جشن های پُر شکوه ِ چهارم و نهم آبان شاد باد
مقدمه
دوستان و آشنایانی که با سابقه ی مبارزاتی ِ من آشنا هستند همیشه هر بار که اثر جدیدی می آفرینم مرا مورد پرسش قرار می دهند که چگونه است امروز بی پروا بر همه ی آن سابقه ی مبارزاتی، خط بطلان کشیدم و به این دیدگاه جدید رسیدم و اینگونه می نویسم که هضم و فهمش برایشان بسیار مشکل است.
در پاسخ همیشه گفتم و می گویم اگر در آن دوران جنون وُ خون و روزگار جوانی و خامی، بعد از هنگامه ی بلوا و یا غائله ی سال ۵۷ به جریانی وصل شدم که حاصلش هدر دادن ۱۰ سال از بهترین، شکوفاترین و پر شورترین دوران زندگی ام بوده است. اما از زمانی که در آن برهوت مرگ و از خودبیگانگی تکانی به خود دادم و از اسارت ِ مرگ گریختم در کنار تحصیل در دانشگاه، تاریخ ایران از آغاز تا روزهای شوم منتهی به سال ۵۷ را ورق زدم و بویژه تاریخ دوران ِ ایرانساز ِ رضا شاه بزرگ و سپس دوران شکوفایی ایران در زمان محمد رضا شاه را عمیقن مطالعه کردم و در پس ِ این نگاه و مطالعه بود که با چشمانی تر به خود گفتم که:
ما قدر نشناختیم
ما قدر نشناختیم
ما ناسپاسانه، دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد ِ جهالت کوبیدیم
ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم
ما زیبایی و رعنایی را در چنگال ِ جنون دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم
ما جامعه تاریک اندیشی ِ عصر قبیله ای آخوند سالاری را به جامعه باز روشن اندیشی ِ انسان سروری، ترجیح دادیم
ما قدر و اندازه نشناختیم
با دیو جماران ساختیم
بر خود تاختیم
هر آنچه داشتیم، باختیم
و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم
ما
آه
افسوس
ما قدر نشناختیم
از این پس بود که با آگاهی از تاریخ و بویژه شناخت از خدمات خاندان پهلوی بر آن شدم در حد توان و سواد ِ خود به مسئولیت خود قیام بکنم و حتا اگر شده بتنهایی در مقابل دوستان ِ از خود بیگانه و همه ی نیروهای چپ و لوچ و راست و میانه که یک ایران سربلند را خاری در چشمان خود می پندارند و یا بدون منطق به خانواده ی پهلوی حمله می کنند، بایستم و از سختی راه نهراسم.
به این نتیجه رسیدم که تار و پود ایران و ایرانی را امروز عنصر بیگانگی و از خود بیگانگی فرا گرفته است که هر روزه آنان را هر چه بیشتر در چاه ِ جمود و جهل و جنون ِ جمکران فرو می برد.
بر این باورم که نجات ایران و ایرانی، در این دوران عُسرت وُ درد و از خود بیگانگی و بیگانه پرستی، فقط با تکیه به عنصر ناسیونالیسم ایرانی و پیوند خوردن ایران و ایرانی به دوران خدمات خاندان پهلوی، در تداوم نظام پادشاهی قابل پیگیری است و هر راه حل دیگر از نظر من به ترکستان و نا کجا آباد ختم می شود .
فراموش نمی کنم که همیشه و همواره عنصر ناسیونالیسم ایرانی در درازای تاریخ ایران با نظام پادشاهی عجین بوده و هیچگاه از یکدیگر جدا نبوده اند.
حال با این مقدمه به پیشباز ِ جشن های زاد روزی می رویم که در خاطره و تاریخ ِ ایرانیان جایگاه بسیار بالا بلند و بسی ارجمند دارند.
آری
آبان ماه هرسال در کنار ِ جشن ِ طراوت باران ِ آبانگان و روز کورش، دو جشن و سرور ِ دیگر، یکی در چهارم و دیگری در نهم آبان ماه در ذهن و ضمیر مردم ایران، جایگاه ِ ویژه ای دارد.
تا قبل از شورش ِ کور ِ سال پنجاه و هفت، هرساله در این دو روز بزرگ در تاریخ ایران، سراسر کشور را شور و شادمانی ِ بی همتایی فرا می گرفت، بطوریکه شهرها و روستاها، چون آسمان ِ پر ستاره، چراغ آویزان می شدند و مردم به رقص و پایکوبی می پرداختند.
دانش آموزان دختر و پسر با لباسهای رنگارنگین و با حرکات ِ موزون ِ نمایشی در شهرها و سالنهای ِ تاتر هنر نمایی می کردند.
بچه های دبستانی در صف های منظم، در خیابانها رژه می رفتند و پرچم سه رنگ ِ شیر و خورشید نشان ِ ایران را، در دستان کوچکشان، در هوا تاب می دادند.
شهرها را غوغای ِ شادمانی پر می کرد
همه جا شور بود و سرود بود و سرور
همه جا خنده بود و خوشی بود و خوشحالی
همه جا شادی بود و شادمانی بود و شادابی
همه جا شوق بود و ذوق بود و شیدایی
همه جا رقص بود و عشق بود و رعنایی
همه جا . . .
گویی فضای شهرها شیرین شده بود و از آسمانشان شیرینی و شراب می بارید.
همه جا نقل بود و نبات و انواع شربت و شیرنی
در این میان بازار ماهی فروشان ِ لنگرود، سراسر شوق و رنگ و رقص بود
کام همگی شیرین و لبانشان خندان بود
اهل دلان و شب زنده داران، شب ِ شادمان ِ این روزهای ِ فرخنده ی پر فروغ ِ شادی سالار را، در زیر نور مهتاب، ساغرها را از باده پر می کردند و به میمنت و خجستگی، شراب ِ ناب ِ ارغوان را در کام می کردند و عسل عسل، غزل ِ عاشقانه را در گوش ِ جان فرو می دادند.
بده ساقی تو می از کوزه ی عشق
شود گلگون رُخم از باده ی عشق
بریز در کام ِ من خون ِ رگ ِ تاک
شوم مست وُ شبان در کوچه ی عشق
زیرا در جشن هایی شادمانی می کردند که در این روزها پادشاه ایران و ادامه ایشان متولد شده بودند.
و این غرور انگیز بود که بی دریغ شادی کنند و همه جا را گل باران و نقل افشان کنند.
اما افسوس، آن شادمانروزان ِ دوران ِ عشق سالار، بوسیله مشتی ضد شادی وسرور و با حمایت بیگانه گان در چنگال عزا پرستان، به روزهای ناله و گریه و برسر کوفتن و جِر دادن خود تبدیل شد.
اما چه باک!
ما عاشقان ِ شادی و سرور و شادمانی، این دو روز مهم در تاریخ ایران را به کوری چشم ماتم سالاران و گریه پروران، همراه همه ی اعیاد و جشن های ِ سالار ِ نیاکانمان، با شوری توانا تر و شوقی بی همتا تر، جشن می گیریم و روح ِ پر فتوح پادشاه فقید ایرانزمین را شاد می کنیم و وارث پادشاهی در ایران را خشنود می سازیم.
سلام بر پادشاه فقید ایران، محمد رضا شاه
درود بر شاهزاده رضا پهلوی، وارث ِ پادشاهی در ایران
نویسنده و سراینده: احمد پناهنده
مقدمه
دوستان و آشنایانی که با سابقه ی مبارزاتی ِ من آشنا هستند همیشه هر بار که اثر جدیدی می آفرینم مرا مورد پرسش قرار می دهند که چگونه است امروز بی پروا بر همه ی آن سابقه ی مبارزاتی، خط بطلان کشیدم و به این دیدگاه جدید رسیدم و اینگونه می نویسم که هضم و فهمش برایشان بسیار مشکل است.
در پاسخ همیشه گفتم و می گویم اگر در آن دوران جنون وُ خون و روزگار جوانی و خامی، بعد از هنگامه ی بلوا و یا غائله ی سال ۵۷ به جریانی وصل شدم که حاصلش هدر دادن ۱۰ سال از بهترین، شکوفاترین و پر شورترین دوران زندگی ام بوده است. اما از زمانی که در آن برهوت مرگ و از خودبیگانگی تکانی به خود دادم و از اسارت ِ مرگ گریختم در کنار تحصیل در دانشگاه، تاریخ ایران از آغاز تا روزهای شوم منتهی به سال ۵۷ را ورق زدم و بویژه تاریخ دوران ِ ایرانساز ِ رضا شاه بزرگ و سپس دوران شکوفایی ایران در زمان محمد رضا شاه را عمیقن مطالعه کردم و در پس ِ این نگاه و مطالعه بود که با چشمانی تر به خود گفتم که:
ما قدر نشناختیم
ما قدر نشناختیم
ما ناسپاسانه، دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد ِ جهالت کوبیدیم
ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم
ما زیبایی و رعنایی را در چنگال ِ جنون دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم
ما جامعه تاریک اندیشی ِ عصر قبیله ای آخوند سالاری را به جامعه باز روشن اندیشی ِ انسان سروری، ترجیح دادیم
ما قدر و اندازه نشناختیم
با دیو جماران ساختیم
بر خود تاختیم
هر آنچه داشتیم، باختیم
و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم
ما
آه
افسوس
ما قدر نشناختیم
از این پس بود که با آگاهی از تاریخ و بویژه شناخت از خدمات خاندان پهلوی بر آن شدم در حد توان و سواد ِ خود به مسئولیت خود قیام بکنم و حتا اگر شده بتنهایی در مقابل دوستان ِ از خود بیگانه و همه ی نیروهای چپ و لوچ و راست و میانه که یک ایران سربلند را خاری در چشمان خود می پندارند و یا بدون منطق به خانواده ی پهلوی حمله می کنند، بایستم و از سختی راه نهراسم.
به این نتیجه رسیدم که تار و پود ایران و ایرانی را امروز عنصر بیگانگی و از خود بیگانگی فرا گرفته است که هر روزه آنان را هر چه بیشتر در چاه ِ جمود و جهل و جنون ِ جمکران فرو می برد.
بر این باورم که نجات ایران و ایرانی، در این دوران عُسرت وُ درد و از خود بیگانگی و بیگانه پرستی، فقط با تکیه به عنصر ناسیونالیسم ایرانی و پیوند خوردن ایران و ایرانی به دوران خدمات خاندان پهلوی، در تداوم نظام پادشاهی قابل پیگیری است و هر راه حل دیگر از نظر من به ترکستان و نا کجا آباد ختم می شود .
فراموش نمی کنم که همیشه و همواره عنصر ناسیونالیسم ایرانی در درازای تاریخ ایران با نظام پادشاهی عجین بوده و هیچگاه از یکدیگر جدا نبوده اند.
حال با این مقدمه به پیشباز ِ جشن های زاد روزی می رویم که در خاطره و تاریخ ِ ایرانیان جایگاه بسیار بالا بلند و بسی ارجمند دارند.
آری
آبان ماه هرسال در کنار ِ جشن ِ طراوت باران ِ آبانگان و روز کورش، دو جشن و سرور ِ دیگر، یکی در چهارم و دیگری در نهم آبان ماه در ذهن و ضمیر مردم ایران، جایگاه ِ ویژه ای دارد.
تا قبل از شورش ِ کور ِ سال پنجاه و هفت، هرساله در این دو روز بزرگ در تاریخ ایران، سراسر کشور را شور و شادمانی ِ بی همتایی فرا می گرفت، بطوریکه شهرها و روستاها، چون آسمان ِ پر ستاره، چراغ آویزان می شدند و مردم به رقص و پایکوبی می پرداختند.
دانش آموزان دختر و پسر با لباسهای رنگارنگین و با حرکات ِ موزون ِ نمایشی در شهرها و سالنهای ِ تاتر هنر نمایی می کردند.
بچه های دبستانی در صف های منظم، در خیابانها رژه می رفتند و پرچم سه رنگ ِ شیر و خورشید نشان ِ ایران را، در دستان کوچکشان، در هوا تاب می دادند.
شهرها را غوغای ِ شادمانی پر می کرد
همه جا شور بود و سرود بود و سرور
همه جا خنده بود و خوشی بود و خوشحالی
همه جا شادی بود و شادمانی بود و شادابی
همه جا شوق بود و ذوق بود و شیدایی
همه جا رقص بود و عشق بود و رعنایی
همه جا . . .
گویی فضای شهرها شیرین شده بود و از آسمانشان شیرینی و شراب می بارید.
همه جا نقل بود و نبات و انواع شربت و شیرنی
در این میان بازار ماهی فروشان ِ لنگرود، سراسر شوق و رنگ و رقص بود
کام همگی شیرین و لبانشان خندان بود
اهل دلان و شب زنده داران، شب ِ شادمان ِ این روزهای ِ فرخنده ی پر فروغ ِ شادی سالار را، در زیر نور مهتاب، ساغرها را از باده پر می کردند و به میمنت و خجستگی، شراب ِ ناب ِ ارغوان را در کام می کردند و عسل عسل، غزل ِ عاشقانه را در گوش ِ جان فرو می دادند.
بده ساقی تو می از کوزه ی عشق
شود گلگون رُخم از باده ی عشق
بریز در کام ِ من خون ِ رگ ِ تاک
شوم مست وُ شبان در کوچه ی عشق
زیرا در جشن هایی شادمانی می کردند که در این روزها پادشاه ایران و ادامه ایشان متولد شده بودند.
و این غرور انگیز بود که بی دریغ شادی کنند و همه جا را گل باران و نقل افشان کنند.
اما افسوس، آن شادمانروزان ِ دوران ِ عشق سالار، بوسیله مشتی ضد شادی وسرور و با حمایت بیگانه گان در چنگال عزا پرستان، به روزهای ناله و گریه و برسر کوفتن و جِر دادن خود تبدیل شد.
اما چه باک!
ما عاشقان ِ شادی و سرور و شادمانی، این دو روز مهم در تاریخ ایران را به کوری چشم ماتم سالاران و گریه پروران، همراه همه ی اعیاد و جشن های ِ سالار ِ نیاکانمان، با شوری توانا تر و شوقی بی همتا تر، جشن می گیریم و روح ِ پر فتوح پادشاه فقید ایرانزمین را شاد می کنیم و وارث پادشاهی در ایران را خشنود می سازیم.
سلام بر پادشاه فقید ایران، محمد رضا شاه
درود بر شاهزاده رضا پهلوی، وارث ِ پادشاهی در ایران
نویسنده و سراینده: احمد پناهنده