تابوها شکسته می شوند
در آغاز مایل هستم که شادمانی خودم را کتمان نکنم، وقتی که در اوج مخالفت های هستیریک نیروهای به اصطلاح چپ و راست موجود در محیط روشنفکری، قلم در خون جگر بردم و برای اولین بار بعد از مصاحبه ی روشنگرانه ی آقای پرویز ثابتی رئیس امنیت داخلی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، از ایشان تقدیر کردم و عملکرد ِ ایشان را در دوران فعالیتشان در سازمان امنیت کشور، برای ایجاد نظم و امنیت در کشور ایران، ستودم.
اعتراف می کنم که پس از آن نوشته کوتاه در قدردانی از مدیریت و زحمات آقای ثابتی، بسیاری در همین صفحات مجازی بر من حمله کردند و توهین های سزاوار به خودشان را بر من باریدند، که هیچ. حتا در این میذان هیستریک و بیمارگونه و ناآگاهانه، از زخم و زبان دوستان تنگاتنگم بی بهره نماندم.
اما چون به خودم قول داده بودم از هیچ انگی و یا توهین و تهدیدی، هراسی نداشته باشم و فقط به خاطر ثبت در تاریخ و بیدار کردن وجدان های خفته و گزارش کردن برای نسل جوان، بنویسم، به وظیفه خودم اقدام کردم.
اعتراف می کنم که تاثیر مصاحبه ی آقای پرویز ثابتی به قدری زیاد بود، که می شود به جرئت گفت:
خفتگان ِ خفته ی تاریخ را به بیداری باز کرد، چشمان
و بیماران ِ ِ بی مقدار تاریخ را اندکی شفا داد، وجدان
اما چون هنوز فرهنگ انتقاد پذیری را فهم نکرده ایم، از شجاعت در اقرار اشتباه و خطای خود با هر توجیه یا بهانه ای شانه خالی می کنیم و کماکان سعی می کنیم با پاشیدن گِرد ناآگاهی و خرافه وجهل،خود را قهرمان بی عیب و خطای ِ میدان دیروز و امروز و تاریخ تعریف کنیم.
در این رابطه در روزهای اخیر مصاحبه ای انتشار یافته است که در آن ایرج مصداقی با یکی از مامورین سازمان اطلاعات و امنیت نظام گذشته بنام پرویز معتمد به مصاحبه نشسته است.
هرچند این مصاحبه در سال 2013 انجام شده است. اما انتشار آن بعد از تقریبن سه سال، با هر دلیلی خوشحال کننده است.
به باور من چنین مصاحبه هایی برای روشن شدن حقایق، بسیار ضروری و مفید است و دلشادم که ایرج مصداقی علی رغم راهمنا زدن های بی پایه در مخالفت با نظام گذشته و بویژه سازمان اطلاعات و امنیت آن، و در عین حال سینه چاک دادن برای تروریست هایی چون جزنی و حمید اشرف و حنیف نژاد و و و، در مقابل واقعیت و حقیقت سر فرود آورد و تسلیم شد و شجاعانه پای مصاحبه ایی رفت که می دانست، دیگرانی از قماش چپ و لوچ و راست و مرتجع بر او خرده خواهند گرفت که هیچ حتا برایش پرونده سازی هم می کنند.
البته به باور من، ایشان با توجه به مواضعی که دارد برای انتشار این مصاحبه، سه سال این پا و آن پا کرد و بعد با خود کلنجار همی رفت که آیا این مصاحبه را انتشار دهد یا نه؟
زیرا در سال گذشته وقتی مطلبی نقدگونه بر گزارشش در مورد کشته شدن گروه تروریستی جزنی و مجاهدین، برای انتشار در سایت پژواک به مدیریت خودش فرستاده بودم، در اوج بی پرنسیبی مطلبم را انتشار نداد و وقتی که از او در این باره، علت عدم انتشار مطلبم را جویا شدم، با بی مسئولیتی و بی اخلاقی ِ حیرت آوری برایم نوشت:
" آقای پناهنده سلام
من مطلب شما را خواندم. به خاطر تکرار جعلیات ساواک انتشار ندادم. من در نقد اسناد انتشار یافته ساواک و تضادهای آنها با هم مطلب نوشتم. جهت اطلاع شما حتی بالاترین عناصر ساواک که درگیر همان قتل بودند هم بطور خصوصی از مطلب من حمایت کردند. ایرج مصداقی"
این پاسخ غیر اخلاقی و غیر فرهنگی او. سبب شد تا در نوشته ای خطاب به او، برای نسل جوان و ملت ایران گزارش کنم و از او بخواهم که جایگاه خودش را در مختصات سیاسی ِ امروز ِ ایران تعریف کند.
مطلب را می توانید در لینک زیر بخوانید.
https:// apanahan.wordpress.com/ 2015/04/30/ سخنی-با-ایرج-مصداقی-و-گزارش -به-تاریخ-و-م/
اما با همه ی این بی اخلاقی ها و بی فرهنگی ها، انتشار این مصاحبه ی ایشان را با آقای پرویز معتمد به فال نیک می گیرم. زیرا باور دارم او حتمن به این نتیجه رسیده است که گزارش و واگویی های افراد سازمان اطلاعات و امنیت کشور ، چه آنانانی که در قید حیات نیستند و چه آنهایی که در قید حیات هستند، جعلیات نیست. بلکه منابع دست اولی است که باید به عنوان سند ِ پایه ای در امر تحقیق، مورد ارزیابی قرار داد.
البته می شود در هر گزارشی از این دست، کنکاش کرد و تناقص ها را نشان داد اما اجازه نداریم بی هیچ سند محکمه پسندی، آنها را فقط با کلمه ی جعلیات دور بریزیم.
یادمان باشد که نیروهای سیاسی دیروز و امروز چه آنهاییکه سیاسی مبارزه می کردند و چه آنهاییئگه با عمل تروریستی، می کشتند تا کشته شوند، نشان دادند که هیچ حسن نیتی برای سرفرازی ایران و ملت ایران در اطلاع رسانی نداشتند که هیچ حتا هیچ مشروعیتی هم نداشتند و ندارند.
بلکه مبنای کارشان فقط دروغ بود و انتشار دروغ و باز هم دروغ
حتمن غرق شدن صمد بهرنگی یادمان هست که چگونه به دروغ، به سازمان اطلاعات و امنیت کشور نسبت داده بودند.
همین طورمرگ تختی و شریعتی و و و حتا سینما رکس
و یا آنچنان از شکنجه شدن صحبت کردند که گویی کار سازمان امنیت و اطلاعات کشور فقط شکنجه بود.
اما وقتی که مصاحبه ی آقای پرویز ثابتی به صورت کتاب در دسترس همگان قرار گرفت و بعد داریوش کریمی در برنامه ی پرگار بی بی سی از آقای فراستی دعوت کرد که در این باره، یعنی شکنجه صحبت کند، مدنی و شاهسوندی به نمایندگی از دو جریان تروریستی، حرفی برای گفتن نداشتند تا اینکه ناچار شدند در پیشگاه حقیقت، اقرار کنند که فقط شلاق خوردند.
نوش جانشان
قرار هم نبود برایشان حلوا پخش کنند. زیرا وقتی می خواستند انسانهای بی گناه و زحمت کش کشور را بکشند، باید در مقابلشان شدت عمل به خرج می دادند و با فشار هر چه تمامتر، قرار بعدی آدم کشی شان را کشف و سپس خنثی می کردند.
بگذریم
هرچند این واگویی در مورد کشته شدن پدرخوانده ی تروریست های آدمکش یعنی حمید اشرف، حرف تازه ای در خود نداشت اما آقای معتمد در این مصاحبه برای اینکه ولیمه ای به دست آقای مصداقی بدهد تا به قول خودش، خاطراتی از این دست را برایش کتاب کند، آگاهانه یا ناآگاهانه که صد البته به باور من آگاهانه، کوشش کرد، حمید اشرف را قهرمان و اسطوره جلوه دهد و از میزان و عملکرد ضد انسانی اش فرو بکاهد.
از این جهت است وقتی که به شرح ماجرای کشته شدن حمید اشرف و دیگر تروریست ها می پردازد، در خیمه گاه دروغ پردازی فرود می آید و به عمد سعی می کند برای خود شیرینی در نزد طایفه ی بی مایه و دروغپرداز نیروهای چپ، بار جنایت حمید اشرف را از پر رنگی، کم رنگ یا بیرنگ کند.
زیرا وقتی مصاحبه کننده که خود از سینه چاکان تروریست هایی بنام حمید اشرف و جزنی و احمد زاده و حنیف نژاد است، برای بی رنگ کردن جنایت حمید اشرف در کشتن دو کودک بی گناه، این پرسش را مطرح می کند که:
آیا حمید اشرف آن دو کودک را کشت؟
در اینجا آقای معتمد به باور من، ابلهانه ترین پاسخ را می دهد و می گوید:
من ندیدم. چون صدای تک تیر را نشنیدم
چنین پاسخی آن هم از دهان یکی از مامورین سازمان اطلاعات و امنیت کشور، بقدری سخیف و ابلهانه است که فقط خنده ی مسخره وار تاریخ را نصیبش می کند.
زیرا هرکسی که اندکی با درگیری های نظامی و دستگیری تروریست ها، آشنایی داشته باشد، به سادگی متوجه می شود که در این درگیری ها به علت سر و صدا و تیر اندازی ها از هر دو سو و اضافه بر آن، انفجار نارنجک و بمب از طرف تروریست ها برای کشتن مامورین و باز کردن حلقه ی محاصره، آنچه که می توان شنید، فقط ازدحام صدای تیراندازی و انفجار نارنجک و بمب است نه صدای تک تیر
به معنی دیگر کسی می تواند در این مواقع، صدای تک تیر را بشنود که صدایی جز صدای تک تیر به گوش نرسد.
بنابراین این پاسخ آقای معتمد، پاسخی غیر حرفه ای و غیر مسئولانه است.
از طرف دیگر، آقای معتمد با این پاسخ غیر مسئولانه و می شود گفت ابلهانه، آگاهانه یا ناآگاهانه به خوانندگانش چنین القا می کند که آن دو کودک در خانه ی تیمی تروریست ها در تهران نو، توسط مامورین امنیت کشته شده است.
در حالی که به گواهی اسناد و عملکرد سازمان امنیت و اطلاعات کشور، ما نمونه ای از این دست در اختیار نداریم که هیچ حتا مامورین همه ی تلاششان را می کردند که تروریست ها، زنده دستگیر شوند.
همچنین، مامورین وقتی خانه ای تیمی را محاصره می کردند، هیچکاه مبادرت به تیراندازی نمی کردند بلکه ابتدا از ساکنین خانه می خواستند که تسلیم قانون و عدالت شوند و بعد وقتی که تروریست ها بر روی مامورین امنیت آتش می گشودند، همه ی کوششان را می کردند تا کسی کشته نشود چه رسد که بخواهند آن دو کودک را بعد از تصرف خانه، بکشند.
بنابراین القا کردن چنین ارتکاب جرمی به مامورین امنیت جانی و اجتماعی ملت ایران، نه اینکه دور از انصاف است بلکه عملی ضد انسانی و غیر اخلاقی است. زیرا مامورین هیچ دلیل و نیازی نداشتند که بخواهند آن دو کودک را بکشند.
اما اگر نیک بنگریم، تروریست هایی چون حمید اشرف و بهرام ارام و تقی شهرام، از این جنایات و رفیق کشی و انسان کشی در کارنامه شان زیاد دارند و بی هیچ کتمانی هم اقرار کردند که وظیفه ی چریکی شان را انجام دادند.
نمونه وقتی شیرین معاضد تیر به پایش می خورد و نمی تواند به راحتی فرار کند، حمید اشرف به او می گوید رفیق
می توانی فرار کنی یا نه؟
اگر نمی توانی، من وظیفه ی چریکی ام را انجام دهم
یعنی کشتن او
همچنین طبق گفته های اعضای باقی مانده از تروریست ها، حمید اشرف همیشه برای فرار و نجات دادن جان خود، از جان دیگر رفقای خودش مایه می گذاشت تا برایش دیوار گوشتی درست کنند و بعد با پرتاب نارنجک و بمب و تیر اندازی با مسلسل، فرار می کرد.
بنابراین فهم این موضوع سخت نخواهد بود که او وقتی حاضر می شود برای نجات جانش، از زندگی رفقای تنگاتنگش عبور کند، گرفتن جان دو کودک برایش چون آب خوردن ساده باشد. هرچند مدرکی در این باره موجود نباشد.
در پایان مایل هستم به افرادی چون ایرج مصداقی بگویم که یک عذر خواهی به آقای عرفان قانعی فرد و آقای پرویز ثابتی بدهکارند. زیرا وقتی که آقای قانعی فرد با آقای پرویز ثابتی مصاحبه کرده بود، افرادی چون مصداقی هر انگ و برچسب چسبان و ناچسب را به ایشان زده بودند که چرا با آقای ثابتی مصاحبه کرده است؟
امروز می بینم همین افراد برای مصاحبه گرفتن از افراد دسته دوم و سوم سازمان امنیت و اطلاعات کشور از یکدیگر سبقت می گیرند و به آن افتخار هم می کنند.
بنابراین اگر وجدانی دارند و یا به راستی ها اعتقاد دارند باید از عرفان قانعی فرد پوزش بخواهند. زیرا او راه چنین مصاحبه های بعدی را باز کرده و تابوها را شکسته است.
اما با همه این انتقاد وارده بر آقای مصداقی در کارکرد و مواضعش، باید به او دست مریزاد داد که در زمانه ی بی شهامتی، شهامت نشان داد و سخن یک مامور سازمان اطلاعت و امنیت نظام گذشته را شنید و آن را با دیگران تقسیم کرد.
باشد که چنین شهامتی، درسی شود تا دیگران از هرزه گویی های بی مالیات عبور کنند و در مقابل حقیقت زانو بزنند.
همچنین از آقای معتمد می خواهم که در واگویی واقیعات هیچ هراسی نداشته باشد و حقیقت را به پای ضدیت و دعوا با دوستان قدیمی اش، قربانی نکند.
احمد پناهنده
بیست و نه ژوئن دوهزار و شانزده
در آغاز مایل هستم که شادمانی خودم را کتمان نکنم، وقتی که در اوج مخالفت های هستیریک نیروهای به اصطلاح چپ و راست موجود در محیط روشنفکری، قلم در خون جگر بردم و برای اولین بار بعد از مصاحبه ی روشنگرانه ی آقای پرویز ثابتی رئیس امنیت داخلی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، از ایشان تقدیر کردم و عملکرد ِ ایشان را در دوران فعالیتشان در سازمان امنیت کشور، برای ایجاد نظم و امنیت در کشور ایران، ستودم.
اعتراف می کنم که پس از آن نوشته کوتاه در قدردانی از مدیریت و زحمات آقای ثابتی، بسیاری در همین صفحات مجازی بر من حمله کردند و توهین های سزاوار به خودشان را بر من باریدند، که هیچ. حتا در این میذان هیستریک و بیمارگونه و ناآگاهانه، از زخم و زبان دوستان تنگاتنگم بی بهره نماندم.
اما چون به خودم قول داده بودم از هیچ انگی و یا توهین و تهدیدی، هراسی نداشته باشم و فقط به خاطر ثبت در تاریخ و بیدار کردن وجدان های خفته و گزارش کردن برای نسل جوان، بنویسم، به وظیفه خودم اقدام کردم.
اعتراف می کنم که تاثیر مصاحبه ی آقای پرویز ثابتی به قدری زیاد بود، که می شود به جرئت گفت:
خفتگان ِ خفته ی تاریخ را به بیداری باز کرد، چشمان
و بیماران ِ ِ بی مقدار تاریخ را اندکی شفا داد، وجدان
اما چون هنوز فرهنگ انتقاد پذیری را فهم نکرده ایم، از شجاعت در اقرار اشتباه و خطای خود با هر توجیه یا بهانه ای شانه خالی می کنیم و کماکان سعی می کنیم با پاشیدن گِرد ناآگاهی و خرافه وجهل،خود را قهرمان بی عیب و خطای ِ میدان دیروز و امروز و تاریخ تعریف کنیم.
در این رابطه در روزهای اخیر مصاحبه ای انتشار یافته است که در آن ایرج مصداقی با یکی از مامورین سازمان اطلاعات و امنیت نظام گذشته بنام پرویز معتمد به مصاحبه نشسته است.
هرچند این مصاحبه در سال 2013 انجام شده است. اما انتشار آن بعد از تقریبن سه سال، با هر دلیلی خوشحال کننده است.
به باور من چنین مصاحبه هایی برای روشن شدن حقایق، بسیار ضروری و مفید است و دلشادم که ایرج مصداقی علی رغم راهمنا زدن های بی پایه در مخالفت با نظام گذشته و بویژه سازمان اطلاعات و امنیت آن، و در عین حال سینه چاک دادن برای تروریست هایی چون جزنی و حمید اشرف و حنیف نژاد و و و، در مقابل واقعیت و حقیقت سر فرود آورد و تسلیم شد و شجاعانه پای مصاحبه ایی رفت که می دانست، دیگرانی از قماش چپ و لوچ و راست و مرتجع بر او خرده خواهند گرفت که هیچ حتا برایش پرونده سازی هم می کنند.
البته به باور من، ایشان با توجه به مواضعی که دارد برای انتشار این مصاحبه، سه سال این پا و آن پا کرد و بعد با خود کلنجار همی رفت که آیا این مصاحبه را انتشار دهد یا نه؟
زیرا در سال گذشته وقتی مطلبی نقدگونه بر گزارشش در مورد کشته شدن گروه تروریستی جزنی و مجاهدین، برای انتشار در سایت پژواک به مدیریت خودش فرستاده بودم، در اوج بی پرنسیبی مطلبم را انتشار نداد و وقتی که از او در این باره، علت عدم انتشار مطلبم را جویا شدم، با بی مسئولیتی و بی اخلاقی ِ حیرت آوری برایم نوشت:
" آقای پناهنده سلام
من مطلب شما را خواندم. به خاطر تکرار جعلیات ساواک انتشار ندادم. من در نقد اسناد انتشار یافته ساواک و تضادهای آنها با هم مطلب نوشتم. جهت اطلاع شما حتی بالاترین عناصر ساواک که درگیر همان قتل بودند هم بطور خصوصی از مطلب من حمایت کردند. ایرج مصداقی"
این پاسخ غیر اخلاقی و غیر فرهنگی او. سبب شد تا در نوشته ای خطاب به او، برای نسل جوان و ملت ایران گزارش کنم و از او بخواهم که جایگاه خودش را در مختصات سیاسی ِ امروز ِ ایران تعریف کند.
مطلب را می توانید در لینک زیر بخوانید.
https://
اما با همه ی این بی اخلاقی ها و بی فرهنگی ها، انتشار این مصاحبه ی ایشان را با آقای پرویز معتمد به فال نیک می گیرم. زیرا باور دارم او حتمن به این نتیجه رسیده است که گزارش و واگویی های افراد سازمان اطلاعات و امنیت کشور ، چه آنانانی که در قید حیات نیستند و چه آنهایی که در قید حیات هستند، جعلیات نیست. بلکه منابع دست اولی است که باید به عنوان سند ِ پایه ای در امر تحقیق، مورد ارزیابی قرار داد.
البته می شود در هر گزارشی از این دست، کنکاش کرد و تناقص ها را نشان داد اما اجازه نداریم بی هیچ سند محکمه پسندی، آنها را فقط با کلمه ی جعلیات دور بریزیم.
یادمان باشد که نیروهای سیاسی دیروز و امروز چه آنهاییکه سیاسی مبارزه می کردند و چه آنهاییئگه با عمل تروریستی، می کشتند تا کشته شوند، نشان دادند که هیچ حسن نیتی برای سرفرازی ایران و ملت ایران در اطلاع رسانی نداشتند که هیچ حتا هیچ مشروعیتی هم نداشتند و ندارند.
بلکه مبنای کارشان فقط دروغ بود و انتشار دروغ و باز هم دروغ
حتمن غرق شدن صمد بهرنگی یادمان هست که چگونه به دروغ، به سازمان اطلاعات و امنیت کشور نسبت داده بودند.
همین طورمرگ تختی و شریعتی و و و حتا سینما رکس
و یا آنچنان از شکنجه شدن صحبت کردند که گویی کار سازمان امنیت و اطلاعات کشور فقط شکنجه بود.
اما وقتی که مصاحبه ی آقای پرویز ثابتی به صورت کتاب در دسترس همگان قرار گرفت و بعد داریوش کریمی در برنامه ی پرگار بی بی سی از آقای فراستی دعوت کرد که در این باره، یعنی شکنجه صحبت کند، مدنی و شاهسوندی به نمایندگی از دو جریان تروریستی، حرفی برای گفتن نداشتند تا اینکه ناچار شدند در پیشگاه حقیقت، اقرار کنند که فقط شلاق خوردند.
نوش جانشان
قرار هم نبود برایشان حلوا پخش کنند. زیرا وقتی می خواستند انسانهای بی گناه و زحمت کش کشور را بکشند، باید در مقابلشان شدت عمل به خرج می دادند و با فشار هر چه تمامتر، قرار بعدی آدم کشی شان را کشف و سپس خنثی می کردند.
بگذریم
هرچند این واگویی در مورد کشته شدن پدرخوانده ی تروریست های آدمکش یعنی حمید اشرف، حرف تازه ای در خود نداشت اما آقای معتمد در این مصاحبه برای اینکه ولیمه ای به دست آقای مصداقی بدهد تا به قول خودش، خاطراتی از این دست را برایش کتاب کند، آگاهانه یا ناآگاهانه که صد البته به باور من آگاهانه، کوشش کرد، حمید اشرف را قهرمان و اسطوره جلوه دهد و از میزان و عملکرد ضد انسانی اش فرو بکاهد.
از این جهت است وقتی که به شرح ماجرای کشته شدن حمید اشرف و دیگر تروریست ها می پردازد، در خیمه گاه دروغ پردازی فرود می آید و به عمد سعی می کند برای خود شیرینی در نزد طایفه ی بی مایه و دروغپرداز نیروهای چپ، بار جنایت حمید اشرف را از پر رنگی، کم رنگ یا بیرنگ کند.
زیرا وقتی مصاحبه کننده که خود از سینه چاکان تروریست هایی بنام حمید اشرف و جزنی و احمد زاده و حنیف نژاد است، برای بی رنگ کردن جنایت حمید اشرف در کشتن دو کودک بی گناه، این پرسش را مطرح می کند که:
آیا حمید اشرف آن دو کودک را کشت؟
در اینجا آقای معتمد به باور من، ابلهانه ترین پاسخ را می دهد و می گوید:
من ندیدم. چون صدای تک تیر را نشنیدم
چنین پاسخی آن هم از دهان یکی از مامورین سازمان اطلاعات و امنیت کشور، بقدری سخیف و ابلهانه است که فقط خنده ی مسخره وار تاریخ را نصیبش می کند.
زیرا هرکسی که اندکی با درگیری های نظامی و دستگیری تروریست ها، آشنایی داشته باشد، به سادگی متوجه می شود که در این درگیری ها به علت سر و صدا و تیر اندازی ها از هر دو سو و اضافه بر آن، انفجار نارنجک و بمب از طرف تروریست ها برای کشتن مامورین و باز کردن حلقه ی محاصره، آنچه که می توان شنید، فقط ازدحام صدای تیراندازی و انفجار نارنجک و بمب است نه صدای تک تیر
به معنی دیگر کسی می تواند در این مواقع، صدای تک تیر را بشنود که صدایی جز صدای تک تیر به گوش نرسد.
بنابراین این پاسخ آقای معتمد، پاسخی غیر حرفه ای و غیر مسئولانه است.
از طرف دیگر، آقای معتمد با این پاسخ غیر مسئولانه و می شود گفت ابلهانه، آگاهانه یا ناآگاهانه به خوانندگانش چنین القا می کند که آن دو کودک در خانه ی تیمی تروریست ها در تهران نو، توسط مامورین امنیت کشته شده است.
در حالی که به گواهی اسناد و عملکرد سازمان امنیت و اطلاعات کشور، ما نمونه ای از این دست در اختیار نداریم که هیچ حتا مامورین همه ی تلاششان را می کردند که تروریست ها، زنده دستگیر شوند.
همچنین، مامورین وقتی خانه ای تیمی را محاصره می کردند، هیچکاه مبادرت به تیراندازی نمی کردند بلکه ابتدا از ساکنین خانه می خواستند که تسلیم قانون و عدالت شوند و بعد وقتی که تروریست ها بر روی مامورین امنیت آتش می گشودند، همه ی کوششان را می کردند تا کسی کشته نشود چه رسد که بخواهند آن دو کودک را بعد از تصرف خانه، بکشند.
بنابراین القا کردن چنین ارتکاب جرمی به مامورین امنیت جانی و اجتماعی ملت ایران، نه اینکه دور از انصاف است بلکه عملی ضد انسانی و غیر اخلاقی است. زیرا مامورین هیچ دلیل و نیازی نداشتند که بخواهند آن دو کودک را بکشند.
اما اگر نیک بنگریم، تروریست هایی چون حمید اشرف و بهرام ارام و تقی شهرام، از این جنایات و رفیق کشی و انسان کشی در کارنامه شان زیاد دارند و بی هیچ کتمانی هم اقرار کردند که وظیفه ی چریکی شان را انجام دادند.
نمونه وقتی شیرین معاضد تیر به پایش می خورد و نمی تواند به راحتی فرار کند، حمید اشرف به او می گوید رفیق
می توانی فرار کنی یا نه؟
اگر نمی توانی، من وظیفه ی چریکی ام را انجام دهم
یعنی کشتن او
همچنین طبق گفته های اعضای باقی مانده از تروریست ها، حمید اشرف همیشه برای فرار و نجات دادن جان خود، از جان دیگر رفقای خودش مایه می گذاشت تا برایش دیوار گوشتی درست کنند و بعد با پرتاب نارنجک و بمب و تیر اندازی با مسلسل، فرار می کرد.
بنابراین فهم این موضوع سخت نخواهد بود که او وقتی حاضر می شود برای نجات جانش، از زندگی رفقای تنگاتنگش عبور کند، گرفتن جان دو کودک برایش چون آب خوردن ساده باشد. هرچند مدرکی در این باره موجود نباشد.
در پایان مایل هستم به افرادی چون ایرج مصداقی بگویم که یک عذر خواهی به آقای عرفان قانعی فرد و آقای پرویز ثابتی بدهکارند. زیرا وقتی که آقای قانعی فرد با آقای پرویز ثابتی مصاحبه کرده بود، افرادی چون مصداقی هر انگ و برچسب چسبان و ناچسب را به ایشان زده بودند که چرا با آقای ثابتی مصاحبه کرده است؟
امروز می بینم همین افراد برای مصاحبه گرفتن از افراد دسته دوم و سوم سازمان امنیت و اطلاعات کشور از یکدیگر سبقت می گیرند و به آن افتخار هم می کنند.
بنابراین اگر وجدانی دارند و یا به راستی ها اعتقاد دارند باید از عرفان قانعی فرد پوزش بخواهند. زیرا او راه چنین مصاحبه های بعدی را باز کرده و تابوها را شکسته است.
اما با همه این انتقاد وارده بر آقای مصداقی در کارکرد و مواضعش، باید به او دست مریزاد داد که در زمانه ی بی شهامتی، شهامت نشان داد و سخن یک مامور سازمان اطلاعت و امنیت نظام گذشته را شنید و آن را با دیگران تقسیم کرد.
باشد که چنین شهامتی، درسی شود تا دیگران از هرزه گویی های بی مالیات عبور کنند و در مقابل حقیقت زانو بزنند.
همچنین از آقای معتمد می خواهم که در واگویی واقیعات هیچ هراسی نداشته باشد و حقیقت را به پای ضدیت و دعوا با دوستان قدیمی اش، قربانی نکند.
احمد پناهنده
بیست و نه ژوئن دوهزار و شانزده