ماجرای غمناک تجاوز به منیژه اشرف زاده کرمانی تحت عنوان مبارزه مکتبی اسلامی و سپس مارکسیستی
منیژه اشرف زاده کرمانی یکی از بی شمار دختران و یا زنان ساده دل و قربانی هوی و هوس مردان مجاهدین خلق است که ابتدا با حیله او را ازهمسر و فرزندنش جدا نمودند و بعد به او تجاوز کردند
بطوریکه که خود می گوید، دوبار کورتاژ کرد.
این را هم در همین آغاز بگویم که انتشار این مطلب به منزله تائید نگاه و عملکرد تروریستی منیزه اشرف زاده کرمانی در سازمان تروریست و ضد انسانی مجاهدین نیست. بلکه بیشتر و وفقط برای نشان دادن اعمال کثیف و حقه بازی سرگردگان تروریست سازمان های اروریستی است.
حال با هم این زندگی غمناک و رنجبارش را از زبان خودش بخوانیم.
: " ..... من در سال 46 وارد مدرسه عالی بازرگانی شدم ..... در بین همکلاسان و دوستان فردی بود به نام عباس صابری که با وی آشنا شدم ..... و به وسیله او با یکی از دوستانش که گاهی به دانشکده می آمد آشنا شدم . این دوست عسگریزاده ، احمد رضایی بود . آنها گاهی اوقات راجع به رفتن به کوه صحبت می کردند و من اظهار تمایل می کردم که اگر ممکن است منهم با شما به کوه بیایم ..... اولین جمعه بعد از امتحاناتمان به من تلفن زدند و برای رفتن به کوه قرار گذاشتند ..... و ما به کلکچال رفتیم و در آنجا آنها صبحانه خوردند و دو مرتبه به پایین مراجعه کردیم . بعدها باز آنها به من تلفن می زدند ولی عسگریزاده بعد از دو دفعه ، گفت که دیگر او کار دارد و فعلاً نمی تواند به کوه بیاید . من با دوستش ( احمد رضایی ) به کوه می رفتیم و معمولاً به شیرپلا و یا کلکچال می رفتیم و معمولاً در بین راه به کسانی برمی خوردیم که با احمد رضایی دوست بودند و آنها هم پس از آنکه به ما برمی خوردند با ما حرکت می کردند
منیژه دوسال بعد از ورود به مدرسه عالی بازرگانی، در سال 1348 با شخصی به نام مهدی مهروانی بهبهانی ازدواج کرد
در پی کشف سازمان مجاهدین و دستگیری اکثریت کادرهایشان، مشخص گردید که در سال 1350 احمد رضایی از خانه منیژه به عنوان پناهگاه بهره می گرفتته است.
همسر منیژه، مهدی مهروانی در بازجویی های خود در این باره آورده است :
" ..... در سال 1350 شخصی به نام احمد رضایی که قبلاً همکار من در امر تدریس بود به من مراجعه نمود و بر مبنای دوستی قدیم از من خواست که اجازه دهم چند روزی در منزل من به سر برد ، زیرا بر اثر فعالیتهای سیاسی پلیس در تعقیب او است و نمی تواند به منزل خودشان برود ..... به خاطر دوستی که بین ما بود و او اجازه دادم که چند روزی در منزل ما به سر برد و نامبرده به خاطر سابقه آشنایی که با همسرم داشت و نفوذی که طی چند روز اقامت در منزل ما روی او برقرار نمود ، زمینه همکاری من و همسرم را با خود و دوستان خود آماده کرد ..... و به خاطر فشار و اصرار همسر سابقم منیژه اشرف زاده کرمانی به طور متناوب تا سال 1352 در منزل ما خودش و برادرش رضا رضایی و یکی از دوستان و همفکران او به نام بهرام آرام ..... اقامت داشتند."
حال بشنویم و بخوانیم که این نامردان و رذیلت پیشگان ِ مجاهد، برای به دست آورذدن تن ِ منیژه، با چه حیله ای این خانواده ی جوان را متلاشی و بعد به او تجاوز و شاید هم تجاوز جمعی می کنند؟
مهدی مهروانی پیرامون زمینه فروپاشی زندگی خود چنین اعتراف کرده است :
" ..... در یک سال اول زندگی زناشویی زندگی آرام و طبیعی داشتیم ولی یکی دو روز که احمد رضایی ( که قبلاً در دانشکده به دیدار منیژه اشرف زاده می رفته و با او دوستی و آشنایی داشت ) به خانه ما آمد ، به تدریج رفتار او تغییر کرد و گرایش شدیدی نسبت به احمد رضایی و سپس بهرام آرام و رضا رضایی نشان می داد..... "
و ادامه داد : " ..... بعد از آمدن رضا رضایی به خانه ما ناسازگاری منیژه و اختلافات من و او به اوج خود رسیده بود و احساس می کردم دیگر نمی توانم به زندگی با او ادامه دهم ..... "
از این رو مهدی مهروانی تصمیم گرفت برای حفط همسر و خانواده اش، محترمانه عذر این مردان پلید اندیشه و رذیلت پیشه ی مجاهد را بخواهد تا دیگر به خانه شان نیایند. اما دریغا که این نامردان به شکل پنهانی ارتباط خودشان را برای پیاده کرذدن امیال کثیفشان با منیژه حفظ کردند.
منیژه در این باره می نویسد:
: " ..... یکبار نیز بهرام آرام و رضا رضایی و آذر خانه ما را برای مدت کوتاهی ترک کردند و پس از بازگشت آنها قرار شد که خانه ای با نام مستعار اجاره کنیم تا آذر نیز بتواند به آنجا رفت و آمد کند و بعداً به علت اینکه شوهر سابقم مهدی مهروانی بهبهانی تمایلی برای بودن آنها در خانه ما نشان نمی داد قرار شد خانه ای اجاره کنیم که فقط من به آنجا رفت و آمد کنم و به شوهر سابقم محل آنرا نگوئیم ....."
منیژه ادامه می دهد
: ".....این بار که بهرام به خانه ما آمده بود ، من با وی صحبت کردم و گفتم که مهدی هیچ علاقه ای به کار سیاسی ندارد ولی من می خواهم که کار کنم و حال چه باید بکنم ؟ وی گفت که اگر مهدی مایل نباشد که خودش کار کند مایل نخواهد بود که تو هم کار کنی ، خوب این مسئله را چگونه حل می کنی ؟ من گفتم که من می توانم در صورتی که لازم باشد با قدری مهربانی بیشتر ، مهدی را راضی کنم که او به این کار تن در دهد . وی گفت آخر چرا تو چنین کاری را بکنی ؟ گفتم خوب اگر لازم باشد اشکالی ندارد و از نظر من این کار عملی است . ولی او می گفت که تو پس از مدتی از این وضع خسته خواهی شد و بعد گفت که شاید بهتر باشد که از مهدی جدا شوی . من گفتم که این مسئله هم برای من زیاد مشکل نیست و اگر لازم باشد می توانم این کار را انجام دهم ، ولی اگر بخواهم که از مهدی جدا شوم وی متوجه خواهد شد که چرا از وی جدا می شوم و ممکن است که حتی برود و مرا به پلیس معرفی کند . ولی او گفت که مهدی خودش هم می ترسد و چنین کاری نخواهد کرد
بعد من به وی گفتم که پس باید مدتی صبر کنم تا مهدی کمتر از جریان مطلع شود و نتواند مسائل را به خوبی جمع بندی کند...."
اوج رذالت در اینجا است که بهرام آرام فقط به یک موضوع فکر می کند و آن تصاحب تن منیژه است. از این جهت وقتی منیژه ساده دلانه و صادقانه برای حفظ خانواده و بچه اش می گوید که حاضر است برای متلاشی نشدن خانواده و جدا نشدن از همسرش، بیشتر با او مهربانی کند، بهرام آرام می گوید:
" بهتر است از مهدی جدا شوی"
یعنی علنن پرچم متلاشی شدن خانواده را در دست منیژه قرار می دهد و تشویقش می کند تا از مهدی جدا شود.
اما بهرام آرام به همین هم بسنده نمیکند و چون می داند منیژه از روی جهالت و خامی،مایل است به اصطلاح با تروریست ها افراد بیگناه را ترور کند.
پس سعی می کند از این نقطه ضعفش برای رسیدن به امیال کثیفش، استفاده کند و از این طریق او را بیشتر و تشنه تر تحت فشار بگذارد تا خانواده اش را متلاشی کند.
بنابراین بهانه می آورد چون کار دارد و وقت ندارد، نمی تواند با او در تماس دائم باشد.
منیژه در این باره می گوید :
" ..... در اواسط بهار نیز من یکبار آرام را دیدم ، وی گفت که فعلاً نمی تواند با من تماس داشته باشد زیرا کارهای زیادی دارد دیگر از او خبری نداشتم تا اواخر تابستان که آذر یکبار تلفن کرد و با من قرار گذاشت و بعد که مرا دید گفت که چکار می کنی؟ من راجع از وضعم از او پرسیدم و او گفت تا وقتی که تو از مهدی جدا نشده باشی ، وضعت روشن نخواهد شد و منهم به او گفتم که سعی می کنم که در اولین فرصت مهدی را تشویق کنم که کار مناسبی بگیرد و بعد از وی جدا خواهم شود.
بعد من راجع به بچه از او پرسیدم و او گفت که راجع به این مسئله بعداً تصمیم خواهند گرفت و او چیزی در این مورد نمی داند
من برای بچه ام خیلی ناراحت بودم ، زیرا دلم نمی خواست که او را از خودم جدا سازم ...... فکر رضا لحظه ای از ذهنم دور نمی شد . بعد فکر کردم که سازمان که کار مهمی را به من محول نخواهد کرد ، پس من می توانم پسرم را چند سالی دیگر با خود داشته باشم ..... و با همین فکر در اولین فرصتی که مورد اختلافی با مهدی پیدا کردم به او گفتم که باید از هم جدا شویم...."
وی در ادامه می نویسد :
" ..... وقتی که من به او گفتم می خواهم از او جدا شوم ، وی ابتدا خیلی عادی قبول کرد ولی بعداً شروع به مخالفت کرد و حتی تهدید کرد که خودش را خواهد کشت . بعد گفت که هم خودش را و هم رضا را می کشد ..... بعداً وی گفت که حاضر است از من جدا شود ولی رضا را هرگز به من نخواهد داد ..... وی چون از علاقه من به رضا آگاه بود می خواست که بدین وسیله از جدایی من و خودش جلوگیری کند ..... به هر حال من جریان را به خانواده خودم و همچنین خانواده مهدی گفتم و بعد هم دنبال جریان طلاق رفتم.
در این فاصله یکبار دیگر نیز آذر به من تلفن کرد و با من قراری گذاشت ، و بعد به وی گفتم که تقاضای طلاق کرده ام و در جریان است و او هم مرا تشویق کرد که زودتر این کار را انجام دهم ..... به هر حال از مهدی جدا شدم .... در ضمن قبل از جدا شدنم یکبار علی ( بهرام ) مرا دید ..... و راجع به جدائیم صحبت کرد و به من گفت که من خواستم که خودم با تو صحبت کنم و ببینم که آیا واقعاً می خواهی که جدا شوی و مدتی بعد پشیمان نمی شوی و بعد در دفعات ، من راجع به بچه از او پرسیدم و او هم گفت که باید بچه را به شوهر بدهم ..... "
مهدی مهرواننی نیز جریان جدا شدن همسر خود را اینچنین توضیح می دهد
: " ..... منیژه به یک بهانه مسخره ناگهان خیلی جدی به من گفت که ما با هم تفاهم نداریم و باید جدا شویم ، من هر چه سعی کردم در آن روز و روزهای بعد معنی تفاهم را از او بپرسم و به خاطر سرنوشت کودک معصوممان او را از این فکر باز دارم با خونسردی می گفت : من تصمیم گرفته ام و تصمیم من تغییر نخواهد کرد ..... هر کس از افراد فامیل او یا من که از این موضوع با خبر شد سعی می کرد او را نصیحت کند اما فایده نداشت . من در آن زمان مطمئن بودم که پای مرد دیگری در کار است و خانواده من همچنین نظری داشتند و می گفتند زیر سرش بلند شده است ، بالاخره من از ترس آبروریزی و احتمالاً پیش آمدن مسائل ناموسی به طوری که از زندگی بیزار شده بودم و حتی قصد خودکشی داشتم با طلاق موافقت کردم..... او رفت و من ماندم و بچه داری و کار اداری...."
حال بشنویم و بخوانیم عملکرد پستی و دنائت و رذالت مردان مجاهد در تجاوز به منیژه اشرف زاده کرمانی را که چگونه با بعد از جدا کردن او از همسر و فرزندنش، به او تکی و جمعی تجاوز کردند.
مینژه خود در این باره اعتراف می کند :
" ..... در ضمن من دو دفعه کورتاژ کرده ام که برای یک دفعه از آن از اداره پول گرفته بودم و این پول هم دزدی بوده است و پول کورتاژ دوم هم که از پول مردم پرداخت شده دزدی بوده است ..... در مورد از بین بردن بچه ای که من از بهرام داشتم خودم و او هر دو مایل بودیم که آنرا از بین ببریم ، زیرا با موقعیت زندگی یک چریک امکان نگهداریش وجود نداشت و در شرایط زندگی چریکی یک بچه امکان آنرا نداشت تا بتواند از تعلیمات صحیحی برخوردار شود و در ضمن با وضع من که صورت علنی بودم اصلاً امکان نداشت که آن بچه را نگهدارم."
پرسش این است. آیا منیژه فقط از بهرام آرام حامله شده بود یا نه مردان دیگر مجاهد هم با حیله به او تجاوز کردند؟
برای پیدا کردن پاسخ ببینیم وحید افراخته در این باره چه می گوید؟
وحید افراخته در این باره می نویسد :
" ..... در همین دوران آرام و منیژه کوششهائی برای برقراری روابط جنسی می کنند که از آرام شروع می شود ، سپس منیژه می گوید احساس می کنم تو یک ناراحتی داری ؟ آرام می گوید به فکر سیمین صالحی هستم و این فکر مرا رنج می دهد و تو می توانی به من کمک کنی ، منیژه می گوید من حاضرم به تو کمک کنم و بالاخره پس از چند جلسه از این گفتگو ها بالاخره آرام از منیژه می کشد که حاضرم با تو ازدواج کنم ، آرام هم موافقت خود را اعلام می دارد ، منیژه حامله شده و کورتاژ می کند..... "
حال با هم نامه وحید افراخته به منیژه را بخوانیم تا پاسخ پرسش برای ما آسان تر شود.
وحید افراخته در نامه ای برای منیژه اشرف زاده می نویسد:
" ..... منیژه عزیزم عشق خوب و بزرگم تو مرا با محبت آسمانیت ، با عشق پاک و بیش از حدت شرمنده می کنی ، خودم را در مقابل عظمت و روحت کوچک می بینم ، دلم می خواهد در دریای وجودت در اقیانوس جسم و روحت شنا کنم ، تو مرا با عشق مقدست سیراب کردی ، مرا برای همیشه متعلق به خودت کردی ، در حالیکه از من دوری همیشه خودم را نزدیکت می بینم . هیچ لحظه ای خالی از تو نبوده ، همیشه در آسمان خیالم پرواز می کنی ، پس از تو هرگز نتوانستم عشق و محبتی را به قلبم راه دهم...."
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com
منبع: اعترافات منیژه اشرف زاده کرمانی / از اسناد به جای مانده سازمان اطلاعات و امنیت نظام پادشاهی
احمد پناهنده
منیژه اشرف زاده کرمانی یکی از بی شمار دختران و یا زنان ساده دل و قربانی هوی و هوس مردان مجاهدین خلق است که ابتدا با حیله او را ازهمسر و فرزندنش جدا نمودند و بعد به او تجاوز کردند
بطوریکه که خود می گوید، دوبار کورتاژ کرد.
این را هم در همین آغاز بگویم که انتشار این مطلب به منزله تائید نگاه و عملکرد تروریستی منیزه اشرف زاده کرمانی در سازمان تروریست و ضد انسانی مجاهدین نیست. بلکه بیشتر و وفقط برای نشان دادن اعمال کثیف و حقه بازی سرگردگان تروریست سازمان های اروریستی است.
حال با هم این زندگی غمناک و رنجبارش را از زبان خودش بخوانیم.
: " ..... من در سال 46 وارد مدرسه عالی بازرگانی شدم ..... در بین همکلاسان و دوستان فردی بود به نام عباس صابری که با وی آشنا شدم ..... و به وسیله او با یکی از دوستانش که گاهی به دانشکده می آمد آشنا شدم . این دوست عسگریزاده ، احمد رضایی بود . آنها گاهی اوقات راجع به رفتن به کوه صحبت می کردند و من اظهار تمایل می کردم که اگر ممکن است منهم با شما به کوه بیایم ..... اولین جمعه بعد از امتحاناتمان به من تلفن زدند و برای رفتن به کوه قرار گذاشتند ..... و ما به کلکچال رفتیم و در آنجا آنها صبحانه خوردند و دو مرتبه به پایین مراجعه کردیم . بعدها باز آنها به من تلفن می زدند ولی عسگریزاده بعد از دو دفعه ، گفت که دیگر او کار دارد و فعلاً نمی تواند به کوه بیاید . من با دوستش ( احمد رضایی ) به کوه می رفتیم و معمولاً به شیرپلا و یا کلکچال می رفتیم و معمولاً در بین راه به کسانی برمی خوردیم که با احمد رضایی دوست بودند و آنها هم پس از آنکه به ما برمی خوردند با ما حرکت می کردند
منیژه دوسال بعد از ورود به مدرسه عالی بازرگانی، در سال 1348 با شخصی به نام مهدی مهروانی بهبهانی ازدواج کرد
در پی کشف سازمان مجاهدین و دستگیری اکثریت کادرهایشان، مشخص گردید که در سال 1350 احمد رضایی از خانه منیژه به عنوان پناهگاه بهره می گرفتته است.
همسر منیژه، مهدی مهروانی در بازجویی های خود در این باره آورده است :
" ..... در سال 1350 شخصی به نام احمد رضایی که قبلاً همکار من در امر تدریس بود به من مراجعه نمود و بر مبنای دوستی قدیم از من خواست که اجازه دهم چند روزی در منزل من به سر برد ، زیرا بر اثر فعالیتهای سیاسی پلیس در تعقیب او است و نمی تواند به منزل خودشان برود ..... به خاطر دوستی که بین ما بود و او اجازه دادم که چند روزی در منزل ما به سر برد و نامبرده به خاطر سابقه آشنایی که با همسرم داشت و نفوذی که طی چند روز اقامت در منزل ما روی او برقرار نمود ، زمینه همکاری من و همسرم را با خود و دوستان خود آماده کرد ..... و به خاطر فشار و اصرار همسر سابقم منیژه اشرف زاده کرمانی به طور متناوب تا سال 1352 در منزل ما خودش و برادرش رضا رضایی و یکی از دوستان و همفکران او به نام بهرام آرام ..... اقامت داشتند."
حال بشنویم و بخوانیم که این نامردان و رذیلت پیشگان ِ مجاهد، برای به دست آورذدن تن ِ منیژه، با چه حیله ای این خانواده ی جوان را متلاشی و بعد به او تجاوز و شاید هم تجاوز جمعی می کنند؟
مهدی مهروانی پیرامون زمینه فروپاشی زندگی خود چنین اعتراف کرده است :
" ..... در یک سال اول زندگی زناشویی زندگی آرام و طبیعی داشتیم ولی یکی دو روز که احمد رضایی ( که قبلاً در دانشکده به دیدار منیژه اشرف زاده می رفته و با او دوستی و آشنایی داشت ) به خانه ما آمد ، به تدریج رفتار او تغییر کرد و گرایش شدیدی نسبت به احمد رضایی و سپس بهرام آرام و رضا رضایی نشان می داد..... "
و ادامه داد : " ..... بعد از آمدن رضا رضایی به خانه ما ناسازگاری منیژه و اختلافات من و او به اوج خود رسیده بود و احساس می کردم دیگر نمی توانم به زندگی با او ادامه دهم ..... "
از این رو مهدی مهروانی تصمیم گرفت برای حفط همسر و خانواده اش، محترمانه عذر این مردان پلید اندیشه و رذیلت پیشه ی مجاهد را بخواهد تا دیگر به خانه شان نیایند. اما دریغا که این نامردان به شکل پنهانی ارتباط خودشان را برای پیاده کرذدن امیال کثیفشان با منیژه حفظ کردند.
منیژه در این باره می نویسد:
: " ..... یکبار نیز بهرام آرام و رضا رضایی و آذر خانه ما را برای مدت کوتاهی ترک کردند و پس از بازگشت آنها قرار شد که خانه ای با نام مستعار اجاره کنیم تا آذر نیز بتواند به آنجا رفت و آمد کند و بعداً به علت اینکه شوهر سابقم مهدی مهروانی بهبهانی تمایلی برای بودن آنها در خانه ما نشان نمی داد قرار شد خانه ای اجاره کنیم که فقط من به آنجا رفت و آمد کنم و به شوهر سابقم محل آنرا نگوئیم ....."
منیژه ادامه می دهد
: ".....این بار که بهرام به خانه ما آمده بود ، من با وی صحبت کردم و گفتم که مهدی هیچ علاقه ای به کار سیاسی ندارد ولی من می خواهم که کار کنم و حال چه باید بکنم ؟ وی گفت که اگر مهدی مایل نباشد که خودش کار کند مایل نخواهد بود که تو هم کار کنی ، خوب این مسئله را چگونه حل می کنی ؟ من گفتم که من می توانم در صورتی که لازم باشد با قدری مهربانی بیشتر ، مهدی را راضی کنم که او به این کار تن در دهد . وی گفت آخر چرا تو چنین کاری را بکنی ؟ گفتم خوب اگر لازم باشد اشکالی ندارد و از نظر من این کار عملی است . ولی او می گفت که تو پس از مدتی از این وضع خسته خواهی شد و بعد گفت که شاید بهتر باشد که از مهدی جدا شوی . من گفتم که این مسئله هم برای من زیاد مشکل نیست و اگر لازم باشد می توانم این کار را انجام دهم ، ولی اگر بخواهم که از مهدی جدا شوم وی متوجه خواهد شد که چرا از وی جدا می شوم و ممکن است که حتی برود و مرا به پلیس معرفی کند . ولی او گفت که مهدی خودش هم می ترسد و چنین کاری نخواهد کرد
بعد من به وی گفتم که پس باید مدتی صبر کنم تا مهدی کمتر از جریان مطلع شود و نتواند مسائل را به خوبی جمع بندی کند...."
اوج رذالت در اینجا است که بهرام آرام فقط به یک موضوع فکر می کند و آن تصاحب تن منیژه است. از این جهت وقتی منیژه ساده دلانه و صادقانه برای حفظ خانواده و بچه اش می گوید که حاضر است برای متلاشی نشدن خانواده و جدا نشدن از همسرش، بیشتر با او مهربانی کند، بهرام آرام می گوید:
" بهتر است از مهدی جدا شوی"
یعنی علنن پرچم متلاشی شدن خانواده را در دست منیژه قرار می دهد و تشویقش می کند تا از مهدی جدا شود.
اما بهرام آرام به همین هم بسنده نمیکند و چون می داند منیژه از روی جهالت و خامی،مایل است به اصطلاح با تروریست ها افراد بیگناه را ترور کند.
پس سعی می کند از این نقطه ضعفش برای رسیدن به امیال کثیفش، استفاده کند و از این طریق او را بیشتر و تشنه تر تحت فشار بگذارد تا خانواده اش را متلاشی کند.
بنابراین بهانه می آورد چون کار دارد و وقت ندارد، نمی تواند با او در تماس دائم باشد.
منیژه در این باره می گوید :
" ..... در اواسط بهار نیز من یکبار آرام را دیدم ، وی گفت که فعلاً نمی تواند با من تماس داشته باشد زیرا کارهای زیادی دارد دیگر از او خبری نداشتم تا اواخر تابستان که آذر یکبار تلفن کرد و با من قرار گذاشت و بعد که مرا دید گفت که چکار می کنی؟ من راجع از وضعم از او پرسیدم و او گفت تا وقتی که تو از مهدی جدا نشده باشی ، وضعت روشن نخواهد شد و منهم به او گفتم که سعی می کنم که در اولین فرصت مهدی را تشویق کنم که کار مناسبی بگیرد و بعد از وی جدا خواهم شود.
بعد من راجع به بچه از او پرسیدم و او گفت که راجع به این مسئله بعداً تصمیم خواهند گرفت و او چیزی در این مورد نمی داند
من برای بچه ام خیلی ناراحت بودم ، زیرا دلم نمی خواست که او را از خودم جدا سازم ...... فکر رضا لحظه ای از ذهنم دور نمی شد . بعد فکر کردم که سازمان که کار مهمی را به من محول نخواهد کرد ، پس من می توانم پسرم را چند سالی دیگر با خود داشته باشم ..... و با همین فکر در اولین فرصتی که مورد اختلافی با مهدی پیدا کردم به او گفتم که باید از هم جدا شویم...."
وی در ادامه می نویسد :
" ..... وقتی که من به او گفتم می خواهم از او جدا شوم ، وی ابتدا خیلی عادی قبول کرد ولی بعداً شروع به مخالفت کرد و حتی تهدید کرد که خودش را خواهد کشت . بعد گفت که هم خودش را و هم رضا را می کشد ..... بعداً وی گفت که حاضر است از من جدا شود ولی رضا را هرگز به من نخواهد داد ..... وی چون از علاقه من به رضا آگاه بود می خواست که بدین وسیله از جدایی من و خودش جلوگیری کند ..... به هر حال من جریان را به خانواده خودم و همچنین خانواده مهدی گفتم و بعد هم دنبال جریان طلاق رفتم.
در این فاصله یکبار دیگر نیز آذر به من تلفن کرد و با من قراری گذاشت ، و بعد به وی گفتم که تقاضای طلاق کرده ام و در جریان است و او هم مرا تشویق کرد که زودتر این کار را انجام دهم ..... به هر حال از مهدی جدا شدم .... در ضمن قبل از جدا شدنم یکبار علی ( بهرام ) مرا دید ..... و راجع به جدائیم صحبت کرد و به من گفت که من خواستم که خودم با تو صحبت کنم و ببینم که آیا واقعاً می خواهی که جدا شوی و مدتی بعد پشیمان نمی شوی و بعد در دفعات ، من راجع به بچه از او پرسیدم و او هم گفت که باید بچه را به شوهر بدهم ..... "
مهدی مهرواننی نیز جریان جدا شدن همسر خود را اینچنین توضیح می دهد
: " ..... منیژه به یک بهانه مسخره ناگهان خیلی جدی به من گفت که ما با هم تفاهم نداریم و باید جدا شویم ، من هر چه سعی کردم در آن روز و روزهای بعد معنی تفاهم را از او بپرسم و به خاطر سرنوشت کودک معصوممان او را از این فکر باز دارم با خونسردی می گفت : من تصمیم گرفته ام و تصمیم من تغییر نخواهد کرد ..... هر کس از افراد فامیل او یا من که از این موضوع با خبر شد سعی می کرد او را نصیحت کند اما فایده نداشت . من در آن زمان مطمئن بودم که پای مرد دیگری در کار است و خانواده من همچنین نظری داشتند و می گفتند زیر سرش بلند شده است ، بالاخره من از ترس آبروریزی و احتمالاً پیش آمدن مسائل ناموسی به طوری که از زندگی بیزار شده بودم و حتی قصد خودکشی داشتم با طلاق موافقت کردم..... او رفت و من ماندم و بچه داری و کار اداری...."
حال بشنویم و بخوانیم عملکرد پستی و دنائت و رذالت مردان مجاهد در تجاوز به منیژه اشرف زاده کرمانی را که چگونه با بعد از جدا کردن او از همسر و فرزندنش، به او تکی و جمعی تجاوز کردند.
مینژه خود در این باره اعتراف می کند :
" ..... در ضمن من دو دفعه کورتاژ کرده ام که برای یک دفعه از آن از اداره پول گرفته بودم و این پول هم دزدی بوده است و پول کورتاژ دوم هم که از پول مردم پرداخت شده دزدی بوده است ..... در مورد از بین بردن بچه ای که من از بهرام داشتم خودم و او هر دو مایل بودیم که آنرا از بین ببریم ، زیرا با موقعیت زندگی یک چریک امکان نگهداریش وجود نداشت و در شرایط زندگی چریکی یک بچه امکان آنرا نداشت تا بتواند از تعلیمات صحیحی برخوردار شود و در ضمن با وضع من که صورت علنی بودم اصلاً امکان نداشت که آن بچه را نگهدارم."
پرسش این است. آیا منیژه فقط از بهرام آرام حامله شده بود یا نه مردان دیگر مجاهد هم با حیله به او تجاوز کردند؟
برای پیدا کردن پاسخ ببینیم وحید افراخته در این باره چه می گوید؟
وحید افراخته در این باره می نویسد :
" ..... در همین دوران آرام و منیژه کوششهائی برای برقراری روابط جنسی می کنند که از آرام شروع می شود ، سپس منیژه می گوید احساس می کنم تو یک ناراحتی داری ؟ آرام می گوید به فکر سیمین صالحی هستم و این فکر مرا رنج می دهد و تو می توانی به من کمک کنی ، منیژه می گوید من حاضرم به تو کمک کنم و بالاخره پس از چند جلسه از این گفتگو ها بالاخره آرام از منیژه می کشد که حاضرم با تو ازدواج کنم ، آرام هم موافقت خود را اعلام می دارد ، منیژه حامله شده و کورتاژ می کند..... "
حال با هم نامه وحید افراخته به منیژه را بخوانیم تا پاسخ پرسش برای ما آسان تر شود.
وحید افراخته در نامه ای برای منیژه اشرف زاده می نویسد:
" ..... منیژه عزیزم عشق خوب و بزرگم تو مرا با محبت آسمانیت ، با عشق پاک و بیش از حدت شرمنده می کنی ، خودم را در مقابل عظمت و روحت کوچک می بینم ، دلم می خواهد در دریای وجودت در اقیانوس جسم و روحت شنا کنم ، تو مرا با عشق مقدست سیراب کردی ، مرا برای همیشه متعلق به خودت کردی ، در حالیکه از من دوری همیشه خودم را نزدیکت می بینم . هیچ لحظه ای خالی از تو نبوده ، همیشه در آسمان خیالم پرواز می کنی ، پس از تو هرگز نتوانستم عشق و محبتی را به قلبم راه دهم...."
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com
منبع: اعترافات منیژه اشرف زاده کرمانی / از اسناد به جای مانده سازمان اطلاعات و امنیت نظام پادشاهی
احمد پناهنده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر