۱۳۹۶ مرداد ۲۷, جمعه

فرتوت زنی که عقلش را خورد و فقط هذیان می گوید





فرتوت زنی که عقلش را خورد و فقط هذیان می گوید

شیرین سمیعی را می گویم که این روزها برای از گور گریختگان و تبهکاران به اصطلاح ملیون و چپ های ضد ایران و ایرانی، بازار گرمی می کند.
بر من معلوم نیست این پیر زن فرتوت که باید همولایتی ام یعنی گیلانی باشد، چرا به این درجه از پرت و پلاگویی افتاده است؟
ایشان که به قول خودشان در حلقه ی اولیه نظام پادشاهی با دوستانش دمخور بودند، چگونه است که امروز خواب نما شده است، شاهنشاه ایران که نفر اول و فرا حزبی و سازمانی و عقیدتی است علیه زیر دستش که به فرمان خودشان نخست وزیر شد، کودتا کردند؟
هذیان هم حدی دارد خانم
حداقل دهان می بستید و این باقی عمر را در سکوت جان می دادید
بهتر نبود؟
آخر زن ناحسابی
چگونه یک نخست وزیر می تواند مجلس یا مجلسین را منحل کند؟
و چگونه و طبق کدام سندی شما می گویید که فرمان شاه مبنی بر عزل مصدالسلطنه از نخست وزیری، بی اعتبار بوده و جنبه قانونی نداشته است؟
یعنی شما از مصدق السلطنه هم کاتولیک تر شده اید؟
ایشان بر درستی حکم گواهی دادند. بنابراین چرا شما می گویید مشکوک و غیر قانونی؟
مصدق السلطنه بعد از برگزاری رفراندم ِ غیر قانونی و انحلال مجلسین دیگر نخست وزیر قانونی نبوده است که شما با پرت و پلا گویی می گویید که پادشاه ایران علیه زیر دستش کودتا کرد.
می توانید توضیح دهید که پادشاه ایران با این کودتا به نظر شما، چه چیزی می خواست بدست بیاورد، که نداشت؟
یادتان باشد مصدق السلطنه به پیشنهاد پادشاه ایران نخست وزیر شد. و بعد هم برای برهم زدن شیرازه مملکت، قهر کرد و استعفا داد، پادشاه ایران هم از حق قانونی خودشان برای حفظ امنیت ملی و ملت ایران، وزارت جنگ را به او داد.
حال شما می گویید:
"دیری نپایید که کودتای نافرجام شاه رخ داد. شاه حکم عزل نخست‌وزیرش را امضاء کرد و به افسری سپرد، او هم پس از نیمه‌شب آن را به درِ خانه‌ی نخست‌وزیر برد. حُکمی مشکوک و بی‌اعتبار، چرا که به هنگام انحلال مجلس: «حکم شاه مادامی که به ‌همراه امضای وزیری از وزرای کابینه نباشد، معتبر نیست». افسر توقیف شد و شاه هم بلافاصله، در ۱۵ اوت ۱۹۵۳، از راه بغداد به رم گریخت. گریزش برای ایرانیان ضربه‌ی بزرگی بود و همه را مبهوت بر جای نهاد.

پس از چندی، شاه در مصاحبه‌اش با یک خبرنگار مصری اعتراف کرد که برای متزلزل ساختن حکومت مصدق، نقشه‌ی گریزش از پیش کشیده شده بود. در غیاب شاه، مصدق شورای سلطنت تشکیل داد و همگان را به آرامش خواند، اما علیرغم سفارش دولت، در نقاط مختلف کشور تظاهراتی بر پا شد. مردم هیجان‌زده بودند و عده‌ای برای جنجال و شکستن مجسمه‌ی شاه و پدرش به خیابان‌ها ریختند."
ببینید چقدر پرت و پلا می گویید؟
آخر چرا دروغ می گویید؟
یعنی شما حرف های سنجابی مبنی بر اجرای دستور مصدق السلطنه در روز بیست و هفت مرداد ماه برای پایین کشیدن مجسمه های رضا شاه را قبول ندارید؟
خوب گوش کنید و تاریخ را بخوانید و به خاطر چند دستکلا زدن چپ های ضد وطن و تبهکاران به اصطلاح ملی، دلقک نمایی نکنید.
با دقت این سند را بخوانید تا بفهمید چقدر هذیان می گویید.
"در بیست و هفت مرداد سنجانی می گوید:
" نزد دکتر مصدق بودم و ایشان دستوری به من داد که بروید با احزاب صحبت کنید و مجسمه ها را پایین بیاورید. بنده به حزب ایران رفتم. به آقای خلیل ملکی تلفن کردم که او آمد. به حزب مردم ایران و پان ایرانیستها و بعضی از بازاریها تلفن کردم که آنها هم آمدند و عده ای را برای اجرای آن یعنی پایین کشیدن مجسمه های رضا شاه... ولی باید انصاف بدهم که خلیل ملکی گفت:
این کار درستی نیست. خودم هم شب به مصدق گفتم که این کار درستی نبود..."

امیدوارم با خواندن این سند، وجدان نداشته تان چون عروس مصدق السلطنه بودید، تکانی بخورد تا شاید در این باقی عمر، جبران مافات کنید.
احمد پناهنده
بیست و هفت مرداد ماه دو هزار و هفده
برلین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر