قلم می زنم و از آقای پرویز ثابتی و سازمان امنیت و
اطلاعات کشور قدردانی می کنم.
اما همیشه پاسخ دادم و می دهم که هدف من بیرون
کشیدن حقیقت و واقعیت از تاریخ است که بی رحمانه قربانی مشتی ضد انسان و ضد ایران
و ایرانی بنام به اصطلاح روشنفکران اما دروغ پرداز شدند.
چون به این نتیجه رسیده ام و رسیده بودم که این
جماعت لاف زن و دروغ پرداز، اندوخته ای ندارند مگر اینکه به عمد بخواهند در چشمان
ناآگاهان به تاریخ و مسائل سیاسی و اجتماعی خاک بریزند.
و هرجا که واقعیت، سیلی محکمی به بناگوششان می
زند، با غوغا سالاری بی مالیات، فضای صمیمانه و آگاهی بخش را با جنجالهای بی پایه
تیره تار می کنند تا صدای حقیقت به گوش ناآگاهان نرسد.
نمونه ی اخیر این جنجالها و غوغا سالاری این
جماعت دروغزن، گرد و خاکی است که بعد از میز گرد آقایان احمد فراستی و عرفان قانعی
فرد با دو تن از تروریست های سابق و دروعزن های امروز با مدیریت آقای داریوش کریمی
در برنامه ی پرکار بی بی سی، برپا کردند.
و به حدی در مقابل حقیقت و واقعیت خجل و آشفته
شدند، که خوابشان به هم خورد و در مرداب ِ پرت و پلا گویی افتادند.
و حتا تا آنجا پیش رفتند که عابر پیاده ای بنام
اصغر ایزدی که خود را زندانی سابق بخوانید تروریست سابق و دروغزن امروز، معرفی کرد، با وقاحت و بی شرمی
تمام و بدور از هرگونه شئون و عرف رسانه ای و ارزش های دموکراتیک کشورهای جهان آزاد،
از برنامه گذار برنامه ی پرکار، آقای داریوش کریمی خواست که این برنامه را ادامه ندهند.
چرا؟
برای اینکه ماهیت کثیف و شخصیت های پوسیده و
دروغ پرداز این جماعت را نشان می دهد.
برای اینکه دروغ های ِ مکرر گفته شان، هر چه
بیشتر آشکار می شود و از این طریق هرچه بیشتر در بین مردم ذلیل تر می شوند.
و عجبا و شگفتا، کسانی دم از شکنجه شدن می زنند
که خود و سازمان متبوعشان، ایدئولوژیکمان شکنجه گر بودند و افراد ناراضی درون
تشکیلاتشان را یا شکنجه می کردند و یا بطرز فجیعی می کشتند.
نمونه همین چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق
هستند که اسناد انتشار یافته در کتاب از پیدایش تا فرجام و کتابهایی از این دست،
به روشنی ماهیت خشونت گرایی شان را نشان می دهد.
و بهتر است سعید شاهسوندی یادش نرود و فراموش
نکند که سازمان متبوعش بعد از تغییر ایدئولوژی درونی شان او را به مرگ محکوم کرده
بود و بعد از کشتن مجید شریف واقفی و زخمی کردن صمدیه لباف به دنبال کشتن او بودند
و اگر همین ساواک که امروز ایشان وقیحانه آن را مورد شماتت قرار می دهد، نبود و
زندگی دوباره را به او بر نمی گرداند، امروز نه در برنامه ی پرکار در انگلستان
بلکه باید در بیابانهای اطراف تهران بوسیله برادران و بعدن رفقای دیروزی خودش
شکنجه و کشته و بعد سوزانده می شد.
ولی همیشه انصاف متاعی بود بسیار گران و نادر و
امروز هم ارزشی است گرانبها که فقط کسانی که دل در گرو ارجمندی و کرامت انسان و
باور به حقیقت و راستی و زندگی دارند، آن را درک می کنند.
به باور من عملکرد زندگی دوستانه ی سازمان
اطلاعات و امنیت کشور و مامورینی که در این سازمان امنیتی کار می کردند، علاوه بر
برقراری یک محیط اجتماعی امن و آرامش برای ملت، نجات دادن همه ی آنانی که آمده
بودند زندگی را بکشند و خود کشته شوند، بود تا زندگی و زندگی کردن و احترام به
زندگی را به آنها بیاموزد.
نمونه، همه ی افرادی که دست به اسلحه برده
بودند یا با سازمان های تروریستی کار می کردند و یا مرتبط بودند، طبق قانون موجود
در آن زمان، حکمشان اعدام بود.
اما می بینیم که همه ی اینها اعدام نشدند و
امروز زندگی دوباره ای را ادامه می دهند.
اینگونه افراد به جای سپاسگزاری از ساواک که
جانشان را نجات داد، امروز در کشورهای جهان آزاد و به باور خودشان امپریالیستی که
روزی مرگشان را در هر کوی و برزنی فریاد می کردند و مستشار های نظامی و سیاسی این
کشورها را هدف گلوله ی مرگبار خودشان قرار می
دادند، باز دروغ می گویند و چنگال در چهره حقیقت فرو می برند.
گویی باید دستشان را در بر هم زدن شیرازه ی
امنیت کشور و تجاوز به زندگی انسان، باز می گذاشتند تا بی رحمانه زندگی مامورین و
انسانها را بکشند و بی هیچ مانعی ترور را ترویج می کردند.
وآنگاه که در دست عدالت گرفتار می شدند، دوست
داشتند به آنها یک آب نبات چوبی می دادند و برای عملکرد آدمکشی شان سپاسگزاری می کردند.
اما بهتر است یادشان نرود که با مبارزه ی
تروریستی شان بیش از هرچیز، همین آخوندهای اسلامی را حاکم نمودند که بعد حمالی اش
را کردند و سپس از فردای آن شورش کور سال 57 اکثریتشان که زندگی دوباره را ساواک و
نظام پادشاهی به آنها داده بود، بوسیله همین حکومت اسلامی دلخواهشان قتل عام شدند.
یعنی اگر همین ها که امروز دروغ می گویند و
آنانی که به هر دلیل توسط حکومت اسلامی مورد علاقه شان کشته شدند، جملگی دست برتر
از حکومت اسلامی می داشتند، همان می کردند که امروز حکومت اسلامی بر سرشان آورد.
یعنی هر دو طرف نامشروع و ضد زندگی و کرامت
انسانی بودند و هستند.
بطوریکه امروز بعد از سی و هفت سال از آن
روزها، به جای آنکه زانوی ادب به زمین بسایند و در پیشگاه تاریخ از گذشته ی ناشاد
خودشان عذرخواهی و پوزش بطلبند، با بی شرمی تمام بر روی حقیقت چنگال فرو می کنند.
باز هم به زودی در این باره خواهم نوشت
احمد پناهنده