۱۳۹۳ شهریور ۱۶, یکشنبه

آقازن ( زن آقا، خانم بزرگ )



آقازن ( زن آقا، خانم بزرگ )


آقازن، زن حاجی خان بود زنی بود خردمند و فهمیده و امروزی
هرچند با حاجی خان زیر یک سقف زندگی می کرد اما در غیاب حاجی خان، آقا زن زندگی دیگری داشت
حاجی خان فردی بود خشک مذهب و بسته که با هر پدیده ای که بتواند با زندگی شاد دمساز و همساز باشد، مخالف بود
ظاهرن نمازش ترک نمی شد و ریشش را با ماشین کوتاه می کرد و می گفت تیغ نجس است و از تولیدات یهودی ها است.
نوشابه ی گاز دار مثل کوکا کولا و پیسی را هم برای بچه ها نمی خرید و عقیده داشت که بهایی ها آنها را درست می کنند.
اما آقا زن پای بند این سخت گیرهای حاجی خان نبود و هرچه به دستش می آمد، می خورد و به بچه ها هم می داد.
می گفت این حرفها چی است که این را یهودی درست کرده و آن را بهایی تولید کرده است.
دو روز دنیا را باید خوش بود. حالا هرکس تولید کرده است. مگر سم یا زهر است که نباید بخوریم؟
پروین خانم زن آقا پرویز که هردو کارمند اداره هستند، در صحبتی دوستانه و همسایه گرانه به آقا زن می گفت شوهرم پرویز در مهمانی ها و شب زنده داری ها شراب می نوشد و بارها شده است که من هم با پرویز شراب نوشیدم.
اتفاقن خیلی هم گوارا و شاداب کننده است.
برادر زاده ی پرویز که در آمریکا پزشک است، به عمویش توصیه کرده است که شراب قرمز برای سلامتی خیلی مفید است.
من که این حرف را از پروین خانم شنیدم به او گفتم مگر شراب نجس نیست؟
پروین خانم خنده ای کرد و گفت اتفاقن خیلی هم پاکیزه و بهداشتی است. آنهایی که می گویند شراب نجس است، نجاست از سر و روی شان می بارد. و طبیعی است که نجس اندیشان همه را به قامت نجس خودشان پائین می کشند.
آقا زن وقتی این دلیل متین و منطقی پروین خانم را شنید، از پروین خانم خواهش کرد، حال که چنین در اندر مزایای شراب صحبت می کنی و می گویی برای سلامتی مفید است، یکبار کمی از این شراب را به او بنوشاند تا ببیند چه خاصیتی دارد؟
پروین خانم هم درخواست آقا زن را پاسخ مثبت داد و یک نیمه لیوان برایش پر کرد و گفت آرام آرام بنوشد.
آقا زن وقتی شراب را نوشید، حس کرد سرش کمی گرم شده است و راحت می تواند حرف بزند.
یعنی شنگولش کرده بود و هی از این و آن حرف می زد و هار هار می خندید.
بعد به پروین خانم گفت گناه من به گردن تو. چون می گویند شراب توبه ندارد
اگر در آن دنیا مرا بازجویی کردند که چرا شراب نوشیدم، می گویم تقصیر پروین خانم است این نجسی را به من داد تا بنوشم.
پروین خانم هم خنده ای کرد و گفت
تو از جانب من مختاری همه ی گناهان کرده و ناکرده را به حساب من بنویسی و از این بایت نگران نباش
آقازن در این گرمی نشاط آور سفره ی دلش را برای پروین خانم باز کرد و از هر دری صحبت کرد
اما کانون صحبت های او، در باره حاجی خان و سخت گیری های بی خود و تظاهر به خشک مذهبی او بود
می گفت اسلن دوست ندارم روز جمعه بیاید. چون حاجی خان در تمام روز در خانه می ماند و جایی نمی رود
به او می گویم بلند شو یه کاری بکن و برو مسجدی یا انجمنی و یا پیش دوستی
اینجا می مانی و موی دماغم می شوی و هی به من سیخونک می زنی که چه بکنم و چه نکنم
وقتی روسری ام می افته داد می زنه روسری ات را محکم ببند
چون نا محرم در این دور برها زیاد هستند
می گویم آخه چه کسی باید چشمش دنبال من باشد که تو اینقدر حساسیت نشان می دهی؟
تازه من در خانه ی خودم هستم آیا نباید درخانه ام راحت باشم؟
حاجی خان وقتی این بلبل زبانی مرا می شنود فقط می گوید استغفرالله خدایا توبه
بعد می رود قرآن را بر می دارد و ورق می زند و هی صلوات می فرستد
آخر سواد خواندن ندارد. می گوید ملای مسجد، ملا رجب گفته است آنهائیکه سواد ندارند، قران بخوانند هر شب موقع نماز یا قبل
از خواب چندبار ماچش کنند و بعد از اول تا اخر ورق بزنند و برای هر صفحه یک صلوات بفرستند.
می گویم تو با این صلوات دادنت گوشمان را آزار می دهی
چقدر باید صدای نکره صلوات دادن تو را گوش کنیم؟
آخر گناه من و بچه ها چیست که وقتی نمی خواهند این صلوات دادن تو را بشنوند، مجبور به شنیدنشان می کنی؟
می گوید برای اینکه تو هم ثواب ببری، بیا کنار من بنشین و با من صلوات بفرست که ثوابش دوچندان شود.
می گویم همین که تو صلوات می دهی برای هفت پشتم بس است حالا می خواهی من هم صلوات بفرستم؟
بعد می رود وضو می گیرد و می گوید تو هم برو وضو بگیر و بیا پست سرم نماز بخوان.
من اصلن حوصله نماز خواندن را ندارم پروین خانم. و وقتی هم که حاجی خان خانه نیست هیچگاه نماز نمی خوانم
وقتی غروب به خانه می آید برای اینکه نشان دهم نماز می خوانم بدون اینکه وضویی بگیرم الکی دولا و راست می شوم و هزار تا فحش به کله خودش و پدر و مادرش و ملایش می فرستم که حاجی خان را اینقدر احمق بار آوردند.
او وقتی خانه است از همه کارم ایراد می گیرد و می خواهد مرا به راه خودش هدایت کند.
حتا وقتی می خواهم بروم مستراح، خیر سر امواتش و خودش خودم را خالی کنم، او موی دماغم می شود می گوید فانوس را بردار و با سوزن برو مستراح
می گویم آخر چرا؟
می گوید چون شب است و تاریک، ممکن است جن و پری تو را اذیت کنند و مانع شوند خودت را خالی کنی.
می گویم جن و پری دیگر کدام خرهایی هستند؟
تو که از صد تا جن و پری بیشتر اذیتم می کنی.
اما من حرفش را گوش نمی کنم و بدون فانوس و سوزن می روم مستراح و وقتی که کارم را به خیر سر حاجی خان تمام کردم، می آیم توی اتاقم، در گوش هایم پنبه فرو می کنم و آرام می خوابم تا صدای نکره صلوات دادنش را نشنوم.
حتا همسایه ها هم از حاجی خان دل خوش ندارند. چون مثل خروس بی محل، روزهای جمعه که خانه است، ظهر و غروب با صدای دلخراشش اذان می گوید و شب ها به تعداد صفحات کتاب قرآن صلوات بلند می فرستد.
می گویم حاجی خان آخر کدام خدا گفته تو برای دیگران مزاحمت ایجاد کنی؟
همسایه ها بچه کوچک دارند
مریض دارند
اصلن می خواهند وقتی در خانه هستند، آسایش داشته باشند.
حاجی خان می گوید به درک. به من چی که بچه کوچک و مریض دارند و می خواهند استراحت کنند.
من برای آینده خودم تلاش می کنم تا وارد جهنم نشوم.
خدا گفته است، باید این کافران را بزور مسلمان کرد. من هم آنقدر صلوات می دهم و اذان می زنم تا مسلمان شوند.
یک شب هوا بارانی بود و من آن شب لوبیا، پخته بودم که جای شما خالی با نان قلاج یا بربری همراه ترب خورده بودیم
حاجی خان ساعتی بعد دل پیچه گرفت و فانوس و سوزن را برداشت که برود مستراح
نرسیده به مستراح که در ته حیاط خانه است، گربه ای نر، ماده گربه ای را دنبال کرده بود و با صدای بلند میو میو می کردند حاجی خان فانوس و سوزن را انداخت و بدو بدو آمد روی پله کان نشست.
دیدم نفس نفس می زند
گفتم چی شده حاجی خان؟
گفت در بین راه به مستراح، جن ها به من حمله کردند.
پروین خانم جی بگم تمام شلوارش را خراب کرده بود.
گفتم مرد حسابی جن کجا بود؟
گربه ها داشتند با هم عشق بازی می کردند
همان کاری که تو از آن متنفری
گفت زبانت را گاز بگیر من با چشم خودم دیدم که می خواستند به من حمله کنند و اذیتم بکنند؟
گفتم تو که سوزن داشتی پس چرا فرار نکردند؟
گفت حتمن از جن هایی بودند که از سوزن نمی ترسیدند و یا جن های این شهر نبودند
گفتم تو که ادعا می کنی جن ها را دیدی، آنها چه شکلی بودند؟
گفت مثل آدم ها هستند اما مثل گوسفند پشم و سم دارند
و سمشان برعکس است
یعنی انگشتشان پایشان به سمت عقب است
و شاخ و دُم هم دارند
گفتم پس آنها حیوان هستند
گفت نه آدم هستند که خدا آن ها را مجازات کرد
گفتم مگر تو در در دادگاه خدا حضور داشتی که اینچنین با یقین صحبت می کنی؟
گفت نه ملا رجب گفته است
گفتم ای خاک تو سر ملا رجب و تو که باور کردی
بلند شو برو خودت را تمیز کن که بوی کثافتت مرا مریض کرده است
بعد بلند شدم رفتم تو اتاق خوابیدم و در اتاق را هم قفل کردم تا نیاید پیشم بخوابد.
خوابم نمی برد و اینقدر اینور و آنور کردم که دم دم های صبح خوابم برد.
از خواب که بیدار شدم، دیدم حاجی خان بو می دهد
او را بیدار کردم و گفتم مگر دیشب خودت را تمیز نکردی؟
گفت فقط با کمی آب نجاست بیجامه اش را پاک کرده است و بعد با همان کثافت نماز خوانده و صلوات فرستاده است.
به او گفتم مگر برای نماز خواندن و صلوات فرستادن نباید تمیز باشی؟
گفت چرا ولی بعضی وقتها با تیمُم می شود مشکل را حل کرد تا موقعیتی پیش بیاید بروم حمام
راستش چی بگم پروین خانم؟
دخترمان عروسی داشت به او گفتم یک لباس تمیز بپوش و صورتت را اصلاح کن و برو حمام و در عروسی شرکت کن
گفت نه چون زنها خودشان را آرایش و بَزَک می کنند من اگر آنها را ببینم گناه می کنم
گفتم خب نگاه نکن
گفت نمی شود چشمم را ببندم
گفتم پس عینک بزن تا معلوم نشود به انها نگاه می کنی
گفت نه این کار که بیشتر گناه دارد
گفتم چطور؟
گفت زیبایی و بَزَک کردن آنها را رنگی می بینم
گفتم خب خوش به حالت که رنگی می بینی
گفت می خواهی من در آتش جهنم بسوزم؟
گفتم نه ولی تو با این کارهایت و خشک مقدس بازی هایت، زندگی را برای من جهنم درست کردی
خلاصه هر کاری کردم حاضر نشد در عروسی شرکت کند
روز عروسی فاملین و آشنایان می آمدند پیش من و از من پرسش می کردند، حاجی خان کجاست؟
من هم گفتم برای این که شما ها را نبیند و گناه نکند در عروسی شرکت نکرد
گفتند وا
مگر ما لوله خرخره هستیم؟
گفتم نه اما حاجی خان خیلی حساس است و ممکن است با دیدن شماها تحریک شود و بعد گناه کند
آنها گفتند از قول ما به حاجی خان تحفه ات بگو که اگر با دیدن ما تحریک می شوی
پس چطور است شب های پنجشنبه با زن حاج ابراهیم مرحوم خوش و بش می کنی؟
پروین خانم باور کنید برای اولین بار می شنیدم که می گویند حاجی خان با زن حاج ابراهیم مرحوم گرم می گیرد
بعد کنجکاو شدم بیشتر راجع به رابطه ی حاجی خان و زن حاج ابراهیم پرسش کنم
آنها گفتند ما هر پنجشنبه شب که به انجمن می رویم، با چشم خودمان دیدیم که او بغل زن حاج ابراهیم می نشیند و به او شیرینی و میوه تعارف می کند و برایش میوه پوست می گیرد
حتا برایش چای می اورد
داشتم شاخ در می آوردم پروین خانم
بعد فکر کردم که بعضی از شب های پنجشنبه هم به خانه نمی آمد
و وقتی از حاجی خان می پرسیدم، چرا مثلن دیشب به خانه نیامدی؟
می گفت چون انجمن بعضی شب ها زیاد کار دارد همانجا می مانم و می خوابم
من هم پیش خودم فکر می کردم این احمق چون خشک مذهب است، دروغ نمی گوید
بعد از آنها پرسیدم زن حاج ابراهیم هم همانجا می خوابد
انها گفتند آره
چون حاج صفر، صاحب خانه ای که انجمن در آنجا برگزار می شود، خودش پیر است و زنش هم مرده است
او با حاجی خان میانه اش خیلی خوب است
زیرا حاجی خان زن بیوه ی مشهدی اکبر را با حاج صفر آشنا کرد
و شب هایی که انجمن دارند زن مشهدی اکبر هم می آید
و بعد از پایان انجمن زن حاج ابراهیم و زن مشهدی اکبر در خانه حاج صفر می مانند
الله و اعلم
می گویند حاج صفر با زن مشهدی اکبر می خوابد
و حاجی خان با زن حاج ابراهیم
وقتی صحبت به اینجا رسید اقا زن غش کرد و افتاد.
پروین خانم، وقتی که به هوش آمدم، دیدم حاجی خان دوباره قرآن را می زند و صلوات می فرستد.
خیلی عصبانی شدم و رفتم قرآن را از دستش گرفتم و گفتم به جای اینکه این خشک مقدس بازی را در بیاوری و جانماز آب بکشی.بگو تو با زن حاج ابراهیم مرحوم چه رابطه ای داری؟
حاجی خان با کمال پررویی گفت نمی شناسم.
اقا زن گفت همان زنی که در شب های پنجشنبه در خانه حاج صفر بغلش می نشینی و برایش میوه پوست می گیری و چای برایش می آوری و بعد کنارش می خوابی
یعنی او را نمی شناسی؟
در حالی که رنگ حاجی خان پریده بود، گفت نه و ادامه داد
چون خیلی از زنها به انجمن می آیند و من برای همه شان چای می برم و نمی دانم تو چه کسی را می گویی؟
اقا زن گفت اما همه بیوه نیستند.
بلکه فقط دو نفر بیوه هستند که یکی همین زن حاج ابراهیم است و دیگری زن مشهدی اکبر که تو او را با حاج صفر آشنا کردی
حاجی خان پرسید تو این حرف ها را از کجا و از چه کسی شنیدی؟
اقا زن گفت از نامحرم ها
چون یک روز روسری ام را برداشته بودم آنها آمدند نگاهم کنند و لذت ببرند
من هم از آنها شنیدم که این حرف ها را می گفتند
حاجی خان باز انکار کرد که اسلن نه زن حاج ابراهیم را می شناسد و نه زن مشهدی اکبر را
این ماجرا با همه ی جنگ و اعصاب بین آقازن و حاجی خان گذشت و گذشت تا اینکه خبر به آقا زن رسید که زن حاج ابراهیم زایمان کرده است.
چند شبی بعد از زایمان زن حاج ابراهیم، حاجی خان خانه نیامد تا اینکه شبی با ملا رجب آمد خانه
و بیش از اینکه آقا زن اعتراض کند، ملا رجب گفت:
چون از نظر شرع، یک مرد نامحرم نمی تواند با یک زن بیوه در یک انجمن کنار هم بنشینند و یا به یکدیگر تعارف کنند
حاجی خان از من خواست که صیغه ی زن حاج ابراهیم را برای او و صیغه زن مشهدی اکبر را برای حاج صفر بخوانم تا انها با هم محرم شوند.
از این جهت آمدم اینجا تا به شما بگویم این بچه که بچه شما هم هست، حلال به دنیا امده است.
آقا زن از ملا رجب پرسید پس چرا از قبل به من نگفتید؟
ملا رجب گفت تقیه در این موارد از نظر شرعی بلامانع است.
آقا زن پرسید پس چرا حاجی خان به او با اینکه رابطه اش را با زن حاج ابراهیم مرحوم فهمیده بود، آشکارا دروغ گفت و حتا گفت آنها را نمی شناسم.
ملا رجب گفت از نظر شرع انور دروغ گفتن به زن مانعی ندارد.
اقا زن وقتی این صحبت را از ملا رجب شنید
بی هیچ درنگی بلند شد و چادرش را برداشت و چند فحش آبدار با تمامی جان و دلش نثار ملا رجب و حاجی خان و شرع انورشان کرد و بعد از خانه بیرون رفت.

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر