۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

آقای کاخساز چرا اصرار دارید دروغ بگویید؟





آقای کاخساز چرا اصرار دارید دروغ بگویید؟

آقای کاخساز بعد از برنامه ی روشنگرانه پرگار بی بی سی در مورد دروغ های مشتی تروریست مبنی بر شکنجه، اظهار فضل کردند و خودشان را به نیچه و سقراط و ارسطو برتولت برشت آویزان کردند تا به ما بگویند که دستی در فلسفه و علم و ادبیات دارند و از دروغگویی مثلن بی زار و بیگانه هستند. ولی وقتی که مطلب کوتاهش را می خوانیم، می بیینیم همان دروغهای هزاران بار تکرار شده ی بی سر و ته و بی سند و مدرک افراد مشکوک و تروریست را باز تکرار می کند، بی آنکه کوچکترین عذاب وجدانی احساس کند.
در این نوشته ی کوتاه هیچ میل ندارم که به مطلب بی مایه و بی سندش در باره ی دروغهایش پاسخ دهم.
اما اصرار دارم از این ایشان برای ثبت در تاریخ و آگاه کردن جوانان و ملت ایران، بپرسم که چرا و به چه جرمی در نظام پادشاهی دستگیر شدند؟
چرا نام گروهشان را فلسطین نام گذاشتند؟
فلسطین چه ربطی به فرهنگ و ادبیات ایران دارد؟
چرا مخیفانه برای آموزش تروریستی و خرابکارانه به فلسطین رفتند و می خواستند بروند؟
چرا می خواستند از بیگانگان اسلحه تهیه کنند؟
اگر به این پرسش های مطرح شده پاسخ دهند، خیلی از مسائل هم برای خودشان و هم برای ملت ایران و تاریخ روشن خواهد شد.
ولی تا امروز این شخص و افرادی از جنس این شخص نه اینکه به ملت ایران و تاریخ پاسخگو نبودند، بلکه همیشه برای فرار از پاسخگویی، به دروغ پناه بردند و هنوز هم در دروغ و دروغزنی زندگی می کنند.
به باور من سازمان امنیت و اطلاعات کشور یا ساواک بی دلیل هیچ کسی را که مرتکب جرمی نشده بود، دستگیر نکرده است.
گواهی این سخنم پاسخی است که در یک گفتگو با دوستی که از من در این باره پرسش کرده بود، از کتاب تاریخچه سازمان چریکهای فدایی خلق به قلم نادری داده ام.
با هم این دیالوگ را می خوانیم
آقای رضا لنگرودی گرامی
در مورد ِ گفته ی شما، در " مدح دژخیم شکنجه گر رژیم گذشته" که منظورتان حتمن آقای پرویز ثابتی است، باید بگویم ای کاش نقدی بر نوشته ی من می نوشتید و حرفها و نوشته هایم را با استدلال، نقد و یا رد می کردید.
اینکه فقط بنویسید " دژخیم شکنجه گر رژیم سابق" مشکلی را حل نکردید بلکه خالی بودن دست خودتان را در استدلال نشان داده اید و حرف تروریست های دروغگو را می زنید.
از شما پرسش می کنم:
آیا شما توسط آقای پرویز ثابتی رئیس بخش امنیت داخلی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، شکنجه شدید که اینچنین بدون عذاب وجدانی راحت این اتهام را وارد می کنید؟
آیا کسی را می شناسید که توسط آقای پرویز ثابتی شکنجه شده باشد؟
خوشحالمان می کنید با سند و افرادی که توسط آقای پرویز ثابتی شکنجه شده اند را برای ما بنویسد تا از جهل و بی خبری بیرون بیاییم.
پرسش دیگر؟
آیا داشتن سازمان اطلاعات و امنیت در یک کشور، کاری ناپسندیده است؟
حتمن می دانید که از پیشرفته ترین کشورها تا عقب مانده ترینشان سازمان اطلاعات و امنیت دارند.
پس با این توضیح، داشتن سازمان اطلاعات و امنیت کشور که کوتاه شده اش ساواک است در کشور ایران مذموم نبوده است تا رئیس یکی از بخش هایش به قول شما، البته به دروغ " شکنجه گر و دژخیم" خطاب شود.
آقای پناهنده عزیز پرویز ثابتی شخصاً مرا شکنجه نکرده من دوبار یک بار آذر 1350 بمدت 6ماه تنها برای خرید کتاب کاپیتال لو رفتم و 6ماه در زندان رشت زندان بودم درحالیکه کاپیتال را نخوانده بودم و درست دو هفته بعد از فوت پدرم بود. سال 1353 هم در تهران بازداشت شدم. از خودم میگذرم خسرو گلسرخی و کرامت اله دانشیان چکار کرده بودند که مستحق اعدام باشند. به کرات افراد مختلف شهادت دادند که این طرح پرویز ثابتی بود . قتل عام زندانیان چپ و بیژن جزنی بدستور کدام شخص بود؟ با احترام
 درودی دوباره آقای رضا لنگرودی عزیز
با این پاسخ شما نتیجه می گیریم که شما موردی ندارید که نشان بدهید آقای پرویز ثابتی او را شکنجه کرده است بلکه از شنیده های عوام و یا کسانی که عمد داشتند سازمان اطلاعات و امنیت کشور و کارکنانش را تخریب کنند، به ایشان مارک " شکنجه گر و دژخیم رژیم سابق" زدید، بدون اینکه دلیل محکمه پسندی در دست داشته باشید.
در مورد دستگیری شما در باره خریدن کاپیتال مارکس نمی توانم قضاوت کنم که چرا دستگیر شدید؟
اما نمونه ای برای شما از تاریخچه کتاب چریکهای فدایی خلق جلد اول نقل می کنم تا متوجه شوید سازمان امنیت و اطلاعات کشور، بی دلیل کسی را دستگیر نمی کرد.
زهره ی مدیر شانه چی از اعضای زن چریکهای فدایی خلق در یک محفل مطالعاتی مارکسیستی دستگیر می شود. پدرش از بازاری های معروف و موجه زمان خودش این در و آن در می زند تا بگوید و یا ثابت کند که دخترش بی گناه دستگیر شده است.
با اینکه ساواک می دانست، جرم زهره مدیر شانه چی محرز است و در یک گروه خرابکار فعالیت دارد، او را آزاد می کند. اما چند ماه بعد در رشت در درگیری مسلحانه در یک خانه تیمی به رهبری سر تروریست بعد از حمید اشرف، بهروز ارمغانی کشته می شود.
حال پرسش این است. آیا زهره مدیر شانه چی بی دلیل دستگیر و یا کشته شده است؟
در مورد کشته شدن جزنی و دوستان چریک و مجاهد دیگرش، تنها اسناد باقی مانده از آن زمان این است که ایشان در حین فرار از چنگ عدالت کشته شدند.
کما اینکه یاران جزنی مثل سرمدی و کلانتری و چوپان زاده و و و سابقه ی فرار در زندان قصر داشتند و جزنی هم قبل از شروع عمل تروریستی و ژاندارم کشی سیاهکل طرح فرار را با هماهنگی حمید اشرف در زندان قم ریخته بود.
پس هیچ سند محکم پسندی برای این اتهامی که می زنید، ندارید جز حرفهای کسان جانبدار را تکرار کنید.
گل سرخی و دانشیان هم شیرتوت بودند زیرا با عملکرد خودشان، خود زنی کردند تا مثل مولایشان حسین عرب و پدرش علی قهرمان بشوند که البته هم در عرصه ی اسلام سیاسی و آدم کشی قهرمان شدند.
وگرنه هم پروندهای این دونفر مثل رضا علامه زاده، عباس سماکار، طیفور بطحاحی، شکوه فرهنگ یا میرزادگی و مرم اتحادیه و و و چرا اعدام نشدند؟
یادمان باشد که اینها در کسوت ِ یک تیم فیلم برداری و به عنوان کارمندان کانون فکری و پرورش کودکان و نوجوانان می خواستند شهبانو و ولیعهد را به گروگان بگیرند.
حتمن می دانید که جرم همه ی اینها طبق قانون اساسی مشروطیت اعدام بوده است. اما می بینیم که اعدام نشدند.
پس گلسرخی و دانشیان اگر کشته شدند، خودشان خواستند کشته شوند. چون دنبال قهرمان شدن بودند که شدند.
مبارک همه ی آنها باشد که گلسرخی و دانشیان الگویشان هستتند
با سپاسی دیگر
شیرتوت یعنی قاق یعنی کسی که ول معطل است. یعنی کسی که از دانش و اندیشه پیاده است
احمد پناهنده
و مطمئن هستم افرادی از این طایفه ی دروغزن، می خواستند با حرکات تروریستی و با کشتن پاسبان و ژاندارم و افسر و مامورین امنیتی، جامعه ی امن و پر طراوت و پر نشاط ایران را نا امن کنند تا ایران را در جوامع کمونیست عملن موهوم  ِ آن زمان مستحیل کنند.
و آقای کاخساز و دیگرانی در این طایفه ی تروریستی از روی جهل و ناآگاهی و بیشتر برای مطرح و قهرمان شدن، دست به چنین حرکات تروریستی زده بودند.
حال که در دست پر قدرت عدالت گرفتار شده بودند، به جای زانو زدن در پیشگاه ملت ایران و پوزش از عملکرد ضد انسانی و ناشاد خود،  بیشرمانه اتهامات سخیف شکنجه را در اذهان افراد ناآگاه، آواز دادند.
ای کاش اندکی انصاف، وجدان نداشته شان را عذاب می داد تا شاید بعد از سی و هفت سال دروغگویی و برکشیدن پست ترین نیروی تاریخ بر شانه های ملت ایران، از دروغگویی فاصله می گرفتند و به تاریخ پاسخ می دادند که چرا دست به اسلحه بردند و جامعه ی امن و شاد و شاداب ایران را نا امن کردند تا در این ناامنی اسلامیون عقب مانده از جنس اندیشه ی مخربشان بر تخت دارا تکیه بدهد و ایران را به سراشیبی سقوط برساند.
آقای کاخساز در نوشته اش به دروغ می نویسد:
"دکتر ساعدی را به جرم نوشتن نمایشنامه‌ها و داستان‌هایی که به مذاق نظام خوش نمی‌آمد در سال‌های ۵۳-۵۴ بازداشت کردند و زیر شکنجه و فشار و ارعاب وادار به امضای ندامت‌نامه کردند. مهدی اخوان ثالث از ترس گرفتار شدن به چنین عقوبتی، نتوانست شعری را که برای مصدق سروده بود، آشکارا به او تقدیم کند."
و عجبا آقای کاخساز برای فرار از پاسخگویی در باره ی عملکرد تروریستی اش،در نوشته ی خود روی دیوار کسی یادگاری می نویسد که نه تنها زندان نرفته بلکه حتا در جریان کشف یک شبکه ی تروریستی که او هم به شکلی با آنها در ارتباط بوده است، فقط برای مدت کوتاهی بازداشت شد که سپس با واسطگی پسر عمویش سرتیپ ساعدی، آزاد گردید.
گذشته از این غلامحسین ساعدی فردی بزدل و دروغگو و در عین حال از نظر اخلاقی بسیار فاسد بوده و  شخصیتی پوسیده داشته است.
می گویید نه
می گویم بخوانید این سند را
" غلامحسین ساعدی فردی آنارشیست و بی بند و بار و بی پرنسیب بود. نوشته های او پر از تنقید از اوضاع و در جهت بدبین کردن مردم و جوانان نسبت به رژیم بود. سرتیپ ساعدی، پسرعموی او در ساواک، مدیر کل فنی بود. گاهی با سرتیپ ساعدی که به وی نزدیک بود، صحبت می کردیم تا او را هدایت کند تا از تحریکات دست بردارد. سرتیپ ساعدی با او صحبت و اطمینان می داد که او حسن نیت دارد و سعی خواهد کرد بیشتر مواظب نوشته های خود باشد.
تا اینکه در سال 1349 خبری در روزنامه ی لوموند فرانسه منتشر شد که غلامحسین ساعدی، نویسنده معروف ایرانی، به وسیله ی ساواک در تهران احضار و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. ما بلافاصله تلفن های او را تحت کنترل قرار دادیم و فهمیدم که خود منشاء این خبر بوده و آن را به وسیله ی نسرین فقیه، خواهر زاده ی احسان نراقی به روزنامه ی لوموند داده است. در مذاکرات تلفنی بین او و نسرین فقیه و دیگران، برای ما یقین حاصل شد که مبتکر این کار خود او بوده است نه فرد دیگری. چند هفته ای کنترل تلفنی او ادامه داشت و در مطب روانشناسی و روانکاوی او میکروفون گذاری شد و معلوم گردید که او فرد فاسدی است و سعی می کند با خانم هایی که برای مشاوره و معالجه مسایل روانی به او مراجعه می کنند، و غالبن همسر داشته و با همسران خود مساله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها همبستر می شود. از جمله این خانم ها که با وی  روابط نامشروع پیدا کرده بود خانم ش. الف، همسر دوست بسیار صمیمی و نزدیک و همکار خود او  بود که در دفتر کار خود با او همبستر می شد.
چون ادامه ی کنترل تلفن و میکروفون گذاری دیگر ضرورتی نداشت، به سرتیپ ساعدی گفتم" می خواهم با پسر عموی شما ملاقاتی داشته باشم"، پرسید: " کار تازه ای کرده است؟" گفتم: " نه! درباره ی مسایل گذشته می خواهم با او صحبت کنم."
غلامحسین ساعدی به ساختمان ما در ساواک که در آن زمان در خیابان قدیم شمیران جنب وزارت بهداری قرار داشت، آمد.
با او احوالپرسی کردم و سپس پرسیدم: " شما در تمام مدت عمرتان هرگز بازداشت شده اید؟"، گفت: " نه!" پرسیدم: " آیا غیر از امروز هرگز به یکی از دفاتر مربوط به ساواک احضار و غیر از تیمسار ساعدی، پسر عموی شما، مقام دیگری با شما، مستقیم و غیر مستقیم، صحبتی کرده است؟" گفت "نه!" گفتم: " پس این خبر که روزنامه ی لوموند نوشته است که گویا ساواک شما را احضار و مورد ضرب و شتم قرار داده است، از کجا سرچشمه گرفته است؟"، گفت: " من اصلن خبر ندارم و نشنیده ام که لوموند چنین مطلبی را نوشته باشد"، گفتم: " شما در نوشته های خود سعی می کنید معلم اخلاق و درستی باشید ولی فردی دروغگو و شارلاتان هستید!". قسمتی از نوارهای او را برایش پخش کردم و گفتم: " شما به نزدیکترین دوست خود خیانت کرده و با همسرش همخوابه می شوید و به وسیله ی نسرین فقیه و دیگران، نشر اکاذیب می کنید که خود را مظلوم جلوه دهید. ولی اینقدر شعور ندارید که بدانید این مسائل، می تواند روشن شود و شما را بی آبرو کند!، چون ما هم مثل شما روزنامه ی لوموند را نشریه ی معتبری می دانیم که هیچگاه خبر دروغ چاپ نمی کند، خواستیم شما را احضار و بفرستیم زندان تا خدای ناکرده، فکر نکنند خبر لوموند هم ممکن است دروغ باشد."
رنگ از چهره ی ساعدی پرید و قادر به تکلم نبود که مرا نگران کرد و ترسیدم که مبادا دچار سکته شود. برای او دستور آشامیدنی دادم و با حرف های دوستانه تر، او را آرام کردم و پس از آرامش نسبی، گفتم: " شما که این اندازه کم ظرفیت و ترسو و در عین حال مظهر فساد و تباهی هستید، چرا سعی دارید از خود قهرمان بسازید و خود را معلم عدالت و اخلاف معرفی کنید؟، چون ما نمی خواهیم با افشای چنین مطالبی، خانواده ها را بهم بریزیم، این مدرک در این جا محفوظ خواهد ماند و بروید و عقل و انصاف داشته باشید و باعث گمراهی جوانان نشوید!". او که باور نمی کرد با این مقدمات، بازداشت نشود، رفت و سال ها با احتیاط عمل می کرد تا اینکه چند سال بعد در جریان کشف شبکه ی تروریستی، یکی از اعضا اعترافاتی در ارتباط با او کرده بود که برای مدت کوتاهی، بازداشت و با و اسطگی پسر عمویش، سرتیپ ساعدی، آزاد شد."
به نقل از کتاب در دامگه حادثه صفحات 345 و 346 و 347
در باره اخوان ثالث بهتر این است که آقای کاخساز، بی سند، دروغی را پراکنده نکند. اگر برای این گفته ی اخوان، سندی دارند برای آگاهی و ثبت در تاریخ آن را به اشتراک بگذارند نه اینکه بر شانه ی دیگری سوار شوند و دروغ های خودشان را به حساب انها بنویسند.
ولی می دانم که اخوان در نظام پادشاهی، یک برنامه ی فرهنگی تحت عنوان" دریچه ای بر باغ بسیار درخت" را اجرا می کرد و کسی هم مزاحمش نبود.
حال با این توضیحات و افشای اسناد در باره ی دروغ های تروریست ها و افراد مشکوک و فاسد از شما پرسش می کنم:
تکلیف سازمان اطلاعات و امنیت کشور با افراد و گروه های تروریستی که اسلحه به دست گرفته بودند تا بکشند و سپس کشته شوند، چی بود؟
آیا نباید به سازمان اطلاعات و امنیت کشور برای برقراری امنیت ملت و کشور و جلوگیری از خونریزی افراد بی گناه و ماموران دولت،حق داد که با تروریست ها بی هیچ ملاحظه ای، با شدت عمل برخورد می کردند؟
چرا تروریست ها سیانور زیر زبانشان می گذاشتند؟
آیا غیر از این است که با خودکشی خودشان می خواستند، ترور را در ابعاد دیگری ادامه دهند؟
چرا تروریست ها وقتی اعضایشان در ترور و آدمکشی زخمی می شدند، به آنها تیر خلاص می زدند تا در دست عدالت نیافتد؟
باشد که با پاسخ به این پرسش ها شاید قدری از عذاب وجدان خلاصی پیدا کنید و ارجمندی انسان و زندگی را قدر بشناسید و از دروغگویی دوری کنید.
لینک نوشته ی ناصر کاخساز
احمد پناهنده
05.08.2015