چکامه ی خون و جنون
مقدمه
می دانیم که ماه امرداد و شهریور ماه هر سال، یاد آور ِ خاطره ی تلخ و ویرانگر ِوجدان های زلال و ارجمند ایرانی در تاریخ حکومت ِ انسان کُش و ایران بر باده اسلامیون تبهکار است.
فاجعه ای که در همه ی تاریخ ایران، همتایش موجود نیست و اگر هم باشد باز شمشیر خونریز اسلام است که به دست اسلامیون- تبهکار، در همه رنگش- و البته با همکاری و همیاری بیگانه پرستان کمونیستی و خیانت نا ایرانیان ِ ایرانی نما، زندگی ِ ایرانی را سر بریده و جای جای وطن را خونین و ویران کرده اند.
مایل هستم بگویم که البته قصد ِ من در این مقدمه این نیست که چونان کربلاییان بیست و هشت امرداد و سینه زنان عاشورایی ِ عرب پرستان، اشک ِ بی مقدار بریزم و گریبان چاک کنم.
بلکه می خواهم عملکرد تبهکارانه ِ همه ی آنهاییکه در سر بریدن امیران و پایورران نظام گذشته چون هرزه گان و دلقگان تاریخ، به شادی و شعف و پایکوبی کردند و پیکرهایشان را، در رودخانه ی خون ِ جاری ِ رادمردان تاریخ ایران، به رقص و دست افشانی، تکان دادند و سپس در کنار همین قداره به دستان اسلامیون تبهکار، غنچه های باغ ِ پر گل ایرانزمین را که هنوز خنده ای به لب باز نکرده بودند، پر پر کردند، برای تاریخ ایران و نسل جوان امروز و فردا گزارش کنم.
زیرا قرار نیست که ما ایرانیها زانوی غم در بغل بگیریم و چونان عاشوراییان بر سینه و سرمان بکوبیم و فرهنگ بیابانگردی را رواج دهیم.
و اگر هم یادی از آن گلهای پرپر شده می کنیم به این خاطر است که کینه ها و خوی ِ حیوانی ِ زندگی کُشی را که همین اسلام تبهکار و فرهنگش و همچنین مکتب کمونیست، در جان و جهان ما زنگار بستند، از خود بشوییم و درونمان را با فرهنگ تسامع طلب و روادار ِ ایرانی صیقل بزنیم.
زیرا سراسر زندگی نیاکانمان، بر بستر ِ شادخواری وُ شادخوانی وُ شادگویی وُ شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای ِ کاشانه شان مکانی نبوده است و حتا در مرگ ِ عزیزان از دست رفته شان لباس سپید می پوشیدند و باور داشتند که باید شادی فرو خفته- در عزیز از دست رفته را- در زنده گان شکوفا کرد .
و شگفتا که این همکاران دیروزی و حتا امروزی حکومت تبهکتر اسلامی برای سرپوش گذاشتن بر جنایت خودشان که در آن سالها، بدون هیچ شرم وُ عذاب ِ وجدانی، دسته دسته جوانان ِ گل خورده ی نا آگاه را برای بدست آوردن ” گندم ری ” به دژخیمان معرفی می کردند و یا محل زندگی شان را سخاوتمندانه لو می دادند، سالگرد برگزار می کنند. بدون اینکه زانوی ادب بر زمین بسایند و از گذشته ی ناشاد و سراسر جنایت آمیزشان در برایر تاریخ و در برابر از دست رفتگان و خانواده هایشان پوزش بطلبند.
این چکامه در رابطه با افشای عملکرد ِ جنایتکارانه ی ان گروه های همکار و آتش بیار حکومت تبهکار اسلامی در آن سالهای کُشتار ِ جنون و خون و همچنین در هیاهوی ِ سینه زنان ِ همین مرگ سالاران، در دوازده سال گذشته سروده شده است که پس از سالها همکاری با مرگ اندیشان، زندگی را داوطلبانه به دار می کشیدند.
و سپس برای رسیدن به ” گندم ری ” از هیچ جنایتی خم بر ابرو نمی آوردند که هیچ، حتا در ارگانها ی رسانه ای شان افتخار می کردند که در کنار ِ مرگ اندیشان، ” ضد انقلابیون ” را سر می بریدند و یا آنها را زنده زنده به آدمخوارن حکومت اسلامی تحویل می دادند.
امروز اما به جای عذرخواهی از تاریخ و ملت شریف و ارجمند ایران، بی شرمانه مدعی می شوند که آنها اولین سازمان و یا رسانه ای بودند که این جنایت را افشا کردند.
این قلم معتقد است که همه ی آنهاییکه که در کمال نا آگاهی، بازیچه ی مشتی قدرت پرست ِ تبهکار قرار گرفته بودند، اگر همراه ِ سازمان متبوعشان به قدرت می رسیدند، همان می کردند که حکومت اسلامی تبهکار بر سرشان آورده است.
در اینجا ضمن محکوم کردن ِ آن جنایات ِ هولناک ِ حکومت تبهکار اسلامی و احساس همدردی با خانواده های داغدار ِ قربانیان- در کنارش- عملکرد سیاه این گروه ها و سازمانها را با صراحت و شجاعت بر ای مردم شریف ایران و بویژه جوانان گزارش می کند.
چکامه ی خون وُ جنون
و راستی چرا کشته شدند
به چه گناهی؟
چرا کشتند؟
به چه برهانی؟
مگر آنها
همه ی آنها
از پیر و ُجوان
و سرکرده هایشان
نمی خواستند، انقلاب؟
مگر، در آن هیاهوی ِ جنون و خون
با دهانی از کف
نعره ی ِ نابودی ِ خویشتن را
با شعار ِ مرگ بر خود
فریاد نکردند؟
مگر با داس وُ تبر و چکُش
بر سر مردم و خویشتن ِ بی مقدارشان، نکوبیدند؟
مگر با اسلحه ی مرگ
پاسبان و ژاندارم نکشتند؟
مگر همین آخوندها ی خونریز را
بر شانه هایشان بالا نبردند؟
مگر ارتجاعمرد ِ قرن را
پدر
امام
خطاب نکردند؟
مگر کشف نکردند
سوسیالیسم با اسلام، یکی است؟
مگر، سراسیمه
به پای ِ درخت سیب نشتافتند؟
مگر، فریاد نکردند
دیو، چو رفت وُ
فرشته در آمد؟
مگر
قهقهه ی مستانه سر ندادند؟
و در کشتار امیران و پایوران ِ پادشاهی
شادی نکردند؟
مگر عربده ی ضد امپریالیستی نکشیدند؟
مگر در جنایت ِ جنون و خون ِ کشتار شصت
با ارتجاعمرد زمان همکاری نکردند؟
مگر همین تعداد که در تابستان سیاه، به خون نشستند
اکثریشان را لو نداده بودند؟
مگر . . .
مگر . . .
مگر . . .
چه شد
که امروز، شماها
با شما هایم
با شما هایی
که بر مرگ سلام می کردید
و زندگی را خوار
سالگرد بر گزار می کنید
که به کمک شما قربانی شدند؟
مگر شماها شریک جرم نیستید؟
آری
شما
همه ی شما
مگر، دشنه ی اسلامیون تبهکار را تیز نکردید
تا گلوی ِ نازک ِ غنچه های ایرانی را
خون جاری کنند؟
مگر
در همان هیاهوی بهمن سیاه
حقانیت را سر نبریدید؟
حقانیت را دفن نکردید؟
و نا حقی، از قعر ِ تاریخ
بر شانه های مردم ایران
بر سریر ایران
بر سرزمین ایران
سوار نکردید؟
آری
شما دیروز
تیغ به دستش دادید
تا رقیبتان را، از میان بردارد
و سپس، این تیغ
گردنتان را نشانه رفت
و شک نکنید
اگر شماها
و هر کدام از شماها
حاکم می شدید
همین می کردید
که برسرتان آمد
زیرا فاقد حقانیت بودید و هستید
نه امروز
بلکه فردا
و فردا های فردا، هم
حقانیت را فاقدید
***
وقت آن است
به زندگی، درود بگویید
زندگی را، باور کنید
به زندگی، احترام بگذارید
خم شوید، خاضعانه
در برابر تاریخ
در برابر ملت ایران
زمین ادب ببوسید
و در پیشگاه مردم
از گذشته ی ناشاد خود
پوزش بخواهید
و پوزش بخواهید
از این همه ظلمی که
بر تاریخ
بر مردم
بر خودتان
بر خویشانتان
بر زن و فرزند
بر فرهنگ
و
تمامی ایران کردید
و خدمتی که، به بیگانه رساندید
و از خود
. از ایرانیت ِ خود
بیگانه شدید
نویسنده و سراینده: احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )
مقدمه
می دانیم که ماه امرداد و شهریور ماه هر سال، یاد آور ِ خاطره ی تلخ و ویرانگر ِوجدان های زلال و ارجمند ایرانی در تاریخ حکومت ِ انسان کُش و ایران بر باده اسلامیون تبهکار است.
فاجعه ای که در همه ی تاریخ ایران، همتایش موجود نیست و اگر هم باشد باز شمشیر خونریز اسلام است که به دست اسلامیون- تبهکار، در همه رنگش- و البته با همکاری و همیاری بیگانه پرستان کمونیستی و خیانت نا ایرانیان ِ ایرانی نما، زندگی ِ ایرانی را سر بریده و جای جای وطن را خونین و ویران کرده اند.
مایل هستم بگویم که البته قصد ِ من در این مقدمه این نیست که چونان کربلاییان بیست و هشت امرداد و سینه زنان عاشورایی ِ عرب پرستان، اشک ِ بی مقدار بریزم و گریبان چاک کنم.
بلکه می خواهم عملکرد تبهکارانه ِ همه ی آنهاییکه در سر بریدن امیران و پایورران نظام گذشته چون هرزه گان و دلقگان تاریخ، به شادی و شعف و پایکوبی کردند و پیکرهایشان را، در رودخانه ی خون ِ جاری ِ رادمردان تاریخ ایران، به رقص و دست افشانی، تکان دادند و سپس در کنار همین قداره به دستان اسلامیون تبهکار، غنچه های باغ ِ پر گل ایرانزمین را که هنوز خنده ای به لب باز نکرده بودند، پر پر کردند، برای تاریخ ایران و نسل جوان امروز و فردا گزارش کنم.
زیرا قرار نیست که ما ایرانیها زانوی غم در بغل بگیریم و چونان عاشوراییان بر سینه و سرمان بکوبیم و فرهنگ بیابانگردی را رواج دهیم.
و اگر هم یادی از آن گلهای پرپر شده می کنیم به این خاطر است که کینه ها و خوی ِ حیوانی ِ زندگی کُشی را که همین اسلام تبهکار و فرهنگش و همچنین مکتب کمونیست، در جان و جهان ما زنگار بستند، از خود بشوییم و درونمان را با فرهنگ تسامع طلب و روادار ِ ایرانی صیقل بزنیم.
زیرا سراسر زندگی نیاکانمان، بر بستر ِ شادخواری وُ شادخوانی وُ شادگویی وُ شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای ِ کاشانه شان مکانی نبوده است و حتا در مرگ ِ عزیزان از دست رفته شان لباس سپید می پوشیدند و باور داشتند که باید شادی فرو خفته- در عزیز از دست رفته را- در زنده گان شکوفا کرد .
و شگفتا که این همکاران دیروزی و حتا امروزی حکومت تبهکتر اسلامی برای سرپوش گذاشتن بر جنایت خودشان که در آن سالها، بدون هیچ شرم وُ عذاب ِ وجدانی، دسته دسته جوانان ِ گل خورده ی نا آگاه را برای بدست آوردن ” گندم ری ” به دژخیمان معرفی می کردند و یا محل زندگی شان را سخاوتمندانه لو می دادند، سالگرد برگزار می کنند. بدون اینکه زانوی ادب بر زمین بسایند و از گذشته ی ناشاد و سراسر جنایت آمیزشان در برایر تاریخ و در برابر از دست رفتگان و خانواده هایشان پوزش بطلبند.
این چکامه در رابطه با افشای عملکرد ِ جنایتکارانه ی ان گروه های همکار و آتش بیار حکومت تبهکار اسلامی در آن سالهای کُشتار ِ جنون و خون و همچنین در هیاهوی ِ سینه زنان ِ همین مرگ سالاران، در دوازده سال گذشته سروده شده است که پس از سالها همکاری با مرگ اندیشان، زندگی را داوطلبانه به دار می کشیدند.
و سپس برای رسیدن به ” گندم ری ” از هیچ جنایتی خم بر ابرو نمی آوردند که هیچ، حتا در ارگانها ی رسانه ای شان افتخار می کردند که در کنار ِ مرگ اندیشان، ” ضد انقلابیون ” را سر می بریدند و یا آنها را زنده زنده به آدمخوارن حکومت اسلامی تحویل می دادند.
امروز اما به جای عذرخواهی از تاریخ و ملت شریف و ارجمند ایران، بی شرمانه مدعی می شوند که آنها اولین سازمان و یا رسانه ای بودند که این جنایت را افشا کردند.
این قلم معتقد است که همه ی آنهاییکه که در کمال نا آگاهی، بازیچه ی مشتی قدرت پرست ِ تبهکار قرار گرفته بودند، اگر همراه ِ سازمان متبوعشان به قدرت می رسیدند، همان می کردند که حکومت اسلامی تبهکار بر سرشان آورده است.
در اینجا ضمن محکوم کردن ِ آن جنایات ِ هولناک ِ حکومت تبهکار اسلامی و احساس همدردی با خانواده های داغدار ِ قربانیان- در کنارش- عملکرد سیاه این گروه ها و سازمانها را با صراحت و شجاعت بر ای مردم شریف ایران و بویژه جوانان گزارش می کند.
چکامه ی خون وُ جنون
و راستی چرا کشته شدند
به چه گناهی؟
چرا کشتند؟
به چه برهانی؟
مگر آنها
همه ی آنها
از پیر و ُجوان
و سرکرده هایشان
نمی خواستند، انقلاب؟
مگر، در آن هیاهوی ِ جنون و خون
با دهانی از کف
نعره ی ِ نابودی ِ خویشتن را
با شعار ِ مرگ بر خود
فریاد نکردند؟
مگر با داس وُ تبر و چکُش
بر سر مردم و خویشتن ِ بی مقدارشان، نکوبیدند؟
مگر با اسلحه ی مرگ
پاسبان و ژاندارم نکشتند؟
مگر همین آخوندها ی خونریز را
بر شانه هایشان بالا نبردند؟
مگر ارتجاعمرد ِ قرن را
پدر
امام
خطاب نکردند؟
مگر کشف نکردند
سوسیالیسم با اسلام، یکی است؟
مگر، سراسیمه
به پای ِ درخت سیب نشتافتند؟
مگر، فریاد نکردند
دیو، چو رفت وُ
فرشته در آمد؟
مگر
قهقهه ی مستانه سر ندادند؟
و در کشتار امیران و پایوران ِ پادشاهی
شادی نکردند؟
مگر عربده ی ضد امپریالیستی نکشیدند؟
مگر در جنایت ِ جنون و خون ِ کشتار شصت
با ارتجاعمرد زمان همکاری نکردند؟
مگر همین تعداد که در تابستان سیاه، به خون نشستند
اکثریشان را لو نداده بودند؟
مگر . . .
مگر . . .
مگر . . .
چه شد
که امروز، شماها
با شما هایم
با شما هایی
که بر مرگ سلام می کردید
و زندگی را خوار
سالگرد بر گزار می کنید
که به کمک شما قربانی شدند؟
مگر شماها شریک جرم نیستید؟
آری
شما
همه ی شما
مگر، دشنه ی اسلامیون تبهکار را تیز نکردید
تا گلوی ِ نازک ِ غنچه های ایرانی را
خون جاری کنند؟
مگر
در همان هیاهوی بهمن سیاه
حقانیت را سر نبریدید؟
حقانیت را دفن نکردید؟
و نا حقی، از قعر ِ تاریخ
بر شانه های مردم ایران
بر سریر ایران
بر سرزمین ایران
سوار نکردید؟
آری
شما دیروز
تیغ به دستش دادید
تا رقیبتان را، از میان بردارد
و سپس، این تیغ
گردنتان را نشانه رفت
و شک نکنید
اگر شماها
و هر کدام از شماها
حاکم می شدید
همین می کردید
که برسرتان آمد
زیرا فاقد حقانیت بودید و هستید
نه امروز
بلکه فردا
و فردا های فردا، هم
حقانیت را فاقدید
***
وقت آن است
به زندگی، درود بگویید
زندگی را، باور کنید
به زندگی، احترام بگذارید
خم شوید، خاضعانه
در برابر تاریخ
در برابر ملت ایران
زمین ادب ببوسید
و در پیشگاه مردم
از گذشته ی ناشاد خود
پوزش بخواهید
و پوزش بخواهید
از این همه ظلمی که
بر تاریخ
بر مردم
بر خودتان
بر خویشانتان
بر زن و فرزند
بر فرهنگ
و
تمامی ایران کردید
و خدمتی که، به بیگانه رساندید
و از خود
. از ایرانیت ِ خود
بیگانه شدید
نویسنده و سراینده: احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر