غایله ی آذربایجان و نقش میر جعفر پیشه وری
احمد پناهنده
قسمت اول
همین روزهای ِ در پیش سالروز باز پس گیری ِ آذربایجان ِ جان ِ همه ی جانان است که با دسیسه ی ارتش ِ سرخ ِ استالین و مزدوری ِ پیشه وری برای بیگانگان، از تن ِ زخمی ایران جدا شده بود و حماسه سازان تاریخ ِ شکوهمند ایران درست یکسال پس از جدا شدن آذربایجان آن را از حلقوم استالین، میر جعفر باقر اف و بیگانه خویی چون پیشه وری بیرون آوردند و به مام وطن برگشت دادند.
این قلم در سالهای گذشته که هنوز پیشه وری برای قبیله ی چپ عنصر " ملی " ارزیابی می شد و هر بار در این روزها برایش اشگ پرولتری می ریختند، قلم در خون ِ جگر برد و ماهیت ِ کثیف و خیانتکارانه ی این جرثومه ی ِ بیگانه پرست را در پیشگاه همه ی ایرانیان، دفتر ِ خیانتش را باز گشود و وجدانهای ِ خفته ی سالیان را به هوشیاری بیدار کرد.
از آن پس بود که قلمهای ِ وجدان های بیدار شده به رقصی شکوهمند به چرخش در آمدند و هر یک گوشه ای از این جنایت و خیانت تاریخی را دروازه گشودند تا ماهیت ِ این بیگانه پرستان را هر چه عریان تر در چشمان ِ مشتاقان ایران در تمامیت ارضی و آبی اش آینه بکارند.
و چنین بود که حتی همدستان ِ سابق پیشه وری در قبیله ی چپ به خود جرئت دادند تا مقاصد ِ بیگانه پرستی و خیانت کارانه ی پیشه وری و شرکا را بر ملت با فرهنگ ایران، صفحات ِ تاریخ بگشایند.
امروز که ملت ِ بزرگ و شریف ِ ایران با تمامی ِ جان و توان خود با اهریمن ِ فرود آمده بر سریر ِ ایران و در جای جای ِ جان ِ ایرانزمین یک مبارزه ی شکوهمند را در همه سویش بر علیه حکومت اسلامی پیش می برند، کرکسان ِ بیگانه پرست و ضد ایران در گوشه و کنار نیاخاکمان چنگال ِ خون آلود خود را در تن زخمی ایران فرو کردند تا در فرصت مناسب و سست شدن قدرت ِ مرکزی، تکه ی جدایی، جدا کنند.
اما نمی دانند که ایرانیان هرگز اجازه ی چنین جسارتی را به هیچ بیگانه و بیگانه پرستی نمی دهند و نخواهند داد. و تا جان در بدن دارند با تمامی توانشان از نیاخاکشان دفاع و حفاظت می کنند و خواهند کرد.
اینک به همین مناسبت یکبار دیگر جنایت و خیانت پیشه وری و شرکای ِ چپش را که حاصل پژوهش این قلم است، با هم می خوانیم. این پژوهش در شش قسمت تهیه گردیده است که قسمت اول آن به پیام شاهزاده رضا پهلوی مزین شده است که پیامی است بر آمده از جان و خرد هر ایرانی ِ پاک سرشت.
پیام شاهزاده رضا پهلوی به مناسبت روز آزاد سازی آذربایجان و تعیین تکلیف با سپاه پاسداران
پنجشنبه 12 آذر 1388
هم میهنانم،
۲۱ آذر، روز مقدس رهایی آذربایجان از چنگال بیگانگان، یکی از زرین ترین روزها در تاریخ نوین ایران است، روزی که در آن میهن پرستی، دلیری، هشیاری سیاسی سرامدان وقت و همبستگی ملی و تمدنی میان همۀ تیره های قوم ایرانی، به شریف ترین وجهی نمود یافت. ایران ما در آن روزها، طی دو سدۀ پیاپی، بر اثر زور و نیرنگ بیگانه، و ناشایستگی بی مرز زمام داران خرافه پرستی که با سنت و تمدن ایرانزمین بیگانه تر از هر بیگانه ای بودند، کوچک تر شده بود، در ۲۱ آذر اما، بر این روند تباهی و تراشیده شدن پیوسته، نقطۀ پایانی نهاده شد.
۲۱ آذر اما نه بی پیشینه است و نه بی پَسینه: سنت شکوهمند پایداری ایرانی از همان فردای قادسیه و به زیر کشیده شدن درفش کاویانی که کاوۀ آهنگر برای نخستین بار بر ضد ضحاک و به پشتیبانی از فریدون برافراشته بود، آغاز شد. رستم فرخزاد، سردار بزرگ ارتش ایرانشهر، اگر چه شکست خورد و در کارزار با اهل بیابان، خون پاک خود را نثار میهن اش کرد، اما در برابر آن تازشگران و ضحاکان نو آئین آنچنان دلاورانه جنگید که روح تمدن ایرانزمین برای همیشه سربلند و شکست ناپذیر بر جای ماند. آری، ایران در قادسیه در هم شکست، اما نه به خاک افتاد و نه هرگز زمین گیر شد. خیلی زود، پایداری آن ابرمردان در آن شوم ترین روز تاریخ ایران به یک اسطوره فراروئید و خون ایستادگی و نه گفتن به دشمن نوین، در رگ های فرزندان ایرانشهر به چرخش درآمد.
ایرانیان،
همین روح واحد، یکپارچه، و شکست ناپذیراست که یگانگی ملی و پیوستگی فرهنگی قوم ما را در درازای تاریخ پر فراز و نشیب میهن فراهم آورده است. همین روح است که بابک های همۀ دوران ها را، در فراســوی زمــان، به یک تـن واحــد مبـدل می کنــد و آزادی آذربایجـان را به آزادی خرمشهر می پیونداند. روزی که در آن، مرد سبکسری طعم شکست را چشید که خود را سردار نوین قادسیه می نامید و بر آن شده بود تا از شورش کوری که خمینی با کودتای فرهنگی اش در جان میهن فروانداخته بود و دسته دسته سربازان وارسته و افسران بزرگ میهن را به جوخۀ اعدام می سپرد، بهره برداری کند و ایران را برای همیشه نابود گرداند. در آن لحظۀ تاریخی اما، با آنکه خمینی، با شرارتی ناب و دشمن شاد کن، دشنۀ نفاق و بد دلی و بدگمانی را در میان سربازان و سرداران ایرانی فرو کرده بود، همان روح کهن و یگانۀ ملی باعث شد تا از یکایک دلاوران ارتش شاهنشاهی تا همۀ سپاهیان و جانبازان میهن پرست بسیجی، همه در کنار هم و دوش به دوش یکدیگر، در راه پاسبانی از خاک و آب میهن جانفشانی کنند.
و امروز، در بزرگداشت روز رهایی آذربایجان از چنگال دشمن و پیوند منطقی آن با جبران قادسیه و آزادی پر شکوه خرمشهر، روی سخن من با همۀ نظامیان، به ویژه با سپاه پاسداران است: سرداران، در کجای تاریخ ایستاده اید؟ در سوی تاریکی ها و یا در میانگاه روشنی ها؟ در کنار ایران، و یا که نه، در برابر ایران؟ این پرسشی ست که یکایک شما باید به آن پاسخی روشن و بی پرده دهید، چرا که ایزد زمان، لحظۀ تعیین تکلیف تاریخی را برای ملت ما فرارسانده است و هیچ چیز سنگین تر و خُرد کننده تر از بارِ پرسشی نیست که هنگام درانداختن و پاسخ دادن اش فرارسیده باشد.
پس، با تکیه به هفت هزار سال تاریخ ایرانزمین از شما می پرسم: می خواهید پاسدار چه چیز باشید؟ پاسدار ایران و کیان تمدن و فرهنگ ایرانزمین، و یا که نه، پاسدار انقلاب ویران کننده و ایرانسوزی که خمینی پایه اش گذاشت؟ می خواهید پاسدار سی سال تاریکی و تباهی و جنایت عریان باشید، و یا پاسدار هفت هزار سال شکوه و درخشش و خردمندی؟ می خواهید آسمان ولایت خشم و ستم و جهل را پاسداری کنید که جز طوفان جنایت چیزی به مردمان این بوم کُهن پیشکش نکرده است، و یا که خیر، برانید تا آسمان سرشار از نیکی و پاکی ایرانزمین را نگهبانی کنید، که هرگز چیزی جز باران عشق و راستی بر سر فرزندان اش نبارانده و نخواهد باراند؟
امروز در ایران بیگانگانی حکومت می کنند که منادیان عدم اند و متولیان انکار، انکار راستی و زیبایی، انکار نیکی و سازندگی، انکار ایران؛ ما با بیگانگانی روبروئیم که جوان ایرانی را به جرم آنکه می گوید من آمده ام تا ایران ام را پس بگیرم، به گلوله می بندند و در زندان بر او، از دختر و پسر، با بی شرمی وصف ناپذیر، ددمنشانه ترین و غیر انسانی ترین رفتارها را روا می دارند. امروز نظام خلافت جهل و جمهوری دروغ، که نه از آزادی بویی برده است و نه از استقلال، کار را بدان درجه از بَد کرداری و اهرمن خویی رسانده است که جان انسان ایرانی را هم ارز آشغال می پندارد و حتی جرم آتش زدن سطل زباله نیز، توسط جوانان پاک نهادی که سلاحی جز دو انگشت شان به نشانۀ صلح و پیروزی ندارند، شکنجه و تبعید و یا حتی اعدام شده است. براین دور باطل اِشغال شدگی تمدنی و به جا نیاوردن ایرانیت باید نقطۀ پایانی نهاد و حکومت را، بی هیچ کم و کاستی، به ایرانی و مبانی ایرانی گری بازگرداند.
سرداران، پدر معنوی ایرانزمین، زرتشت بزرگ، می گوید: "بشنوید با گوش های تان بهترین چیزها را، به آن ها با چشمان روشن بین ذهن تان بنگرید، تا باشد که هریک از شما، از زن و مرد، پیش از آن هنگام که فرجام بزرگ فرارسد، در گزینش میان دو راه و دو باور، آن راه و باوری را برگزینید که به نیکی و راستی می انجامد".
سرداران، در فرایند این بازگشت به گوهر تمدن میهن، در فرایند بازگشت به فرهنگ آزادی و راست منشی ایرانی، شما که امروز در آستانۀ بزرگ ترین گزینش تاریخ ایستاده اید، کدام راه و باور را برمی گزینید؟ راستی و نیکی ایرانیت و یا دروغ ولایت و خلافت را؟ شما، به عنوان سرباز و افسر، خود را در کدام سوی جبهۀ تاریخ می پندارید؟ در جبهۀ آزادگی و بزرگی و یا در جبهۀ بندگی و صغارت؟ در جبهۀ ایرانشهر و در کنار رستم و هرمزان و فیروز، در کنار بابک و مازیار و مرداویج، و یا که خیر، در جبهۀ اهل تازش و سوزش، و در کنار خالد بن ولید و نعمان بن مقرن و سعد ابن ابی وقاص؟
و در نهایت، آیا به راستی می خواهید به عنوان کسانی که اونیفورم مقدس ایرانیت را بر تن دارید، پروانه دهید تا یک نهاد انسان ستیز، کهریزکی و ضحاک پرور که جز وارونگی ایران چیزی را نمایندگی نمی کند، به ایرانیان و جهانیان، به دروغ طوری وانمود کند که شما، میراث داران آزادگان را به گروگان گرفته است و تا سطح گزمه و مزدور و آلت دست فرو آورده است؟
آیا به راستی برآنیـد که سرنوشت خود و فرزنـدان خود و میهن گران تــر از جان تان را بـا نهادی شکنجه گر و رو به موت گره زنید تــا که در خود آگاهی تاریخـی ایرانیان نام تان را بـا بزرگ ترین ننگ ها یاد آورند؟ و یا که نه، برآنید که روی به پارسه و زادگاه آزادگان برگردانید؛ برآنید که در این فصل جا به جا شدن تاریخ، درفش کاویان تمدن ایرانزمین را از زمین بردارید؛ برآنید که با پشتیبانی خردمندانه از خواست های به حق و غیر خشونت آمیز نسل جوان ایران، شیوۀ آزادگی، رواداری ایرانشهری و منش هخامنشی را برگزینید؛ و در نهایت، برآنید که پای برشرافت بفشارید و گام در راه روشن سپاه جاوید کوروش کبیر نهید تا که اینچنین، نام نیک خود را در دفتر ایام، با ابدیت پیوند زنید.
سی سال دروغ و سنت تاریک و بیگانه ای که بر آن ایستاده است، و یا هفت هزار سال راستی و فروغ، پرسش این است.
خداوند نگهدار ایران باد
رضا پهلوی
احمد پناهنده
قسمت اول
همین روزهای ِ در پیش سالروز باز پس گیری ِ آذربایجان ِ جان ِ همه ی جانان است که با دسیسه ی ارتش ِ سرخ ِ استالین و مزدوری ِ پیشه وری برای بیگانگان، از تن ِ زخمی ایران جدا شده بود و حماسه سازان تاریخ ِ شکوهمند ایران درست یکسال پس از جدا شدن آذربایجان آن را از حلقوم استالین، میر جعفر باقر اف و بیگانه خویی چون پیشه وری بیرون آوردند و به مام وطن برگشت دادند.
این قلم در سالهای گذشته که هنوز پیشه وری برای قبیله ی چپ عنصر " ملی " ارزیابی می شد و هر بار در این روزها برایش اشگ پرولتری می ریختند، قلم در خون ِ جگر برد و ماهیت ِ کثیف و خیانتکارانه ی این جرثومه ی ِ بیگانه پرست را در پیشگاه همه ی ایرانیان، دفتر ِ خیانتش را باز گشود و وجدانهای ِ خفته ی سالیان را به هوشیاری بیدار کرد.
از آن پس بود که قلمهای ِ وجدان های بیدار شده به رقصی شکوهمند به چرخش در آمدند و هر یک گوشه ای از این جنایت و خیانت تاریخی را دروازه گشودند تا ماهیت ِ این بیگانه پرستان را هر چه عریان تر در چشمان ِ مشتاقان ایران در تمامیت ارضی و آبی اش آینه بکارند.
و چنین بود که حتی همدستان ِ سابق پیشه وری در قبیله ی چپ به خود جرئت دادند تا مقاصد ِ بیگانه پرستی و خیانت کارانه ی پیشه وری و شرکا را بر ملت با فرهنگ ایران، صفحات ِ تاریخ بگشایند.
امروز که ملت ِ بزرگ و شریف ِ ایران با تمامی ِ جان و توان خود با اهریمن ِ فرود آمده بر سریر ِ ایران و در جای جای ِ جان ِ ایرانزمین یک مبارزه ی شکوهمند را در همه سویش بر علیه حکومت اسلامی پیش می برند، کرکسان ِ بیگانه پرست و ضد ایران در گوشه و کنار نیاخاکمان چنگال ِ خون آلود خود را در تن زخمی ایران فرو کردند تا در فرصت مناسب و سست شدن قدرت ِ مرکزی، تکه ی جدایی، جدا کنند.
اما نمی دانند که ایرانیان هرگز اجازه ی چنین جسارتی را به هیچ بیگانه و بیگانه پرستی نمی دهند و نخواهند داد. و تا جان در بدن دارند با تمامی توانشان از نیاخاکشان دفاع و حفاظت می کنند و خواهند کرد.
اینک به همین مناسبت یکبار دیگر جنایت و خیانت پیشه وری و شرکای ِ چپش را که حاصل پژوهش این قلم است، با هم می خوانیم. این پژوهش در شش قسمت تهیه گردیده است که قسمت اول آن به پیام شاهزاده رضا پهلوی مزین شده است که پیامی است بر آمده از جان و خرد هر ایرانی ِ پاک سرشت.
پیام شاهزاده رضا پهلوی به مناسبت روز آزاد سازی آذربایجان و تعیین تکلیف با سپاه پاسداران
پنجشنبه 12 آذر 1388
هم میهنانم،
۲۱ آذر، روز مقدس رهایی آذربایجان از چنگال بیگانگان، یکی از زرین ترین روزها در تاریخ نوین ایران است، روزی که در آن میهن پرستی، دلیری، هشیاری سیاسی سرامدان وقت و همبستگی ملی و تمدنی میان همۀ تیره های قوم ایرانی، به شریف ترین وجهی نمود یافت. ایران ما در آن روزها، طی دو سدۀ پیاپی، بر اثر زور و نیرنگ بیگانه، و ناشایستگی بی مرز زمام داران خرافه پرستی که با سنت و تمدن ایرانزمین بیگانه تر از هر بیگانه ای بودند، کوچک تر شده بود، در ۲۱ آذر اما، بر این روند تباهی و تراشیده شدن پیوسته، نقطۀ پایانی نهاده شد.
۲۱ آذر اما نه بی پیشینه است و نه بی پَسینه: سنت شکوهمند پایداری ایرانی از همان فردای قادسیه و به زیر کشیده شدن درفش کاویانی که کاوۀ آهنگر برای نخستین بار بر ضد ضحاک و به پشتیبانی از فریدون برافراشته بود، آغاز شد. رستم فرخزاد، سردار بزرگ ارتش ایرانشهر، اگر چه شکست خورد و در کارزار با اهل بیابان، خون پاک خود را نثار میهن اش کرد، اما در برابر آن تازشگران و ضحاکان نو آئین آنچنان دلاورانه جنگید که روح تمدن ایرانزمین برای همیشه سربلند و شکست ناپذیر بر جای ماند. آری، ایران در قادسیه در هم شکست، اما نه به خاک افتاد و نه هرگز زمین گیر شد. خیلی زود، پایداری آن ابرمردان در آن شوم ترین روز تاریخ ایران به یک اسطوره فراروئید و خون ایستادگی و نه گفتن به دشمن نوین، در رگ های فرزندان ایرانشهر به چرخش درآمد.
ایرانیان،
همین روح واحد، یکپارچه، و شکست ناپذیراست که یگانگی ملی و پیوستگی فرهنگی قوم ما را در درازای تاریخ پر فراز و نشیب میهن فراهم آورده است. همین روح است که بابک های همۀ دوران ها را، در فراســوی زمــان، به یک تـن واحــد مبـدل می کنــد و آزادی آذربایجـان را به آزادی خرمشهر می پیونداند. روزی که در آن، مرد سبکسری طعم شکست را چشید که خود را سردار نوین قادسیه می نامید و بر آن شده بود تا از شورش کوری که خمینی با کودتای فرهنگی اش در جان میهن فروانداخته بود و دسته دسته سربازان وارسته و افسران بزرگ میهن را به جوخۀ اعدام می سپرد، بهره برداری کند و ایران را برای همیشه نابود گرداند. در آن لحظۀ تاریخی اما، با آنکه خمینی، با شرارتی ناب و دشمن شاد کن، دشنۀ نفاق و بد دلی و بدگمانی را در میان سربازان و سرداران ایرانی فرو کرده بود، همان روح کهن و یگانۀ ملی باعث شد تا از یکایک دلاوران ارتش شاهنشاهی تا همۀ سپاهیان و جانبازان میهن پرست بسیجی، همه در کنار هم و دوش به دوش یکدیگر، در راه پاسبانی از خاک و آب میهن جانفشانی کنند.
و امروز، در بزرگداشت روز رهایی آذربایجان از چنگال دشمن و پیوند منطقی آن با جبران قادسیه و آزادی پر شکوه خرمشهر، روی سخن من با همۀ نظامیان، به ویژه با سپاه پاسداران است: سرداران، در کجای تاریخ ایستاده اید؟ در سوی تاریکی ها و یا در میانگاه روشنی ها؟ در کنار ایران، و یا که نه، در برابر ایران؟ این پرسشی ست که یکایک شما باید به آن پاسخی روشن و بی پرده دهید، چرا که ایزد زمان، لحظۀ تعیین تکلیف تاریخی را برای ملت ما فرارسانده است و هیچ چیز سنگین تر و خُرد کننده تر از بارِ پرسشی نیست که هنگام درانداختن و پاسخ دادن اش فرارسیده باشد.
پس، با تکیه به هفت هزار سال تاریخ ایرانزمین از شما می پرسم: می خواهید پاسدار چه چیز باشید؟ پاسدار ایران و کیان تمدن و فرهنگ ایرانزمین، و یا که نه، پاسدار انقلاب ویران کننده و ایرانسوزی که خمینی پایه اش گذاشت؟ می خواهید پاسدار سی سال تاریکی و تباهی و جنایت عریان باشید، و یا پاسدار هفت هزار سال شکوه و درخشش و خردمندی؟ می خواهید آسمان ولایت خشم و ستم و جهل را پاسداری کنید که جز طوفان جنایت چیزی به مردمان این بوم کُهن پیشکش نکرده است، و یا که خیر، برانید تا آسمان سرشار از نیکی و پاکی ایرانزمین را نگهبانی کنید، که هرگز چیزی جز باران عشق و راستی بر سر فرزندان اش نبارانده و نخواهد باراند؟
امروز در ایران بیگانگانی حکومت می کنند که منادیان عدم اند و متولیان انکار، انکار راستی و زیبایی، انکار نیکی و سازندگی، انکار ایران؛ ما با بیگانگانی روبروئیم که جوان ایرانی را به جرم آنکه می گوید من آمده ام تا ایران ام را پس بگیرم، به گلوله می بندند و در زندان بر او، از دختر و پسر، با بی شرمی وصف ناپذیر، ددمنشانه ترین و غیر انسانی ترین رفتارها را روا می دارند. امروز نظام خلافت جهل و جمهوری دروغ، که نه از آزادی بویی برده است و نه از استقلال، کار را بدان درجه از بَد کرداری و اهرمن خویی رسانده است که جان انسان ایرانی را هم ارز آشغال می پندارد و حتی جرم آتش زدن سطل زباله نیز، توسط جوانان پاک نهادی که سلاحی جز دو انگشت شان به نشانۀ صلح و پیروزی ندارند، شکنجه و تبعید و یا حتی اعدام شده است. براین دور باطل اِشغال شدگی تمدنی و به جا نیاوردن ایرانیت باید نقطۀ پایانی نهاد و حکومت را، بی هیچ کم و کاستی، به ایرانی و مبانی ایرانی گری بازگرداند.
سرداران، پدر معنوی ایرانزمین، زرتشت بزرگ، می گوید: "بشنوید با گوش های تان بهترین چیزها را، به آن ها با چشمان روشن بین ذهن تان بنگرید، تا باشد که هریک از شما، از زن و مرد، پیش از آن هنگام که فرجام بزرگ فرارسد، در گزینش میان دو راه و دو باور، آن راه و باوری را برگزینید که به نیکی و راستی می انجامد".
سرداران، در فرایند این بازگشت به گوهر تمدن میهن، در فرایند بازگشت به فرهنگ آزادی و راست منشی ایرانی، شما که امروز در آستانۀ بزرگ ترین گزینش تاریخ ایستاده اید، کدام راه و باور را برمی گزینید؟ راستی و نیکی ایرانیت و یا دروغ ولایت و خلافت را؟ شما، به عنوان سرباز و افسر، خود را در کدام سوی جبهۀ تاریخ می پندارید؟ در جبهۀ آزادگی و بزرگی و یا در جبهۀ بندگی و صغارت؟ در جبهۀ ایرانشهر و در کنار رستم و هرمزان و فیروز، در کنار بابک و مازیار و مرداویج، و یا که خیر، در جبهۀ اهل تازش و سوزش، و در کنار خالد بن ولید و نعمان بن مقرن و سعد ابن ابی وقاص؟
و در نهایت، آیا به راستی می خواهید به عنوان کسانی که اونیفورم مقدس ایرانیت را بر تن دارید، پروانه دهید تا یک نهاد انسان ستیز، کهریزکی و ضحاک پرور که جز وارونگی ایران چیزی را نمایندگی نمی کند، به ایرانیان و جهانیان، به دروغ طوری وانمود کند که شما، میراث داران آزادگان را به گروگان گرفته است و تا سطح گزمه و مزدور و آلت دست فرو آورده است؟
آیا به راستی برآنیـد که سرنوشت خود و فرزنـدان خود و میهن گران تــر از جان تان را بـا نهادی شکنجه گر و رو به موت گره زنید تــا که در خود آگاهی تاریخـی ایرانیان نام تان را بـا بزرگ ترین ننگ ها یاد آورند؟ و یا که نه، برآنید که روی به پارسه و زادگاه آزادگان برگردانید؛ برآنید که در این فصل جا به جا شدن تاریخ، درفش کاویان تمدن ایرانزمین را از زمین بردارید؛ برآنید که با پشتیبانی خردمندانه از خواست های به حق و غیر خشونت آمیز نسل جوان ایران، شیوۀ آزادگی، رواداری ایرانشهری و منش هخامنشی را برگزینید؛ و در نهایت، برآنید که پای برشرافت بفشارید و گام در راه روشن سپاه جاوید کوروش کبیر نهید تا که اینچنین، نام نیک خود را در دفتر ایام، با ابدیت پیوند زنید.
سی سال دروغ و سنت تاریک و بیگانه ای که بر آن ایستاده است، و یا هفت هزار سال راستی و فروغ، پرسش این است.
خداوند نگهدار ایران باد
رضا پهلوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر